کتاب رو بستم و دیدم خدای من؛ تشنمه.
پنج ستاره؛ بهخاطر فضاسازی داستان و تصویر دقیقی که از وضعیت بحرانی خلق شده بود. من کسی نبودم که ماجراها رو از بیرون تماشا میکرد؛ بلکه همراه شخصیتهای داستان در بطن بحران لولههای خالی بودم و برای زندهموندن میجنگیدم.
پنج ستاره؛ بهخاطر احساساتی که ماهرانه به تصویر کشیده شده بود و عمیقاً میتونستم درکشون کنم.
بهخاطر اون تصویرهای کوتاه بین داستان؛ خیلی پسندیدمشون.
بهخاطر کلتون و متفاوت بودنش. گاهی دلم میخواست فقط او داستان رو روایت کنه.
بهخاطر الیسا و قابل اعتماد بودنش. بهش افتخار میکنم.
بهخاطر جکی و شکستناپذیریش (باید اعتراف کنم بعضی جاها خیلی از دستش حرص میخوردم.)
بهخاطر گرت که دوستش داشتم چون گاهی منو یاد یکی از شخصیتهای داستانیِ خودم میانداخت.
و بهخاطر پایان داستان که باعث شد بغض کنم.
تو این برهه از زمان و با وجود فشار روانی نزدیک کنکور، این کتاب و تصویرسازیِ محشرش از بحران احتمالاً یکی از بدترین هدیههایی بود که میتونستم به خودم بدم؛ اما خب باز شد، دیده شد و خیلی هم پسندیده شد.