𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

تاریخ عضویت:

آذر 1403

𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

@Zahranikdel

45 دنبال شده

106 دنبال کننده

                عاشق شدن آسونه:) 
بخش سخت زمانیه که بخوای ازش «خلاص» بشی...! 

              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به آنی عزیز، دختر خیال‌ها و قصه‌ها،

از همان لحظه‌ای که پا به گرین گیبلز گذاشتی، با آن چشم‌های پر از رؤیا و دلی پر از حرف‌های قشنگ، دلم با تو همراه شد.
تو فقط یک دختر یتیم با موهای قرمز نبودی، آنی… تو نوری بودی که به دل خاکستریِ یک خانه در دهکده اونلی تابید، و بعد، آرام‌آرام، دنیای من را هم روشن کردی.

تو به من یاد دادی که می‌شود به چیزهای کوچک، با نگاهی تازه نگاه کرد؛
که می‌شود یک درخت، یک دریاچه، حتی یک اسم ساده، شعر باشد البته اگر دلِ آدم پر از خیال باشد.

آنی جان، تو با تمام اشتباه‌ها، شیطنت‌ها، و حرف‌های شاعرانه‌ات، به من نشان دادی که دنیا هنوز می‌تواند جای زیبایی باشد.
به من یاد دادی که اگر دلم بگیرد، می‌توانم به آسمان نگاه کنم و با خیال خودم قصه‌ای بسازم « درست مثل تو.»

چه خوب شد که به اشتباه ابتدا به گرین گیبلز و بعد به قلب ماریلا، متیو... و من آمدی👒
تو را مثل یک دوست قدیمی دوست دارم، مثل یک یادِ خوب، مثل یک شعر.

با تمام محبتی که می‌شود توی یک دل جا شود،
از دوستی که تو را خوب می‌فهمد:) 


      

10

ویدئو در بهخوان
        

 🌊 ما شروعش می‌کنیم – کالین هوور

(وقتی عشقِ درست، بالاخره وقتِ خودش رو پیدا می‌کنه.)

✨ خلاصه‌ از کسی با قلب و دلی که هنوز از جلد اول درد داره:

لیلی حالا مادره. یه دختر کوچولوی ناز داره، و بعد از همه چیزایی که با رایل گذروند، حالا فقط دنبال یه کم زندگیه. یه کم آرامش.
اما خب، اطلس هنوز هست.(مثل همیشه✨🙃) همون پسری که یه زمانی تنها نقطه‌ی امن دنیاش بود. همون کسی که شاید اگه همه‌چی درست پیش می‌رفت، اولین و آخرین عشقش می‌شد.
حالا وقتشه... وقتِ یه شروع دوباره. ولی شروع دوباره یعنی درد گذشته، دوباره سر باز نمی‌کنه؟ یعنی می‌شه عشق رو ساخت، نه فقط حس کرد؟
لیلی؟ 
 دیدن لیلی توی فاز "بازسازی" واقعاً الهام‌بخشه. نه اینکه بی‌درد شده باشه، ولی یاد گرفته چجوری با درد راه بره.
اطلس؟ 
 وای اطلس. مردی که صبر می‌کنه، تحت فشار قرارت نمی ده، کنارت می‌ایسته.
*رابطه‌ی لیلی و رایل اینجا خیلی پیچیده‌ست ولی واقع‌بینانه‌ست. نه در حد نفرت، نه در حد دوستی. فقط یه چیزی واقعی، خاکستری.(اینو خیلی دوست داشتم.) 
 حس بزرگ شدن، بالغ شدن، و انتخاب‌های سالم ( این کتاب از اون عاشقانه‌هاییه که انگار از "رویاهات" نمی‌گه، از چیزی که حقته حرف می‌زنه.) 

 ⭐ امتیاز من؟
۴.۵ از ۵
چون حس آرامش داشت. چون بهت اجازه می‌ده باور کنی بعد از یک عشق سمی، یه عشق سالم هم ممکنه.
نه با آتش و هیجان، با مهربونی و انتخاب.
(هر پایانی شروعی دارد...)

      

13

        
 🔪 The Locked Door – فریدا مک‌فادن

(وقتی سایه‌ی یه قاتل زنجیره‌ای پشت سرت باشه، اعتماد به زندگی یه کار شجاعانه‌ست!)

نورا، یه جراح باهوش و ساکت، گذشته‌ش رو مثل یه در قفل‌شده ته ذهنش نگه داشته. چون آره... پدرش یه قاتل زنجیره‌ای معروفه که خود نورا تو بچگی گیرش انداخته. حالا که بزرگ شده، سعی کرده همه چی رو بندازه پشت سر، ولی زندگی ول‌کن نیست.
یه قتل جدید، یه شباهت عجیب به جنایت‌های قدیمی، و یهو دوباره اسم پدرش می‌افته وسط (اونم درست وقتی که نورا فکر می‌کرد داره نرمال می‌شه. )ولی واقعاً چی داره اتفاق می‌افته؟ کی دروغ می‌گه؟ کی قربانیه؟ کی هیولاست؟
(از یک جایی به بعد من یکی انقدر گیج شده بودم و مدام مظنونم عوض می شد که داشتم به این نتیجه می رسیدم قاتل گربه ست😼💔) 
 چه چیز هایی رو دوست داشتم؟ :

* ریتم تند و بی‌رحم داستان! از همون فصل اول افتادم توی سراشیبی هیجان. اصلاً وقت نفس کشیدن نداشتم.
* شخصیت نورا با اون همه زخم‌های پنهونی، خیلی واقعی بود. نه بی‌نقص، نه قربانی. یه چیزی وسط.
* حس ترس و بی‌اعتمادی به اطرافیان واقعاً خوب دراومده بود. خودمم آخرش به همه شک داشتم 😭 (حتی خودم👀💔) 
 و پایان؟! 
وااااااو. دقیقاً همون چیزی بود که دلم می‌خواست. یه پیچ درست‌درمون، با طعمی که تا صفحه‌ی آخر نگهت می‌داره.(از همون پایان هایی که از فریدا توقع میره🤫) 
  یه جوری بود که وقتی فهمیدم چی به چیه، هم شوکه شدم، هم گفتم: "آفرین فریدا! واقعاً  دوباره قشنگ باهام بازی کردی💔."

 🙃 چی کم داشت؟

* فقط کاش شخصیتای فرعی یه ذره عمق بیشتری داشتن. بعضیاشون بیشتر نقش "ابزار" بودن تا آدم واقعی.
* فلش‌بک‌ها می‌تونستن احساسی‌تر باشن، ولی خب اینا ایرادای کوچیکه جلوی اون پایان هیجان‌انگیز.

 ⭐ امتیاز من:

۴.۵ از ۵
برای اینکه هم سرگرم‌کننده بود، هم مرموز، هم پرکشش. مخصوصاً پایانش که دقیقاً همون چیزی بود که باعث شد کتاب تو ذهنم بمونه👀✨



      

13

ویدئو در بهخوان
        
جود، همون دختر فانی کله‌شق که یه تنه داره وسط دنیای دروغ و سیاست پری‌ها می‌جنگه، بعد از اون شاهکار تبعید توسط کاردن، الان داره با ویوی و اوک در دنیای انسان‌ها زندگی می‌کنه. ولی همه‌چی قراره زیاد آروم پیش نره (خب معلومه دیگه، مگه اینا بلدن زندگی عادی کنن؟). یه ماموریت خطرناک، یه خواهر دو قلوی مشکوک، و دوباره کشیده شدن به دنیایی که جود هم ازش بیزاره، هم دیوونه‌شه...

🧝‍♀️ شخصیتا و رابطه‌ها (یه نگاه عاشقانه و تند!):

*جود*هنوز همون دختره‌ی مصمم، خسته ولی قوی‌ایه که می‌خوای بغلش کنی بگی: "بابا یه‌ذره استراحت کن، ولی خب ادامه بده چون داری عالی پیش میری!"
*کاردن*؟  آقای "من بلدم تو رو آزار بدم ولی خودم بدتر عذاب بکشم" توی این جلد بالاخره یه پله دیگه رشد می‌کنه. کم‌کم نقابش می‌افته و دلت می‌خواد محکم بگی: "خب حالا شدی شاه دل من!" 😌 (البته که بودی☺️) 
*ترین* هنوزم مشکوکه و آزاردهنده (ولی یه نقشش توی داستان باعث شد یه لحظه تحسینش کنم).
*مادوک* هنوز اون پدرخوانده‌ی مرگباره که آدم نمی‌دونه ازش متنفر باشه یا بترسه یا یه ذره هم براش دل بسوزونه.

 ⚔️ اتفاقات و درام ها:

 برگشتن جود به دنیای پریا خیلی پرتنشه. هر لحظه منتظری یه خیانت جدید ببینی یا یکی از پشت خنجر بزنه.
یه دوئل حسابی داریم، یه نقشه‌ی حسابی‌تر، و یه پیچش بامزه که یه‌دفعه همه‌چیو می‌چرخونه.
 
یه افسانه قدیمی در مورد "پادشاه پریان" بالاخره به جواب می‌رسه، و اون لحظه‌ای که فهمیدم... قشنگ گفتم: "اووووووف! اینو خوب بازی کردی هالی!" 🔥

 چیزایی که کاش بهتر بود:

 یه‌سری اتفاقا زیادی سریع و راحت حل شد. مثلاً بعضی مشکلاتی که تو جلدای قبلی کلی کش اومده بودن، اینجا تو دو صفحه جمع شدن.
  من شخصاً انتظار داشتم یه ذره سیاه‌تر  و تاریک‌تر تموم بشه. پایانش خیلی "مرتب و خوشگل" بود واسه دنیایی که این همه بی‌رحمه.(حالا همین من اگه سد اند بود بازم مشکل داشت👀) 

کاش بیشتر به کاردن از زاویه خودش نگاه می‌کردیم. دیدن بیشتر از درونش، خیلی می‌تونست قوی‌ترش کنه.



 ⭐ امتیاز من:

۴.۵ از ۵!
چون هنوزم جذابه، شخصیتا قوی‌ان، عشق و سیاست خوب قاطی شده، ولی یه کوچولو بیشتر عمق و پیچیدگی لازم داشت تا بترکونه.

پ ن: کاراکترای کتاب رو توی ویدئو گذاشتم و به نظرم فوق العاده ان🛐🧚‍♀️

      

13

        اول از همه لازمه بگم این جلد رو خیلیییی از جلد قبل بیشتر دوست داشتمم(اون قدر که یک شب کامل رو بهش اختصاص دادم و البته که بعدش خیلی زود جلد 3 «ملکه پوشالی» رو شروع کردم:)))

توی جلد اول، جود هنوز یه دختر معمولی‌ بود که سعی داشت بین پریای بی‌رحم زنده بمونه و خودش رو اثبات کنه. ولی حالا توی این جلد، اون رسماً افتاده وسط یه بازی سیاسی بزرگ. دنیای این جلد خیلی سنگین‌تره. بیشتر از پری‌بازی و قلدر‌بازیای مدرسه، وارد فضای دربار و سیاست و خیانت می‌شیم. همه ماسک زدن، همه دنبال قدرت‌ان، و اگه یه لحظه حواست پرت شه، یکی خنجر می‌زنه*از پشت*.

الان جود اون آدم بی‌تجربه‌ی اول کتاب نیست. حالا داره برای حفظ قدرت، نقشه می‌کشه، تصمیم‌های سخت می‌گیره و البته یک سری جاها مجبور می شه بین درست بودن و زنده موندن یکی رو انتخاب کنه.!! 
از اون ورم، دریا و موجودات ترسناک زیر آب، وارد ماجرا می‌شن و بُعد جدیدی به دنیای داستان اضافه می‌کنن. همه‌چی تیره‌تر، سیاسی‌تر، و خیلی خیلی خطرناک‌تره.

حالا وقتشه که راجبه کاراکترهایی حرف بزنیم که بعضی ها به شدتتت تغییر کردن و بعضی ها همونی ان که تو جلد قبل بودن (حتی شاید خیلی بدترر👀)

جود؟ 
جود الان یه بازیگر اصلیه، نه یه مهره‌ی ساده. داره همه‌چی رو از پشت صحنه مدیریت می‌کنه و سعی می‌کنه کاردن رو، که پادشاه شده، کنترل کنه. ولی راحت نیست. نه فقط چون همه دارن براش چاله می‌کنن، بلکه چون خودش با دروغ‌ها و ترس‌هاش دست‌وپنجه نرم می‌کنه. جود هنوزم همون دختر جسوره، ولی کم‌کم داره به چیزی شبیه یه ملکه سایه تبدیل می‌شه! *کسی که همه چیزو می‌فهمه ولی هیچ‌کس نمی‌فهمه واقعا چی توی دلشه*.

کاردن؟
کاردن حالا پادشاهه. ولی نه یه پادشاه معمولی. اون هنوزم پر از راز، تضاد، لج‌بازی و یه‌جور بی‌تفاوتی ظاهریه. ولی زیر این بی‌خیالی، هوش و بازی‌گریه. رابطه‌ش با جود توی این جلد حسابی پیچیده‌تر می‌شه: یه لحظه فکر می‌کنی عاشق همن، لحظه‌ی بعد دلت می‌خواد بزنی تو سرشون. ولی خب، جذابیت همین‌جاست دیگه! هر دوشون دارن با احساسات و قدرت بازی می‌کنن، و هیچ‌کدوم نمی‌خوان اول اعتراف کنه که دلش پیش اون یکی گیره.

مدوک؟
اون ژنرال خون‌ریز هنوزم دنبال تاج‌و‌تخته.(و حاضره برای رسیدن به تاج خونین هرکاری بکنه) 
 از اون پدرخوانده‌هایی که لبخند می‌زنن ولی با یه حرکت، زیر پات رو خالی می‌کنن. به جود نه به چشم دختر، بلکه به چشم یه مهره‌ی کلیدی نگاه می‌کنه، و خب این توی رابطه‌شون کلی تنش و درگیری می‌سازه.

ترین و لوک؟
 خلاصه می گم: این دوتا هنوزم آزاردهنده‌ن. ترین دنبال راحتیه، دنبال اینه یه‌جوری توی دنیای پریا جا بگیره، حتی اگه مجبور شه خواهرشو نادیده بگیره. لوک هم همون پسر جذابِ خطرناک باقی مونده، که بیشتر دنبال بازی با احساساته تا چیز واقعی. هر بار که میان توی داستان، یه حس خاصی بین حرص خوردن و دل‌سوزی برات می‌ذارن.

دنیای زیر آب؟
یه چیز تازه که تو این جلد وارد می‌شه، دنیای موجودات دریاییه*موجوداتی که از پریا هم خطرناک‌تر و پیچیده‌ترن. *
دریا توی این جلد فقط یه مکان نیست، یه تهدیده. یه جایی که رازهایی داره، پیمان‌هایی بسته می‌شن، و ممکنه همه‌چی رو زیر و رو کنه.

و اگه بخوام یک خلاصه که اسپویل هم نکنه داستانو برای این جلد بگم میگم:
توی این جلد  داستان از یه فانتزی مدرسه‌ای با دعواهای عاشقانه، تبدیل می‌شه به یه داستان سیاسیِ پیچیده، پر از خیانت، کشمکش درونی و رابطه‌هایی که معلوم نیست قراره نجاتت بدن یا نابودت کنن. آخرشم؟ یه ضربه‌ی اساسی داره که تا چند دقیقه فقط زل می‌زنی به صفحه‌ی آخر و با خودت می‌گی: «واااااقعاً اینطوری تموم شد؟»
 
و در پایان میخوام یک نصیحتی کنم:
اگه میخوای جلد دو رو بخونی جلد سه رو هم بغلش داشته باشه چون به محض تموم شدن جلد دو باید بری سراغ جلد بعدد.
      

27

ویدئو در بهخوان
        
این کتاب واقعاً آدمو می‌کشه تو یه دنیای عجیب و غریب، پر از پری‌های خوشگل ولی خیلی خطرناک! قصه درباره‌ دختریه که فانیه  ولی باید بین پری‌ها زندگی کنه و هی می‌خواد نشون بده که از اونا کم نداره، حتی اگه همه‌چی بر علیه‌ش باشه.

از همون اول معلومه که قرار نیست همه چی گل‌و‌بلبل باشه. کلی دعوا، نقشه، خیانت، و از اون روابط پر تنش که هم حرصتو در میاره هم نمی‌تونی ولش کنی. شخصیتا هم خاکستری‌ان، یعنی نه خیلی خوبن نه خیلی بد، ولی واقعاً باحال و جالبن. مخصوصاً کاردن… که البته باید از اون خوشتون بیاد!! 

حالا کیا می تونن این کتاب رو بخونن؟ 
کسایی که دنبال یه داستان فانتزی‌ای هستن که فقط درباره‌ی جادو و قهرمان‌بازی نباشه و یه‌کمم فضای تیره‌تار و درگیری ذهنی داشته باشه، نباید این کتابو از دست بدن. البته یه جاهایی ممکنه یه کم کند شه یا حرصت بگیره، ولی بازم می‌ارزه که ادامه‌ش بدی.

یکم راجبه کاراکترا حرف بزنیم
اول از همه کاراکترای مورد علاقمم لوک و ترییین🔪💔
لوک یه پسر فریبکاره که با ظاهر خوش‌اخلاقش دل می‌بره ولی تهش فقط دنبال بازی‌کردن با آدم‌هاست. ترین هم خواهر جوده که برای جا افتادن بین پری‌ها، خیلی راحت آدم می‌فروشه—حتیییی  اگه اون آدم خواهرش ☺️🔪

و مدوک... 
مدوک یه پری خفن و خطرناکه که مادر جودو کشته، ولی بعدش اومده خودش بچه‌ها رو بزرگ کرده! پدرخوانده‌ایه که بیشتر با شمشیر تربیت می‌کنه تا با مهربونی. عاشق جنگ و قدرت‌طلبیه و اگه بچه‌هاش جلوش وایسن، براش مهم نیست—رد می‌شه ازشون 😉

و اما... 
جود و کاردننن 
جود یه دختر آد‌میه که توی دنیای پری‌ها بزرگ شده و هر لحظه تلاش می‌کنه ثابت کنه که از پری‌ها کمتر نیست. کاردن هم  همون شاهزاده‌ی بدجنس و مغروره که از اول با جود دعوا داره. ولی یه جایی می‌فهمی که بین این دوتا یه چیزایی بیشتر از دشمنی وجود داره—چیزی که خودشون هم ازش سردرنمیارن... 
      

29

        *درست مثل فیلمش فوق العاده بود. (منطقی تره بگم فیلمش مثل کتابش فوق العاده بود، مگه نه؟!) 
هری پاتر و زندانی آزکابان رو حتی وقتی فیلمش رو دیدم تبدیل شد به سری مورد علاقم... و حالا که کتابشو خوندم عاشق کتابش شدممم. 
میخوام راجع به چند تا چیز که برام بیش از حد تو این جلد قابل فکر بودن حرف بزنم:
اولیش کاراکتر هرماینیه. در نگاه اول هرماینی یه دختره که تنها کاری که میکنه اینه که درس میخونه و برای همینم بهش میگن«باهوش».  درسته، هرماینی باهوشه ولی نه به این دلیل که درس میخونه. باهوشه چون میدونه تنها چیزی که به یک دختر قدرت میبخشه، باعث خاص بودنش میشه، درس خوندنه! 
منظورم این نیست که فقط با درس خوندن یه دختر میتونه موفق بشه، منظورم اینه تو باید تو یه چیزی بهترین خودت باشی، تمام تلاشت رو بکنی تا بتونی خاص و قدرتمند باشی. 
دومین مورد: دیوانه سازها
نمیدونم چرا ولی دیوانه سازها بیش از حد من رو یاد یسری از آدم های اطراف مون انداختند. 
افرادی که وقتی کنارشون هستیم به حدی انرژی منفی ساطع میکنن... که حالت رو به شدت بد میکنن.
و متاسفانه همیشه پروفسور لوپینی نیست که بهمون یاد بده بگیم:اکسپکتو پاترونوم و بعد اون افراد ازمون دور بشن. 
تازه اگه یاد هم بگیریم که چجوری باید بگیم «اکسپکتو پاترونوم» معلوم نیست حتما یک پاترونوس تولید کنه... 
خب بگذریم... 
بالاخره هری داره حقایقی رو راجع به گذشته اش میفهمه و به نظرم از این جلد مشکلات هری و دوستاش توی هاگوارتز وارد سطح جدیدی میشن! 
و این رو هم باید اضافه کنم که نکات خیلی زیادی هستن که تو فیلم بهشون اشاره نشده و خیلی سرسری ازشون عبور شده... برای همینم هست که باید تو اولین فرصت کتاب های هری پاتر رو شروع کنید چون یک ضرب المثل هست که میگه:خواندن کی بود مانند دیدن (چقدر من خلاقم😅) 
بماند به یادگار از بیست و هفتمین روز ۴۰۴ 
      

19

ویدئو در بهخوان
        به نام او. 
سایه های میان ما اولین دارک رومنسی بود که خوندم و به جرعت میتونم بگم عاشقش شدممم😭
عاشق کاراکتر هاش، لباساشون، ظاهرشون  و...
داستان راجع به دختری به نام الساندرا هست که نقشه ای میکشه، نقشه ای که به صورت تئوری گفتنش راحته ولی عملی کردنش؟؟ 
قرار نیست به این آسونی ها باشه. 
نقشه اینه:
پادشاه سایه ها رو عاشق خودت کن،
باهاش ازدواج کن،
بکشش،
 و بعد ملکه بشو.
ولی چی میشه اگه شرایط جوری پیش بره که الساندرا خودش مجبور بشه اونو از مرگ نجات بده؟؟؟
 باتوجه به تعریف هایی که شنیده بودم کتاب باید انمیز تو لاورز می بود ولی من... حس میکنم نبووود( الساندرا که از همون اول مجذوب کالیاس شد. کالیاس هم که خودش همه چی رو به الساندرا اعتراف کرد.) پس از نظر من انمیز تو لاورز نبود. (البته نظر منه و فقط به درد خودم میخوره:))) ) 
از جذابیت پادشاه سایه ها هم که نیاز نیست بگم، درسته؟؟😭🤧
ولی... 
هر چقدر هم که کتاب جذاب بوده باشه نمیتونه این نقصو بپوشونه:
اصلا فانتزی کتاب قوی نبود. ایده نویسنده راجبه سایه ها خیلی جالب بود ولی یعنی چی که بین این همه آدم فقط خاندان سلطنتی قدرت غیر طبیعی دارن؟؟ 
نویسنده باید توضیحات خیلی بیشتری راجع به قدرت کالیاس میداد!! 
و در پایان به نظرم ارزش یک بار خوندن رو داره و قشنگه✨
بماند به یادگار از شانزدهمین روز فروردین ۱۴۰۴. 
      

30

ویدئو در بهخوان
        به نام خالق هر چیز. 
هیس هیس فانتزی دیگری از نشر پاژ. 
برای نظر دادن  راجع به این کتاب اول باید سطح توقع مون رو معلوم کنیم. یعنی چی؟
یعنی اینکه وقتی این کتاب رو شروع میکنید توقع خوندن فانتزی به اصطلاح دهن پر کنی نباشید، ولی خب به نظر من رابطۀ بین پچ و نورا تو این کتاب خیلیییی قشنگه. 
خودم به شخصه فانتزی-عاشقانه های بهتری هم خوندم ولی اینم واقعا دوست داشتم:) 
حالا داستان راجع به چیه؟
داستان راجع به دختری به نام نورا هست که یک روز مربی زیست شناسی تصمیم میگیره همگروهی اون پسر مرموز ولی جذاااب کلاس یعنی پچ باشه...
پچ از همون اول شروع میکنه به نزدیک شدن به نورا و از هر راهی برای لاس زدن با نورا استفاده میکنه😭🤧
(تازه صداش میکنه «آنجل» یا همون فرشتهههه 😭😭) 
و دقیقا از وقتی که پچ به نورا نزدیک میشه یسری اتفاقات عجیب غریب توی زندگی نورا می افته: 
فردی که سیاه پوش به او حملاتی میکند، حافظه اش مدام دچار تغییر می شود و... 
پایان کتاب به نظرم شوکه کننده بود و اصلا قابل حدس نبود! 
و نویسنده جوری این جلد رو تموم کرد که به شدت منتظر اتفاقات جلد بعد هستم:) 
و در پایان اگر توقع زیادی از فانتزی این کتاب ندارید ولی یک عاشقانه خیلیی قشنگ میخواید هیس هیس؛فرشتگان خاموش یکی از گزینه هاتون میتونه باشه. 
پ ن: اینکه توی بقیه ادیان هم فرشتگان سقوط کرده وجود دارن برام خیلی جالب بود. چون گویا در واقعیت هم فرشتگان سقوط کرده دو نوع هستند و یکی از این دو نوع به دلیل تمایلات نفسانی انسان می شوند. (این فرشتگان کافر نشدند و فقط اشتباه کردندکردند.) 
پ ن ۲:خوندن این کتاب باعث شد دوباره برم و داستان شیطان و سرپیچی اش از خدا رو بخونم... 
بماند به یادگار از چهاردهمین روز از فروردین ۱۴۰۴. 
      

28

        واااای...به معنای واقعی کلمه...عاااالییی بووود.
حالا داستان راجع به چیه؟! 
داستان راجع به پسری به نام «مجید» هست که شروع میکنه به خوندن یادداشت هایی که پدرش برای نقاشی جدیدش خریده. 
یادداشت ها رو پسری به نام رضاقلی درمورد اتفاق های دوران کودکیش نوشته. 
رضا قلی که به طرز عجیبی از عمارتی خوفناک سر در میاره! 
عمارتی که دیوار های بلندی داره که درون شون... جنازه هایی پنهان شده اند که باعث ساخت «قبرستان عمودی» شده. 
ولی این تنها ترسناک و جالب راجع عمارت نویان خان (صاحب عمارت) نیست... این عمارت حوضی داره که...
مجید و خواهرش «لیلا» مجذوب یادداشت های رضاقلی میشن و به این فکر می افتن که خودشون برن و از نزدیک عمارت نویان خان رو در محله های عودلاجان ببینن و صحت درستی داستان رضا قلی رو متوجه بشن... که اگر اون داستان درسته باشه یعنی:
رضاقلی واقعا دروازه مردگان رو دیده! 
به شخصه هیجان زیادی برای خوندن جلد بعدی دارم چون به طور واضح این جلد مقدمه ای بود برای قصه هایی که به نظر جذاب تر و در عین حال... ترسناک تر هستن! 
در خوندن این کتاب هیچکس نباید کوچک ترین تردیدی هم بکند! 


      

17

ویدئو در بهخوان
        «ما تمامش می کنیم» دومین کتاب از کالین هوور بود که خوندم. و باعث شد به جادوی قلم این نویسنده ایمان بیارم... 
 دختری مثل من که مدام در حال خیال پردازی درمورد آینده اشه بعد از خوندن این کتاب فقط به یک چیزی فکر کردم:
اگه تو جای لیلی بودی چیکار میکردی؟ 
تو هم به خاطر دخترت رایل رو ول میکردی؟؟ 
فکر نمیکنم... دختری مثل من هر دفعه مثل لیلی دنبال توجیه میگشت و به قول مادر لیلی ”حد خودم رو کوچیک میکردم" 
پس امیدوارم هیچوقت توی شرایط لیلی قرار نگیرم...) 
و کاراکتر اتلس... 
نمیدونم چرا ولی حس خاصی نسبت به این کاراکتر نداشتم. آخه مگه چند نفر از اونایی که مورد آسیب از طرف همسرشون قرار میگیرن فردی مثل اتلس رو تو زندگی دارن که بهش تکیه کنن؟ 
برای همین هم این کاراکتر خیلی برای من قابل باور نبود... 
ولی مطمئنا اگه قضیه فقط عشق بین اتلس و لیلی بود مطمئنا از این کاراکتر خوشم می اومد. 
در پایان باید بگم که خوندن این کتابو به همه دخترا پیشنهاد میکنم. مطمئنا فکر کردن به این موضوع خالی از لطف نیست... 
پ ن:  گویا فیلمی هم از روی این کتاب به همین اسم ساخته شده که در اولین فرصت باید ببینمش. 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

        "حالا که خودم را بخشیده ام یادبودهای او فقط موجب لبخند می‌شوند."
وقتی این جمله که آخرین جملۀ کتاب بود رو خوندم...سرشار از احساسات مختلف بودم...
داستان راجع به زنی به نام کنا هست که پنج سال پیش در یک حادثۀ رانندگی به طور غیر عمد باعث مرگ نامزدش «اسکاتی» می‌شه و بعد به جرم قتل غیر عمد به زندان می‌ره و این درحالیه که اون باردار بوده ...
حضانت دخترش «دیم» رو به پدر و مادر اسکاتی میدن و اون پنج سال به امید اینکه بتونه دخترش رو ببینه دووم میاره...
ولی وقتی به شهری که دخترش زندگی میکنه میره با دوست صمیمی اسکاتی «لجر» آشنا میشه و هر دو عاشق هم میشن...
ولی وقتی لجر میفهمه که این زن غمگین همون قاتل صمیمی ترین برادر دوستشه...خب...تازه داستان اونجا شروع میشه...
 باید بگم که ممکنه هر کسی از این کتاب خوشش نیاد و با سلیق همۀ جور نباشه...
ولی من به شدت عاشق قلم این نویسنده شدم و مطمئنا سراغ آثار  دیگه اش هم میرم.
و در پایان اگه میخواهید یک کتاب درام، عاشقانه و کمی غم انگیز بخونید یاد او میتونه یکی از گزینه هاتون باشه:)
پ ن: ممکنه بعضی از افراد از کشش کتاب خوش شون نیاد ولی از نظر من نویسنده الکی داستان رو کش نداده بود (البته این نظر منه.)
بماند به یادگار از آخرین روز 403...)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

22

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.