یادداشت Aylin𖧧
1404/5/25
اگه از من بپرسید احساسم نسبت به قلم آقای ابراهیمی چیه، اولین جوابی که به ذهنم میرسه اینه: این قلم منو جادو کرده. و این جادو مثل جادوی صحراست؛ ساده و صمیمی و باشکوه. کافیه کتاب رو باز کنی و چشمت به دو خط از متن داستان بیفته، تا این قلم تو رو درون کتاب بکشه و مرزهای زمان و مکان رو محو کنه. این قلم، درست مثل صحرایی که دربارهاش مینویسه، پر از شگفتیه. و من هیچجوره نمیتونم رازش رو کشف کنم. نمیتونم درک کنم که چهطور این شخصیتها اینقدر به دلم نشستهان؛ چی باعث میشه حس کنم تموم وقایع کتاب رو به چشم دیدهام، اصلاً چهجوریه که این شخصیتها اینقدر واقعیان؟! من این جلد رو خیلی خیلی دوستش دارم. پر بود از کشمکش، جبههگیریها، تردیدها، یقینها، تصمیمهای سخت و از همه مهمتر، انتظار... همون اول از شخصیت آلنی خوشم اومد؛ اما اگه بخوام یه نفر رو به عنوان شخصیت موردعلاقهام معرفی کنم، قطعاً میگم آتمیش. نه فقط تو این جلد؛ من فکر نمیکنم دیگه تو کل مجموعه، شخصیتی به اندازهی آتمیش موردعلاقهام باشه :> یاماق نمایندهی من تو کتاب بود. 😂 درست مثل من، مدام نگران آتمیش بود و دلشوره داشت که نکنه بلایی سرش بیاد. رفاقت برادرگونه و قشنگی با هم داشتن و من دلم میخواست تمرکز داستان بیشتر روی این دو باشه. اون دو جملهی آخر کتاب (قبل از شعری که در پایان آورده شده) خیلییی به دلم نشست. 🥹✨
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.