یادداشتهای کتابفام (138) کتابفام 2 روز پیش ملکه سرخ خوان گومس خورادو 5.0 1 ۴۵۶ صفحه در ۱۱ ساعت و ۲۰ دقیقه. رمان «ملکهی سرخ» داستان جنایی تیره و پرکششیست که با روایت سینوسی خود خوانندهاش را عمیقن درگیر میسازد. محوریت داستان بر دو شخصیت متضاد بنا شده است و با هر فصل، تعلیق داستان بهسرعت اوج میگیرد. در نگاه اول، این کتاب شبیه یک داستان پلیسی معمولی بهنظر میآید، اما پیچشی منحصربهفرد آن را به اثری خاص تبدیل میکند: یکی از شخصیتهای داستان دارای ضریب هوشی خارقالعادهای است که با بهرهگیری از آن جنایات مانده روی دست پلیس را حل میکند، درحالیکه دیگری یک پلیس شوخطبع و در عین حال تنومند است با قلبی از طلا. این زوج نامحتمل هستهی روایت را شکل میدهند و رابطهی پویای آنها به نقطهعطفی در دل این داستان پرهیجان تبدیل میشود. شوخیها و جدلهای کلامیشان اندکی رهایی از تنش فراگیر روایت داستان فراهم میآورد و به جذابیت کلی آن میافزاید. داستان حول محور «آنتونیا اسکات» میچرخد؛ کسی که ضریب هوشی شگفتانگیز ۲۴۲اش، او را در یک گروه مخفی پلیسی در اروپا به «ملکهی سرخ» مشهور کرده است. «آنتونیا» به رویکردهای خاصاش به حلّ جنایات شناخته میشود و با یک آدمربایی و یک قتل، به دستور مأمور مرموزی با لقب «مِنتور Mentor» درگیر رازگشایی این دو پرونده میشود و در این راه با بازرس «یون گوتیهرِس»، پلیس تعلیقشده از خدمت همکار میشود. با پیشرفت تحقیقات، آنها با موانع غیرمنتظرهای مواجه میشوند و درمییابند که افراد دخیل در ماجرا، آنان که بهنظر میرسند، نیستند. فصلهای کتاب کوتاهکوتاه هستند و نویسنده با دیالوگهای درست و بهجای خود و با اطلاعات قطرهچکانیای که به خواننده میدهد، ذهن خواننده را همچون ذهن پُر پَرش «آنتونیا» به چالش میکشد. داستان پر از پیچش و غافلگیری و سؤال است و با هر ورق زدن ذهن خواننده درگیر پاسخ این سؤالات میشود. «ملکهی سرخ» در زمان انتشارش در سال ۲۰۱۸ با استقبال چشمگیری روبرو شد و یک مینی سریال موفق هم با اقتباس از آن ساخته شده است. 0 0 کتابفام 1404/6/3 کامچاتکا مارسلو فیگراس 4.6 10 ۳۲۶ صفحه در ۹ ساعت و ۴۰ دقیقه. «کامچاتکا» در آرژانتنین و در زمان "جنگ کثیف" در حدّ فاصل سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳، زمانی که حکومتی نظامی-دیکتاتوری بر آرژانتین سایه انداخته است روایت میشود؛ دورهای از بیثباتی سیاسی و خشونت سازمانیافتهی دولتی که در آن هزاران غیرنظامی «ناپدید» شدند. روایت از جایی آغاز میشود که راوی ــ پسرکی دهساله ــ ناگهان از زندگی راحت خود در بوئنوسآیرس جدا میشود و همراه والدیناش که فعال سیاسی هستند و برادر کوچکترش به زندگیای پنهانی در روستا کشانده میشود. «فیگراس» از فصلهای کوتاه برای روایت داستان «هری» استفاده میکند، و این ساختار بهخوبی عمل میکند. ما با مجموعهای از خاطرات روبهرو میشویم که به ترتیب زمانی تنظیم نشدهاند، اما به ما کمک میکنند تصویری کامل از قهرمان داستان و شرایطی که در آن زندگی میکند، بسازیم. «کامچاتکا» بازآفرینی واقعگرایانهای است از تجربهی یک کودک در دل آشوبهای سیاسی. خطرات بالقوه بیشتر در قالب اشارههای مبهم در گفتگوهای شنیدهشده و نشانههای غیرمستقیم دیگر حضور مییابند. در مجموع، راوی بیشتر وقت خود را صرف توصیف ماجراجوییهای (اغلب طنزآمیز) با برادر کوچکترش (جغله)، تلاشهایش برای تقلید از فرارهای جسورانهی هری هودینی، و علاقهاش به سوپرمن میکند. حاصل کار، تصویری از کودکی شاد است که گهگاه با سایههایی تیره لکهدار میشود مثل مرگ ناگهانی و بیتوضیح دوست جوان خانواده یا ضرورت استفاده از نامهای جعلی. صدای راوی، در بیشتر جاها، با معصومیت و خوشبینی کودکانه همراه است، مگر در لحظاتی که شخصیت بزرگسالاش بر تجربههای کودکیاش سایه میافکند و به سخنرانیهای طولانی دربارهی موضوعات دانشگاهی مانند نجوم یا فلسفه میپردازد. هرچند رمان بدون این حاشیهرویها میتوانست یکدستتر باشد، با این حال همچنان بهخوبی بهعنوان ادای دینی به تابآوری کودکان و استحکام خانواده حتی در دشوارترین شرایط، موفق است. «کامچاتکا» چشماندازی رنگارنگ و فراموشنشدنیست از تلاش یک پسر و یک ملت برای معنا بخشیدن به سقوط در تاریکی و آشوب. «کامچاتکا» داستانیست درخشان که سرشار از محبت واقعی به شخصیتهایش است و از آن دسته رمانهای نادریست که حرفی معنادار دربارهی «رشد و بزرگشدن» برای گفتن دارد. 0 6 کتابفام 1404/5/17 باریلوچه آندرس نئومان 4.2 2 ۱۴۷ صفحه در ۴ ساعت و ۲۰ دقیقه. «باریلوچه» رمان کوچک شگفتانگیزیست، و «نئومان» از همان آغاز، توانایی خارقالعادهاش را در درکی عمیق و دلسوزانه نسبت به کسانی که ما و ادبیات اغلب نادیدهشان میگیریم، به نمایش میگذارد. روایتِ خشن، تیره و تلخ «باریلوچه»، «دِمِتریو»، یک رفتگر عبوس و بیخواب (اما در باطن رمانتیک) ساکن بوئنوسآیرس را دنبال میکند (که انگار از دل یکی از نمایشنامههای ساموئل بکت بیرون پریده است) که همراه با همکار پُر سروصدای سادهدلاش، شیفت کاری خود را از ساعات اولیهی صبح آغاز میکند. آنها زمانی کار خود را شروع میکنند که شهر هنوز در خواب است و تنها برای خوردن صبحانهای مختصر از قهوه با شیر و در صورت وجود، نوعی کروسان توقف میکنند. پس از پایان کار، «دمتریو» به خانه میرود و کمی میخوابد، در حالی که همکارش مستقیم به سراغ شغل دومش میرود و شبهنگام نزد همسر و فرزندانش بازمیگردد. «دمتریو» عصرها را تنها سپری میکند، با چکمههای مشکی کهنهاش، مشغول حل پازلهای ۵۰۰ تکهای میشود، که با تصاویرشان او را به کودکیاش و به مناظر اطراف شهر جنوبی باریلوچه بازمیگردانند. جذابیت این رمان کوتاه نه در شخصیتهای اندک آن است و نه در رابطهی کمرمقی که میان آنها شکل میگیرد بلکه در حرکت روان میان تصاویریست که از یکسو کوچههای بدبوی شهر با سطلهای زبالهی بیشمارش را ترسیم میکند، و از سوی دیگر، تصویرهای تکهتکه و پراکندهای از دنیای درخشان گذشته را، که قهرمان ناامید داستان در جلسات شبانهی پازلچینیاش تلاش میکند دوباره بسازدشان. «نئومان» با مهارتی شاعرانه، این دو فضای بهشدت متفاوت را در هم میتند، و جهانی شاعرانه میآفریند که در آن، توصیفهای تصویر یک پازل از سواحل زیبای دریاچهی نَئوئِل ئوآپی (محل واقع شدن باریلوچه) با کابوسهای زبالههای کلانشهر بوئنوسآیرس، همافزا و مکمل یکدیگر میشوند. «باریلوچه» اثریست تاریک-روشن، خلاقانه، استادانه. 0 22 کتابفام 1404/5/16 مرگ من لیزا تاتل 3.9 4 ۱۸۸ صفحه در ۴ ساعت. چه چیزی از یک انسان باقی میماند وقتی بیش از حدّ در موضوع مورد علاقهاش غرق میشود؟ آیا وقتی آثار دیگران را میخوانیم، خود را از دست میدهیم؟ آیا به خودی دیگر تبدیل میشویم؟ آیا اکنون به افکار دیگری آغشته/آلوده شدهایم؟ آیا این تجربه برای زنان فرق دارد؟ برای بیوهها چطور؟ یا برای هنرمندان؟ آیا سوگ و اندوه، هویت ما را تقویت میکند یا از هم میپاشد؟ اینها همه پرسشهایی مشروعاند که در رمان کوتاه «مرگ من» اثر «لیزا تاتل» مطرح و جاری میشوند. نویسندهای سوگوار، تابلویی اسرارآمیز، و زنی سالخورده در اسکاتلند به شکلی شگفتانگیز با یکدیگر تلاقی مییابند با نتایجی غیرمنتظره و رازآلود. این نوولا، که باریک اما سرشار از تصویرپردازیهایی غنیست، با شخصیتی آغاز میشود که بر سر دوراهیای حیاتی قرار دارد. راوی بینام خانم «تاتِل»، نویسندهایست که تمام عمر خود را صرف نوشتن کرده، اما اکنون درگیر سوگ عمیقیست که انگیزهی خلق را از او گرفته است. در یک سال و پنج ماهی که از مرگ همسرش گذشته، خود را در کلبهای ساحلی در اسکاتلند منزوی کرده، اما اکنون دعوتی از سوی مدیر برنامههایش، و فشار مالی ناشی از توقف درآمدش، او را به ادینبورو کشانده تا ایدهای برای پروژهای جدید مطرح کند البته اگر اصلن بداند که این ایده چه چیزی باید یا میتواند باشد. همهچیز در پایان «مرگ من» که شاید بتوان آغازش نیز خواند نهفته است و این رمانک فشرده را بدل به اثری فراگیرتر و گستردهتر میکند. در واقع رها کردن دنیای «مرگ من» در این صفحات کوتاه تأسفبار مینماید. شخصیتها چنان عمق و حضور عاطفیای دارند که به فراتر از فضای محدود صفحاتشان امتداد مییابند. اما شاید هم قدرت «مرگ من» در همین ایجازش نهفته باشد؛ «تاتل» ریسمان ریتم را سفت و کشیده نگاه میدارد، حتی در حالیکه بخش عمدهی رویدادها در ذهن و حافظه شخصیتها میگذرد. «مرگ من» را میتوان استعارهای از سوگ، یا تأملی دربارهی هنر، الهام، هویت و فقدان دانست. همانگونه که هنر در این داستان، موجب جنبوجوش، شیفتگی و اضطراب شخصیتها میشود، این کتاب نیز راز خود را حفظ خواهد کرد، آرام در انتظار خواهد ماند تا خوانندهای دیگر در تار آن گرفتار شود. 0 3 کتابفام 1404/5/9 اونای آرام فاروک شهیچ 4.3 2 ۱۹۱ صفحه در ۷ ساعت و ۲۰ دقیقه. "من یک نفرم، اما هزاران نفر از ما هستند، از ما شکستناپذیرانی که شکستهاند". رودخانهی اونا، که در کرواسی سرچشمه میگیرد و از بوسنیوهرزگوین میگذرد و دوباره به کرواسی بازمیگردد، یکی از شگفتیهای طبیعی جنوبشرقی اروپاست. جهانیست مستقل، سرشار از گونههای گوناگون ماهی و موجودات افسانهایی که در داستانهای فولکلور نسلبهنسل روایت شدهاند. «فاروک شِهیچ»، کهنهسرباز بوسنیایی جنگ دههی ۱۹۹۰ بوسنیست و پذیرفته که به دو انسان تبدیل شده است: یکی پسربچهای که شیفتهی کشف دنیای طبیعی رود اونا بود؛ رودی که بر سرزمین مادری و روایتش سیطره دارد و شخصیت دیگرش، آن خودِ فرعیتر، سربازیست که به جنگ رفت و میدانست که: فردا خانههایی را آتش خواهیم زد و آدمهایی را خواهیم کشت که همنام ما هستند. این دو شخصیت در روایت این رمان خودزندگینامهای درهم میآمیزند. «شهیچ» سه سال در یک واحد داوطلب نظامی خدمت کرد و شاهد جنایاتی از هر دو طرف جنگ بود که با ایجازی شاعرانه در «اونای آرام» ترسیم شدهاند. این رویدادها بیآنکه بر روایت سلطه یابند، چون سایهای بر اثر میافتند، درحالیکه رمان بهسوی هدف واقعیاش حرکت میکند: تجلیل از همهچیز در زندگی راوی که هنوز – حتی پس از آلودگی – دوستداشتنیاند. «اونای آرام» محکومنامهای بیتعارف علیه جنگ است. پیشروی این رمان بر اساس ترتیب زمانی نیست. روایت، که همچون یک شعر بلند منثور خوانده میشود، در میان فصلها بالا و پایین میرود؛ از صحنههای رویایی دوران کودکی تا توصیفهای بیپرده از خشونت جنگی و تصویرهای ویرانی و فقدان پس از جنگ، رودخانهی اونا حضوری دائمی دارد، انگار که راویِ روایت، اوناست؛ جریان بیوقفهاش و موجوداتی – چه طبیعی و چه ماورایی – که در آبهای سبزش زندگی میکنند، چشمانداز و اسطورهشناسییی را میسازند که شخصیت جوان «شهیچ» از دل آن میکوشد خود را بشناسد. «شهیچ» همواره بهمثابه یک شاعر، تأثیرات روانپریشگرایانهی جنگ را با صداقتی بیپرده بازمینمایاند. در جایجای روایت، لحظاتی از وحشت همچون برق به دل این جریان آرام روایت میزنند: زن صرب گونهسرخی که یگان «شهیچ»، بیتکلف او را کشت، رفیق بوسنیایی که بعدتر توسط شبهنظامیان صرب اخته شد، منظرهی خانهی کودکی که به آتش کشیده شده، و زادگاهی که اکنون "جشنوارهای از ویرانهها"ست. در یکی از غمبارترین صحنهها، راوی و دو دوستش پایان جنگ را با رفتن به زیرزمینی که پیشتر شکنجهگاه بوده، مستکردن و بریدن خود با تکهشیشهها جشن میگیرند. عنوان رمان، یادآور اثر «میخاییل شولوخوف»، «دُن آرم» است اما اینجا از طعنه خبری نیست؛ تنها رنج مردیست که درگیر دوزخ شده بیآنکه قهرمان باشد، و زخمی که هرگز التیام نمییابد. 0 4 کتابفام 1404/5/3 زنبوردار حلب کریستی لفتری 4.4 4 ۳۲۴ صفحه در ۸ ساعت. برای سالها، جهان نظارهگر داستانهایی از پناهجویانی بوده است که زنده یا مُرده وارد سرزمینهای بیگانه میشوند و اغلب با تمسخر، تهدید و انکار، به خانههای جنگزدهشان بازگردانده میشوند. با اینکه اخبار گاه چهرهای خشن از این واقعیت ترسیم میکند، اما بسیار آسان است که خود را از هولناکترین ابعاد بحران پناهندگان دور نگاه داریم. در اینجاست که ادبیات داستانی، بهویژه آثاری مانند «زنبوردار حلب» وارد میشود تا ظرفیتمان را برای عشق، همدلی و امید به ما یادآور شود. ما معمولن داستانهای مربوط به پناهجویان را بهشکلی انتزاعی میشنویم: میلیونها انسان در حال فرار از جنگ، فقر یا سرکوب؛ واژگانی کلّی که هیچ جزئیاتی در خود ندارند. اما در رمان «زنبوردار حلب»، «کریستی لِفتِری» با پژوهشی عمیق و نگاهی صمیمی، زندگی یک زوج سوری را بهطرزی ملموس و انسانی برایمان ترسیم میکند. روایت از زبان «نوری» بیان میشود و دو خط زمانی را در هم میتند: یکی از حلب در سال ۲۰۱۵ آغاز میشود، زمانی که آنها تصمیم به ترک سوریه و آغاز سفری پرخطر از طریق ترکیه و یونان میگیرند، و دیگری در شهری ساحلی در جنوب انگلستان در سال بعد، زمانی که آنها در انتظار پاسخ تقاضای پناهندگیشان هستند. «لفتری» که پیشتر خود رواندرمانگر نیز بوده و خود دختر پناهجویانی قبرسیست، با حساسیت، آنچه را که هنگام آمدن جنگ به خانه رخ میدهد، به تصویر میکشد و نسبت به تأثیرات پنهان آسیب روانی و اندوه آگاه است. «نوری» و «عفرا» بهعنوان قربانیانی کلیشهای ترسیم نمیشوند بلکه هرکدام بهشیوهای متفاوت و پیچیده از اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) رنج میبرند — اختلالی که هنوز هم در ادبیات، خارج از خاطرات سربازان یا خبرنگاران جنگی، کمتر به آن پرداخته شده است. «نوری» و «عفرا» از زادگاه ویرانشدهشان میگریزند، اما نمیتوانند از خاطراتی که آنان را آزار میدهد، بگریزند. «عفرا» به «نوری» میگوید: «تو در تاریکی گم شدهای»، و این جمله یادآور آن است که اگرچه او بیناییاش را از دست داده، اما نوری از عزیزانش — و از خود — بیشتر جدا افتاده است. شاید تأثیرگذارترین بخش کتاب، نبرد درونی «نوری» با ذهن خودش باشد — ذهنی که علیه او شوریده، چیزهایی به او نشان میدهد که وجود ندارند و با اشباح سخن میگوید. هنگامی که نوری به وضعیتش پی میبرد، به این فکر میافتد که شاید دلیل این آشفتگی، از دستدادن کامل امید باشد. با اینکه خواننده «نوری» را تنها در بدترین دوران زندگیاش ملاقات میکند، اما بیشک به او علاقهمند میشود و برای احیای عشق میان او و «عفرا» و یافتن پناه و رستگاری در کنار یکدیگر، دعا خواهند کرد. رابطهی آنها، قلب تپندهی این کتاب است و «لفتری» آن را به همان زیبایی و مهارتی به نگارش درآورده که صحنههای ویرانگر جنگ را. روایت آرام و تدریجی «لفتری» بهندرت به احساساتیگری یا سیاهیِ بیشازحد کشیده میشود. عشق «نوری» به زنبورداری و استعداد «عفرا» در هنر، که در کنار خاطراتی خوش از سوریه گنجانده شده، روزنههایی از زیبایی باقیمانده را به ما نشان میدهند. «لفتری» با خلق شخصیتهایی با زندگیهای درونی پیچیده و غنی، نشان میدهد که برای گسترش همدلی نسبت به میلیونها انسان، شاید لازم باشد که از یک نفر آغاز کنیم. 0 0 کتابفام 1404/4/27 جنگ آخر زمان ماریو بارگاس یوسا 4.4 9 ۹۱۹ صفحه در ۳۱ ساعت و ۴۵ دقیقه. «جنگ آخر زمان»، این رمان تاریخی-حماسی، از برجستهترین آثار ادبیات معاصر آمریکای لاتین، که بر پایهی وقایع فاجعهبار اواخر قرن نوزدهم در برزیل نوشته شده، به ایدئولوژیهای دینی، سیاسی و اخلاقی میپردازد. این رمان داستان قیام «کانودوس» را که جنبشی مذهبی-سیاسی علیه دولت مرکزی برزیل بود، به تصویر میکشد و از دل آن، پرسشهای عمیقی درباره قدرت، ایمان، خشونت و سرنوشت انسان مطرح میکند. «یوسا» در «جنگ آخر زمان» با بهرهگیری از تکنیکهای روایت مدرن و ساختاری چندصدایی، شخصیتهای متضاد و پیچیدهای خلق میکند که هرکدام نماینده دیدگاهی متفاوتاند؛ از رهبر مذهبی کانودوس گرفته تا فرماندهان نظامی و افراد عادی جامعه. این تنوع دیدگاهها باعث میشود تا خواننده نه تنها درگیر رویدادهای تاریخی شود، بلکه به تأمل در ماهیت ایدئولوژیها و انگیزههای انسانی نیز وادار گردد. داستان حول شخصیتی اسرارآمیز میچرخد که گروهی از مطرودان، شامل دیوانگان، گدایان و راهزنان را رهبری میکند تا دولتی آرمانشهری بنا کند. این مرد که به «مرشد» معروف است، پیروانش را مجذوب خود کرده و آنان را وامیدارد تا ویرانههای سرزمینهایی خشک را برای فرارسیدن پایان جهان بازسازی کنند. دولت مرکزی در ریو دو ژانیرو سرانجام از وجود این شهر یاغی باخبر میشود و سپاه پشت سپاه را در سلسلهای از نبردهای خونین روانهی آنجا میکند؛ درگیریهایی که در بسیاری جهات بازتاب تنشهایی است که تا امروز گریبان آمریکای جنوبی را رها نکردهاند. از نظر سبک، نثر «یوسا» ترکیبی از زبان کلاسیک و مدرن است که با جزئیات دقیق و توصیفات زنده، فضای تاریخی و اجتماعی آن دوران را بهگونهای ملموس برای خواننده بازسازی میکند. همچنین، استفاده از تصویرسازیهای قوی و صحنهپردازیهای هیجانانگیز، بر تأثیرگذاری روایت افزوده است. «یوسا» نگارش این شاهکار را در سال ۱۹۷۷ در کالج چرچیل در کمبریج انگلستان آغاز کرد؛ سپس به لندن رفت و چنان در داستان غرق شد که تصمیم گرفت ماجرا را از سرچشمهاش، در خودِ برزیل، پی بگیرد. سرانجام در سال ۱۹۸۰، به کتابخانهی آرام و خنک مرکز ویلسون در واشنگتندیسی بازگشت تا آخرین صفحات را به پایان برساند. ظاهرن پایان دادن به این اثر در همان نزدیکیهای محل جنگ داخلی آمریکا، برایش آرامشبخش بود. در آخرین جملهی مقدمهاش مینویسد که "در آنجا با پرواز شاهینها احاطه شده بودم و ایوانی که آبراهام لینکلن از آن برای سربازان اتحاد، در آستانهی نبرد ماناساس سخن گفته بود، در دیدرسم قرار داشت". 0 1 کتابفام 1404/4/25 روز و شب یون فوسه 4.0 6 ۱۴۰ صفحه در ۳ ساعت. خواندن رمان «روز و شب» اثر «یون فوسه» تجربهای منحصربهفرد است. این رمان با لحن شاعرانه و نگاه ژرف هستیشناسانهاش، بهگونهای آرام اما مصرّانه توجه کامل خوانندهاش را به خود میخواند. «یون فوسه»، یکی از برجستهترین نویسندگان نروژ، با سبک مینیمالیستی خاص خود، روایتی را خلق کرده که از مرزهای زمان فراتر میرود و زندگی و مرگ را در تار و پودی واحد و عمیق به هم میبافد. این رمان صرفن یک داستان نیست؛ تأملی فلسفی است. روایت با تولد «یوهانِس» ماهیگیر، آغاز میشود و با واپسین لحظات زندگی او به پایان میرسد. سادگی مواج در طرح داستان، عامل پنهانکنندهی عمق فوقالعادهای از احساسات و بینشهاییست که «فوسه» در سراسر روایت عرضه میکند. از همان جملهی نخست، سبک نگارش «فوسه» خواننده را مجذوب خود میکند؛ سبکی که بازتابی از جریان مدام و آرام زندگیست. خواندن این رمان گواه این است که چرا باید به ادبیات پناه برد: توانایی بیان ناپذیرفتنیها، شکلدادن به احساسات و تجربههایی که ما را بهعنوان انسان تعریف میکنند. «روز و شب» شاهکاری ساکت و تأملبرانگیز است که خوانندهاش را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد و دگرگون میسازد. رمان به دو بخش مجزا تقسیم شده که هرکدام لحظهای محوری از زندگی «یوهانِس» را بررسی میکنند. بخش نخست، تولد او را روایت میکند و خواننده را در وصفی لطیف و تقریبن ماورایی از ورود او به جهان غوطهور میسازد. نثر «فوسه» در این بخش، زنده و حسی است و زیبایی خام لحظهی تولد را بهصورتی ملموس به تصویر میکشد. بخش دوم به آخرین روز زندگی یوهانس میپردازد؛ سفری خیالگونه از زندگی به مرگ. در این نیمهی رمان، فضای روایت بیشتر ذهنی و انتزاعی میشود. نثر «فوسه» حالتی رؤیاگونه مییابد و مرز بین واقعیت و خیال محو میشود. آنچه این ساختار را بسیار تأثیرگذار میسازد، ماهیت چرخهای آن است: با قرار دادن تولد و مرگ در کنار هم، «فوسه» پیوستگی وجود را نشان میدهد؛ اینکه زندگی و مرگ، جریان پیوستهای از هستیاند. دیدگاهی که فروتنانه و الهامبخش است. 0 2 کتابفام 1404/4/19 چهار سرباز اوبر مینگارللی 3.8 4 174 صفحه در 3 ساعت. از خواندن «چهار سرباز» شگفتزدهام چون تابهحال چیزی شبیه به آن نخوانده بودم؛ کتابی سراسر از معجزات کوچک... «اتللو» از غرور، شکوه و آیین جنگ باشکوه سخن گفته بود، اما چنین تشریفات و جلالی در «چهار سرباز»، نوشتهی رماننویس فرانسوی، «اوبر مینگارللی»، این استاد ایجاز شاعرانه که با مهارت خارقالعادهای میتواند دنیایی کامل را با جزئیاتی دقیق و گزیده بسازد، بهندرت یافت میشود. نولای «چهار سرباز» بر ماجراهای گروهی از جوانان درگیر در جنگ تمرکز دارد. این بار، جنگ داخلی روسیه (1919) جایی نزدیک مرز رومانی با دمی مرگبار صحنهی داستان است که قهرمانان آن چهار عضو ارتش سرخ هستند؛ جنگی که با ظهور دشمنی قدرتمندتر، زمستان، در میان جناحهای متخاصم بهطور موقتی متوقف میشود. «مینگارلی» در این کتاب با ظرافت و دقت، شکلگیری تدریجی دوستیها از سویی و از دیگرسو پایان ناگهانی معصومیت را به تصویر میکشد. چهار سرباز ارتش سرخ، که زمستان را در دل جنگل پشت سر گذاشتهاند، در کنار یک برکه کلبهای موقتی میسازند و در انتظار آمدن بهار و دریافت دستورات جدید هستند. در این دم کوتاه و محدود، آنها احساسی از رضایت و شادی مشترک را تجربه میکنند؛ احساسی که همواره در سایهی نابودی قرار دارد. «چهار سرباز» یک رمان پرهیاهو و پرآشوب جنگی نیست. داستان در فصلهای کوتاه و متمرکز روایت میشود، و نثری موجز و شفاف دارد. گاهی حتی گفتوگویی هم نیست: بهجای دیالوگهای مستقیم، افکار و مشاهدات شخصی و احساسات ناگفتهی «بِنیا»ی راوی را میخوانیم. آنچه در ابتدا ممکن است کمرنگ به نظر برسد، در نهایت به بیانی لطیف بدل میشود. «مینگارللی» با ظرافتی چشمگیر پیش میرود و بهجای نمایش خون و خشونت، شوکهای کوچک ولی عمیق را نشان میدهد. «مینگارللی» به سادگی به اثرش شکوه میبخشد که خواننده را به یاد «ماکسیم گورکی» یا حتی طرحهای اولیهی «تولستوی» میاندازد. «چهار سرباز» کتابی کوچک و معجزهآساست و در اجرا، بینقص. 0 5 کتابفام 1404/4/15 ابیگیل ماگدا سابو 4.2 31 ۶۴۵ صفحه در ۱۱ ساعت و ۱۵ دقیقه. من که سه اثر دیگر «ماگدا سابو» را که به فارسی ترجمه شدهاند خواندهام، محکومم که «ابیگیل» را با دیگر آثار «سابو» مقایسه کنم. «ماگدا سابو»یی که رمان «در» را نوشته؛ رمانی که از بین چهار اثر به فارسی ترجمه شدهی «سابو»، به لحاظ زمانی آخریست اما قبل از دیگران به فارسی ترجمه شد، رمانی که به سادگی بینظیر است، به سادگی پیچیده است و فوقالعاده، بعدش «خیابان کاتالین» را خواندم که سانسورهای خاص خودش را داشت و برایم ناخوشایند بود اما باز هم جذبههای قلم نویسندهاش برایم ملموس بود، بعد «ترانهی ایزا» که سکوت و وهماش را بسیار دوستش داشتم و حالا «ابیگیل». تا آخرین لحظات به خودم میگفتم که «ابیگیل» را در آخرین رتبه قرار خواهم داد شاید چون ساده است اما، سادگی مختصّ «ماگدا سابو»ست و مگر ساده زیباترین نیست؟ اما حال که کتاب را تمام کرده و بستهام و در ذهنم مرورش میکنم، میبینم که این رمان چیزی فراتر است از سرگذشت یک مدرسهی دخترانه در شهری مرزی در دورافتادهترین شرق مجارستان؛ فراتر از زندگی روزانهی دختری که در این مدرسهی کاتولیکمحور روزگار میگذراند. «ابیگیل» در ۱۹۷۰ نوشته شده و سرگذشت دختر نوجوانیست که به امر پدر نظامی خود در راستای امری حیاتی از زندگی امروزی پایتخت بریده و وارد مدرسهای شبانهروزی و دینی میشود که میشود به نحوی اسمش را حتی زندان هم گذاشت. رمانیست شیوا و با نثری ساده، ترجمهی خیلی خوبی دارد و ناخودآگاه زمین نمیگذاریدش چون در عین سادگی، پیچشهای هنرمندانهی نویسندهاش را دارد و اوقات پرتنش و پرکشش مختصّ خودش را. داستان کتاب در بحبوحهی جنگ بزرگ در ۴۴-۱۹۴۳ اتفاق میافتد اما چون در شهری مرزی و دورافتاده و به دور از غوغای جنگ است، تا به آخر کتاب از گردوخاک جنگ در امان میماند و به این خاطر، مرا به یاد «طبل حلبی» میاندازد؛ و حالا فکر میکنم که اشتباه است که بخواهم «ابیگیل» را با دیگر کتابهای «سابو» مقایسه کنم، اصولن هیچکدام از کتابهای این نویسندهی خوشقریحه و خوشنویس مجار را نباید با دیگر آثارش مقایسه کرد هرچند که جنگ، در تمامشان با تونالیتههای رنگی متفاوت در جریان است. 0 1 کتابفام 1404/4/15 در جنگل های سیبری سیلون تسون 4.6 2 238 صفحه در ۷ ساعت و ۴۰ دقیقه. آنچه ما بهعنوان تنهایی میشناسیم، تنها درصدی از تنهاییست، تنهایی در جمع با تنهایی مطلق فاصلهی بسیاری دارد و به نظر من بریدن از زندگی اجتماعیای که شاید بشود گفت اسیرش شدهایم، شجاعت خیلی زیادی میطلبد؛ به قول «تسون»: مستقیم نگاه کردن در چشم زندگی و در جایی که در آن زندگی میکنیم؛ دوری جستن از تمام وابستگیهای تکنولوژیک، بریدن از همهی آنان که میشناسیمشان و این تازه اول ماجراست؛ اولین قدم از یک سلوک ۳۶۰ درجهای؛ از خود به خود. «سیلون تسون» انگار این سلوک را تا به آخر پیموده است. ۶ ماه تمام زندگی در زمستان سیبری در کنار دریاچهی افسانهای «بایکال»، جایی که اولین انسان کیلومترها با تو فاصله دارد. آدم وقتی در تنهایی مطلق قرار میگیرد، ناخودآگاه در جستوجوی یک ارگانیسم زنده برای چنگ انداختن و چسبیدن به آن برمیآید و در این حال، تنها خود را پیدا میکند، به خود رجوع میکند و این مهمترین گام این سلوک است چون پس از این خودشناسی در چنین مکانی، یقینن آدمی که قدم به بیرون خواهد گذاشت، متفاوت خواهد بود و رمز این پیروزی به قول «تسون» همین لحظهایست که در حال گذر است چون اگر در صدد برنامهریزی برای آینده برآیی، در چنین محیطی حتمن دیوانه خواهی شد. «سیلون تسون» در ۶ ماه خلوتگزینیاش هیچچیز را از قلم نینداخته است، هر روز همه چیز را نوشته است. هر روزش را با پیادهروی در برف، کوهپیمایی، سیاحت در جنگل و امورات محدود شده به ضروریات میگذراند و در این بین میاندیشد، چون دیگر ناچار به اندیشیدن است. از میان وسایلی که برای ۶ ماه اقامت خود در این کلبه به همراه آورده حدود ۶۰ جلد کتاب است که بهنظرم جالبترینشان چند جلد کتابیاند که دربارهی پرندگان، گیاهان و حشرات هستند با این توجیه که "وقتی به ضیافت جنگل دعوت میشویم، کمترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که نام میزبانانمان را بدانیم. بیتفاوتی به این موضوع، توهین و بیاحترامیست". «تسون» که عمری را در راه بوده و در حرکت، میگوید انگار که دیگر نیاز داشتم به سکون برسم و در این کتاب به گوشهنشینی بدل میشود که خوشبختانه نوشتن میداند و با نگاه عمیق و زیباییشناسانهی خود، این گوشهنشینی را هرچه کاملتر و با قلم یک عارف به تمام معنا به تصویر میکشد و این، خواندن این کتاب را برای خوانندهاش نیز به یک مراقبه بدل میکند. در طول کتاب هیچ خط و کلامی را نیافتم که «تسون» زبان به بدگویی نسبت به سختی شرایط بگشاید و سختیهای شرایط و آبوهوایی را چنان به «زیبایی» بدل میکند که گاه فراموش میکردم که دربارهی زمستان منفی ۳۰ درجهی سیبری مینویسد و دلم میخواست همین فردا راه بیفتم و بروم به سیبری. «در جنگلهای سیبری» تنها یک عنوان نیست، بلکه یک راهکار عملیست، شرح یک مکاشفهی درونی شش ماهه است. در طول کتاب میتوان هرچه آرامتر شدن نگاه و قلم نویسنده را با گذشت زمان دید و اثر این محیط منزوی را بر وی مشاهده کرد. 0 0 کتابفام 1404/4/15 در ستایش سایه ها: نگاهی دیگر به زیبایی شناسی ژاپنی جونیچیرو تانیزاکی 4.2 3 104 صفحه در 2 ساعت. "سلیقهی خوب سردمزاج است"؛ این عبارتیست که به تداوم در این مجموعه جستارهای «تانیزاکی» به چشم میخورد که رجوع میکند به آلودگی و نقش آن در زیباییشناختی شرقی و خصوصن، ژاپنی، آنگاه که یک شیء بر اثر مداومت تماس دست و در نتیجه چرک و تعرّق پوست با آن، کدر میشود و زنگار میگیرد و ردّ زمان بر آن بر جای میماند که گذشتهی آن شیء را دربر میگیرد و یا ناپاکیای که در جاهای تاریک بهوجود میآیند و مرزی با تمیزی میسازند. با این مقدمه راحتتر میشود نشان داد که تانیزاکی در «در ستایش سایهها» در پی اعتلای خاموشیست، نه به معنای قهقرا، بلکه آن خاموشی و کدورت و تاریکیای که ریشه در هویت ژاپنیها و شاید شرقیها دارد که موجب آسایش روان آنها میشود که تا مصالح ساختمانی استفاده شده در خانههایشان هم میدود. «در ستایش سایهها» مجموعه جستارهایی هستند که عمدتن در حدود سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ نوشته شدهاند از رماننویس مشهور ژاپنی «جونیچیرو تانیزاکی» با محوریت "سایهها" که میتوان برچسب ناسیونالیستی بودن را هم بر آنها زد آنهنگام که خرده میگیرد بر "ما"ی ژاپنیها که با وجود داشتن چنان تاریخ و پیشینهی فرهنگی، دست آخر در بسیاری جهات پیرو دانش، علوم، فلسفه و حتی سبک زندگی غربی شدند، که اگر میتوانستند مثلن اولین مخترعان مثلن خودنویس باشند، با خلق یک "خودنویس" میتوانستند بر گسترهای بیش از یک محصول تولیدی، بر اساس نیاز ژاپنی تأثیر بگذارند. هرچند که «تانیزاکی» در قالب ادبیات توانسته است سایهی فرهنگ ژاپنی را هرچه بیشتر درازا ببخشد، اما خودش نیز اذعان دارد که با توجه به سرعت خیرهکنندهی تغییر و اصلاحات فرهنگی، دیگر به تمامی بازگشتن به آن سبک زندگی ژاپنی، امکانپذیر نیست. 0 0 کتابفام 1404/4/15 سه گانه ی خواب گردها ارنست لودویگ کیرشنر 4.5 3 784 صفحه در ۲۶ ساعت و ۳۰ دقیقه. "یگانه رسالت اخلاقی رمان شناخت است و رمانی که گوشهای از هستی ناشناخته را نمایان نکند، غیراخلاقیست". «خوابگردها» که اولین و نیز مشهورترین اثر «هرمان بروخ» است، یک سهگانه است که «بروخ» نگارشاش را در ۱۹۲۸ شروع کرد و در ۱۹۳۲ به پایان برد. در بخش اول این سهگانه، با فضایی کاملن داستانی روبهرو هستیم که از میانهی کتاب و خصوصن در بخش سوم و پایان کتاب، «بروخ» از این سیر داستانی هرچه بیشتر فاصله میگیرد و به توصیفهایی کاملن فلسفی، روانشناختی و عمیقن موشکافانه و بسیار تأثیرگذار روی میآورد. آنچه موجب شده است «خوابگردها»، بهویژه در دفتر سوم، کمتر رنگوبوی داستانی داشته باشد، پرداختن به مسألهی بیماری فرهنگ اروپا و فروپاشی ارزشهاست که بخش گستردهای از دفتر سوم را به اثری فلسفی بدل کرده است. بخش اول، حول محور یک افسر ارتشی پروسی در ۱۸۸۸، بخش دوم حول محور یک حسابدار لوکزامبورگی در ۱۹۱۸ و بخش سوم حول محور یک دلال شراب الزاسی در ۱۹۰۳ رقم میخورد. این سه بخش در کنار یکدیگر تصویری پانورامایی از جامعهی آلمان و زوال روزافزون ارزشهای آن که پس از شکست در جنگ جهانی اول، به حدّ اعلای خود رسیده است در مقابل چشم قرار میدهد. «خوابگردها» در واقع مکاشفهایست که «هرمان بروخ» خود آن را «تنهایی منِ خویش» مینامد. شخصیتهای اصلی کتاب در دوبخش اول، پایدار به ارزشهایی خاص نمایش داده شدهاند. «بروخ» دشواریهایی را که این شخصیتها به عنوان نظامی برای زندگی و ازرشها متحمّل میشوند در قبال محیط اجتماعیای که خود را در آن مییابند، ناکافی توصیف میکند. در بخش اول با رمانتیسیسم «فون پاسنوف»، در بخش دوم با آنارشی «آگوست اِش» و در بخش سوم با واقعگرایی هرچه سیاه «ویلهلم اُگِنو» روبهرو میشویم و در نهایت در همین بخش سوم است که میبینیم سویهی غیراخلاقی «اُگِنو»ست که منجر به منفعتش میشود. «اُگِنو» در هر عملی پیرو قاعدهی غیراخلاقی خویش است و بدون هیچ حسّ پریشان و پشیمانی حتّی مرتکب جنایت نیز میشود؛ در نهایت بدون هیچ عذاب وجدانی به نقطهی صفر ارزشها میرسد اما این بدین معنا نیست که «بروخ» در مقام ستایشای برمیآید، بلکه اورا فرزند خلف زمانهی خویش میخواند و جلوداری مناسب برای فاشیسم. این اثر به سه دوره از تاریخ اروپا میپردازد و سال ۱۸۸۸، سال فروپاشی رمانتیک دنیای قدیم، سال ۱۹۱۸، آشفتگی آنارشیستی دوران پیش از جنگ، و سال ۱۹۰۳، نیهیلسم واقعنگر فعال شده، را بهعنوان سه مقطع مهم تاریخی برجسته میکند. البته نه برای آنکه با تکیه بر این سه مقطع، سیر رویدادها را این یا آنکونه روایت کند، بلکه میخواهد با نگاهی پیگیر و منطقی آنچیزی را شرح دهد که «بروخ» آن را «فروپاشی ارزشها» مینامد. 0 3 کتابفام 1404/4/15 قطار شبانه ی لیسبون پاسکال مرسیه 4.3 3 ۴۹۵ صفحه در ۱۵ ساعت. با خواندن «قطار شبانهی لیسبون»، در حقیقت دو کتاب خواندم؛ یکی «قطار شبانهی لیسبون» را و دیگری کتاب «کیمیاگر کلمات» را که بهواسطهی همین کتاب است که «گریگوریوس»، ریتم همیشگی زندگی خود را برهم میزند و در پی ملاقات اتفاقی زنی پرتغالی بر روی پل «کرشنفلد» شهر برن سوئیس، به لیسبون میآید به جستوجوی سرگذشت نویسندهی کتاب «کیمیاگر کلمات»، «آمادئو دِ پرادو»، پزشک و متفکری که اکنون دیگر مردهست. «پرادو»یی که وقتی در دل کتابی که در دست داری از روی ترجمههای «گریگوریوس» اندیشههایش را میخوانی، شک میکنی که کدام کتاب بر دیگری ارجحیت داشت؟ این سفر، این جستوجو، سرشار است از به عقب برگشتنها، بازبینیها و کشفوشهودها. با ورود «گریگوربوس» به خاک فرانسه، دیگر تنها این نامهای ایستگاههای قطار فرانسه نبودند که بیمحابا مرا بهیاد کتاب «دگرگونی» اثر فوقالعادهی «میشل بوتور» میانداختند؛ شاید شهرهای مقصدشان فرق میکرد و شاید در «دگرگونی» شخصیت کتاب بهظاهر از قصد غایی خود در سفرش به رم آگاه بود، اما آنچه در هر دو موقعیت یکسان بود، بازیابی دمبهدم خاطرات که در شیشههای قطار، در چهرههای هر دو بازتاب مییافت؛ شناختی از خود که هر دو در نادیدهانگاشتنش ناموفق عمل کرده بودند و با هر تکان قطار به گلوگاهشان لمبر میزد. «دوکسیادُس» پزشک همانند «منِ» واقعی «گریگوریوس» عمل میکند که هر کجا که احتیاجی به تأیید عملی در عین شک وجود دارد و یا آنجا که اضطراب افکاری که از هجوم کلمات به ذهن، سنگینیشان را بر او هرچه بیشتر میکنند، با رو کردن روی درست برگ کتاب «من»های «گریگوریوس»، با گفتن یک کلمه و یا حتی با یک لبخند، ثقل را به ساختار «گریگوریوس» بازمیگرداند. «قطار شبانه لیسبون» زمانیست طولانی از به فکر فرورفتن؛ از سویی کشفوشهودهای شخصی «گریگوریوس» و از سویی دیگر، شناخت فلسفهی «آمادئو پرادو». «مرسیه» برای غور در موضوعهایی عمیق چون شبگردیها، بیخوابیها و خوابهایی عصبی و سرشار از رویا، در عین شناور بودن در یک مکان گیر کردن و سردرگمی دربارهی مفهوم و هدف حیات، دست به فعالیتها و پیشکشیدن موضوعهای فرعی بیشمار میزند. همانند ترسیم شهری پرجزئیات و اسرارآمیز چون لیسبون، متن کتاب «قطار شبانه لیسبون» هم ساختاری پیچیده و مرکّب دارد که گاهی انگار اطلاعاتش را از خوانندهاش مخفی نگاه میدارد. 0 0 کتابفام 1404/4/15 برف بر شانه ی سکوت روبرت زتالر 4.3 2 112 صفحه در ۳ ساعت و ۳۰ دقیقه. "کوهها همهچیز یادشان میماند" زیباترین چیزها، سادهترین آنها هستند و آنها که سادگی را پاس میدارند، دارای موهبتی هستند که گاه شاید خودشان هم از داشتنش بیخبر باشند. «برف بر شانهی سکوت»، این کتاب کوچک که کوتاهیش آنرا بهسان یک سمفونی بدل کرده است، جریان آشکار همین سادگی زیباست که بستر عمر کودکیست که در چهارسالگی به دهکدهای کوهستانی آورده میشود، در کوهستان پرورده میشود، در کوهستان کار میکند، در کوهستان عاشق میشود، در کوهستان طعم راستین عشق را میچشد، در کوهستان میمیرد و عاقبت در دل کوهستان آرام میگیرد. «برف بر شانهی سکوت» روایتیست خاص، و آرام که نافذ در عین حال شادیست و غم، تسلی کوچی برای زنده بودن. سرعت بالای کتاب در حین خوانشش غافلگیرکننده نیست و فوقالعادهست شاهد اثری مهربان، ساده و سرشار از محبت بودن که در عین حال پیرو احساساتش نیست و همچنان مسحورکننده است. «برف بر شانهی سکوت» که عنوان اصلیاش «یک عمر زندگی»ست، اولبار در ۲۰۱۵ منتشر شد و برای نویسندهاش تا کنون جوایز ادبی بسیاری بهارمغان آورده از جمله انتخاب شدن بهعنوان کتاب سال آلمان از نگاه «اشپیگل»، برندهی جایزهی «گریمیلزهاوزن» و جایزهی کتاب اقتصاد وین که جایزی ادبی اتریش است. «برف بر شانهی سکوت» همچنین فینالیست جوایز بسیار معتبر «بوکر» و «آلفرد دوبلین» در ۲۰۱۶ نیز شده است. «کریستینه واسترمن»، نویسنده و منتقد ادبی مشهور آلمانی، دربارهی این کتاب میگوید: "هر کس که قصد جلای روح و روانش را دارد، باید این کتاب را بخواند". 0 0 کتابفام 1404/4/15 پلنگ برفی سیلون تسون 4.8 2 216 صفحه در 4 ساعت و ۳۰ دقیقه. «پلنگ برفی» ستایش طبیعتست و حیوانات، که «تسون» آنها را پادشاهان زمین و ناظران نامرئی انسانها میخواند؛ ستایشی که طعنه به شعر میزند با آنهمه تعابیر شاعرانه و آن نگاه لطیف که با چهرهٔ استخوانی، سرما-گرمازده و عبوس نگارندهشان، به ظاهر منافات دارد اما، چشمها همیشه ماهیت آینهگون خود را حفظ میکنند. «پلنگ برفی»، بازگویی تجربهٔ «تسون» و همراهانش است از "کمین کردن" در دل برف، آن هم در دمای منفی ۲۵درجه در ارتفاع ۵۰۰۰متری در دل کوههای تبت، تشنه برای ثبت لحظهای از ظهور پلنگ برفی افسانهای تبتی که میگویند نسلاش رو به انقراض است. جایی که شبزندهداریشان، ایمانشان میشود و همانطور که به واکاوی طبیعت سرد تبت ادامه میدهند، «تسون» نجابت صبر و سکوت را در آغوش میکشد و این ایمان، با ظهور روح کوهستان، «پلنگ برفی»، به بار مینشیند: تجسم آن چیزی که ما در زندگی معاصر خود تسلیم کردهایم و وا دادهایم و مفهوم سادهی انتظار کشیدن، بهعنوان پادزهر آشفتگی زندگی زمانهمان، ثابت میشود. سبک نوشتاری «تسون» به قطعههای کوتاه تمایل دارد و در این قطعههای کوتاه، مشاهدات زیبایش را دربارهٔ چشماندازهای تبت، بینشهای روحانی، و انسانیت، در تلاشیای شعرگونه مینویسد. هرچند که عنوان کتاب به شکل اخصّ به پلنگ برفی اشاره میکند، اما در حقیقت این حیوان زیبا بخش بسیار کوچکی از این کتاب را به خود اختصاص میدهد و باقی، روایت زیبا و شاعرانه و در عین حال ماجراجویانهٔ نویسنده است از سفری ۳هفتهای برای شکار پلنگ برفی در قاب دوربین «ونسان مونیه»، همسفر عکاس «تسون». و در خلال سطور این کتاب با عمیقترین افکار و نظریات «تسون» روبهرو میشویم که از ادبیات و تاریخ گرفته تا زیستشناسی و هنر ریشه میدواند. «تسون» شاید اولین کسی نباشد که زبان به ستایش صبر میگشاید، اما این امر او را بازنمیدارد تا خوانندگانش را ملهم از تجربیاتش نکند و اگر «تسون» نویسندهٔ فوقالعادهای نبود، بازگویی تجربهاش از سفرش به تبت، با آن هوای رقیق و سرمای گزندهاش برای خواننده بسیار خستهکننده میشد و اینجاست که این انتظار سرد برایش حکم نوعی مدیتیشن پیدا میکند آنگاه که در بحر طبیعت و حیات وحش شگفتانگیز اطرافش فرو میرود. «پلنگ برفی» که نام اصلیاش «هنر صبر: در جستجوی پلنگ برفی در تبت» است، در سال ۲۰۱۹ برندهی جایزهی Prix Renaudot شد و در سال ۲۰۲۱ هم عنوان بهترین کتاب سال New York Times را به خود اختصاص داد. 0 2 کتابفام 1404/4/15 وجدان زنو ایتالو اسووو 4.1 7 ۵۳۱ صفحه در ۱۴ساعت. جنگ، همیشه پایانی باز برای بسیاری از داستانها بوده؛ شاید کمی از آنچه بهتفصیل در این کتاب گذشته دور شده باشم اما نمیتوانم ازش بگذرم. و دمادم بهیاد «کوه جادو» و پایان تکاندهندهاش هم میافتم. پس از انتشار و ستایشی که از «وجدان زنو» شد، «اسووو» به دوستی خاطرنشان کرده بود: " تا یکسال پیش، من جاهطلبترین پیرمرد جهان بودم. اکنون اما بر این جاهطلبی خود چیره گشتهام. مشتاق ستایش شدهام. اکنون زندگی میکنم که به شهرت و عزتم سروسامان بدهم". «وجدان زنو» در ظاهر، دستنوشتههای «زنو»ست که به توصیه روانکاوش، مقاطعی از زندگی گذشتهاش را ترسیم میکند اما پس از دلسرد شدن «زنو» از روند درمانیاش، به این نوشتار پایان میدهد و از رفتن نزد روانکاوش سرباز میزند و دکتر روانکاوش در انتقام از این توقف روند درمانی، تمامی این دستنوشتههای شخصی و خصوصی را در غالب کتابی منتشر میکند. کتاب به پنج مقطع زمانی از زندگی «زنو» تقسیم میشود. لحن راوی کتاب سرراست است و شفاف اما این سادگی با پیشرفت کتاب، همراه با احساسات «زنو» دارای پیچیدگی میشود و درمییابد تمام آن خاطرات و عواطف و احساساتی که روانکاوش سعی در دورکردنشان دارد، دقیقن همانهایی هستند که او بیش از همه گرامیشان میدارد و در جایی از کتاب خاطرنشان میکند: "من معتقدم او تنها کسی در دنیاست که با شنیدن این که من میخواهم با دو زن زیبا بخوابم، از خود میپرسد: حالا ببینیم این مرد چرا میخواهد با آنها بخوابد". اعتراف کردن همیشه مشکل بوده و همانطور که «زنو» میگوید: "اعترافی که بر روی کاغذ بیاید دروغ است" اما رمانی که شکل اعتراف به خود بگیرد، الزامن لازم نیست حقیقت داشته باشد، فقط باید جذاب باشد اما، روایت «زنو» هر دو اینهاست. هرچند که برای من ۴۰۰صفحه بهطول انجامید تا بتوانم دیگر به سفتی و تکانهای زین و مرکب توجهی نکنم. انگیزههای «زنو» روشن هستند: گفتن این که چه شد و چرا. اعمالش چهره خوبی از او به نمایش نمیگذارند. او خیانتکار است، شهوتران است، حسود است، بیفکر عمل میکند، تنبل است و خیلی زود حواسش پرت میشود. اما در حقیقت چنین گناهانی گاهی برای خواننده قابل قبول هستند چون روایتی جذاب را بهوجود میآورند. اما هرچه باشد، «زنو» صادق و دستودلباز است. شاید به همسر و دوستانش حقیقت را نگوید اما همیشه از آنان به نیکی سخن میگوید و این حقیقت را از خود و خواننده پنهان نمیکند و این همه، خوشایند است. 0 0 کتابفام 1404/4/15 خانه ی کاغذی کارلوس ماریا دومینگث 3.5 18 74 صفحه در ۲ ساعت و ۲۵ دقیقه. «خانه کاغذی» یک داستان بلند ۷۴صفحهایست اما نماد معجزهی "ادبیات" است؛ فرزند خلف آن چیزیست که ما "ادبیات" میخوانیمش. سراسر کتاب را با اشتیاق خواندم اما صفحات پایانیاش را با کشیدگی پوستی که ناشی از شدت اثر است از نظر گذراندم. «خانه کاغذی» از بینظیرترین داستانهایی بود که تابهحال خواندهام. ابتدای کتاب را با یاد و خاطره «قطار شبانهی لیسبون»، اثر یگانهی «پاسکال مرسیه» شروع کردم و پایانش، عجیب حالوهوای «تنهایی پرهیاهو»، این شاهکار «بهومیل هرابال» را برایم داشت. «خانه کاغذی» یک اثر ادبی یگانهی به تمام معناست... «خانه کاغذی» داستان جذابیست که میگوید چگونه کتابها میتوانند زندگی یک کلکسیونر کتاب را تغییر دهند. خود کتاب کوچکیست و غم جا دادنش در فضای کتابخانه وجود ندارد اما لذت جستجویی که درش در جریان است و سبک شاعرانه «دومینگس» در بیان این جستجو، بینهایت بزرگ است. از آن کتابهاییست که تا مدتها پس از بستنش، ذهن خوانندهاش را تسخیر میکند؛ داستانی که از قلمرو دور و رویایی تخیل نویسندهای خوشقریحه و خوشقلم بیرون زده است. «خانه کاغذی» روایتیست از زبان استاد دانشگاهی آرژانتیتی در دانشگاه کمبریج که با مرگ دوست و همکارش که کتاب به دست، در خیابان و حین خواندن یکی از اشعار «امیلی دیکنسون» در تصادف ماشین کشته میشود، شروع میشود، اما چند ماه بعد با رسیدن بسته پستی بدون آدرسی حاوی یک کتاب آغشته به آهک و سیمان، به نام همکار از دست شده، جستجویی آغاز میشود که این استاد دانشگاه و خواننده کتاب را به مسیر داستانی خارقالعادهای میکشاند. 0 4 کتابفام 1404/4/15 پیرمردی که داستانهای عاشقانه می خواند لوئیس سپولودا 3.6 3 104 صفحه در ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه. در این رمان هم باز داستان تقابل انسان کلاسیک را با طبیعت میخوانیم؛ شاهد این هستیم که چگونه تجاوز همیشگی دنیای بیرون، جنگل، بیابان، گیاهان و جانوران آن را تهدید میکند. به دلایلی نادرست، مردم دعوت شدند تا در جنگل مستقر شوند و جوامع کوچکی را با وعدهی ثروت ایجاد کنند. در سرتاسر جهان، در ازای چیزی که سرمایهداران بهعنوان «توسعه» نامیدهاند، سطح بیشتری از جنگلهای بارانی بکر با خاک یکسان شد. و تعریف آنها از توسعه بهایی داشته همانند نابودی حیات وحش، چیزی که ما دوست داریم آن را "خسارت جانبی" بنامیم و هزینهای ناچیز برای "آینده"مان. داستان در یک روستای کوچک بهنام «ال ایدیلیو» در اکوادور جریان دارد، جایی که «آنتیونیو خوزه بولیوار» سالها پیش بههمراه همسرش و با وعدهی زمینی و ابزاری برای کشت، بدان نقل مکان میکند، وعدهای که محقق نمیشود و پس از مرگ همسرش، «آنتیونیو خوزه بولیوار» را جز تنهایی نصیب دیگری باقی نمیماند. «لوئیس سپولوِدا» در این رمان درخشان کوتاه، عشق را در دستهبندیها و فرمهای گوناگونی ردیف میکند و در مقابل یکدیگر قرار میدهد که خواننده را به شیوههای متفاوت تحت تأثیر قرار میدهند، مثل عشق به پول. اما هستند آنان که با خلوص بیشتری به مادر طبیعت احترام میگذارند مانند قبایلی که کماکان در جنگلهای استوایی با رسوم و سنتهای قدیمیشان زندگی میکنند؛ قبایلی که «آنتیونیو خوزه بولیوار» پس از مرگ همسرش به یکی از آنان میپیوندند و راه و رسومشان را میآموزد و درک میکند. «پیرمردی که داستانهای عاشقانه میخواند» داستان تعقیب و گریز پلنگ مادهایست که پس از کشتن تولههایش توسط توریستهای سفیدپوست به انتقامجویی از مردم محلی افتاده. و به قول «لوئیس سپولوِدا»: "شکارچیان شکار میکنند تا بر ترسی غلبه کنند که آنها را به جنون میرساند و دل و رودهشان را میپوساند". و آنچه بین خطوط این داستان همچون جریان رودی که چون صدایش را همیشه میشنوی، دیگر صدایش را نمیشنوی جریان دارد، عشق «آنتیونیو خوزه بولیوار» به خواندن داستانهای عاشقانهاست، آن هم از نوع پرمحنتشان که سواد نداشتهاش باعث میشود هر جمله را با تأنی بیشتر و صدای بلندتر، دوباره و دوباره بخواند. فرمی از عشق که پس از همه فراز و فرودهای داستان، «آنتیونیو خوزه بولیوار» به آن تعلق دارد و به آن بازمیگردد. 0 0 کتابفام 1404/4/15 سایه آنچه بودیم لوئیس سپولودا 4.2 1 ۱۲۶صفحه در ۴ ساعت و ۴۰ دقیقه. "آزادی حالتی از خوشبختیست، اما بهشرطی که آزاد باشید برای آن مبارزه کنید". «سایهی آنچه بودیم»، عنوان خوبیست برای این رمان کوتاه اما فشرده، همانطور که شخصیتهای اصلی آن اکنون، پس از گذشت ۳۰سال از سرنگونی دولت دموکراتیک «سالوادور آلنده»، بههمراه سایهی اتفاقهای افتاده در آن زمان که بهشکلی درشتبافت، در تاروپود زندگیهاشان و هر وجه این رمان بافته شده، تنها سایهای از آنچه بودند ازشان باقی مانده. «لوئیس سپولوِدا» بیش از ۳دهه از تاریخ شیلی را در این رمان لاغر با آن طنز تاریکاش گنجانده است و بهخوبی میتوان ردّی از شخص نویسنده را با آن گذشتهی پُر فراز و نشیبش در شخصیتهای داستان بازشناخت؛ از پیوستن به حزب کمونیست در جوانی بگیر تا تبعیدش به سوئد و اینک انگار، میخواهد نقطهی پایان آنهمه را در بازگشت و همگروه شدن این چریکهای پیر در سانتیاگوی شیلی بگذارد. در این رمان سیاسی، گذشته، اکنون است که درک و دانشی بزرگتر از خودش از تاریخ سیاسی شیلی میطلبد، همانند بسیاری رمانهایی از این دست. سه چریک پا به سن گذاشتهی شیلیایی، هر کدام پس از گذار از تبعیدهای خاص خودشان، اینک برای انجام آن عملیات نهاییشان در یک مخفیگاه، بهانتظار عضو چهارم گروه، یک رابینهود افسانهای آنارشیست، که «متخصص» یا «روح» مینامندش دور هم جمع میشوند و در این انتظارشان زیر باران شلاقی سانتیاگو، این سه انتقلابی پیر با ریشهای روبه سفیدی گذاشته و موهای تُنُکشده و شکمهای برآمدهشان، بیاختیار شروع به بازخوانی گذشته و نشخوار ازدستدادههایشان میکنند: پس از کودتای خونین پینوشه، دوتایشان به اروپا فرار کردند و یکیشان، پس از کشته شدن برادرهایش به دست نیروهای دیکتاتوری افتاد، شکنجه شد و آسیب مغزی دید. و در این میان این «سپولوِدا»ست که راوی کتابش را جستهوگریخته از خط داستان دور میکند و تکوتوک درسهایی دربارهی تاریخ میدهد. «سایهی آنچه بودیم»، به «همراه «پیرمردی که داستانهای عاشقانه میخواند» یکی از دو رمانیست که «لوئیس سپولوِدا» را به آنها میشناسند که در سال ۲۰۰۹ جایزی Tigre Juan را برایش بهارمغان آورد. 0 0