معرفی کتاب الکترا: فیلوکتتس، زنان تراخیس، و آژاکس اثر سوفوکلس مترجم محمد سعیدی

الکترا: فیلوکتتس، زنان تراخیس، و آژاکس

الکترا: فیلوکتتس، زنان تراخیس، و آژاکس

سوفوکلس و 1 نفر دیگر
4.2
14 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

31

شابک
9789644454035
تعداد صفحات
298
تاریخ انتشار
1398/4/15

توضیحات

کتاب الکترا: فیلوکتتس، زنان تراخیس، و آژاکس، مترجم محمد سعیدی.

لیست‌های مرتبط به الکترا: فیلوکتتس، زنان تراخیس، و آژاکس

یادداشت‌ها

مینا

مینا

1404/2/23

          فعلا فقط در مورد نمایشنامه‌ی الکترا نظرمو می‌نویسم. چون کتاب رو فقط برای خوندن همین یکی خریده بودم و فعلا قصدی برای خوندن باقی نمایشنامه‌های سوفوکل ندارم، دست کم نه تا وقتی ایلیاد رو نخوندم و یه بازخوانی از ادیسه انجام ندادم. این نمایشنامه رو در تکمیل داستان سه‌گانه‌ی اورستیا از آیسخولوس خوندم و میخواستم ببینم سوفوکل داستان انتقام اورستس رو، که آیسخولوس در بخش دوم اورستیا، در نمایشنامه‌ی نیاز آوران اورده، چجوری تعریف کرده.

من لحن آیسخولوس رو خیلی بیشتر از سوفوکل دوست داشتم. این نمایشنامه خوب بود ولی اونقدر هم برام جذاب نبود راستش. نه حس شعرخوانی بهم میداد، نه حس نمایشنامه خوانی، بیشتر مثل این بود که دیالوگ های فوق‌العاده طولانی چند نفر رو بخونم و با اینکه ابهامی نداشت، ولی اون لذت خاص رو هم نداشت. صحنه جلو چشمم نبود.

ترجمه خوب و تمیز بود و به مشکلی برنخوردم. دستشون درد نکنه واقعاً همچین متنای سنگین کهنی رو با این سختی به فارسی درمیارن. فقط یه مسئله برام سوال بود که چرا با اینکه مترجم در مقدمه گفته  لحن و سبک سوفوکل خیلی روون بوده، انقدر از معادل‌های سنگین عربی واسه بعضی کلماتی که هیچ لزومی نداشتن، استفاده شده بود. منظورم از معادل سنگین دقیقا اینه که می‌گفتم: این کلمه رو به عمرم ندیدم. یا حدس میزنم جمع مکسر فلان کلمه باشه ولی اون صورت رو هیچوقت تا به حال ندیده بودم. و خب یه چننند باری (شایدم یکم بیشتر) کارم گیر فرهنگنامه افتاد که خب البته مسئله‌ای نیست و کلا خیلی راضیم از ترجمه ایشون.

یکم غرغر (با اسپویل): الکترا هم از اول تا اخر نمایشنامه داره یکسره گریه و شکوه میکنه. یا زانوی غم بغل گرفته یا اینور اونور میره و بلند بلند برای مرگ پدر (و بعد برادرش) و امیدهای برباد رفته سوگواری می‌کنه. هر کیم میاد کمکش کنه یا دلداریش بده میگه برین پی کارتون میخوام به درد خودم بمیرم. و مثل اینکه سالهاست بساطش همینه... اگه میشد اونی که اسمش رو عنوان نمایشنامه‌ست یکم بیشتر دستش تو کار باشه... بگذریم.

نکته‌ی جالب داستان برام (بازم هشدار اسپویل) تقابل بین الکترا و خواهرش بود. یکی میخواد زنده بمونه و به آینده امید داشته باشه، پس حاضره جلوی قاتلای پدرش سر خم کنه و وانمود کنه که دشمنشون نیست. یکی (الکترا) یکسره با مادرش چپ میوفته، و اندوهشو پنهان نمیکنه و مرتب میگه ترجیح میده بمیره یا تا آخر عمر زندانی بشه تا اینکه ذلت بپذیره و دست از این سوگواری آشکار برداره، که یه نوع مبارزه دربرابر ظلم مادرش و معشوقه‌شه.
یک جا هست که الکترا (بعد ازینکه خبر دروغین مرگ برادرش اورستس رو می‌شنوه، و امیدش به اومدن ناجی از بین میره) به خواهرش میگه بیا بریم خودمون قاتلان پدرمون رو بکشیم. فقط تصور کن مردم چی میگن! میگن این دو خواهر دست تنها رفتن و انتقام مرگ پدرشونو گرفتن! چه ارج و قربی پیدا میکنیم! و بعد خواهرش میگه چه فرقی داره مردم بعدش چی بگن، وقتی قبلش به خواری و خفت جون داده باشیم؟ (انصافا خیلی تقابل شون برام جالبه. یاد یه واقعه‌ی مذهبی هم میفتم که همگی میدونیم.)
خواننده اینجور وقتا ناخودآگاه روحیه‌ی آزادی‌طلب و وفادار الکترا رو ستایش می‌کنه و در عوض خواهر دیگه رو سرزنش میکنه. ولی در عمل می‌بینیم که همین روحیه‌ی «من نه اندوهمو پنهان میکنم نه خوشحالیمو و همه‌ش هم به قصد رنجوندن دشمن» نزدیک بود کار دستشون بده و  باعث بشه نقشه‌ی اورستس لو بره و نتونن انتقام مرگ پدرشون رو بگیرن. پس با اینکه الکترا درنهایت به چیزی که آرزوشو داشت میرسه، ولی چیزی که باعث پیروزیشون شد، همون روش «خویشتنداری، پنهان نگه داشتن احساسات، و وانمود به دوستی با دشمن تا زمانی که موقع مناسب عمل فرا برسه» بود. روشی که به نظرات خواهر منطقی‌ترِ الکترا خیلی بیشتر شباهت داشت.
        

8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نمایشنامه اسطوره‌ای اونم از نوع یونانیش مختصات خاص خودش را داره. با یکسری معیارها میشه سنجید که چقدرش اصیله و چقدر دست خورده. حقیر هم با توجه به مطالعات اندکم به نظرم میاد که به یکسری از نمایشنامه‌های کتاب خطشه وارده. البته هنوز شرح‌ها رو نخوندم و اگه متوجه بشم که اشتباه میکنم، این یادداشت رو اصلاح خواهم کردم. 
یکی از نشانه‌های نمایشنامه‌های یونانی حضور خدایان تو نمایشنامه‌ست. البته این حضور معمولا به نحو تجلیه*. به این صورت که مثلا وقتی جنگجویی خوب میجنگه میگن آرس درش متجلی شده. یا در وقت عشق آفرودیته متجلی میشه و قس علی هذا. اما ما تو نمایشنامه فیلوکتتس و آژاکس میبینم که هرکول و آتنا خودشون ظاهر میشن! مخصوصا تو پرده اول آژاکس این برام خیلی عجیب بود. 
در کل فیلوکتتس و زنان تراخیس کمتر بوی یونان میداد و آژاکس و مخصوصا الکترا بیشتر. 
.
خیلی برام جالبه که بدونم چرا یکی از پروژه‌های انتشارات فرانکلین، آثار اسطوره‌ای یونان بوده. جالب‌تر از اون اینه که مترجم این کتاب، محمد سعیدی، نخست‌وزیر زاهدی و از سناتورهای زمان پهلویه!
علی ای حال ترجمه‌ش خیلی خوب نیست و مشخصه که سنت ترجمه هنوز خیلی شکل نگرفته. با توجه به سیاق جملات، احتمال میدم که مترجم جرح و تعدیل‌هایی هم اعمال کرده که از اصالت نمایشنامه کم کرده.


* میدونم این کلمه در سنت ما بار معنایی خاصی داره. با تساهل و تسامح بپذیرید.
        

14