یادداشت فاطمه اختری
1403/3/28
قهوه نمیخورم. میدانم ضرر دارد. بهخاطر ضررهایش نیست که نمیخورم. تلخیاش حالم را بهم میزند. قبلا که طب نخوانده بودم، عاشق شکلاتِ تلخ بودم. تلخیاش تومنی هفتصنار فرق داشت با تلخی قهوه. تا میآمد زهر تلخیاش نفوذ کند در وجودت، شیرینی شکلاتش میچسبید به تنت. انگار که تلخی و شیرینی، الاکلنگ بازی میکردند با هم. مثل دنیا که فاصله تلخی و شیرینیاش کوتاه است. تلخی که نباید مثل قهوه یکهو آوار بشود روی آدم. بیستودوبار، تلخی را آوار کرد رویم. با تکتک فصلهایش: میدان، نقاش، نارنجی، پطرس، طناز، لبخند، چهارخانه، دِربی، سوراخ، خالی، قسم، نان و پنیر و موزارلا، تنها شدی پسر؟، مارس، هفتصد، مشمول، بیژن و منیژه، جوجهتیغی، لنگه، نوغان، لُنگی و گَرد. چه اسمهای قشنگی! قشنگ، مثل زرورقِ براقِ سمهای کُشَنده. همهشان تلخ هستند بدون ذرهای شیرینی. بیستودو فنجانِ تلخ که اگر اراده هم کنی نمیتوانی بیشتر از سه چهارتایش را پشتسرهم بنوشی. علی جلائی، داستانِ کوتاه را خیلی خوب میشناسد. خیلی خیلی خوب. هم فرم و هم محتوا را. هم قلابِ اول داستان و هم غافلگیری پایانش را. برای همین مجبورت میکند خواندن کتاب را تا خط آخر ادامه دهی. مجبورت میکند وسط خواندن داستان، کلی جمله حالبهمزن را تحمل کنی تا قدرت نوشتنش را اساسی به رخت بکشد. علی جلائی، یک دهه شصتیست. یک دهه شصتی که بلد است ماهرانه، دنیای تو را تلخ روایت کند. من، او را یک استادِ نویسندگی میدانم و متواضعانه پای درسش مینشینم. از او چگونه نوشتن را یاد میگیرم. چون دلم روشن است به آینده. آیندهای که در آن، شاگردانِ جلائی بتوانند دنیا را مثل او قدرتمند روایت کنند، اما تلخی را اینگونه در دنیا تکثیر نکنند. روزی که آدمهای بیشتری بفهمند ضرر قهوه برای سلامتیشان بیشتر از شکلاتِ تلخ است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.