بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محمد امیری هنزایی

@mim_alef.he

182 دنبال شده

108 دنبال کننده

                      در تقلای روایت نویسی
مدیر بخش ادبیات نشر مهرستان
                    
mim_alef.he
mimalefhe

یادداشت‌ها

                این داستان مدام من را یاد داستایفسکی می‌انداخت. شبیه‌ترین داستان به سبک او است‌ البته تا آنجایی که من خوانده ام. تالستوی خدای توصیف است و داستایفسکی خدای تحلیل روان. این کتاب درون آدمی را می‌کاود که در تقلای خوب و بد بودن گرفتار آمده‌. یوگنی شخصیت اصلی داستان تا قبل از ازدواجش با لیزا ارتباطش با زنان را از سر رفع نیاز می‌دانست و نه شهوت یا هوس. معتقد بود برای سلامتی جسم و فکر کردن هربار اصیل‌ترین نیازم را باید برطرف کنم. و‌ می‌کرد. اما تصورش این بود که با ازدواج و‌دل‌سپردن به زنی که عاشقش است دیگر تن به هرزگی نمی‌دهد. ولی وقتی دوباره چشمش به ستپانیدا همان دختر روستایی که قبلاً با او در ارتباط بوده، افتاد، انگار هوس دوباره در دلش ریشه دواند. به نظر من این موضوع به طرز عجیبی قابل تحلیل است‌. با اینکه هر بار یوگنی خودش را ملامت می‌کرد و در جنگی درونی گرفتار شد اما چندباری  تا پای خیانت رفت و اما هر بار نشد با به قول خودش خدا نخواست...
نگاه تالستوی در این کتاب خیلی عمیق و انسانی است‌ که جای حرف‌ها  دارد. 
تا اینجا برای من از میان داستان کوتاه های تالستوی این بهترین کتابش بود. بعد ارباب و بنده و بعد مرگ ایوان ایلیچ. 

        
                ارباب‌ها برای ارباب ماندن به بنده نیاز دارند و بنده‌ها برای زنده ماندن به ارباب. این برداشت برای من تا آنجایی بود که شخصیت اصلی داستان یعنی واسیلی آندره‌ایچ تغییر بنیادین نکرده بود. در بوران تنهایی گرفتار نشده بود و ترس از مرگ به جانش نیفتاده بود. واسیلی تا قبل از این خودش را بهتر و برتر از نوکرش نیکیتا می‌دید. طمع به دنیا داشت و همه چیز را برای خودش می‌خواست. به هر قیمتی. برای همین حاضر شد او را قربانی زندگی خودش کند. اما وقتی دید خودش هم دمی باید بمیرد تغییر در بنیادش ایجاد شد و همان سبب شد تا نیکیتای در آستانه مرگ را نجات بدهد. 
اینکه آدم‌ها هر قدر هم پیچیده به بدی‌ها باشند باز در عمق نهان خودشان خوب هستند جای تامل دارد ولی تمام حرف لیوتالستوی در این داستان همین است. 
این کتاب اولین مواجهه من با تالستوی است. و خرسندم از این مواجهه. هرقدر داستایفسکی در توصیف دقیق حالات انسانی تبحر دارد تالستوی در موقعیت پردازی چیره دست است. دنیای هر دو با هم متفاوت است اما وجه مشترک هر دویشان تفکر است. چیزی که کمتر در نویسندگان معاصر ما هست.
        
                بالاخره تمام شد. بعد از دو هفته فراز و نشیب. داستایفسکی در جنایت و مکافات خیلی متفاوت بود. متفاوت‌تر از آنچه که در ابله و خوارشدگان است. البته که من معتقدم تمام این کتاب‌ها تکه‌هایی از یک کل منسجم هستند. کلی به نام جهان داستایفسکی. جنایت و مکافات قطعا سهم بزرگ و البته مهمی از  جهان  داستایفسکی را در برگرفته است.
فارغ از شاهکار بودن این کتاب اعتراف می‌کنم آنقدر برای من لذت نداشت. من لذتی که از کتاب رنج‌کشیدگان و خوارشدگان بردم از این کتاب نبردم. یا شعفی که در کتاب ابله تجربه کردم در این کتاب نکردم. اما باز نمی‌توانستم ازش بگذرم. خواندنش برایم ملال نداشت. در مجموع دوستش داشتم. فکر می‌کنم باید بیشتر بهش فکر کنم. بیشتر راسکلنیکف را تحلیل کنم  و بیشتر این جهان را بفهمم...
ترجمه مهری آهی ترجمه نسبتا فاخرانه‌ای است. البته جاهایی گنگ مانده که خیلی کم است. در مجموع برای من سخت نبود. حتی دوستش داشتم. اما شاید برای کسانی که کمتر با قلم فاخرانه آشنایی دارند سنگین باشد. 
        
                اینکه تعداد زیادی از آثار یک نویسنده شاهکار باشند یعنی آن نویسنده یک نابغه است. نابغه‌ای که شاید سده‌ها باید بگذرد تا همچون اویی بیاید. به عقیده من داستایفسکی نابغه ادبیات جهان است. برای اثبات این مدعا خواندن چندتا اثر از او کافی است از جمله همین کتاب. یعنی رنج‌کشیدگان و خوارشدگان. من تا قبل از اینکه این کتاب را بخوانم تعریف دو سه اثر از داستایفسکی را شنیده بودم که شاهکارهای او هستند اما وقتی این کتاب را خواندم معتقد شدم باید به آن لیست این کتاب را هم اضافه کرد. 
خوارشدگان و رنج‌کشیدگان یک شاهکار داستانی است با همان جهان ذهنی داستایفسکی. پر کشش و متحیر کننده. با شخصیت‌هایی زنده و پویا. داستانی عمیق و فراگیر. شاید بخش‌هایی از کتاب ابله و جنایات و مکافات مطول و ملالت بار باشد اما این کتاب اینگونه نیست. ضرب آهنگ داستان سریع و پر قدرت پیش می‌رود و همین سبب می‌شود شما هر بار منتظر بمانید که چه می‌شود. 
کتاب بخشی از جهان‌بینی نویسنده‌اش را نمایندگی می‌کند. داستایفسکی به حق یک متفکر بود‌ه. متفکری که انسان محروم، انسان رنج‌کشیده، انسان تنها، انسان سرگردان، انسان صادق و و و برایش اهمیت داشته است. این کتاب هم در همان جهان‌بینی قرار می‌گیرید.
بی‌تردید این کتاب یکی  خواندنی‌ترین کتاب‌ها است. بار دیگر این کتاب را خواهم خواند...
        
                بسم الله.
رنجین کمان آغاز دوستی من با نویسنده‌اش غلامرضای طریقی عزیز بود. تا قبل از آن هرگز اسم نویسنده را نشنیده بودم. حتی رنجین کمان را هم ندیده بودم چه برسد به خوانده باشم. ماجرای وصل من به رنجین کمان و بعد از آن غلامرضای طریقی از دل یک گفت‌وگو در آمد. در نشستی با یکی از منتقدین خوب کشورمان درباره روایت صحبت می‌کردم. چندی قبل از آن کتابی منتشر شده بود که نویسنده‌اش شاعر بود. آن کتاب ضعیف بود و در قامت روایت نمی‌گنجید. آثار قبلی نویسنده‌اش  هم چنگی به دل من نمی‌زد. این‌ها در من تصوری درست کرده بود که شاعر نمی‌تواند روایت بنویسد. برای این مدعا هم استدلالی داشتم. که زبان شاعر زبان نماد است و زبان روایت بیان واقع با جزئیاتش. نماد نماینده واقع است و نمی‌تواند بار آن را بر دوش کشد. میان این حرف‌ها گم‌ بودیم که آن دوست عزیز وعده کتابی را به من دادند. در جلسه بعد وعده‌اش را وفا کردند و رنجین کمان را به من دادند با این توضیح که نویسنده‌اش شاعر است. در همان روز خواندن کتاب را شروع کردم . متفاوت بود. هر روایتش حرفی برای گفتن داشت. هر چه جلوتر می‌رفتم دلم نمی‌آمد کتاب را زود تمام کنم. صبر به خرج دادم. بعد از یک ماه تمام شد، با حالی آکنده از شوق از غم. شاید بزرگترین وجه مثبت کتاب در همین است که نویسنده‌اش شاعر است و دست در کلمات باز. نویسنده می‌داند هر واژه را کجا و به جا بکار ببرد و این شیرینی کتاب را دوچندان می‌کند. 
رنجین کمان تصور اشتباه من را رفع کرد و آغاز دوستی من با غلامرضا طریقی شد که حاصل آن ماضی قریب گشت.
رنجین کمان تماما روایت نیست. بعضی متن هایش به حق روایت است و برخی در حد خاطره باقی مانده‌اند. و برخی دیگر در مرز روایت و خاطره گرفتار شده‌اند. اما با همهٔ این‌ها کتاب به طرز عجیبی خواندنی است.
فرامتن کتاب پر از حرف‌هایی است که باید در باز خوانی‌های دیگرم کشف و ضبط کنم.

میم الف ه 
        
                محمد اسفندیاری محققی بی‌بدیل است. گواه این ادعای من تمام آثار اوست. بی‌بدیل بودن اون به معنای نفی دیگر محققان نیست. چیزهایی که او را از سایر محققان تمایز می‌دهد فراوان است. از جمله قلم او. اسفندیاری به خوبی به ظرفیت‌های زبان فارسی آگاهی و تسلط دارد. برای همین وقتی کتابی از ایشان می‌خوانید با یک متن خشک تحقیقی_دانشگاهی مواجهه نیستید. بالعکس مخاطب یک متن معیار، لطیف و دلنشین هستید. بر واژه معیار اصرار دارم. فرق دیگر اینکه اسفندیاری در دنیای تحقیق به دنبال موضوعاتی است که به آن یا پرداخته نشده است یا کمتر پرداخته‌اند. به تعبیر دیگر دوباره نویس نیست. از تقلید و تکرار فراری است و تلاش می‌کند حرفی نو در اندازد. افزون بر این‌ها اسفندیاری در خلال تحقیق تفکر هم می‌کند. اینگونه نیست که نظر و آرا دیگران را جمع کند و به جمع‌بندی ختم. نه، او خیلی جاها نظرات خودش را با دلیل و استدلال بیان می‌کند و شهامت در صراحت دارد. دقت در تحقیق هم از خاصیت‌های اوست. مقهور نام آدم‌ها نمی‌شود و با ذره‌بین موشکافی از موضوع تحقیقی خودش می‌کند.
با این اوصاف که باز هم بسیار است خواندن آثار این محقق برجسته خواندنی است. خصوصا برای کسانی که علاقه‌مند به مطالعات درون دینی هستند. از جمله عرصه‌هایی که اسفندیاری برای آن پروژه تحقیق داشته است عاشورا است. بهتر است بگویم او یک عاشوراپژوه است. سه اثر خیلی مهم حاصل تمام پژوهش‌های او در این زمینه است که آخرینش حقیقت عاشورا است. کتابی که به اذعان او پایان کارش در عاشوراپژوهی است. 
این کتاب ستودنی است. اسفندیاری تلاش کرده با معیار تاریخ عاشورا را آنگونه که هست به نمایش بگذارد. البت که نقدهایی هست اما تلاش این محقق قابل تقدیر است. کتاب همانگونه که عنوان فرعی‌اش عیان است به دو فصل مجزا تقسیم شده. یک فصل به خود موضوع تاریخ عاشورا پرداخته است و‌ پاسخ بسیاری از سوالات است و بخش دیگر مربوط به تحریفات عاشورا است که در تمام این سال‌ها به وجود آمده. 
نویسنده در تمام کتاب تلاش کرده نگاهی منصف و مستدل داشته باشد و همین نقطه قوت آن است. 
به تمام کسانی که علاقه‌مند به موضوع عاشورا هستند خواندن این کتاب را واجب می‌دانم.
        
                بسم‌الله.
من ناسیونالیست نیستیم اما اعتراف میکنم تنها دلیلی که سبب شد به سمت هوشنگ مرادی کرمانی بروم همین پسوند پایانی است. کرمانی بودن. این همشهری بودن سبب شد خودم را به دنیای این مرد شریف کویر نزدیک کنم. جایی که هر دوی ما از آن آمده‌ایم. قبلا فقط کتاب نخل را خوانده بودم که برای من تجربه‌ای ناب از داستان ایرانی بود‌. نخل مرا سخت درگیر خودش کرد. کنجکاو شدم بدانم آدم پشت آن داستان چه شکلی است. زندگی‌اش چگونه رقم خورده و در پی چیست. این سوالات من را رساند به هوشنگ دوم
 این کتاب حاصل گفت‌وگوهای مفصل کریم فیضی با مرادی کرمانی است. من اغلب آثار فیضی را (که در همین سبک یعنی گفت‌وگو محور است) خوانده‌ام. شوق عجیبی به خواندن تجارب افراد دارم. این کتاب هم برخواسته از زندگی بدون روتوش مرادی است. 
هر چه بیشتر خواندم، بیشتر به او نزدیک شدم. من و او از یک زیست بوم برخاسته‌ایم. از یک فرهنگ، از یک گرما. هر دو هجرت کرده‌ایم. هر دو در پی زندگی‌ای بهتر بوده‌ایم. هر دو رنج غربت را با گوشت و پی خودمان چشیده‌ایم. درد بی‌پولی و گرسنگی را از سر گذرانده‌ایم. با این تفاوت که فاصله سنی ما چیزی حدود پنجاه سال است اما جنس دردمان یکی است. 
مردای کرمانی مردی ساده اما عمیق، بی حاشیه اما اثرگذار است. تمام قصه‌های او برخواسته از زندگی پر غصهٔ اوست. خودش می‌گوید من در تمام داستان‌هایم حضور دارم. هر کدام از این داستان‌ها نماینده بخشی از جهان زیستهٔ اوست. 
مردای کرمانی شبیه هیچ یک از معاصرین خودش نیست. نه ادا دارد نه ادعا‌. خودش هست. یک خود روستایی اصیل.صمیمی و ساده.  کاریزمای شخصیتی منحصر خودش را دارد. همه این شخصیت در تمام داستان‌هایش هم جاری است. 
مردای کرمانی با اینکه پایان نویسندگی‌اش را اعلام کرد و با صراحت گفت دیگر حرفی برای نوشتن ندارم اما به زعم من در تاریخ ادبیات ایران ماندگار شد. و من در تلاشم که بدانم راز ماندگاری او چیست؟

        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

            این داستان مدام من را یاد داستایفسکی می‌انداخت. شبیه‌ترین داستان به سبک او است‌ البته تا آنجایی که من خوانده ام. تالستوی خدای توصیف است و داستایفسکی خدای تحلیل روان. این کتاب درون آدمی را می‌کاود که در تقلای خوب و بد بودن گرفتار آمده‌. یوگنی شخصیت اصلی داستان تا قبل از ازدواجش با لیزا ارتباطش با زنان را از سر رفع نیاز می‌دانست و نه شهوت یا هوس. معتقد بود برای سلامتی جسم و فکر کردن هربار اصیل‌ترین نیازم را باید برطرف کنم. و‌ می‌کرد. اما تصورش این بود که با ازدواج و‌دل‌سپردن به زنی که عاشقش است دیگر تن به هرزگی نمی‌دهد. ولی وقتی دوباره چشمش به ستپانیدا همان دختر روستایی که قبلاً با او در ارتباط بوده، افتاد، انگار هوس دوباره در دلش ریشه دواند. به نظر من این موضوع به طرز عجیبی قابل تحلیل است‌. با اینکه هر بار یوگنی خودش را ملامت می‌کرد و در جنگی درونی گرفتار شد اما چندباری  تا پای خیانت رفت و اما هر بار نشد با به قول خودش خدا نخواست...
نگاه تالستوی در این کتاب خیلی عمیق و انسانی است‌ که جای حرف‌ها  دارد. 
تا اینجا برای من از میان داستان کوتاه های تالستوی این بهترین کتابش بود. بعد ارباب و بنده و بعد مرگ ایوان ایلیچ. 

          
راستی باید ببخشید با توجه به قفسه مطالعات‌ شما و اینکه من در کار نشر هستم چندتا سوال از خدمتتان داشتم اگر جسارت نیست از چه طریقی می‌توانم چندتا سوال بپرسم یا طرح موضوع کنم خدمتتان؟
اره قبول دارم شاید اینجوری که شما می‌فرمایید لطفش بیشتر باشه که هست ولی من چون میخواستم اون تحلیل را بکنم که هر آدم بدی در خودش خوبی دارد مجبور بودم یه ذره قصه را لو بدم 😅
خیلی سعی کردم مبهم بگم. یعنی از پیرنگ داستان چیزی نگفتم. فقط دریافت خودم از درونمایه داستان را گفتم. البته که اگر داستان هم لو بره باز خواندنی است. واقعا توصیفات موقعیت تولستوی دقیقه