یادداشت Aylin𖧧
6 روز پیش
4.6
6
پنجمین و آخرین جلد از مجموعهی مجیستریوم رو هم تموم کردم. همهی اون حیرتکردنهام، ابراز احساساتهای باصدا و بیصِدام که:«نه! نباید اینطور میشد!»، جیغهای خفهام، استرس و هیجانم برای خوندن صفحهی بعد، شببیداریهام، قربونصدقهی شخصیتها رفتنهام، نفرتهام و دلسوزیهام، تو این نقطه دیگه به پایان میرسن. اما نه، داستان من و مجیستریوم اینجا تموم نمیشه. آرون، کال و تامارا، هر اتفاقی هم که توی داستان براشون افتاده باشه، باز تو قلب من جا دارن. حتی جاسپر و گواندا، روان، جریکو! حتی استاد روفوس. هنوز هم میتونم دربارهی مجیستریوم بنویسم، اتفاقاتی که افتاد رو مرور کنم، کتاب چاپی رو از بین بقیهی کتابها بردارم و بغلش کنم، و دربارهاش حرف بزنم. (اگه خدا بخواد و اطرافیانم هم گوش بدن البته.) این جلد رو دوست داشتم. البته این موضوع هم بیتاثیر نیست که اتفاقی که میخواستم و منتظرش بودم، بالاخره رخ داد. این جلد تونست منو دنبال اتفاقات بکشونه، وجودم رو از استرس و هیجان پر کنه، از شدت بهت و حیرت میخکوبم کنه (طوری که تا مدتی با چشمهای گرد و قلنبه به اطرافم نگاه کنم)، تونست گاهی منو بخندونه حتی، تونست کاری کنه دوستش داشته باشم و بله؛ پنجستارهی کامل رو ازم میگیره.
(0/1000)
نظرات
4 روز پیش
بله من هم شنیدهام یه همچین چیزی ولی من سانسور زیادی حس نکردم جز یه مورد که سوالم بیجواب موند و متوجه نشدم که سانسور شده، یا خود نویسندهها بیجواب گذاشتنش🥲
0
5 روز پیش
2