فاطمه اختری

فاطمه اختری

@FatimaAkhtari

25 دنبال شده

54 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        ‌
‌
‌قهوه نمی‌خورم. می‌دانم ضرر دارد. به‌خاطر ضررهایش نیست که نمی‌خورم. تلخی‌اش حالم را بهم می‌زند. قبلا که طب نخوانده بودم، عاشق شکلاتِ تلخ بودم. تلخی‌اش تومنی هفت‌صنار فرق داشت با تلخی قهوه. تا می‌آمد زهر تلخی‌اش نفوذ کند در وجودت، شیرینی شکلاتش می‌چسبید به تنت. انگار که تلخی و شیرینی، الاکلنگ بازی می‌کردند با هم. مثل دنیا که فاصله تلخی و شیرینی‌اش کوتاه است. تلخی که نباید مثل قهوه یکهو آوار بشود روی آدم.


بیست‌ودوبار، تلخی را آوار کرد رویم. با تک‌تک فصل‌هایش: میدان، نقاش، نارنجی، پطرس، طناز، لبخند، چهارخانه، دِربی، سوراخ، خالی، قسم، نان و پنیر و موزارلا، تنها شدی پسر؟، مارس، هفتصد، مشمول، بیژن و منیژه، جوجه‌تیغی، لنگه، نوغان، لُنگی و گَرد. چه اسم‌های قشنگی! قشنگ، مثل زرورقِ براقِ سم‌های کُشَنده. همه‌شان تلخ هستند بدون ذره‌ای شیرینی. بیست‌ودو فنجانِ تلخ که اگر اراده هم کنی نمی‌توانی بیشتر از سه چهارتایش را پشت‌سرهم بنوشی. 


علی جلائی، داستانِ کوتاه را خیلی خوب می‌شناسد. خیلی خیلی خوب. هم فرم و هم محتوا را. هم قلابِ اول داستان و هم غافلگیری پایانش را. برای همین مجبورت می‌کند خواندن کتاب را تا خط آخر ادامه دهی. مجبورت می‌کند وسط خواندن داستان، کلی جمله حال‌بهم‌زن را تحمل کنی تا قدرت نوشتنش را اساسی به رخت بکشد. علی جلائی، یک دهه شصتی‌ست. یک دهه شصتی که بلد است ماهرانه، دنیای تو را تلخ روایت کند. من، او را یک استادِ نویسندگی می‌دانم و متواضعانه پای درسش می‌نشینم. از او چگونه نوشتن را یاد می‌گیرم. چون دلم روشن است به آینده. آینده‌ای که در آن، شاگردانِ جلائی بتوانند دنیا را مثل او قدرتمند روایت کنند، اما تلخی را اینگونه در دنیا تکثیر نکنند. روزی که آدم‌های بیشتری بفهمند ضرر قهوه برای سلامتی‌شان بیشتر از شکلاتِ تلخ است.
      

1

        ‌
‌
‌جنس نُقل‌های قدیمی‌ یک جور خاصی بود. مثل این شکلات‌های پُر زرق و برق امروزی نبود که کلی وقت چشمت دنبالش هست اما تا بیایی بفهمی چه مزه‌ای دارد تمام شده و رفته. نُقل‌های پدربزرگ و مادربزرگ را که می‌گذاشتی گوشه لپت، شیرینی‌اش آهسته و با آرامش راه می‌گرفت در وجودت. عجله نداشت که زود تمام شود. آرام و باطمانینه از رگ‌ها عبور می‌کرد و خودش را می‌رساند به عمق وجودت. به جایی دور، در لایه‌های پیچ در پیچ مغزت. جایی که بعد از سالها هم هر وقت اراده کنی بتوانی دوباره آن را بیرون بیاوری و مزمزه‌اش کنی.
‌
‌
خمره، از همان نُقل‌های شیرین و درشت پدربزرگ بود. هوشنگ مرادی کرمانی، مثل یک پدربزرگ مهربان، شیرینی داستانش را می‌نشاند در عمق وجودت. داستان خمره، بسیار روان، ساده و در عین حال جذاب پیش می‌رود. در طول داستان بالا و پایین‌های منطقی، کشمکش‌های جذاب و چینش قشنگ روایت‌ها را پشت سر هم می‌بینیم. قصه در یک روستا شکل می‌گیرد. شخصیت اصلی، آقای صمدی، مدیر و تنها معلم مدرسه روستاست و محور اصلی قصه، یک خمره است. خمره‌ای برای آب خوردن بچه‌های مدرسه. خمره‌ای که همه داستان به شکل هنرمندانه‌ای حول و حوش آن شکل می‌گیرد.

‌
داستان خمره، مثل یک فیلم روان و قشنگ به راحتی مخاطب را تا انتها به دنبال خود می‌برد. از برجستگی‌های کتاب، همراه کردن مخاطب در رده‌های سنی مختلف است. هوشنگ مرادی کرمانی با قصه‌گویی شیرین و دلچسبش، کودک، نوجوان، جوان، بزرگسال و حتی سالمند را پای کتابش می‌نشاند. داستان به راحتی احساسات مخاطب را درگیر می‌کند. در جایی بی‌اختیار بغض را در گلویت می‌نشاند و در جایی خنده را مهمانت می‌کند. در قسمت‌هایی از کتاب، ریتم قصه تند می‌شود. همان جایی که اتفاقات، پشت سر هم شروع و بلافاصله تمام می‌شوند. جاهایی که دوست داری لذت خواندن قصه را آرام‌تر بچشی اما اتفاقات از دستت لیز می‌خورند و می‌روند. در مجموع، نوشیدن قصه زیبا و زلال خمره را به همه پیشنهاد می‌کنم.‌
‌
‌

      

10

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

14