یادداشت‌های 🎭 محمد رضا خطیب 🎬 (529)

تقابل دو د
          تقابل دو دیدگاه 

شاید بهتر باشه کمی درباره بوشنر بنویسم که یکی از مهم ترین نویسنده های قرن نوزده آلمان بعد از اون مکتب پر سر و صدای " توفان و تهاجم " بود. عمر کمی هم داشت متاسفانه ولی توی همین چند سال عمرش ، سه اثر بزرگ خلق کرد. 
بوشنر نمایشنامه‌نویس، شاعر و پزشک آلمانی ، یکی از چهره‌های درخشان و در عین حال تراژیک ادبیات قرن نوزدهم آلمانه. بوشنر در ۲۳ سالگی از دنیا رفت، اما آثارش چنان ژرف و پیشرو بودند که تأثیرشون تا قرن‌ها بعد هم باقی موند. نمیدونم چرا و به چه دلیل ، بعضی از این نویسنده های بزرگ کم عمر کردن ، پوشکین ، چخوف ، لرمانتاف، لرد بایرون ، بوشنر و...وقتی آثارشون رو می خونیم،  میگیم کاش واقعا عمر بیشتری داشتن و شاهکار های بیشتری می تونستن خلق کنن.
بگذریم ! بوشنر در دوران کوتاه عمرش، تنها چند اثر ادبی نوشت که مهم‌ترین اونها "مرگ دانتون " ،  "لئونس و لنا" و "وویتسک" هستند که چند سال قبل رضا ثروتی اجرای جالبی از این اثر کرد که فیلم هاش موجودند و میشه اونا رو دید. اگرچه بوشنر در زمان حیاتش چندان شناخته‌ شده نبود، اما امروز به عنوان پیشگام تئاتر مدرن و یکی از حلقه‌های پیوند بین رومانتیک‌ گرایی آلمانی و رئالیسم اجتماعی قرن بیستم شناخته میشه.

مکتب توفان و تهاجمی که بالا گفتم ، در اواخر قرن هجدهم در آلمان شکل گرفت و نوعی واکنش احساسی و هیجانی به عقل‌گرایی عصر روشنگری بود. نویسندگانی مثل گوته  و شیلر ( البته در دوره جوونی ) ، با تأکید بر احساسات، فردیت و شور انقلابی، علیه نظم مستقر، قراردادهای اجتماعی و اقتدارگرایی بلند شدند و آثاری خلق کردند . این مکتب راه رو برای رمانتیسیسم هموار کرد، اما از حیث هیجان‌زدگی، مخالفت با اتوریته، و علاقه به قهرمانان تنها و درون‌گرا، ماهیتی خاص و آتشینی داشت.
بوشنر در نگاه اول به عنوان یکی از مهم ترین نویسنده های بعد از افول این مکتب شناخته میشه در حالی که فاصله تاریخی بوشنر با دوران اوج طوفان و تهاجم حدود پنجاه ساله. با این حال، روح عصیان‌گر، بی‌قراری در برابر نظم سیاسی، و گرایش به شخصیت‌های تراژیک و پرتلاطم در آثارش، پیوندی غیرمستقیم با این جریان داره. اما اون چیزی که بوشنر رو متمایز میکنه، نه فقط شور انقلابی، بلکه بینش تیره اون نسبت به تاریخ، قدرت، و سرنوشت انسانه. برای همین شاید بشه گفت که بوشنر پلی بین  توفان‌ زدگان قرن هجدهم و نویسندگان نومید قرن بیستم مثل بکت و کافکا، به شمار میره.

اما بریم سراغ اثر حاضر . مرگ دانتون در سال ۱۸۳۵ و دو سال قبل مرگ بوشنر نوشته شده. نمایشنامه ای که  درباره آخرین  روزهای زندگی ژرژ دانتون، یکی از چهره‌های اصلی انقلاب فرانسه ست. این نمایشنامه نه فقط یک بازآفرینی تاریخی، بلکه واکاوی روانی وضعیت انسان در دل تاریخه؛ انسانی که گرفتار چرخ‌دنده‌های ایدئولوژی و خشونت میشه، حتی اگر خودش روزی اون چرخ رو به حرکت در آورده باشه.
بوشنر در این نمایشنامه، دو قطب فکری و اخلاقی انقلاب فرانسه رو  مقابل هم میذاره:

 دانتون، که بعد از موج خشونت‌ بار انقلاب به شک افتاده و خواهان توقف اعدام‌هاست، و روبسپیر، که با باور به "فضیلت انقلابی" از ادامه سرکوب دفاع میکنه.. تقابل این دو، فقط یک نبرد سیاسی نیست، بلکه برخورد دو جهان‌بینی متفاوته ، یکی انسانی، خاکی، شکاک و دلبسته زندگی؛ و اون یکی خشک، آرمان‌گرا، خشن و ایمان‌محور.

یکی از ویژگی‌های برجسته نمایشنامه، شخصیت‌پردازی عمیق و چندوجهی دانتونه. اون نه قهرمان مثبت به معنای کلاسیکه و نه یک قربانی بی‌گناه . دانتون انسان پرشوریه، خسته، گناهکار و در عین حال آگاه. کسی که در خون انقلاب شریک بوده، اما الان حقیقت رو می‌بینه، هرچند برای نجات خودش خیلی دیر شده . نکته منفی اثر مونولوگ‌های دانتونه، که از تأملات فلسفی درباره مرگ، آزادی، و بی‌معنایی تاریخ خیلی زیاده . دانتون در نهایت نه توسط دشمناش، بلکه به‌دست همون دستگاهی قربانی میشه که خودش به ساختنش کمک کرده .

دیالوگ‌ها در مرگ دانتون ، زبونی فشرده، تیز ولی شاعرانه دارن. بوشنر با مهارت، از یک سمت فضای سیاسی پرتنش دوران حکومت ترور را بازآفرینی می‌کنه و از سمت دیگه، لحظاتی شخصی، شکننده  بین شخصیت‌ها خلق می‌کنه.. گفت‌وگوهای بین دانتون و همسرش لوئیز، لحظاتی کم‌نظیر از درام انسانی در دل سیاست را به نمایش میذارن.

از لحاظ ساختاری، نمایشنامه کلاسیک نیست. انسجام روایی در معنای ارسطویی وجود نداره، و روایت، بیشتر مثل جریان آزاد اندیشه ست تا حرکت خطی . همین  باعث شده بعضی از  منتقدها مرگ دانتون رو پیش‌درآمدی بر درام مدرن بدونن. درون‌مایه‌های اگزیستانسیال، حس بیهودگی تاریخ، و فقدان قهرمان مطلق، این اثر رو از نمایشنامه‌های انقلابی معمول متمایز میکنه.

در آخر میشه گفت، مرگ دانتون نمایشیه درباره خیانت تاریخ به انسان، درباره آرمان‌هایی که به تیغ بدل میشن و انسان‌هایی که در طوفان انقلاب، قربانیِ همون توفانی میشن که خودشون به پا کردن. بوشنر با نگاهی بی‌رحمانه اما عمیقاً انسانی، نه تنها عصر انقلاب، بلکه ماهیت وجود انسانی رو واکاوی میکنه. این نمایشنامه نه فقط سندی تاریخی، بلکه آینه‌ای برای تمام دوران‌هاییه که در اون احساسات ، عقل رو به آتش میکشه.

شاید بهتر باشه قبل از خوندن این اثر ، کمی درباره انقلاب فرانسه و افراد تأثیرگذارش خوند یا اطلاعات داشت در غیر این صورت خیلی از داستان چیزی رو متوجه نخواهید شد.


        

31

متاسفم است
          متاسفم استاد !! این کاره نیستی !!

خب بعد مدتها شمشیر گرفتم به دستم تا دوباره به سلاخی کامو دست بزنم . اثری که خیلی ها میگن شاید بهترین نمایشنامه آلبرکامو باشه . اما این ادعا چقد درسته؟ به نظر من این ادعا نه تنها درست نیست که به زبان خود کامو پوچ و بی معنیه. 

کالیگولا یک نمایشنامه مرعوب کننده ست. اولین بار که بخونید و زیاد با درام و نمایشنامه نویسی آشنا نباشید،  اگر تراژدی های یونان و شکسپیر رو نخونده باشید، اگر ایبسن و استریندبرگ و مک دونا و چخوف نشناسید،  این اثر شما رو تکون میده اما تکونی که درجا تموم میشه و از بین میره. بهتره برم سر اصل مطلب ... کالیگولا بده ، خیلی هم بده اما چرا بده؟ تا آخر یادداشت همراه من باشید :

طبق معمول آثار نمایشی کامو ، نمایشنامه کالیگولا  یکی از آثار نمایشی به ظاهر مهم در ادبیات اگزیستانسیالیستی قرن بیستمه. این اثر علی‌رغم اهمیتی که طرفدارانش به خاطر  فلسفی بودنش براش قائل هستند ، دارای نقاط ضعف فنی و هنری مشخصیه که نمیشه از کنار اونها به راحتی گذشت.  ایراداتی مثل ساختار دراماتیک، پرداخت شخصیت‌ها، انسجام تماتیک، دیالوگ‌نویسی و... به قدری در این اثر مشهوده که به سادگی نمیشه ندیدشون بگیریم.

در  ابتدا باید گفت که اثر از ضعف در منطق دراماتیک و باورپذیری روایت بزرگترین ضربه رو میخوره. 
نمایشنامه با مرگ خواهر و معشوقه کالیگولا آغاز میشه و این واقعه باعث دگرگونی روانی اون میشه ! اما سیر منطقی تحولات شخصیتی کالیگولا تا حدی شتاب‌زده و سطحی به‌نظر میرسه. چرا مرگ خواهر و معشوقه یک مرتبه باید شخصیت رو به این درجه برسونه؟ طبق کدوم منطق و شخصیت پردازی؟ نمونه فاخر این مسئله هملته  . هملت با مرگ پدرش به جنون میرسه یا با پیامی که از طرف روح پدرش بهش میرسه؟ شخصیت پردازی چیزیه که جناب کامو واقعا در نمایشنامه هاش بلد نیست انجامش بده و لزوم داشتن یک پیرنگ خوب ، ساخت شخصیته. 
ابتدای نمایشنامه کالیگولا ناگهان به چهره‌ای تماماً جنون‌آمیز تبدیل میشه، در حالی که بستر روان‌شناختی لازم برای این تحول به‌اندازه کافی ساخته و پرداخته نشده. تبدیل یک امپراتور به انسانی ضدنظام، پوچ‌گرا و ستمگر در زمانی کوتاه، بدون زمینه‌سازی مناسب، بخشی از باورپذیری داستان رو از بین میبره. از همون اول کار ما سمپاتی ای با این شخصیت نداریم. در واقع شخصیتی نداریم که بخوایم باهاش همراه بشیم. ما فقط مرعوب یک شخصیت پردازی نابلد و دروغین میشیم.

چرا ضعف شخصیت پردازی؟ به این دليل که شخصیت‌ پردازی تک‌بعدی و نمادینه. بزرگ‌ترین ایراد نمایشنامه، در پرداخت شخصیت‌هاست. به جز کالیگولا، سایر شخصیت‌ها به شدت مصنوعی ، تیپیک و ابزارند. شخصیت‌هایی مثل کایریا، اسکپیون و حتی هلکن به‌جای اینکه کنش مستقل داشته باشن، صرفاً در نسبت با جهان‌بینی کالیگولا تعریف میشن. شما این جهان بینی رو از اینا بگیرید اونوقت اونا رو تبدیل به مجسمه می کنید. اصلا یک تستی میگم انجام بدید ، اسم شخصیت ها رو از روی کتاب خط بزنید و دیالوگ ها رو بر بزنید و ببینید متوجه میشید که این‌ دیالوگ رو کی داره میگه؟ اگر دیالوگ آقای ایکس رو به آقای ایگرگ بدیم ، تفاوتی ایجاد میشه؟ مسلما خیر ... ضعف شخصیت پردازی شاخ و دم که نداره،  از همینجا مشخص میشه،  این ضعف به ‌خصوص درباره اسکپیون که در نقش صدای وجدان یا انسان اخلاق‌گرا ظاهر میشه از همه واضح تره ، این کاراکتر عملاً به‌عنوان ابزاری برای طرح ایده‌های فلسفی به‌کار رفته !!!! نه به‌عنوان شخصیت زنده و باورپذیر. این  باعث نوعی ایستایی در پویایی روابط نمایشی میشه. 

سمی که بلای جون کامو و آثارش شده ، استفاده‌ی بیش از حد از زبان فلسفی در هنره. نمایشنامه حامل مضامین عمیق اگزیستانسیالیستی و پوچ‌گرایانه ست که جاش در هنر نیست ، نمایشنامه نوشته شده که این‌ مفاهیم رو برسونه. نمایشنامه نوشته نشده که نمایش باشه ، هنر باشه ، قصه بگه ، حس های ما رو تحریک کنه،  ما رو یک قدم به خودمون نزدیک تر کنه،  نوشته شده که سخنرانی کنه.  زبان اثر  بیش از حد خطابه‌گونه و فلسفیه، به‌طوری‌که دیالوگ‌ها بیشتر شبیه بیانیه‌های انتزاعی هستند تا گفت‌و‌گوی طبیعی نمایشی ، دو تا آدم وقتی رو به روی هم میشینن حتی اگر فیلسوف هم باشن باز اینقد منبری حرف نمیزنن. این مسئله مخصوصا  در تک‌گویی‌های کالیگولا شدیدتره. چنین زبانی ممکنه در خوانش نوشتاری ارزشمند جلوه کنه ، اما در اجرای صحنه‌ای، به سادگی مخاطب رو خسته میکنه و آزار میده و از صحنه دور میکنه. گوشیشو درمیاره میره تو تلگرام ...

وقتی شما اینطوری و با این هدف شروع به تولید اثر میکنید ، نتیجه ش میشه غلبه‌ی پیام بر درام...
در کالیگولا، نمایش به وضوح در خدمت بیان اندیشه قرار گرفته . این مسئله باعث میشه که عناصر بنیادین درام مثل کشمکش دراماتیک، گره‌افکنی، اوج و فرود احساسات و تعلیق، به شکل حداقلی ظاهر بشن.  ساده بگم ، کامو در تلاشه تا از طریق یک پیکره‌ی دراماتیک، تز فلسفی خودشو درباره‌ی پوچی و آزادی مطلق به مخاطب القا کنه، اما این کار رو با فدا کردن جنبه‌ی روایی و کنش‌محور نمایش انجام میده. این مفاهیم باید از درام نتیجه گیری بشه نه اینکه مستقیم به مخاطب حقنه بشه. این میشه که نتیجه ش شده نمایشی که  از حیث ساختار نمایشی، انسجام و جذابیت تقریبا تهی شده.

نکته بعدی ضعف در ایجاد تحول نمایشی و تنوع صحنه‌ ایه. 
با اینکه زمان و مکان نمایش تغییر نمی‌کنه و در دربار و کاخ امپراتور رخ می‌ده، تنوع صحنه‌ای و کنش‌های بدنی خیلی خیلی کمه. بیشتر  صحنه‌ها بر روی گفت‌وگو یا مناظره‌های فکری تمرکز دارن تا قصه . این سبک ایستایی صحنه‌پردازی برای تئاتر زنده ممکنه یکنواخت و کسالت‌بار باشه، مگر اون‌که با کارگردانی خلاقانه بشه احیاش کرد که اونم وقتی شما ابزار متنی شو ندارید چیزی که خلق می کنید ارتباط خاصی با کالیگولا نخواهد داشت. نمایش‌نامه کمتر موقعیت‌هایی ارائه میده که کنش بیرونی یا دراماتیک واقعی پدید بیاد  و همین باعث کم‌ رمق شدن ریتم نمایش میشه. 
شخصیت که نداریم ، تز فلسفی هم میدیم،  صحنه هم ایستاس،  طفلک تماشاگر....

اوج داغونی نمایش مربوط به پایان بندیشه که ضربه مهلکی بهش میزنه. پایان‌بندی ای قابل پیش‌بینی و بی‌کشمکش...
در پایان نمایش، کالیگولا به‌دست همون درباریانی که از ابتدا باهاش مخالف بودن کشته می‌شه و این پایان از ابتدا در سیر روایت قابل پیش‌بینیه. کشمکش نهایی هم فاقد اوج دراماتیکه و مرگ کالیگولا بیشتر به‌عنوان یک پایان منطقی فلسفه‌ی او قلمداد میشه تا پایان یک درام پرتنش. بنابراین، حس تعلیق و ضربه‌ی عاطفی که یک پایان مؤثر میتوته ایجاد کنه، در اینجا به‌وقوع اتفاق نمیفته.

و در نهایت عدم تطابق کامل شخصیت تاریخی کالیگولا با بازنمایی فلسفی کامو از اون دیگه اوج ماجراست. کالیگولا به‌عنوان امپراتور رومی شخصیتی تاریخیه  اما در نمایش کامو، اون بیشتر از اونکه چهره‌ای تاریخی باشه، نماد یک انسان پوچ‌گراست که به آزمایش حدود آزادی انسان در جهانی بی‌معنا میپردازه. این جدایی از ریشه‌های تاریخی باعث میشه که نمایش بعضی وقتا در مرز بین تاریخ‌نگاری و انتزاع فلسفی جایگاه خودشو از دست بده . مخاطبی که انتظار داره کالیگولا رو در بستر روم باستان ببینه، با شخصیتی مواجه میشه که بیشتر به هیولای ذهنی نویسنده شباهت داره تا به یک انسان از گوشت و خون.

و در نهایت اینکه تا صبح میتونم بنویسم اما فکر کنم تا همینجا هم قانع شده باشید که به شمردن عدس های یک قابلمه عدس پلو مشغول باشید ، سود بیشتری از خوندن کالیگولا نصیبتون میشه.
        

18

نگاهی مدرن
          نگاهی مدرن و فلسفی به مده آ

ما در هامارتیا ، با ژان آنوی آشنا شدیم و قلمش رو می‌شناسیم. بعد از خوندن " آماندا " و اقتباس خوبی که از " آنتیگون " داشت ، امروز در قالب یک متمم به سراغ اقتباس دیگه ای از این فرانسوی قلدر رفتیم تا ببینیم با مده آی اوریپید چیکار کرده. سعی می‌کنم در آخر یادداشتم مقایسه کلی ای درباره این دو اثر داشته باشم تا مشخص بشه که تفاوت این دو در چیه و یک اقتباس ادبی چطوری باید انجام بشه. 

نمایشنامه "مده" نوشته ژان آنوی، بازخوانی‌ای مدرن و اگزیستانسیالیستی از افسانه کلاسیک مده‌آست؛ زنی اسطوره‌ای که در پی خیانت شوهرش، یاسون، تصمیم به انتقامی هولناک می‌گیره. آنوی، برخلاف اوریپید، شخصیت مده رو از چارچوب اسطوره‌ای‌ بیرون می‌کشه و به زنی معاصر، با وجوه روان‌شناختی و انسانی پررنگ تبدیل میکنه. در این اثر، آنوی بیشتر از اون‌ که بر خودِ حادثه تمرکز کنه، به درون شخصیت‌ها، پیچیدگی‌های روانی، و بحران‌های وجودی اونا می‌پردازه.

در این نمایشنامه، مده دیگه نه فقط یک زن جادوگر یا یک هیولای تراژیک، بلکه زنی آزرده، تنها و شوریده ست که در مبارزه‌ای ناامیدانه با عشق، خیانت و موقعیت اجتماعیش دست‌وپنجه نرم میکنه. آنوی که از پیشگامان درام مدرن فرانسه و تحت‌تأثیر جریان اگزیستانسیالیسم بود، از مده به‌عنوان تجلی تضاد انسان مدرن با معنای زندگی، جامعه و اخلاق استفاده میکنه. کاری که ژان پل سارتر به وضوح بلد نیست انجام بده و مزخرفاتی که نوشته ، کاغذ پاره ای بیش نیستند.

دیالوگ‌ها در نمایشنامه آنوی با دقت و ظرافت نوشته شدن. زبان، نه اونچنان شاعرانه و بلندآوازه مثل  تراژدیهای یونان، بلکه ساده، موجز، اما با بار عاطفی و گاهی فلسفی سنگینه که دلیل دو ستاره کمتر دادنم ، همین فلسفی بودنه. گفت‌وگوی مده و یاسون در این نسخه، بیشتر از اونکه به تخاصم دراماتیک سنتی شبیه باشه، به یک مناظره فلسفی  بین دو جهان‌بینی متفاوت میمونه که نقطه ضعف بزرگیه و بار دراماتیک داستان رو کم میکنه. یاسون نماینده عقلانیت سرد و مصلحت‌طلبی مردانه ست، در حالی که مده نماینده وفاداری، احساس و شور جنون‌آمیز زنانه ست.
این نماینده بودن خیلی عامدانه در اثر کار شده و کاش نمیشد.

عنصر برجسته در این نمایش، مواجهه تراژیک شخصیت‌ها با انتخاب‌های اخلاقیه. مده آی آنوی نه یک هیولا، بلکه انسانی شکست‌خورده ست که زیر بار درد و خیانت خرد شده و تنها راه رهایی رو در انهدام کامل خود و دیگران میبینه. در اینجا، خشونت مده نه از وحشی‌گری، بلکه از استیصال میاد.

از نظر ساختاری، آنوی نمایش رو در بستری ساده و مینیمالیستی روایت میکنه. هیچ‌گونه افکت‌های پیچیده صحنه‌ای یا تغییرات چشم‌گیر مکانی به کار نمیبره چون تمرکز بر درونیات شخصیت‌هاست، نه کنش‌های بیرونی. این تمرکز باعث میشه تماشاگر یا خواننده بیش از اونکه شاهد داستانی بیرونی باشه ، وارد ذهن و احساسات شخصیت‌ها بشه.

در مجموع " مده "  آنوی، اثری پیچیده، روان‌شناختی، و فلسفیه که تراژدی یونانی رو به زبون قرن بیستم بازگو میکنه. مده آی آنوی نه الهه‌گون، نه دیوانه، بلکه انسانیه در آستانه فروپاشی، که برای حفظ کرامت خودش، همه چیز رو به آتیش میکشه.

حالا یک مقایسه کلی بین مده و مده آ هم داشته باشیم بد نیست. 

اولین مرحله نوع نگاه دو هنرمند به شخصیت مده آست. اوریپید مده آ رو همچنان در هیبت اسطوره‌ایش باقی نگه میداره ؛ زنی با قدرت‌های جادویی، خشمی فراانسانی، و تصمیم‌هایی خارج از دایره منطق انسانی ولی آنوی مده آ رو انسانی تر کرده با درونیاتی قابل‌درک برای انسان مدرن: زنی عاشق، خیانت دیده، و درگیر نبردی روانی. مده دیگه موجودی اسطوره‌ای نیست، بلکه زنی در بحران هویت و عشقه.

دومین تفاوت ، یک تفاوت زمانی و فرهنگیه. اثر اوریپید در بستر یونان باستان، با تمرکز بر خدایان، سرنوشت، و نقش زنان در ساختار سنتی جامعه ست ولی اثر آنوی در قرن بیستم فرانسه و در دل بحران‌های اگزیستانسیالیستی انسان مدرن شکل گرفته؛ جایی که اخلاق، دین، و سنت‌ها دچار تردید شدن.

سومین تفاوت بحث زبان و ساختار آثاره. اوریپید از زبان شاعرانه، وزن‌دار و موسیقایی تراژدی یونانی بهره میبره، همراه با همسرایان که هم‌زمان راوی و داورن اما آنوی از زبانی ساده، معاصر و متاسفانه فلسفی استفاده میکنه. همسرایان در نمایش حذف شدن یا به شکل تمثیلی به‌کار میرن.

این دو اثر از لحاظ موضوعی هم تفاوت هایی دارن. در تراژدی اوریپید، مده‌آ نمادی از خشم زنانه‌ایه که در واکنش به خیانت، به نهایت خشونت میرسه و حتی مادر بودن رو قربانی می‌کنه اما در اثر آنوی خشونت مده نه قدرت بلکه ضعف اونو نشون میده؛ عملی از سر استیصال. تراژدی در اینجا بیشتر در عدم امکان زیستن انسانی در جهانی بی‌رحمه.

و دست آخر این که اثر اوریپید کاملا یک تراژدی و هنر درجه یکه که احساسات شما رو فعال و شارپ میکنه و به خواسته ارسطو که کاتارسیس هست میرسه اما اثر آنوی علیرغم اینکه بعضی جاها به فرم رسیده اما به دنبال بیان فلسفیه و برعکس اوریپید و کلا هدف هنر ، میخواد شما بیشتر فکر کنید نه احساس.

پس قطعا اثر اوریپید یک سر و گردن از اثر آنوی بهتر و بالاتره.
        

34

هجویه ای ب
          هجویه ای بر ژانر جنایی !

نیل سایمون قطعا یکی از بزرگترین درام نویسان جهان بود که چند سالی هست فوت کرده . نویسنده ای که در زمان زنده بودنش ، تماشاخانه ای به نامش میشه و بعد از شکسپیر،  تنها درام نویسیه که همزمان چهار متن ازش در برادوی در حال اجرا بوده.

میگم درام نویس ، به این دلیل که تبحر نیل سایمون در نوشتن درام و مخصوصا کمدیه.  اکثر برنامه های شاد تلوزیون و تئاترهای کمدی پرمخاطب در آمریکا و مخصوصا برادوی رو نیل سایمون نوشته. کمدی هاش واقعا دست اول و زیبان.  نیل سایمون آمریکایی ها و فرهنگ آمریکا رو خیلی خوب میشناسه و به زیبایی با اونها شوخی میکنه. فضاسازی های خوب و دیالوگ های پینگ پنگی و کاراکترهایی که بین تیپ و شخصیت در نوسان هستند ، نشون از قدرت قلم بالای نیل سایمون داره.

من از همون اوایلی که وارد دنیای تئاتر و نمایش شدم ، با نیل سایمون اخت پیدا کردم و تقریبا در اجرای همه نمایشنامه هاش در مشهد ، نقشی چه روی صحنه و چه پشت صحنه داشتم و همین باعث شده که این نویسنده برام خیلی نوستالوژیک باشه. 

من نیل سایمون رو صرفا یک کمدی نویس درجه یک میدونستم تا این که نمایشنامه فصل دوم رو عید امسال خوندم و متوجه شدم که در ژانری غیر از کمدی هم نیل سایمون بسیار موفق و قدرتمنده ( به یادداشتم برای این نمایشنامه مراجعه کنید ).

امروز با اثر دیگه ای رو به رو شدم که حیرتم رو بیشتر کرد. قاتل مقتول ، عنوان یک نمایشنامه از نیل سایمون در ژانر جنایی یه. راستش تا به حال نمایشنامه جنایی خیلی نخوندم و طبیعتا احتمالا خیلی نمایشنامه شاخصی در این ژانر نداریم اما این نمایشنامه طوری نوشته شده که انگار در حال خوندن یکی از آثار آگاتا کریستی هستیم . 

ژانر جنایی و پلیسی واقعا محبوبیت زیادی دارن. وقتی شروع به خوندن میکنید ، لذتی که به شما میده واقعا زیاده و به شدت شما رو سرگرم میکنه. 

نمایشنامه قاتل مقتول ، ابتدا با توضیحات خیلی کوتاه مترجم درباره اسم نمایشنامه و ژانر جنایی شروع میشه و بعد در یکی دو صفحه نویسنده و مترجم رو معرفی میکنه و در صفحات بعد ۵ کارآگاه معروف دنیای ادبیات جنایی رو به طور مختصر معرفی میکنه و معروف ترین اونها خانم مارپل و هرکول پوآرو ست و عجیب اینه که از شرلوک هولمز یا مگره چیزی نگفته.

در فصل بعدی نمایشنامه شروع میشه. با شروع نمایشنامه بیشتر تعجب کردم.

۱- فضاسازی به شدت خوب : نیل سایمون فضاسازی به شدت خوبی رو برای نمایشنامه تونسته بسازه. عمارت مرموز ، خیابون،  اتاق ، کاراکترهای درون عمارت کاملا در اومدن و ما رو با خودشون همراه و کنجکاو میکنن. 

۲- فضای ترس و دلهره : من معتقدم ژانر ترس و وحشت خیلی روی صحنه نمیتونه موفق باشه چون این ژانر خیلی وابسته به دوربینه و تئاتر به دید اینکه شما مدام در حال ديدن لانگ شات هستید ؟ نمیتونه مثل سینما ترس رو به شما القا کنه.  اما اعتراف میکنم در این نمایشنامه ، خوندنش در جاهایی واقعا باعث ترس میشه و این نشون از هنر نیل سایمون داره .

۳ - هنر نیل سایمون: خود همین دو مقوله بالا باعث شد که من به هنرمندی نیل سایمون کمدین بیش از پیش پی ببرم و تعجب کنم. هرچند که شخصیت ها و اتفاقات گاهی در لیم ترسناک بودن،  کمدی و خنده دارن اما باز هم نوشتن در این ژانر واقعا تحسین برانگیزه. 

داستان هم فوق العاده جذابه که چیزی رو ازش لو نمیدم تا برید و بخونید.

تنها نکته منفی ای که اثر داره ، شخصیت های خیلی زیادیه که در آخر کار رو کمی مشکل میکنه و هی باید فکر کنی که این کی بود ولی خیلی توی روند داستان تاثیرگذار نیست و آخر کتاب و پایان بندی رو خیلی منطقی ندیدم اما جالب و متفاوت بود. 

در کل با یک نمایشنامه متفاوت از نیل سایمون چه نسبت به آثار خودش و چه نسبت به آثار بقیه درام نویس ها رو به رو هستیم و پیشنهاد میکنم نمایشنامه " مقتول قاتل " رو حتما بخونید و لذت ببرید.
        

21

دیکتاتور ب
          دیکتاتور بزرگ !!

کتاب رو در حالی تموم کردم که خسته از مشهد در حال رفتن به تهرانم و از شدت خواب آلودگی در مرز انفجار... احتمالا برسم خونه شهید میشم دیگه...

این کتابی بود که خیلی وقت پیش چاپ اولش رو خریده بودم و میخواستم با خودم بیارم تهران ، اما سنگینی کتاب باعث شد که تصمیم بگیرم همون مشهد بخونم... تصمیمی که دیر گرفته شد ، پس شروع کردم به خوندن ولی نرسیدم حتی جلد اول رو تموم کنم و نزدیک ۴۰ صفحه موند و از روش عکس گرفتم و جلد دوم رو Pdf دانلود کردم تا دیگه کتاب فیزیکی رو نبرم اما باز هم بهم اثبات شد که pdf خوندن اصلا جای کتاب اصلی رو نمیگیره پس تصمیم گرفتم جلد دوم رو بعدا بخونم...

همونطوری که میدونیم ، استالین یکی از بزرگترین دیکتاتورهای تاریخ جهانه . کسی که تونست از یک روستای کوچیک در گرجستان تبدیل به رهبر بزرگترین کشوری که بر پایه یک ایدئولوژی بنیانگذاری شده ، بشه و انسان های زیادی رو به خاک و خون بکشه. 

اتحاد جماهیر شوروی ، بر مبنای ایده کارل مارکس شکل گرفت . ایده ای که به دنبال آزادی و دادن حقوق به کارگران و دهقانان بود اما این ایده هیچوقت شکل عملی به خودش نگرفت و هرکسی هم که دنبالش رفت ، کشورش رو تبدیل به یک دیکتاتوری عظیم کرد. امروز هم بعد از گذشت ۱۵۰ سال همچنان ایده کمونیسم و چپ طرفدار داره و در حال تبلیغه.

کتاب از همون ابتدا از روز زایمان مادر استالین شروع میشه و داستان بچگی و رشد و بزرگ شدنش تا مرگ لنین و تلاش های اولیه استالین برای جانشینی لنین رو روایت می‌کنه. 

در جلد اول هرچیزی که لازم باشه رو درباره جوونی استالین ما میخونیم. از زندگی فقیرانه ش با پدر و مادرش تا رفتنش به مدرسه روحانیت ، تا آشناییش با کتاب و مجلات اون زمان و در نهایت آشنایی ژوزف با لنین و ایده های انقلابی سوسیالیست ها...

کتاب به خوبی ما رو با روحیات استالین و مردم اون زمان آشنا میکنه. در ادامه علاوه بر این ها ما کاملا با اهداف و مبارزات و ایده های کمونیست ها و هدفشون از انقلاب و حکومت روسیه تزاری و جنگ های روسیه با ژاپن و جنگ جهانی اول و تفکیک حزب سوسیال دموکرات به بلشویک ها و منشویک ها و انقلاب اکتبر و جنگ سرخ ها و سفید ها و نقش استالین و لنین و تروتسکی و بقیه بلشویک ها در این جریانات آشنا میشیم.

کتاب از این لحاظ کامله. نویسنده که خودش یک کمونیست اتریشی بوده خیلی ساده و روون ما رو با همه این مسائل درگیر میکنه و مشتاق ترمون میکنه که کتاب رو ادامه بدیم.

جلد اول تا مرگ لنین رو روایت می‌کنه و از همین اواخر کتاب میشه شروع دیکتاتوری استالین و شوروی رو دید . متاسفانه نتونستم به دلیلی که بالاتر گفتم ، جلد دوم کتاب رو بخونم اما خیلی مشتاقم که در آینده به سراغش برم و ببینم استالین چطوری تبدیل به این هیولا شد. شوروی و استالین چرا به اینجا رسیدن و کلی سوال دیگه ...

کاش همه کتاب های تاریخ مثل این کتاب ساده و روون بودن...
        

32

روایتی انس
          روایتی انسانی از اسطوره های کهن

در ادامه مسیری که در هامارتیا پیش گرفتیم ، موفق شدیم تمام آثار باقی مانده از بهترین تراژدی نویس یونان رو به پایان برسونیم و سوفوکل تبدیل به پنجمین نویسنده ای ( در کنار مارتین مک دونا ، آنتون چخوف ، فتحعلی آخوندزاده و آیسخولوس ) بشه که آثارش  رو خوندیم . 

ترجمه‌ی محمد سعیدی از چهار نمایشنامه‌ی مهم سوفوکل  «الکترا»، «فیلوکتتس»، «زنان تراخیس» و «آژاکس»  که در قالب یک مجموعه از سوی نشر علمی و فرهنگی منتشر شده، فرصتی درخشان برای آشنایی دوباره با تئاتر کلاسیک یونان در قالبی فارسی و قابل‌دسترس فراهم کرده.

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این مجموعه، وفاداری به روح تراژدی یونان بدون افتادن در دام زبان پر تکلف و سنگینه. سعیدی تلاش کرده تا با زبانی روون و در عین حال جدی، مفاهیم کهن رو برای خواننده‌ی امروزی بازآفرینی کنه. اون نه در ترجمه‌ی اصطلاحات گرفتار ابهام میشه و نه در بازنمایی گفت‌وگوها از لحن شاعرانه‌ی تراژدی فاصله میگیره.

اگر بخوایم نگاهی کلی به نمایشنامه ها داشته باشیم ، درون مایه هر کدوم از این آثار دقیقا مثل آثار قبلی این نویسنده تنش بین سرنوشت و اختیاره. هر کدوم از این آثار نماینده یک دغدغه اخلاقی و انسانی در دنیای اسطوره ست. 

الکترا که در تریلوژی اورستیا به طور کامل باهاش آشنا شدیم  تصویری هولناک از نفرت، انتقام و عدالت خانوادگی ارائه میده. شخصیتی که بین عشق به پدر و وسوسه‌ی انتقام از مادرش گرفتار میشه. 

آژاکس که با اون در باشگاه راوی و آثاری مثل ایلیاد و ادیسه آشنا شدیم با تمرکز بر سقوط قهرمانی شکست‌خورده، به درونی‌ترین لایه‌های غرور، جنون و شرافت میپردازه. تراژدی‌ ای که به شکل نیرومندی، فروپاشی درونی یک پهلوان رو به تصویر میکشه.

فیلوکتتس که شاید بیشتر مورد علاقه فیلسوف ها باشه،  احتمالا فلسفی ترین نمایشنامه‌ی این مجموعه ست بدون این که در بند فلسفه بافی بیفته . جنگ بین سود جمعی و رنج فردی، و پرسش از معنای "درست‌کاری" در سیاست و اخلاق، محور اصلی این اثره. 

زنان تراخیس هم با نگاهی انسانی به اسطوره‌ی هرکول، زندگی و مرگ اونو نه از زاویه‌ی قهرمانی، بلکه از چشم‌انداز همسرش  دئانیرا  روایت میکنه. این اثر بیشتر از اونکه تراژدی قدرت باشه، تراژدی نادانی و محبته.

مقدمه و موخره مترجم و توضیحات پایانی به درک فضای کلی نمایشنامه‌ها کمک میکنه، اما در مقایسه با نسخه‌های پژوهشی غربی، این بخش‌ها خیلی مختصر عمومی‌ نوشته شدن و  توصیه می کنم که حتما اگر علاقه به این فضای اسطوره ای دارین حتما بیشتر در این باره بخونید و منابع بیشتری رو پیدا کنید.

در کل این مجموعه واقعا مجموعه ارزشمندی یه که میتونه در کنار افسانه های تبای ، زینت بخش کتابخونه هر عاشق ادبیات و کتاب بازی باشه . سوفوکل قطعا بهترین و مهم ترین تراژدی نویس بین سه تراژدی نویس یونان باستانه و آثارش باید خونده بشه ، پس اگر نخوندید ، باید عجله کنید.
        

31

تقدم فرم
          تقدم فرم 

مجموعه سه نمایشنامه چینی که توسط داریوش آشوری چاپ و ترجمه شده که برای آشنایی با درام شرق آسیا که چین سردمدار این قضیه ست خیلی مناسب و جالبه. این مجموعه شامل سه نمایشنامه ست که در ادامه یه کم درباره شون توضیح میدم.

۱. پادشاه میمون 

این نمایشنامه برگرفته از یکی از چهار رمان بزرگ کلاسیک چینیه و قصه سفر روحانی‌ای به غرب رو روایت می‌کنه که با حضور شخصیت افسانه‌ای میمون، رنگی فانتزی و طنزآمیز به خودش می‌گیره. آشوری با زبونی موجز و  بازیگوش، موفق شده  لحن طناز و اسطوره‌گون متن اصلی رو حفظ کنه. اونچه این نمایشنامه رو برجسته میکنه، نه تنها ساختار اپیزودیک اونه بلکه توانایی پیوند زدن بین معنویت، تمثیل و سرگرمی رو هم داره . ترجمه آشوری با واژگان سنجیده و آگاهانه، این لایه‌ها رو به خوبی منتقل می‌کنه بدون اونکه به سطحی‌نگری بیفته.

۲. قصه سپید و سیاه 

این متن، نمایشی اجتماعی‌تره با تم‌هایی مثل تضاد طبقاتی، سرنوشت و خرافه. دو شخصیت اصلی، سپید و سیاه، بیشتر از اونکه افراد باشن، نمادهایی از نیروهای متضاد زندگی هستن. زبان در این نمایش ساده‌تر و صریح‌تره، و آشوری در برگردوندن این زبان به فارسی، از بیانی نمادین بهره برده که در خدمت معنای استعاری کل اثر قرار می‌گیره. فضای این نمایشنامه به شدت تمثیلیه و اجرای اون  می‌تونه ظرفیت‌های بصری زیادی رو فعال کنه.

۳. مجنون غرب 

این نمایشنامه که از طنزی نسبتا فلسفی برخورداره و دلیل این شد که بهش یک ستاره کمتر بدم ، تصویری گروتسک از برخورد فرهنگ‌ها ارائه میده. شخصیت محوری، چینی‌ایه که پس از مواجهه با جهان غرب دچار بحران هویت میشه. آشوری در ترجمه این متن، تونسته  تضاد بین زبان رسمی و لحن شکاک و سردرگم شخصیت اصلی رو با دقت بازآفرینی کنه. «مجنون غرب» از نظر تم، خیلی به دغدغه‌های روشنفکران مشرق‌زمین در دوران مدرن نزدیکه و ترجمه اون دلیلی یه بر درک عمیق مترجم از زمینه‌های تاریخی و فکری اثر.

در کل ترجمه‌های داریوش آشوری در این مجموعه، نه صرفاً انتقال لفظی بلکه بازآفرینی ادبی و فرهنگی متونی هستن که در زبون مبدأشون، بار معنایی، فرهنگی و فرمی سنگینی دارن. اون در ترجمه این سه نمایشنامه، سعی کرده از زیبایی‌شناسی نمایشنامه‌نویسی ایرانی هم بهره بگیره تا متون رو برای مخاطب فارسی هم جذاب کنه.
        

19

زن ، سیاست
          زن ، سیاست و سانسور !

«پرده‌خانه» یکی از مهم‌ترین و در عین حال متفاوت‌ترین اثر نمایشی بهرام بیضاییه که در دهه شصت خورشیدی نوشته شد و تا سال‌ها فرصت اجرا پیدا نکرد. این نمایشنامه که با ساختاری در ظاهر ساده اما در باطن پیچیده، به بازخوانی جایگاه زن، سانسور، دروغ، هنر و تاریخ در جامعه سنتی ایرانی می‌پردازه،  از نظر فرمی از برجسته‌ترین آثار نمایشی زبان فارسی به‌شمار میره.

بیضایی در «پرده‌خانه» مثل بقیه آثارش با نگاهی اسطوره‌ساز، اما این‌بار با طنزی تلخ و گزنده، نمایشی خلق کرده که بازتابی از تاریخی فراموش‌شده، سانسور شده یا تحریف‌شده ست.

 نمایشنامه روایتیه از روزگار دیرین ایران، جایی در دل اندرون دربار شاهی ، جایی که زنان بازیگر و هنرپیشه‌ای که به اجبار از صحنه و جامعه حذف شدند ، در «پرده‌خانه» به حیات پنهان خود ادامه میدن. 

نمایش در اندرون سلطنتی می‌گذره،  جایی به نام «پرده‌خانه»، مکانی خیالی که مأمن زنان بازیگر تئاتریه که از صحنه رسمی هنر رونده شدن. این زنان روزگار می‌گذرونن و تمرین می‌کنن، اما هیچوقت اجازه اجرا ندارن. ورود یک جوون بازیگر تازه‌وارد به این محیط، تقابل دیدگاه‌ها، خاطرات و زخم‌های کهنه روبرمی‌انگیزه و پرسش‌هایی بنیادین درباره نقش زن در هنر، تاریخ و جامعه مردسالار مطرح میکنه.


یکی از مضامین محوری نمایشنامه، جایگاه زن در تاریخ و هنره. بیضایی به‌واسطهٔ پرده‌خانه، تاریخ حذف‌شدهٔ زنان بازیگر رو زنده می‌کنه. این زنان که در دل تاریخ ایران، همواره قربانی تحقیر، طرد، سانسور و حذف بودن، در این نمایش به مرکز روایت بدل میشن. پرده‌خانه، نماد همه اون فضاهای بسته‌ایه که زنان رو از جامعه حذف و صداشون رو خاموش کرده .
شخصیت‌هایی مثل «عزیزالسلطان» یا «فاخته» نه تنها نماینده زنان هنرمند حذف‌شده‌ ن، بلکه خودشون آینه‌های مختلفی از زن ایرانی در دوره‌های مختلف تاریخی ان: از زن تسلیم‌شده تا زن شورشی، از زن قربانی تا زن فریبنده، و از زن محو شده در نظام مردسالار تا زنی که همچنان، ولو در انزوا، به خلق و نمایش ادامه می‌ده.

بیضایی در این نمایشنامه به‌وضوح به مسئله سانسور در تاریخ ایران می‌پردازه. پرده‌خانه جاییه که هنر نه برای نمایش عمومی، بلکه تنها برای دلخوشی خواص و دربار حفظ می‌شه. این فضای بسته، نماد سانسور سیستماتیک در تاریخ معاصر ایرانه، جایی که هنرمند به‌جای اون که صدای مردم باشه، تنها صدای پنهانی در اندرون قدرته.
در جای‌جای متن، شاهد روایت‌های متضاد از گذشته هستیم. هر شخصیت، تاریخ رو اونطوری بازگو میکنه که خودش دیده یا باور داره. این چندروایتی بودن، به‌وضوح به نسبی بودن حقیقت در تاریخ اشاره داره؛ تاریخی که توسط قدرتمندان نوشته میشه، و زنان، هنرمندان و فرودستان اغلب از اون حذف میشن.

«پرده‌خانه» در فرم خودش  لایه‌هایی از تئاتر در تئاتر داره. خود پرده‌خانه صحنه‌ایه برای تمرین نمایش، هرچند اصلا به اجرای واقعی نمی‌رسه. این حالت شکسته شدن دیوار چهارم، و بازتاب هنرمندانی که در صحنه‌ای ساختگی اسیر شدن، اما همچنان تمرین می‌کنن، استعاره‌ای از هنرمند ایرانیه که در فضای بسته سانسور، همچنان به خلق ادامه می‌دن.
بیضایی با این فرم، جایگاه تئاتر رو در جامعه به چالش می‌کشه: آیا تئاتر تنها برای نمایش عمومی ارزش داره یا حتی در خلوت‌ترین اتاق‌ها هم تئاتر، کنشی انسانی و اعتراضیه؟

زبان نمایشنامه آگاهانه بین زبان تاریخی و زبان ادبی نوسان داره. شخصیت‌ها با لحنی قاجاری، همراه با واژه های کهن، اما با رویکردی مدرن و آگاه حرف میزنن. این آمیختگی زبانی باعث میشه که نمایش‌نامه نه یک بازآفرینی خشک تاریخی، بلکه روایتی امروزی در دل یک فضای تاریخی باشه.
بیضایی با مهارت خاصی از ضرب‌المثل‌ها، زبان محاوره‌ای درباری و واژگان نمایشی استفاده می‌کنه و از طریق اونا شخصیت‌ها را شکل میده. طنز تلخ اثر در لایه‌های زبانی نهفته ست ، طنزی که بعضی وقتا به‌صورت شوخی کلامی، و بعضی وقتای دیگه در تضاد بین حرف و عمل نمود پیدا میکنه.

شخصیت‌های «پرده‌خانه» اغلب زن هستند، اما بین اونا مردانی نیز حضور دارند که کارکرد نمادین دارن. هر شخصیت به‌نوعی یک نقش نمایشی هم هست، و این هم‌زمانی شخصیت واقعی و نقش نمایشی، از ترفندهای روایی پیچیده بیضاییه.

«فاخته» شاید مرکزی‌ترین شخصیت زن این نمایشنامه باشه. اون در گذشته بازیگر بوده، حالا پیر شده، اما همچنان به تمرین ادامه میده. فاخته زنیه که هم قربانیه و هم فاعل. هم از گذشته‌اش رنج می‌بره و هم بهش افتخار می‌کنه. اون نماد هنرمندیه که در دل سانسور و فراموشی، به حیات هنریش ادامه داده.

🔥 لازم به ذکره ، این که میگم نماد به معنای اینه که شخصیت ها اینقد خوب نوشته شدن که میتونن نماد باشن نه اینکه بیضایی آگاهانه و عامدانه اونها رو نمادین کرده باشه.

ورود جوون تازه‌وارد به پرده‌خانه، یک عنصر برهم‌زننده نظم موجوده. اون نه‌تنها تعادل پرده‌خانه رو بر هم می‌زنه، بلکه زخم‌های گذشته رو باز میکنه و باعث میشه که زنان بازنگری تازه‌ای در هویت خودشون داشته باشن. این شخصیت  نماینده نسل جدیدیه که گذشته رو نمیفهمه، اما کنجکاوه، و همین کنجکاوی باعث بحران میشه.

شخصیت‌هایی چون عزیزالسلطان، پتیاره، و باقی زنها هم هرکدوم تیپ‌های نمایشی مشخصی‌ ان: زن درباری، زن رقاصه، زن مسن فراموش‌شده و... اما بیضایی هر تیپ رو با لایه‌ای روانشناختی و تاریخی همراه می‌کنه تا اونها رو از حالت کلیشه‌ای خارج کنه.

نمایشنامه ساختاری چندلایه داره. از لحاظ صحنه‌بندی، با وجود محدود بودن مکان، بیضایی با ورود و خروج‌های مکرر، گفتگوهای درهم‌تنیده، مونولوگ‌های شخصیت‌ها و فلاش‌بک‌های ذهنی، فضا رو پویاتر از اونچه هست می‌سازه. استفاده از آیینه، پرده، سایه و نور در طراحی صحنه (در توضیحات متن) خودش نشونه‌هایی از تأکید بیضایی بر مفهوم بازتاب و دروغ و سانسوره.

«پرده‌خانه» در کنار آثاری مثل «مرگ یزدگرد»، «مجلس ضربت زدن»، و «سلطان مار» از شاهکارهای دوران میانسالی بیضاییه. اگر «مرگ یزدگرد» به بازخوانی تاریخ از زاویه‌ای دادگاهی می‌پردازه، «پرده‌خانه» روایت زنانه‌ای از همون تاریخ فراموش‌شده ست. این اثر از معدود نمایشنامه‌هاییه که تقریباً تمام شخصیت‌های اون زن هستن، و این خودش نقطه عطفی در کارنامه مردیه که همیشه دغدغه زن و نقش زن در تاریخ رو داشته .

در آخر «پرده‌خانه» نمایشنامه‌ایه که در اون تاریخ، اسطوره، زن، هنر و دروغ درهم‌ تنیده شدن. بیضایی در این اثر نه‌فقط نمایش می‌نویسه، بلکه تاریخ رو بازآفرینی می‌کنه، اما این تاریخ نه اون چیزیه که در کتاب‌ها اومده  بلکه تاریخیه که در حاشیه و فراموشی رخ داده: تاریخ زنان فراموش‌شده، هنرمندان محو‌شده، و حقیقت‌های سانسورشده.
زبان پیچیده اما روون، شخصیت‌های پرلایه، فضای استعاری و مفاهیم عمیق اجتماعی، «پرده‌خانه» رو به یکی از درخشان‌ترین نمایشنامه‌های فارسی بدل کرده. خوندن و اجرا کردن این نمایشنامه، به‌نوعی خوانش دوباره از تاریخ فرهنگی ایرانه؛ با پرسشی ساده اما تکان‌دهنده: «چه کسانی از تاریخ حذف شدن؟
        

19

استادِ همه
          استادِ همه فن حریف.

هرچی بخوام از استاد بیضایی بگم کم گفتم. کسی که در ۱۹ سالگی یک کتاب درباره تاریخ نمایش ایران می نویسه که امروز بعد ۷۰ سال هنوز کارکرد داره ، جز نابغه چیزی نیست.
بهرام بیضایی نه تنها کارگردان و نویسنده ست ، بلکه یک پژوهشگر درجه یکه.
درباره اساطیر مطلب داره تا تئاترهای ژاپن و چین.
وسعت معلومات و خونده ها و دانسته های استاد واقعا بی نظیره .

کتاب نمایش در چین اثری پژوهشی از بهرام بیضایی، نه‌تنها گواهی بر وسعت دانش و دغدغه‌ی فرهنگی استاده ، بلکه سندی ارزشمند در شناخت یکی از کهن‌ترین سنت‌های نمایشی جهان به زبون فارسیه. این کتاب که اولین بار در دهه‌ی ۱۳۵۰ منتشر شد، در زمانی نوشته شده که منابع فارسی خیلی کمی درباره‌ی تئاتر آسیای شرقی وجود داشته.

 بیضایی، که خودش نمایشنامه‌نویس، کارگردان و پژوهشگر تئاتری بزرگیه ، در این کتاب با دقتی مثال‌زدنی، تاریخ، ساختار، و زیبایی‌شناسی نمایش چینی رو بررسی کرده.

بیضایی در این اثر، با نگاهی تطبیقی و ساختاری، به معرفی گونه‌های مختلف نمایش سنتی چین، مثل جینگ‌جو (اپرای پکن)، کن‌جو و شکل های نمایشی دیگه می‌پردازه. بیضایی عناصر بصری، موسیقایی و آیینی این نمایش‌ها رو با نگاهی موشکافانه بررسی کرده و نشان می‌ده که چطوری  این هنر، در طول قرون، تونسته هم کارکردی آیینی داشته باشه و هم جنبه‌های نمایشی خودشو حفظ کنه.

یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های کتاب، سبک نگارش اونه؛ زبانی شفاف و دقیق، اما در عین حال ادبی و غنی. بیضایی تنها یک تاریخ‌نگار صرف نیست؛ اون نمایش رو «زیسته» و «فهمیده» . به همین دلیل، تحلیل‌هاش از دل متن بیرون میان، نه صرفاً از مطالعه‌ی منابع دست دوم.

نکته‌ی مهم دیگه، نگاه فرهنگی و انسانی کتابه. بیضایی سعی نمی‌کنه صرفاً یک دانشنامه‌نویس باشه، بلکه نمایش رو در بستر تاریخ، فلسفه، و فرهنگ چین جستجو میکنه. اون تلاش می‌کنه شباهت‌ها و تفاوت‌های این سنت با نمایش‌های ایرانی و  فرهنگ‌های دیگه رو هم برجسته کنه و در این مسیر، مخاطب ایرانی رو با جهانی ناآشنا، اما هم‌ریشه آشنا می‌سازه.

در مجموع، نمایش در چین کتابیه که هم برای پژوهشگران تئاتر و هم برای علاقه‌مندان به فرهنگ‌های شرقی، منبعی ضروری و الهام‌بخش محسوب می‌شه. این اثر نه‌فقط به عنوان یک پژوهش دانشگاهی، بلکه به عنوان نمونه‌ای از پیوند هنر، پژوهش، و فرهنگ، جایگاه ویژه‌ای در ادبیات نمایشی ایران داره.

و چقد حیف که استاد نمیتونه در ایران باشه و بچه های هنر از وجود و دانش و هنرش بهره مند بشن.

        

16

بهترین اثر
          بهترین اثر آلبرکامو 

رمان بیگانه بدون شک یکی از آثار برجسته آلبرکامو و ادبیات قرن بیستمه که سر و صدای زیادی هم به پا کرده و باید گفت که قطعا بهترین اثر ادبی نویسنده ابزوردیست-اگزیستانسیالیستشه. اثری که تأثیرگذاری زیادی داشته و مخصوصا شروع فوق العاده ش که در همون خط اول به خوبی ما فرم رو در ادبیات و هنر کامو می تونیم لمس کنیم. این اثر دارای نقاط قوت و ضعف زیادیه که در ادامه سعی می کنم به اختصار براتون بنویسم :

🔥🔥 نقاط قوت :

۱- نثر ساده ، سرد و بی احساس و فوق العاده مینیمالیستی 

نثر رمان عمدتاً بی‌پیرایه، گزارشی و خنثی ست. این انتخاب سبک کاملاً در خدمت مضمون بی‌معنایی و بی‌تفاوتی جهانه. 
به عنوان مثال توصیف صحنه‌ی مرگ مادر مورسو بدون احساسات رایج انسانی، یک تضاد هنری قوی و هدفمند ایجاد کرده و همونطوری که گفتم کاملا به فرم رسیده.

۲- شخصیت پردازی تاثیرگذار موسو

بر خلاف نمایشنامه های کامو که چیزی تحت عنوان شخصیت و کاراکتر اصلا ساخته نمیشه ، اینجا مورسو تقریبا خوب از کار در اومده. مورسو به عنوان قهرمان ابزورد، تجسم انسانی بی‌اعتنایی به هنجارهای اجتماعی شده ‌. این تجسم به شکل نمادین انجام نگرفته بلکه اینقدر واقعی ساخته شده که ما این رو به چشم می بینیم و نویسنده اونو به زور توی حلق مون نمیکنه.  بر خلاف آثار نمایشی کامو اینجا کنش‌ها و واکنش‌های غیرعادی اون باعث طرح پرسش‌های عمیق درباره اخلاق، معنا، و وجدان می‌شه . سوال رو خودش آگاهانه مطرح نمیکنه بلکه اعمالش مارو به سوال کردن وادار می کنه.

۳- ساختار دو پاره ی رمان

تقسیم داستان به دو بخش: قبل و بعد از قتل، باعث ایجاد تضاد روایی و تمرکز بر تحول درونی یا ثبات شخصیت مورسو شده که بسیار جالب توجه و جذابه. این ساختار دو پاره رمان رو کاملا از یکنواختی دور کرده و باعث می‌شه ما به تعمق فلسفی وادار بشیم . هنر باعث این کار می‌شه و نویسنده به زور ما رو به این کار مجبور نمیکنه.

۴- نمایش فلسفه ابزورد در یک بستر داستانی و هنری

کامو در این رمان به‌جای ارائه‌ی بیانیه‌ فلسفی، ایده‌های اگزیستانسیالیستی و ابزورد خودشو در قالب داستانی کاملاً ملموس بیان می‌کنه ، چیزی که در آثار نمایشی ای که نوشته اصلا نمی بینیم. اگر بخوام واضح تر بیان کنم ، فی المثل در یک اثر داستانی بد ، نویسنده می نویسه این گل خوشگله ولی در یک داستان خوب ، نویسنده این خوشگل بودن رو به ما نشون میده و با هنرش طوری وصفش میکنه که ما خودمون نتیجه میگیریم که این زیباست نه اینکه نویسنده بهمون بگه. اینجا دقیقا این اتفاق افتاده . داستان اینقدر خوب بیان شده که ما در لایه های زیرین متن به این فلسفه ابزوردیسم می‌رسیم نه اینکه نویسنده بیاد برامون بیانیه ابزوردیسم رو با صدای بلند از زبون مورسوی بدبخت قرائت کنه.

۵ - فضاسازی محیطی 

گرمای خفه‌کننده‌ی صحنه‌ی قتل، حضور بی‌رحم خورشید، و فضای فیزیکی بسته‌ی زندان به خوبی حس پوچی و استیصال را به خواننده منتقل و اونو براش ملموس میکنه. کاری که در آثار دیگه کامو اصلا وجود نداره.

اثر با تمام این خوبی ها متاسفانه نقاط ضعف زیادی هم داره . 

💥💥 نقاط ضعف :

۱- شخصیت های فرعی کم عمق 

بر خلاف مورسو که شخصیت پردازی عالی ای داره بقیه کاراکترهای فرعی اصلا عمیق نیستند. مقایسه کنید با آثار بزرگ تالستوی ، داستایفسکی ، چخوف ، بالزاک و... بیشتر شخصیت‌ها (ماری، ریمون، یا وکیل مورسو) چندان بسط پیدا نمی کنند و نقش ابزار روایی رو ایفا می کنن. کاری که متاسفانه در بقیه آثار کامو به وفور دیده میشه . این نکته باعث می‌شه که مخاطب با فضای اطراف مورسو نتونه اون ارتباط لازم رو برقرار کنه .

۲- کندی ریتم در نیمه دوم رمان 

بخش دوم رمان (دادگاه و زندان) گرچه از لحاظ فلسفی عمیقه ، اما از نظر تعلیق و جذابیت داستانی افت شدیدی پیدا میکنه. اون ریتم خوب اول داستان کلا فراموش می‌شه و دوباره کامو براش فلسفه مهم تر از هنر می‌شه و برمیگرده به اصل خودش. وقتی شروع داستان اونقد جذابه و مخاطب رو تا اینجا به خوبی با خودش همراه کرده ، در این بخش متاسفانه شدیدا خواننده رو دچار ملال و بی حوصلگی میکنه. 

۳ - مبهم بودن فلسفه برای مخاطبان عادی 

برای خواننده ای که آشنایی ای با مفاهیم ابزورد یا اگزیستانسیالیسم ندارن، رفتار مورسو ممکنه بی‌منطق یا توجیه‌ناپذیر به نظر برسه. علیرغم شخصیت پردازی خوب این کاراکتر ، در برخی جاها کنش های شخصیت کاملا وابسته به فلسفه کامو شده و این ارتباط مخاطبی که خیلی با این فلسفه آشنا نیست رو با رمان قطع میکنه. این باعث " بیگانگی " مخاطب با اثر می‌شه. 

۴- متحول نشدن شخصیت ها 

مورسو تا پایان رمان تغییر چشمگیری از خودش نشون نمی‌ده که همین میتونه برای مخاطبانی که انتظار قوس شخصیتی دارند، سردکننده باشه. در واقع این کاراکتر از یک جایی به بعد خیلی سفت می‌شه و کاریش نمیشه کرد. مشکل هم همین‌جاست که از دید فلسفی اگر نکاه کنیم این یک نقطه قوت شخصیتیه اما از دید هنری یک ضعف کلاسیک و ساختاری به حساب میاد. 

و سوال اینجاست ... آیا داریم فلسفه میخونیم یا رمان؟ 

 در نهایت باید بگم که رمان بیگانه رو توصیه به خوندن می کنم چون بهترین اثر آلبرکامو بوده و هست و ارزش یک بار خوندن رو داره.

        

26

فانتزی در
          فانتزی در سینما ... آری یا نه؟

اول یادداشتم بگم که قصد من این نیست که بگم ژانر فانتزی خوبه یا بد. چیزی که خودم شدیدا بهش علاقه دارم رو اصرار نمی کنم بقیه هم دوست داشته باشن. 
به شخصه علاقه شدیدی به ژانر فانتزی و علمی-تخیلی دارم و عاشق ارباب حلقه هام اما خیلی ها هم هستند که این ژانر رو دوست ندارن یا فکر می‌کنند که مخصوص نوجوون هاست یا چیزی برای عرضه نداره.

قصدم ورود به این بحث هم نیست . قصدم معرفی کتاب برای عاشقان سینمای فانتزیه.  کسانی که دوست دارن خیالشون به پرواز در بیاد و چند ساعتی از این دنیای واقعی لعنتی دور بشن...

کتاب حاضر برای عاشقان سینمای فانتزیه... در بخش اول نویسنده به معرفی این ژانر و فرقش با ژانرهای علمی-تخیلی ، سورئال ، وحشت و... رو باز میکنه. در ادامه به بررسی روند و تاریخ ژانر فانتزی میپردازه از یونان باستان تا به امروز .
گریزی به اساطیر زده میشه و کتاب ها و فیلم های مطرح جهان در این ژانر رو معرفی میکنه. 
درباره روانکاوی و کارکرد های کهن الگوها و اشتراکاتی که فیلم های این ژانر باهم دارن بحث های مفصلی شده که واقعا جذاب و خوندنیه...

در ادامه هم ۱۰ فیلم مطرح جهان رو که در ژانر فانتزی خیلی پر طرفدار و پر سر و صدا بودند رو بررسی میکنه. جادوگر شهر از ، هاروی ، شرک ، مرد عنکبوتی ، نارنیا ، ارباب حلقه ها ، هری پاتر و... مورد بررسی قرار گرفتند.

کتاب پر از تصاویر زیبا از فیلم‌هاست و ترجمه خیلی خوبی داره. 

جواب من به " ژانر فانتزی ، آری یا نه " قطعا آره ست... من عاشق فانتزی ام اما انتخاب با شماست.
        

17

بی پرده با
          بی پرده با چخوف 

دیگه علاقه من به چخوف برای همه واضح و مبرهنه.  چخوف رو دوست دارم و هر طور باشه برام نوشته هاش جذابه. درباره چخوف خیلی نوشتم و حتما در یک پست مفصل باز هم درباره آثارش می نویسم و ادای دینی می کنم به این نویسنده بزرگ.  
بلاخره وقتی یک نویسنده ای رو دوست داری و از آثارش لذت میبری ، بهترین کار اینه که این لذت رو با بقیه هم به اشتراک بذاری و شوقی رو درون اونها ایجاد کنی که شاید اونها هم به سراغ اون نویسنده برن و شاید لذتی که تو بردی رو اونها هم ببرند.

معمولا نامه ها خیلی رک و بی پرده و راستگو هستند. چون وقتی نوشته شدند ، نویسنده اصلا فکر نکرده که جز مخاطبش کس دیگه ای ممکنه اونها رو بخونه. در نتیجه خیلی شخصی و خودمونی نوشته شدند. من کلی کتاب که حاوی نامه های هنرمندان یا سیاست مدارها به همدیگه هستند رو دارم ولی متاسفانه در این ژانر ، خیلی مطالعه نکردم اما چند تایی که خوندم رو واقعا دوست داشتم.

کتاب حاضر هم حاوی نامه های چخوف به افراد مختلفه که از این نامه ها میشه به زندگی چخوف بیشتر وقوف پیدا کرد. 
مخاطب این نامه ها افراد بزرگی هستند،  از گورکی و تالستوی گرفته تا الگا کنپیر همسرش و ایوان بونین نویسنده و دانچنکو و استانیسلاوسکی...
در این نامه ها ، چخوف شرح حال خودش ، بیماری خودش ، کارهایی که داشته می نوشته و مخصوصا نمایشنامه هایی که نوشته رو به مخاطب نامه هاش بیان کرده که برای من خیلی جالب و جذاب بود. هرچند خیلی هاش به خاطر حجم کارهایی که درباره چخوف خوندم،  برام آشنا بودند.

اما چیزی که باعث شد دو ستاره کمتر به این اثر بدم اینه که نویسنده ها اسم نمایشنامه رو روی این اثر گذاشتند و اونو اجرا کردند.
ما نمایشنامه ای نمی بینیم. شاید در اجرا اوضاع خیلی فرق کرده باشه که حتما هم همینطوره و مترجم هم در مقدمه کتابش میگه که من با دیدن اثر به فکر ترجمه این کتاب افتادم اما برای ما که اثر رو ندیدیم و داریم نامه می خونیم ، هیچ چیز دراماتیکی و یا حتی شکل نمایشنامه ای نمی بینیم...

بهتر بود اسم نامه رو روی این کتاب میذاشتن نه نمایشنامه.

هرچی هست ، کتاب خیلی زیبا و خوندنیه و اگر چخوف رو دوست دارید ، این کتاب رو از دست ندید. 
        

25

تاریخ نسخ
          تاریخ نسخ خطی شاهنامه 

شاهنامه ، حماسه ملی ما ایرانیانه.  هرچی درباره این اثر سترگ بخونیم باز هم کمه . اینقد این کتاب بزرگه که هر بار چیزی درباره ش میخونم ، زوایای دیگه ای از این اثر برام روشن میشه .

نمی‌خوام درباره شاهنامه فردوسی بنویسم،  چون خیلی بحث طولانی میشه و در آخر هم نمیشه حق مطلب رو ادا کرد.

کتاب حاضر مجموعه ۱۱‌مقاله محمود متقالچی ،  شاهنامه پژوه ایرانی ساکن اروپاست که در مجله بخارا چاپ شده. 
نکته جالب اینجاست که شاخه و رشته اصلی این نویسنده ، فیزیک هسته ای و کوانتومه ولی پژوهش های زیادی درباره شاهنامه انجام داده.

کتاب خیلی سبکه و واقعا در یک یا دو نشست ساده میشه خوندش. 

در بخش اول نویسنده معرفی میشه و در بخش های بعدی مقالات نویسنده یک به یک چاپ شده.

مقالات دو بخش شده. ۶ مقاله اول درباره نسخ خطی شاهنامه ست . شاهنامه ای که امروز به ما رسیده از کجا بوده و چه نسخه هایی از شاهنامه به ما رسیده و شاهنامه هایی که امروز هستند از روی چه نسخی نسخه برداری شده. 

در این بخش به شاهنامه پژوهان خارجی و شاهنامه های کهن و ... پرداخته شده و در خلال این مقاله ها ، تاریخ قرون وسطی ایرانی هم مرور میشه . منظورم تاریخ سده های میانه اسلامیه.  

در بخش بعدی هم چند کتابی که درباره شاهنامه نوشته شده ، مثلا کتاب شاهپور شهبازی و ... که درباره زندگی فردوسیه و کتاب دکتر غضنفری که درباره مذهب زرتشت در شاهنامه ست و کتابی که درباره زنان در شاهنامه نوشته شده ، رو خلاصه و معرفی کرده.

در کل کتاب بدی نیست و اگر به این مباحث درباره شاهنامه دوست دارید ، حتما کتاب رو بخونید. 
        

14

شکسپیر ایر
          شکسپیر ایرانی 

داوود فتحعلی بیگی رو شاید کمتر کسی به عنوان نویسنده بشناسه ولی در فیلم و سریال های معمول تلوزیون گاها بازی کرده و از اون دست هنرمندانی یه که آدم به چهره میشناسدش و وقتی ببینیش میگی " عه ، این ".

این هنرمندا معمولا مظلومند به خاطر این که واقعا هنرمندند اما زیاد شناخته شده نیستند. البته که منظورم از شناخته بودن ، بین‌ عوام الناس کوچه و خیابونه وگرنه بین اهالی تئاتر ، فتحعلی بیگی از شناخته شده هاست .

شناخته شده به دلیل کارهای زیادی که کارگردانی کرده و مخصوصا تحقیق ها و متن هایی که درباره تئاتر و روحوضی و تعزیه نوشته و همچنین به خاطر اینکه گروه تئاتری فعالی با بچه های با استعداد تئاتری هم داره. 

جناب فتحعلی بیگی در متن حاضر یک کاری کرده که مشابه اون رو شاید بشه در آثار زیبای کوروساوا یعنی آشوب و سریر خون ببینیم و در حوزه ادبیات هم اثر زیبای یوجین اونیل یعنی " عزا برازنده الکتراست ".

کمتر کسی در ایران و در حوزه سینما و تلوزیون و ادبیات به سراغ اقتباس از آثار بزرگ ادبی جهان میره. وقتی هم میره اینقد متن اصلی رو نمیشناسند یا یه جوری ازش اقتباس می کنند که اثر رو به قتل می‌رسونند و مخاطب رو بیشتر گیج می کنند. 
یکی از ضعف های بزرگ ما در حوزه هنر ، همین عدم اقتباس درست و صحیح از آثار بزرگ جهان و حتی ایرانه.
دلیل اصلی ش هم عدم مطالعه ست. نویسندگان و کارگردانان سینمای ما مطالعه ندارند و داستان های خوب جهان رو نمی‌شناسند وگرنه امروز وضعیت سینما و تلوزیون ما این نبود. 

اگر مطالعه کنند و بخونند ، می تونند از ظرفیت های ادبی آثار جهان و ایران استفاده کنند. این همه داستان و قصه خوب وجود داره و کسی سراغشون نمیره. 

حالا جناب فتحعلی بیگی یک کار جذاب کرده . ایشون شکسپیر رو میشناسه و میدونه که چقد نویسنده خوب و درجه یکی یه و دست گذاشته روی یکی از کمدی های معروف شکسپیر یعنی " رام کردن زن سرکش ". 

با شناختی که از تئاتر روحوضی و سیاه بازی داره ( در یک پست به طور کامل به معرفی این سبک نمایشی سنتی ایرانی پرداختم که می تونید در پیج من در بهخوان پیدا کنید و بخونید ) ، دست به یک کار خلاقانه زده و متن شکسپیر رو به صورت سیاه بازی در فرهنگ ایرانی " باز آفرینی " کرده که نتیجه ش شده یک متن کاملا ایرانی ولی با رنگ و بوی اثر شکسپیر.

طبیعتا غایت یک اقتباس هنری همینه.  اقتباس کننده باید بتونه اثر اصلی رو در یک فرهنگ یا مدیوم دیگه بازآفرینی بکنه و یک چیز جدید بسازه با روح اثر اصلی که جناب فتحعلی بیگی در این کار موفق بوده . 

در نتیجه این کار خلاقانه ، ما با یک اثر خوب طرف هستیم.  ما ایرانی ها معمولا نمایشنامه نویس های خوبی نیستیم و کارهایی که نوشتیم غیر از چند اثر از بیضایی و تا حدودی رادی و چند اثر از چند نفر دیگه مثل یعقوبی و امجد و یثربی و... دیگه اثر شاخصی نداریم و همین آثار هم در مقایسه با آثار شایسته جهان خیلی تاب رقابت رو ندارند اما هر از گاهی هنرمندانی می تونند دست به خلق آثار خوبی مثل همین اثر بزنند. 

اقتباس حاضر اثر خوبیه ، مثل اقتباس ها و ترجمه های دوره قاجار نیست که فقط اسم مکان ها و اسم آدم ها رو عوض می کردند و پاش می‌نوشتند " مجلس به تربیت آوردن دختر تندخوی " ، بلکه کاملا اثری ایرانی خلق شده.

در آخر توصیه می کنم این اقتباس جالب رو بخونید و لذت ببرید.
        

25

تقدیم به ا
          تقدیم به استاد گرانقدرم و بانوی تئاتر ایران ، منیژه محامدی. 

این یادداشت بیشتر از این که یادداشتی درباره کتاب باشه ، ادای دینی خواهد بود به بانوی تئاتر ایران منیژه محامدی که در دوره فوق لیسانس افتخار این رو داشتم که دو ترم شاگرد شون باشم. 

اعتراف می کنم که تا قبل از این که با منیژه کلاس بردارم اصلا نمی شناختمش و از این که نتونسته بودم با آرش دادگر ( نویسنده و کارگردانِ بی هنر تئاتر ) کلاس بردارم ناراحت بودم و امروز خدا رو شکر می کنم که نتونستم اون کلاس رو بردارم. وقتی کلاس رو برداشتم فهمیدم که بزرگداشتی در تالار وحدت برای منیژه برگزار شده که بزرگانی مثل بهزاد فراهانی سخنرانی کردن و ازش تجلیل شده. وقتی بیشتر دربارش تحقیق کردم دیدم که چقد سابقه تئاتری و نمایشی چه در ایران و چه در آمریکا داره. کسی که با ژان آنوی کار کرده و در ایران کارگردان بزرگانی مثل اکبر عبدی ، خسرو شکیبایی ، افسانه بایگان ، حبیب دهقان نسب ، رویا تیموریان و... بوده و اون روز استاد من شده بود. 

وقتی کلاس ها شروع شد از میزان اطلاعات و دانشی که منیژه داشت واقعا تعجب کردم. از کتاب هایی که تالیف کرده بود مثل بداهه گویی در تئاتر و درام درمانی گرفته تا آثاری که از آرتور میلر ترجمه کرده بود  ( مثل سقف کلیسای جامع ، پس از سقوط و... ) که الان در دسترس نیستند ولی من خوشبختانه دارم شون ، تا خاطراتی که از همکاری با بزرگان ایران تعریف می کرد همه شون باعث می‌شد که من بیشتر شیفته این بانوی سالخورده تئاتر ایران بشم. 

یادم نمیره وقتی اجرایی از نمایش کیوگن ژاپنی رو روی صحنه بردم کلی خندید و اومد کنارم و گفت محمد رضا فقط تو میتونستی اینطوری منو بخندونی...

یادش بخیر... روزی که گفتم من میخوام آنتیگونه سوفوکل رو به شکل کمدیا دلارته اجرا کنم. وقتی اجرا کردم گفت این بیشتر رو حوضی بود تا دلارته اما نبوغتو تحسین می کنم...

منیژه عاشق تئاتر بود و تئاتر رو دوست داشت. وقتی اجرا میکردیم چشاش برق میزد ... توی اجرا کمک مون می‌کرد. هیچوقت حس نمی کردیم که داریم توی کلاس درس دانشگاه تحصیل می کنیم بلکه پلاتو برامون تبدیل به یک دورهمی دوستانه می شد که کنار هم عاشقانه با تئاتر زندگی می کنیم.

یادم نمیره روز آخری که تک تک مون رو بغل کرد...یک بغل مادربزرگانه و گفت شما آینده تئاتر ایرانید...قدر خودتون رو بدونید...

حالا چند سالی از اون روزها گذشته و اون پیرزن تئاتری رو خیلی وقته که ندیدم اما همیشه از کلاسش به عنوان بهترین کلاسی که در طول دوران تحصیلیم داشتم یاد می کنم. 

امیدوارم هرجا هست صحیح و سالم و سلامت باشه و همچنان به درد تئاتر این مرز و بوم بخوره...

در همون کلاس بود که با مفهوم درام درمانی آشنا شدم و برام خیلی جالب بود. مفهومی که منیژه خیلی بهش علاقه داشت و تز و پایان نامه دکتراش هم در همین باره بود و تحقیقات زیادی دربارش انجام داده بود و کتاب حاضر هم نتیجه همین تحقیقات و عرق ریختن هاست.

هنر از ناخودآگاه میاد و در قلمروی ناخودآگاهیه... روان کاوی و درمان و تراپی هم کارش بر روی ناخودآگاهه...در نتیجه بین روان کاوی و هنر همیشه رابطه خوبی برقرار بوده.

نمیخوام وارد مفاهیم بشم که درام چیه یا تراپی و ناخودآگاه چیه. هم این یادداشت مجالش رو نداره و هم من سواد کافی ندارم اما وقتی درام و تراپی کنار هم بیان واژه درام درمانی آغاز میشه.

درام درمانی سابقه ای طولانی داره. از همون دوران ارسطو گرفته تا چیزهایی مثل جن گیری و شمنیسم و این چیزا اما از دهه ۱۹۶۰ رسما با روانکاوان و هنرمندان وارد عرصه جدیدی شد. 

درمان بیماران از طریق تئاتر و هنر. وقتی جلسه روانکاوی تبدیل به یک بازی تئاتری میشه و روانکاو تبدیل به کارگردان اونوقت میشه از طریق بازسازی و ایفای نقش ، مراجع و بیمار رو درمان کرد و به ناخودآگاهش پی برد و اونو تخلیه کرد. کاری که ارسطو میگه یکی از کارکرد های تراژدی همین تخلیه روانی یه.

نمیخوام خیلی وارد این مسئله بشم چون باید کل کتاب رو دوباره توضیح بدم. کتاب رو توصیه می کنم بخونید و با این مفهوم و روش درمانی که مبتنی بر تئاتر و درامه آشنا بشید. 

هنر خاصیت درمان داره. آلن دوباتن درباره ش کتاب نوشته و علاوه بر اون کتاب های بیشمار دیگه ای درباره خاصیت درمانی هنر اون هم خیلی علمی و اصولی وجود داره. 

رقص درمانی،  موسیقی درمانی و درام درمانی رشته هایی هستند که امروز در اکثر کشورهای جهان به صورت اساسی در حال توسعه و تحقیق هستند. 

جا داره در انتهای یادداشتم ، باز هم یادی بکنم از منیژه محامدی که نویسنده و محقق این کتابه... کتابی نوشته نو و تازه و مفید و علمی همراه با تمرین ها و مثال های زیادی که شما رو دقیقا با این مفهوم و روش درمانی آشنا می کنه.

توصیه می کنم حتما بخونید این کتاب رو...
        

12

ممنوعه تری
          ممنوعه ترین عشق ...

لولیتا یکی از کتاب های ممنوعه ایه که تقریبا چاپ و انتشارش در اکثر کشورهای جهان ممنوعه و این ممنوعیت هم یک دلیل داره و اون هم موضوع به شدت منزجر کننده کتابه. 
هر چقدر که بخواهیم با راوی داستان و شخصیت هومبر سمپاتی داشته باشیم ، باز هم نمیشه. 

کتاب لولیتا توسط غول بزرگ روسی تبار یعنی ولادیمیر ناباکوف نوشته شده که  درباره عشق یک مرد میانسال به یک دختر کوچیک به اسم لولیتاست. دختری ۱۲ ساله...

داستان واقعا منزجر کننده ست حتی اگر خوب نوشته شده باشه باز هم هیچ جوره اخلاقی نیست. هرچند نثر و خود داستان به شدت جذابه و سرگذشت این مرد واقعا آدم رو با خودش می کشونه.

از روی این کتاب در سال ۱۹۶۲ ، استنلی کوبریک یک فیلم فوق العاده ساخته که توصیه می کنم به جای کتاب اون فیلم رو ببینید. لولیتای کوبریک رو بیشتر از لولیتای ناباکوف دوست دارم.

داستان از اعترافات یک مرد که به جرم قتل در زندانه شروع میشه که به هیئت منصفه نامه ای نوشته و داستان رو نقل می کنه که چی شد که به اینجا رسید. 

راوی ابتدا ریشه یابی می کنه که علاقه ش به دختران کوچیک ۸ الی ۱۲ سال به خاطر ناکامی عشق نوجوونی و نرسیدن به دختری به اسم " آنابل " بوده و این علاقه از همونجا شکل گرفته. 
این موضوع در فیلم کوبریک نیست.

بعد از اون زندگی نامنسجم و باری به هر جهتی رو پیش میگیره و یک بار هم ازدواج میکنه و بهش خیانت میشه اما همه جا میگه که رابطه داشتن با یک دختر کوچیکسال براش به شدت جذاب تر بوده...
متاسفانه انزجار از این حرف ها نمیذاره که ادامه بدم اما کاراکتر بی اخلاقی رو به جایی میرسونه که با مادر یک دختر کوچیک سال برای رسیدن به دختر ازدواج میکنه و این فاجعه ست...

در کل شما با یک رمان اخلاقی و به اصطلاح نایس و مامانی طرف نیستید بلکه با یک اثری طرفید که گاهی شما رو متنفر میکنه...

باز هم به نظرم فیلم کوبریک چند مرحله جلوتر از کتابه. 

اما مسئله مهمی که درباره کتاب وجود داره و مسئله ترجمه اثره.  طبیعیه که لولیتا با این موضوع پدوفیلی ای که داره در اکثر جهان ممنوعه و تجدید چاپ نمیشه. در ایرانی که صادق چوبک رو سانسور میکنن ، مطمئنا توقع ترجمه جدید و چاپ جدید از لولیتا یک توقع بی جائی یه.

اما قبل از انقلاب ، ذبیح الله منصوری این کتاب رو ترجمه کرده که من با قیمتی گزاف خریده بودم و یک خانم خارج نشین به اسم اکرم پدرام نیا هم این کتاب رو خارج از ایران ترجمه کرده...

اما کدوم ترجمه رو بخونیم؟ 

به نظر منی که هر دو ترجمه رو همزمان خوندم ، هر دو خوبن... اگر می تونید هر دوتا رو بخونید اگر نمی‌تونید هر کدوم رو پیدا کردید بخونید.

ترجمه اکرم پدرام نیا دقیقا ترجمه خط به خط کتابه و خیلی توضیحات نداره و اگر می‌خواهید یک ترجمه دقیق از نوشته ناباکوف بخونید پس ترجمه پدرام نیا رو بخونید که ترجمه خوب و ساده و روونیه...

اما ترجمه منصوری چی؟ حرف و صحبت و حدیث درباره منصوری خیلی زیاده که به زودی در یک پست مفصل بهش می پردازم. 
اما درباره ترجمه منصوری از این کتاب :

منصوری نوشته که ترجمه خط به خط کتاب و تحت اللفظی اون باعث میشه که خیلی از نکات برای خواننده ایرانی مبهم باقی بمونه ( من در ترجمه پدرام نیا همچین چیزی حس نکردم ، شاید هم چون توضیحات منصوری رو خوندم این حس رو نداشتم ) و برای همین منصوری ترجمه ای " آزاد " انجام داده.

ترجمه آزاد یعنی از خودش توضیحاتی به متن کتاب اضافه کرده که البته برای بهتر فهمیدن نکات بد نیست اما خب متن اصلی کتاب نیست. در خیلی جاها هم با توجه به قدمت ترجمه منصوری توضیحاتی داده شده که امروز خیلی لزومی نداره. مثلا همبرگر رو امروز کسی نیست که ندونه چیه اما در زمان منصوری شاید کمتر کسی میدونسته که همبرگر چیه واسه همین منصوری ۳ خط درباره همبرگر توضیح داده. 

ترجمه پدرام نیا کمی در استفاده از واژه ها به متن اصلی وفادار تره ، مثلا خودارضایی یا کپل و... استفاده شده اما در متن منصوری اخلاقی تر ترجمه شده.

مثلا در جایی کاراکتر اصلی معتقده که کشتن همسرش فایده ای نداره پس بهتره اونو با چند لگد به پشتش آزار بده. پدرام نیا لگد به کپل ترجمه کرده و منصوری لگد به قفا یعنی پشت سر ...

با این توضیحات شما خودتون باید تصمیم بگیرید که کدوم ترجمه رو بخونید.  البته که جفت ترجمه ها به صورت فیزیکی سخت گیر میاد و تقریبا نایابه اما پی دی اف ترجمه پدرام نیا در دسترسه و با یک سرچ ساده میشه اونو دانلود کرد و خوند...

در کل خوندن لولیتا رو خیلی توصیه نمی کنم. به نظرم دیدن فیلم کوبریک می تونه جذاب تر باشه اما خب برای عاشقان ادبیات همیشه خوندن کتاب شیرین تره. 

تصمیم با خودتونه...
        

32

باز هم قصه
          باز هم قصه ، نجات بخش است.

دکامرون ، کتاب کلاسیک بعدی ای بود که در باشگاه عظیم راوی خوندیم. کتابی که مربوط به ۷۰۰ سال پیش و از ادبیات غنی ایتالیا بود و شدیدا آدم رو یاد هزار و یکشب مینداخت.

این کتاب ، همراه و همدم من در این دوران سیاه جنگ بود. در تمام مدت که حالم خوب نبود ، قصه های این کتاب باعث می شدند که حواسم از اتفاقات تلخی که در حال افتادن بود ، پرت بشه. 

کتاب ، یک کتاب کلاسیک و قدیمیه. داستان از طاعون سال ۱۳۴۸ در فلورانس آغاز میشه که این شهر شدیدا درگیر این بیماری شده . توصیفات ابتدای کتاب که نویسنده در همون دوران در حال زندگی کردنه،  از طاعون و وضعیت بهداشت و سرایت بیماری و زندگی مردم و تمهیدات دولت برای منتشر نشدن بیماری ، فوق العاده ست. انگار شما خودتون در حال زندگی کردن در اون دوران هستید و همه چیز رو به چشم خودتون می بینید. به جد میگم که طاعون ۱۳۴۸ در این کتاب فوق العاده تر از طاعونِ آلبر کاموست. 

در این بین خیلی از مردم برای نجات جون شون فرار می کنن و به اطراف شهر میرن. 

نکته جالبی که برای من داشت این بود که ما هم کرونا رو تجربه کردیم و این اتفاقات خیلی برامون ملموس بود و این ترک کردن شهر از طرفی با ترک کردن شهر توسط اکثریت مردم تهران از جمله خودم همزمان شد. منی که نمیخواستم از تهران برم تا اینکه موشکی در ۱۵ متری خونه م منفجر شد و از ترس جون مجبور شدم که تهران رو ترک کنم و به مسقط الراس خودم،  مشهد برگردم.

به هر حال یک عده ۷ نفری از خانوم های جوون به همراه ۳ مرد ، فلورانس رو ترک می کنند و با خدمتکار های خودشون به ییلاق میرن و اونجا برای گذران زندگی ، تصمیم می‌گیرند که هر روز دور هم جمع بشن و هر کسی یک داستان برای بقیه تعریف کنه تا زمان براشون به سرعت بگذره.
در این بین هر کدوم از این افراد یکی شون در یک روز پادشاه با ملکه میشه و مجلس رو هدایت می کنه. 
در روز اول هرکسی هر داستانی دلش خواست میگه اما در روزهای بعد تصمیم میگیرن که هر روز درباره یک موضوع خاص داستان بگن.

به این ترتیب در طول کتاب ۱۰۰ داستان روایت میشه. داستان هایی از عشق و جوانمردی و کلک و فریب و ... روایت میشه که واقعا زیبا و جذاب هستند. 
داستان ها هم اساطیری و تاریخی هستند و هم باب روز. هم اشخاصی که در همون روزها در فلورانس زندگی می‌کنند هستند هم اشخاص تاریخی مثل صلاح الدین ایوبی و شاه آلفرد ...

چیزی که مهم تره اینه که بعضی از داستان ها برای ما آشناست و شبیه داستان های حاتم طائی و یا حکایت های بوستانه و این که کل کتاب آدم رو یاد هزار و یکشب میندازه که این قصه ست که داره جون آدم ها رو نجات میده .

خیلی از این داستان ها بعدا در کارهای شکسپیر ، مولیر و ... تبدیل به نمایشنامه میشن. حتی در یک داستان به خوبی رگه های نمایش هایی که بعدا موسوم به " کمدیا دلارته ایتالیایی " شدند هم دیده میشه. 

حتی تیپ معروف آرلکینو رو هم می تونیم اینجا ریشه یابی بکنیم.

تاثیراتی که از کمدی الهی گرفته و اثراتی که بر روی حکایت های کنتربری گذاشته هم به خوبی واضح و مشهوده.

چیزی که خیلی منو اذیت کرد ‌، قضیه سانسور ترجمه محمد قاضی بود. عملا ۱۴ تا داستان از کتاب حذف شده و کلماتی مثل بوسه و شب زفاف و بغل کردن و... هم با سه نقطه نوشته شده که واقعا توهین به شعور مخاطبه.
من شنیدم ترجمه احمد شنوقی بدون سانسوره و احتمالا سالها بعد این ترجمه رو می خونم اما ترجمه قاضی علیرغم عالی بودن متاسفانه سانسور داره.

در کل کتاب دکامرون رو دوست داشتم. به خاطر همین نکاتی که گفتم. قصه گو بودنش ، شاد بودنش ، سرگرم کننده بودنش ، بی ادعا بودنش ، مهم و تاثیر گذار تر بودنش در فرهنگ مردم و ادبیات جهان و...

اگر سانسورش نبود ۵ ستاره کامل میدادم. 

و نکته آخر هم عجیبه که فلورانس در رنسانس تقریبا همپایه آتن باستان در جهان تاثیرگذار بوده. فلورانسی که اروپا رو وارد دوره رنسانس کرد. 
خیلی دوست دارم تحقیقی بکنم که دقیقا چرا آتن و فلورانس به این جایگاه رسیدند...

در کل ، دکامرون رو توصیه می کنم بخونید و ترجیحا با ترجمه احمد شنوقی ... ولی اگر نتونستید ، همین ترجمه نصف و نیمه و سانسور شده هم با ارزش و درجه یکه...

به امید روزهای بهتر برای این آب و خاک... مراقب خودتون باشید.
        

60

چقدر بد می
          چقدر بد می نویسی جناب چخوف !!

ابتدا بذارید بگم که 5 ستاره برای این کتاب خیلی کمه. باید 50 تا ستاره بهش بدم. کتابی که از خط به خطش لذت بردم . کتابی جامع و کامل و به معنای واقعی همه چی تموم. در ادامه میگم به چه دلیل.

هر وقت میخوام درباره چخوف بنویسم دست و پام میلرزه ، هرکاری بکنم نمی تونم اون حسی که از خوندن آثار این غول روسی می برم رو به بقیه منتقل کنم. من شیفته وار آثار چخوف رو دوست دارم. حتی آثاری که تک و توک بد هم نوشته رو دوست دارم. موقعی که دارم می خونم جریان سریع خون رو توی رگ هام حس می کنم. گاهی هر خط رو چند بار می خونم . با حواس کامل می خونم که مبادا چیزی رو جا بندازم.
 
فقط می تونم بگم که چخوف بزرگه ... چخوف بزرگ می مونه. 

اصلا نمی فهمم یک هنرمند چطوری می تونه همچین آثاری رو خلق کنه؟ چطوری این میزان از نبوغ در یک فرد جمع میشه و اینطوری مجال بروز پیدا میکنه؟ واقعا این حد از استعداد درباره چخوف ، شکسپیر ، داستایفسکی ، موپاسان ، ویکتور هوگو ، مولیر و... همیشه برام مایه تعجب و جای سوال داشته. 
من از نوشته های چخوف ، از هنر چخوف لذت می برم. این یک لذت عبث و بیهوده و پوچ نیست بلکه یک لذت هنریه. شما وقتی می تونی درد و رنج یک نویسنده رو درک کنی یا حس و حال اثر بهت منتقل بشه اونوقت از این انتقال لذت می بری. لذت از هنر همچین لذتیه نه یک لذت لهو و لعب.

چخوف به خوبی این لذت رو برای شما به ارمغان میاره. 

کتاب حاضر ، تحت عنوان همسر و نقد همسر توسط انتشارات علمی و فرهنگی با ترجمه بی نظیر حمیدرضا آتش برآب منتشر شده. در قطع پالتویی و جلد گالینگور که همین ، دست گرفتن کتاب رو راحت میکنه و خیلی خوب میشه از خوندنش لذت برد. 

ابتدا یک مقدمه دو صفحه ای جناب آتش برآب برای این کتاب نوشته . با این جمله شروع کرده که دوستان ، به احترام این نابغه ، کلاه از سر بردارید. 
با خوندن کل کتاب ، ما نه تنها کلاه از سر بر می داریم بلکه ایستاده برای این نابغه دست می زنیم و خوشحالیم که تونستیم این کتاب رو بخونیم.

بعد از این مقدمه کوتاه ما با چند داستان و رمانک از اواخر زندگی چخوف رو به رو میشیم. داستان هایی به شدت جذاب و خوندنی و چخوفی. 

کسانی که چخوف خوندن ، می دونند چخوفی یعنی چی. این داستان ها پر از حس و زیبایی و زندگیه. به شخصه انگار با تمام این افراد زندگی کردم. باهاشون غذا خوردم ، راه رفتم و گفتگو داشتم. 
این میزان سمپاتی با کاراکترها رو در کمتر آثاری داشتم. شخصیت ها اینقد خودی و خوب نوشته شدند که بعضی هاشون ، مخصوصا " آدم در جلد " در داستان اول تبدیل به یک ضرب المثل شده . به طور مثال لنین بیش از 20 بار در نوشته ها و سخنرانی هاش از آدم در جلد چخوف حرف زده. شخصیتی مثل  پچورینِ لرمانتاف در قهرمان عصر ما ، آدم زیادی تورگنیف ( رودین ) ، ابلوموف گنچاروف و آکاکی آکاکیه ویچ گوگول یا ایوان ایلیچ تالستوی و حتی راسکولنیکوف داستایفسکی

واقعا برای ساختن این شخصیت ها جز نبوغ و هنر ، چه چیزی لازمه؟ قطعا دیدن و لمس کردن و زندگی کردن. این افراد رو این بزرگان دیدن و میشناختن تا تونستند همچین شاهکارهایی خلق کنن.

همونطوری که گفتم داستان ها بی نظیرند. یکی از یکی بهتر. به طور مثال داستان " نفسم " یکی از داستان های مورد علاقه تالستوی بزرگ بوده. میگن بارها و بارها و شب های متوالی این داستان رو برای بقیه می خونده. وسطش قهقهه میزده و باز ادامه میداده. به هرکی میرسیده میگفته داستان جدید چخوف رو خوندین؟

خود همین نکته نشون میده که این داستان چقد زیبا و جالب و خوندنیه. 

بعد از تموم شدن داستان ها یک موخره تقریبا 250 صفحه ای رو جناب آتش برآب اضافه کرده که من به شخصه ازش لذت میبرم. البته که خیلی ها دوست ندارن این موخره ها رو و میگن الکی کتاب رو گرون تر میکنه و فقط اثر رو چاپ کنه بهتره اما باید اعتراف کنم که من طرفدار این موخره ها و مقدمه های جناب آتش برآب در کتاب هاش هستم. 

در این موخره ها یک به یک داستان ها رو بررسی کرده. از شکل گرفتن ایده و پیگیری یادداشت های روزانه چخوف که کجا از این داستان حرف زده تا نامه ها و مکاتبه های چخوف با دوستان و ناشران و منتقدینش درباره هر یکی از داستان ها . 
بعد نظر طرفدارها در نامه هاشون به چخوف و نظرات منتقدین همه و همه در این موخره ها به تفکیک هر داستان چاپ شده. نظرات خود جناب آتش برآب هم لا به لای این نامه ها و متن ها خوندنی و جالبه. حتی این که این آثار در زمان حیات چخوف به چه زبان هایی ترجمه شده هم ذکر شده. 

در بخش آخر هم دو متن بلند از دو نویسنده و منتقد بزرگ درباره زندگی چخوف اومده که این هم خیلی خوندنی و جذابه. 

و اما ترجمه حمیدرضا آتش برآب هم واقعا معرکه ست. کاری به حواشی پیرامون این شخصیت و مترجم ندارم . خود من که بارها باهاش هم صحبت شدم اصلا چیز بدی ازش ندیدم هر بار با خوش رویی و مهربانی با من حرف میزد و من ازش سوال میپرسیدم و گاهی ایشون از من چیزهایی میپرسید و گپ و گفت های زیادی در بستر اینستاگرام باهم داشتیم که واقعا مفید و خوب بود. اما ترجمه هاش واقعا بی نظیرند. نثر بسیار روون و خوانا که اصلا آدم رو خسته نمی کنه یا حواس آدم رو پرت نمیکنه. 

با تمام این توصیف ها واقعا 5 ستاره برای این کتاب کمه چون از هر لحاظ عالیه و توصیه می کنم حتما این کتاب رو بخونید ( فیزیکی بخرید تورو خدا ) و از خوندنش لذت ببرید. 

پ ن : تصویر مربوط به خوانش نمایشنامه جدید چخوف ( احتمالا مرغ دریایی ) برای بازیگران و گروه هنری تئاتر مسکوست که کنستانتین استانیسلاوسکی رو میشه در تصویر دید.

در اخر هم نقل قولی کنایه آمیز از تالستوی خطاب به چخوف نقل می کنم که گفته :

" جناب چخوف ، شکسپیر بد می نوشت ، شما از اونم بدتر می نویسی ".
        

53

ملکه جنایت
          ملکه جنایت

این چهارمین رمانی بود که از آگاتا کریستی خوندم و شاید بتونم بگم قطعا یکی از بهترین رمان های پلیسی ای بود که تا به امروز خوندم. رمان پلیسی از قدیم یکی از علایق من بوده و هست. لذت کشف و حل معما واقعا برام تکرار نشدنیه. 
این موضوع و علاقه به رمان های پلیسی و حتی سریال و فیلم های جنایی شاید ریشه در علاقه مادر و پدرم هم به این ژانر میشه. مادرم همیشه میگفت که در جوونی رمان های آگاتا کریستی و احمد محققی رو می خونده. گویا کتابفروشی کوچیکی نزدیک خونه شون بوده که اوایل ازدواج پدرم میرفته و ازش کتاب امانت میگرفته. هر بار پول کتاب رو کامل میدادن و موقعی که میخوندن و برمیگردوندن یه مبلغی رو فروشنده کم میکرده و پول رو به پدرم برمیگردونده و اون با اون پول کتاب جدیدی میگرفته. 

کلا مطالعه در خونواده ما همیشه پایه ثابت بوده. باید براش پست بنویسم. مثلا پدرم در نوجوونی مشترک 3 تا مجله و روزنامه بوده که هر روز به دستش میرسیده و...

بگذریم. من هم ابتدا با خوندن ترجمه های ذبیح الله منصوری از دشیل همت و مایک هامر و ژرژ سیمنون  و خوندن داستان های جنایی آلفرد هیچکاک به ژانر پلیسی علاقه پیدا کردم و بعدا با خوندن آثار ادگار آلن پو و آگاتاکریستی و کانن دویل و دورنمات و... بیشتر به این ژانر وابسته شدم. طبیعتا سینما هم خیلی به این علاقه دامن زده. 

این اولین رمانی بود که از پوآرو خوندم و تا قبل از این بیشتر فیلم و سریال هاشو دیده بودم و کارهای قبلی ای که خونده بودم کارآگاهش خانم مارپل بود. با اینکه همچنان کاراگاه اولی که دوست دارمش شرلوک هلمزه اما از پوآرو هم خیلی خوشم اومد گرچه اینجا در این رمان آخرین پرونده ش بررسی میشه .

داستان ادامه ای بر رمانی تحت عنوان " ماجراهای اسرار آمیز استایلز " نوشته شده. گرچه ربط مستقیم جز لوکیشن داستان و پوآرو و دستیارش به اون رمان نداره اما بهتر بود که اون رمان رو اول می خوندم اما به هرحال این رمان هم خونده شد در فهمش مشکلی ایجاد نکرد. 

برعکس تمام داستان های جنایی اینبار جناب پوآرو حضور یک قاتل رو در یک مهمانخانه تشخیص داده و میدونه قراره قتلی اتفاق بیفته و سعی داره از این قتل جلوگیری کنه. 

این خودش یک پلات کاملا متفاوت از سایر آثار جنایی ای که خوندیمه. در ادامه بارها و بارها خانوم کریستی سنت شکنی های زیادی میکنه که مترجم به خوبی در موخره کتاب بهش اشاره داره. 

آگاتا کریستی در کنار شکسپیر پرفروش ترین نویسنده تاریخ انگلستانه که آثارش هنوز طرفدارهای خودش رو داره. این رمان هم مثل ده بچه زنگی واقعا قشنگ و جالب بود. این سنت شکنی هایی که گفتم زیبایی اثر رو صدچندان کرده بود. اینبار ما با یک قاتل عادی سر و کار نداریم بلکه با قاتلی سر و کار داریم که قتلی انجام نمیده اما قاتله ... همین باید شما رو ترغیب کنه که این اثر رو بخونید...

در کل توصیه می کنم که ژانرهایی مثل جنایی و فانتزی و علمی تخیلی و... رو جدی تر بگیرید. خوندن این آثار می تونه از شما انسان های بهتری بسازه. خزعبلاتی مثل این که این ژانرها " چیزی ندارند " یا " وقت تلف کردن " هستند رو بندازید دور و بخونید و لذت ببرید. 

حتی اگر به قول بعضی ها چیزی نداشته باشه و فقط محض سرگرمی باشه ، خب چه اشکالی داره سرتون گرم بشه؟ 
اگر کسی گفت خوندن این آثار " وقت تلف کردنه " ، مزاحم غنی سازی اورانیوم این عزیزان نشید و کتاب تون رو بخونید و لذتش رو ببرید.
        

48

خوش بینی ت
          خوش بینی تا بی نهایت

کاندید ، معروف ترین رمان ولتر ، نویسنده و فیلسوف قرن هجدهمه که همچنان تا به امروز به عنوان یکی از بهترین رمان های فلسفی باقی مونده و بعد از گذشت چند قرن هم خواننده های خودش رو داره. 

من برای دومین بار بود که این رمان رو خوندم . دفعه اول فکر میکردم که با یک اثر خیلی خوب طرفم اما بعد از چند سال و با دید امروزم باید بگم که خیلی با این رمان همراه نیستم. یکی از دلایلش همین فلسفی بودن اثره. نویسنده کتاب رو نوشته که فلسفه ببافه و من این رو برای هنر و ادبیات سم میدونم. یک سم مهلک...

اما خیلی جاها هم این فلسفه کنار گذاشته شده و اثر به فرم رسیده و ما رو کاملا همراه با کاندید ، این آدم خوش بین میکنه. 

در هر صورت اثر به خاطر کلاسیک بودنش قابل خوندنه ولی نقدهای خیلی زیادی بهش وارده . خوشحالم که باشگاه راوی باعث شد یک بار دیگه این اثر با دید امروزم مرور بشه .

کاندید ، نهایت خوش بینی یک آدم رو نشون میده . خوش بینی ای که فلسفیه و هیچوقت تبدیل به هنر نمیشه...
        

25