به امید دل بستم
در حال خواندن
64
خواندهام
230
خواهم خواند
219
توضیحات
در پسِ دورنمایِ بیرحم یک بیمارستان، من به پسرکی بازیگوش با چشمهایی به رنگ خورشید دل بستم که در آن ویرانه تنها دلخوشیام شد. همین موجب شد زمانیکه مقابل چشمهای من جان خود را گرفت روحم متلاشی شود. از آن روز، سوگند خوردم دیگر به هیچکس دل نبندم. به جز سه نفر: دوستهایم، سونی، نئو و کور، گروهی از بچههای سرکش که مرگ را انتظار میکشیدند. سونی با همان یک ریهای که دارد هوای آزادی را به داخل ریههایش کشیده و ما را رهبری میکند. نئو، نویسندهی بداخلاق روی صندلی چرخدار، تمام کارهای مهمی که تا به امروز کردیم از دزدی گرفته تا ترساندنِ پرستارمان را ثبت و ضبط میکند. کور خوشقیافهی گروه، با بدنی ماهیچهای، غولِ مهربانی که قلبش دارد از کار میافتد. پیش از اینکه مرگ ناگزیر ما را از پای درآورد، من و دزدهایم آخرین سرقتِ خود را برنامهریزی میکنیم. فراری بزرگ که ما را از شرِ والدینِ بددهان، فقدانی کمرشکن، و واقعیت بیماریهایمان خلاص میکند. اما روزی که یک نفر دیگر از آن در داخل میآید چه میشود؟ دخترکی که به مهمانی ما پیوسته و با لبخند شیطنتآمیزش من را از حرفزدن عاجز میکند. چه اتفاقی میافتد وقتی خورشید را در چشمهایش میبینم، و با اینکه میترسم دوباره کسی را از دست بدهم، اما بااینحال عاشقاش میشوم؟
بریدۀ کتابهای مرتبط به به امید دل بستم
نمایش همهلیستهای مرتبط به به امید دل بستم
نمایش همهیادداشتها