Aylin𖧧

Aylin𖧧

@AppleSmell333

64 دنبال شده

111 دنبال کننده

            قلم، کتاب، حرم. بهانه‌هایم برای زندگی.
          
AppleSmellAndJasmine
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
Aylin𖧧

Aylin𖧧

1403/6/23

        پنجمین و آخرین جلد از مجموعه‌ی مجیستریوم رو هم تموم کردم. همه‌ی اون حیرت‌کردن‌هام، ابراز احساسات‌های باصدا و بی‌صِدام که:«نه! نباید این‌طور می‌شد!»، جیغ‌های خفه‌ام، استرس و هیجانم برای خوندن صفحه‌ی بعد، شب‌بیداری‌هام، قربون‌صدقه‌ی شخصیت‌ها رفتن‌هام، نفرت‌هام و دلسوزی‌هام، تو این نقطه دیگه به پایان می‌رسن.
اما نه، داستان من و مجیستریوم این‌جا تموم نمی‌شه. آرون، کال و تامارا، هر اتفاقی هم که توی داستان براشون افتاده باشه، باز تو قلب من جا دارن. حتی جاسپر و گواندا، روان، جریکو! حتی استاد روفوس. هنوز هم می‌تونم درباره‌ی مجیستریوم بنویسم، اتفاقاتی که افتاد رو مرور کنم، کتاب چاپی رو از بین بقیه‌ی کتاب‌ها بردارم و بغلش کنم، و درباره‌اش حرف بزنم. (اگه خدا بخواد و اطرافیانم هم گوش بدن البته.) 
این جلد رو دوست داشتم. البته این موضوع هم بی‌تاثیر نیست که اتفاقی که می‌خواستم و منتظرش بودم، بالاخره رخ داد. این جلد تونست منو دنبال اتفاقات بکشونه، وجودم رو از استرس و هیجان پر کنه، از شدت بهت و حیرت میخ‌کوبم کنه (طوری که تا مدتی با چشم‌های گرد و قلنبه به اطرافم نگاه کنم)، تونست گاهی منو بخندونه حتی، تونست کاری کنه دوستش داشته باشم و بله؛ پنج‌ستاره‌ی کامل رو ازم می‌گیره.
      

22

Aylin𖧧

Aylin𖧧

1403/6/18

        این کتاب خیلی با چیزی که قبلِ خوندنش فکر می‌کردم تفاوت داشت. خودم رو برا یک داستان شدیدا اشک‌درآر و سداند آماده کرده بودم، اما این‌طور نبود. شاید هم برا منی که قبلا کتاب "به امید دل بستم" رو خونده‌ام غم این داستان کمتر به نظر می‌اومد. 😭😂💔 
مفاهیمی که تو عمق داستان جا داشتن، به‌جا بودن و دوستشون داشتم. تعریف استلا از مرگ -دنیایی که یه اینچ اون‌ورتره- و تعریف ویل از زندگی، برام خیلی جالب بود. احساسات و جزئیات دلنشینی هم داشت این داستان. 
نقاشی‌های ویل رو خیلییی دوست داشتم :> و همین‌طور یادداشت‌های یواشکیِ استلا رو. هردوشون به جمع شخصیت‌های موردعلاقه‌ام اضافه شدن. 
اجازه بدید یه‌خرده از ترجمه ایراد بگیرم؛ یه‌کوچولو! مثلاً دو-سه جا دیالوگ‌ها به زبان نوشتاری نوشته شده بودن؛ نه محاوره. 
توی خود داستان هم چند مورد کوچیک وجود داشت که به نظرم غیرمنطقی بود. یعنی..‌. می‌تونست بهتر باشه. 
ولی خب بگذریم.
در کل قشنگ بود؛ دوستش داشتم. :")
      

22

Aylin𖧧

Aylin𖧧

1403/4/18

        امتیازی که اولش به این کتاب دادم پنج ستاره بود. اما الان یه ستاره کم می‌کنم چون متوجه شدم بخشی از داستان خیالی بوده.
خب من این کتاب رو خیلی زودتر از چیزی که موقع شروع‌کردنش فکر می‌کردم، تموم کردم و خیلی خیلی دوستش داشتم. داستان خیلی خوب به هدف و مفهومی که آقای نویسنده در نظر داشته، رسیده. نحوه‌ی روایت، افکار و احساسات هر شخصیت و شک و تردیدی که وجود هر کدوم رو فرامی‌گرفت، و همچنین پایان قابل درک داستان، همگی به دلم نشستن.
اما بعد خوندن کتاب، رفتم و یه‌کم درمورد شخصیت‌ها تحقیق کردم تا دوباره دچار بلایی نشم که بعد خوندن کتابِ "وسوسه‌های ناتمام" سرم اومد. یه مصاحبه از نویسنده‌ی کتاب هم خوندم و متوجه شدم که:
شخصیت عبدالله توی کتاب نامیرا، در واقع دو بخش داره. یک بخش خیالی -از ابتدای داستان تا ملحق‌شدن عبدالله به همراهان امام- و یک بخش حقیقی (عبدالله بن عمیر در حقیقت یکی از شهدای کربلاست). 
عمرو بن حجاج هم در واقعیت یکی از کسایی بوده که با نوشتن نامه، امام حسین علیه السلام رو به کوفه دعوت می‌کنه اما بعد به عبیدالله بن زیاد می‌پیونده. تو داستان هم تقریبا همین شکلیه؛ اما توی داستان یه ارتباط و رفاقتی بین عبدالله و عمرو هست که تو واقعیت همچین ارتباطی بین‌شون وجود نداشته.
ربیع و سلیمه هم همون‌طور که حدس می‌زدم شخصیت‌های خیالی هستن. 
خلاصه که من این کتاب رو خیلی دوست داشتم؛ اما اگه بخوام بهتون پیشنهاد بدم که بخونیدش، باید ازتون خواهش کنم که حواستون به ترکیب وقایع و خیال توی داستان باشه. 
      

8

Aylin𖧧

Aylin𖧧

1403/3/13

        تجربه نشون داده وقتی با خودم می‌گم "حالا بعدا براش یادداشت می‌نویسم" بعیده که برگردم و یادداشته رو بنویسم!
خب، بیشتر از چیزی که انتظارش رو داشتم از این کتاب خوشم اومد. درسته که این بار هم تا حد زیادی حدسم در مورد پایان داستان درست بود، ولی باز هم نویسنده به‌خوبی می‌تونست من رو دنبال قلمش بکشونه تا ببینم قراره چه اتفاقی بیفته! این رو که داستان تا صفحه‌ی آخر جذابیت و معمایی‌بودنش رو حفظ کرد دوست داشتم.
شخصیت‌ها رو هم دوست داشتم و بهشون افتخار می‌کنم خیلی. (البته همچنان نیت و برانوین موردعلاقه‌ترین‌هامن) اما چیزی که ازش همچین خوشم نیومد، سمی‌بودن فضای داستان  بود. نمی‌دونم چه‌جوری توضیح بدم و نمی‌خوام توضیح بدم. 
اینو هم ذکر کنم که بابای لوئیس آدم باحالی بود ازش خوشم اومد (اسمش یادم نیست) 
دو اتفاق از این داستان برام اسپویل شده بود که با خوندنش دیدم به طرز عجیبی هردوش نادرست بوده =) و خدا رو شکر واقعا =)))))


🔴اگه نمی‌خواید داستان براتون اسپویل شه می‌تونید بقیه‌ی این متن رو نخونید چون من قرار نیست اشتباه اسپویل کنم!🔴

دلم خیلی برا فیبی سوخت. خیلی خیلی خیلی. بیشتر اتفاق‌هایی که براش افتاد ناخواسته بودن و به‌خاطر اشتباه اطرافیانش. (نگفتم همه؛ گفتم بیشتر)
بعضی جاها دلم می‌خواست میو رو بزنم راستش. چیزی که تو دلش بود رو نمی‌گفت 😭😭😭😭😭 البته به لوئیس هم مشکوک شده بودم؛ اما خب به خیر گذشت. 
و در مورد ناکس. راستش مواقعی که اون راوی می‌شد رو دوست داشتم و بیانش متفاوت، قابل درک و باحال بود. و البته این که مخاطب تا حدی می‌تونست تغییر راوی رو از روی تغییر لحن و بیان احساس کنه خودش یک امتیاز مثبت برای کتابه.
فکر می‌کردم نیت قراره بمیره و آماده‌ی این اتفاق بودم قشنگگگگگ =) خوشحالم که این‌طوری نشد.  

خلاصه، خوشحالم که بالاخره این کتاب رو خوندم و تجربه‌ی برگشتن به فضایی شبیه فضای کتاب یکی از ما دروغ می‌گوید، با حضور شخصیت‌های همون کتاب، لذت‌بخش بود واقعا.
      

15

Aylin𖧧

Aylin𖧧

1402/12/20

        این کتاب، اولین کتاب از خانم آگاتا کریستی بود که خوندم. خب، دلم می‌خواست کتابی با قلم ایشون بخونم و این امکان به لطف چالشی که بهخوان تو بهمن‌ماه داشت، میسر شد. البته من با بیست روز تاخیر این کتاب رو تموم کردم😂💔  عرض پوزش.
مدتیه که خوندن قسمت‌های ابتدایی اکثر کتاب‌ها برام سخت شده. این کتاب هم جزوشون بود و به‌خاطر همین، اون اول‌هاش نمی‌تونستم زیاد بخونمش. با قلم و شخصیت‌های داستان زیاد ارتباط نمی‌گرفتم؛ و خب می‌شه گفت این مشکل منه😂 دلیل این‌که یه ستاره از امتیازش کم کردم هم همینه. کتاب مشکلی نداشت؛ من باهاش زیاد ارتباط نگرفتم.
اما وقتی چنین داستانی وارد نیمه‌ی دوم می‌شه، طبیعتاً مشتاق‌تر می‌شی که بخونی و ببینی موضوع چی بود بالاخره. راستش رو بخواید، این‌جاها دیگه قاتل رو حدس زده بودم؛ اما نه با دلیل و منطق! شبیه تستی بود که نه بلدش بودم، نه می‌تونستم حذف گزینه کنم. پس سعی کردم حدس بزنم که طراح ممکنه برا گمراه کردن من، پاسخ رو تو کدوم گزینه قرار بده :)
با وجود این‌که حدس زده بودم، باز هم جایی که قاتل مشخص شد شگفت‌زده شدم. پنهون کردنش بدین شکل، کار هوشمندانه‌ای بود که قلم خانم کریستی از پسش براومده! و اعتراف می‌کنم که گاهاً به باقیِ مظنون‌ها هم شک می‌کردم. 
خلاصه که خوندن این کتاب تجربه‌ی خوبی بود و خوشحالم که خوندمش :)

      

44

Aylin𖧧

Aylin𖧧

1402/11/11

        وای خدای من. بالاخره این کتاب رو تموم کردم؛ تو شرایطی عجیب و غریب! داشتم استرس بازی تیم ملی و اتفاقات کتاب رو همزمان به دوش می‌کشیدم؛ تا جایی که دیگه تحمل نکردم و رفتم تو اتاق تا فقط برا یه چیز استرس داشته باشم! (جالبه؛ این دومین یادداشتمه که کمی رنگ و بوی جام‌ملت‌های آسیا داره.)
راستش من اصلا وایب هری پاتر نمی‌گیرم از این کتاب. درسته که درباره‌ی سه تا دوست تو یه مدرسه‌ی جادوگریه؛ اما این دلیل بر شباهت یا حتی کپی از مجموعه‌ی هری پاتر نمیشه. 
دو-سه ماهی هست که در حال خوندن این کتابم و دلیلم هم اینه که نیمه‌ی اول کتاب واقعا کسل‌کننده بود. اصلا ترغیب نمی‌شدم کتاب رو بردارم و بخونمش. البته شاید برا چنین کتابی که نیاز به معرفی کامل شخصیت‌ها و جزئیات جادوگری و مدرسه داره، لازم باشه و من به همین دلیل فقط نصف اون ستاره آخری رو از امتیاز کتاب کم کردم :>
اما نیمه‌ی دومش درست همون مرحله‌ای بود که من با شخصیت‌ها و شخصیت‌ها با هم، به‌خوبی آشنا شده (بودم/بودن) و ماجرا داشت هیجان‌انگیزتر می‌شد. آخراش هم دیگه باعث شد بلند بگم: وای نه! نباید این‌طوری می‌شد!
این کتاب رو خیلی دوست داشتم، و قصد دارم جلدهای بعدی رو هم بخونم اگه خدا بخواد :>>>

      

30

Aylin𖧧

Aylin𖧧

1402/10/29

        این‌که وسط بازی تیم‌ملی نشسته‌ام و دارم این یادداشت رو می‌نویسم یعنی این کتاب واقعاً درگیرم کرده. 
شخصیت‌پردازیش که محشر بود =) و این اولین ملاک من برای دوست داشتن یک داستان یا رمانه. همون لحظه‌ که شخصیت جدیدی وارد می‌شد، باهاش ارتباط می‌گرفتم و می‌تونستم خیلی خوب بشناسمش. همون اول که نیت وارد داستان شد، فهمیدم که قراره تبدیل بشه به شخصیت موردعلاقه‌ام. هرچیزی هم که بعداً در موردش فهمیدم تغییری تو این مورد ایجاد نکرد (البته اون آخرآخرها یه بار بدجوری عصبانی شدم از دستش -.-) و البته برانوین که هرچقدر داستان پیش می‌رفت، دوست‌داشتنی‌تر می‌شد :) 
هر صفحه که جلوتر می‌رفتم، داستان به نظرم جذابتر و دلنشین‌تر می‌شد و بیشتر دلم نمی‌خواست تموم شه :') داشتم با این کتاب زندگی می‌کردم. 
قلم نویسنده رو دوست داشتم؛ از ترجمه هم یکی-دو جا دلخور شدم اما خب در کل خوب بود.
حدس که زیاد داشتم؛ اما ترجیح می‌دادم با روند داستان همراه بشم تا روایت نویسنده غافلگیرم کنه. و چی شد؟ حدس اصلی‌ام درست از آب دراومد! و البته خوشحالم از این موضوع😂🌿
بعضی قسمت‌ها تپش قلب می‌گرفتم؛ طوری که صدای قلبمو می‌شنیدم! و به لطف این کتاب، رسماً شدم یکی از اون کتاب‌خون‌هایی که موقع خوندن، طوری واکنش نشون میدن انگار دارن فیلم می‌بینن! چیزهای جالبی هم از این کتاب یاد گرفتم. 
خلاصه که نیت، برانوین، میو و اشتون هم به لیست شخصیت‌های فراموش‌نشدنی‌ام پیوستن و همیشه دوستشون خواهم داشت :') 
      

28

Aylin𖧧

Aylin𖧧

1402/10/24

        اولین کتابی که تو سال ۲۰۲۴ تمومش کردم، ناطور دشته. خوشحالم که این کتاب رو خوندم؛ و هولدن و الی و فیبی هم به لیست شخصیت‌های فراموش‌نشدنی‌م اضافه شدن. هولدن چقدر خوب می‌تونست افکار و احساساتش رو توصیف کنه! حتی نسبت به ساده‌ترین پدیده‌ها؛ و بعضاً احساساتی که همه‌مون تو زندگی با خودمون یا تو ارتباطات روزمره با دیگران، حسشون کرده‌ایم ولی بهشون اهمیت نداده‌ایم و به‌راحتی از کنارشون رد شده‌ایم. مثلاً اون‌جا که هولدن میگه:«باز دوباره سکوت کرد. نمی‌دانستم حرفش تمام شده یا نه. خیلی سخت است منتظر حرف زدن کسی باشی که دارد فکر می‌کند.» 
همه‌مون بارها تو زندگی‌مون تو همچین موقعیتی بوده‌ایم نه؟ اما تا حالا چند نفرمون ابرازش کرده‌ایم؟! هولدن میگه. هولدن همونیه که احساسش نسبت به این لحظه رو ابراز می‌کنه. 
این کتاب به طور عجیب و غریبی با کتاب‌هایی که قبلا خونده بودم متفاوت بود و همین تفاوتش باعث می‌شد دوست‌داشتنی‌تر بشه. باید با تمام وجودت می‌خوندیش. نمی‌شد که فقط نگاهت رو بین سطر‌ها بچرخونی و با خودت بگی آره؛ کتاب رو خوندم و چیز خاصی نداشت.
هولدن باعث شد چندتا چیز کوچیکِ بزرگ رو درباره‌ی خودم کشف کنم. اون‌جا هم که آقای آنتولینی -این‌که چه‌طور آدمی بود بماند- داشت درباره‌ی آینده‌ی هولدن حرف می‌زد، یه‌جورایی واقعا به اون حرف‌ها نیاز داشتم. اون جملات رو چندبار خوندم. 
هربار که هولدن حرفی از الی می‌زد، صدای شکستن قلبم رو می‌شنیدم. رابطه‌ی خواهر و برادریش با فیبی رو هم خیلی دوست داشتم. 
خلاصه بخوام بگم، خیلی دلنشین بود همراهی کوتاه با هولدن؛ این پسرِ سردرگمِ بزدلِ بی‌وجودِ داغدیده‌ی جناب سلینجر.
      

25

باشگاه‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.