یادداشت بابک قائدنیا

        بسیار عالی بود، روایتی روشن و گویا از وجدان خفته بشر، جایی که مرگ نه فاجعه بلکه رویه‌ای اداری‌ست و انسان، چرخ‌دنده‌ای‌ کوچک در کارخانه‌ی مرگ.

 داستان  این کتاب، روایتی  تأثیرگذار و تکان‌دهنده درباره یکی از تاریک‌ترین دوران تاریخ بشر، یعنی دوران قدرت‌گرفتن نازیسم و راه‌اندازی اردوگاه‌های مرگ در آلمان بود. داستان کتاب در حقیقت زندگی فرمانده ارشد و مسئول اردوگاه آشویتس رودولف فرانتس فردیناند هوس  در طول جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم است و رمان نیمه‌مستند محسوب می‌شود و روبر مرل در آن، با تلفیقی از واقعیت و تخیل، به بازسازی روان‌شناسانه یک جنایتکار جنگی پرداخته بود. خیلی جا ها من را به یاد آیشمن در اورشلیم از هانا آرنت می‌انداخت. 
نویسنده داستان را از زبان اول‌شخص و به‌شکلی گزارش‌گونه، بی‌احساس و خونسرد روایت می‌کند تا خواننده را درگیر ذهن رباتی شخصیت اصلی داستان کند. او از توصیفات احساسی پرهیز می‌کند و عمداً لحن خشک و رسمی را برگزیده تا فقدان وجدان و انسانیت را در شخصیت اصلی برجسته کند. آرک داستانی با تمام اوج‌های تلخ آن، در انتها یک فروکش هیجانی دارد و شخصیت اصلی داستان را که دچار  سردرگمی است نشان می‌دهد. 
👍 نثر روان و روایت بی‌طرفانه از محاسن این کتاب محسوب می‌شود. 

      
72

15

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.