یادداشت Aylin𖧧
3 روز پیش
من با این کتاب، با این مجموعه، زندگی کردم. امتیاز پنج ستاره برای این جلد کمی متعصبانهست؛ اما حاضر نیستم تغییرش بدم. چون داستان به اندازهای هیجانانگیز بود و شخصیتهای اصلی به قدری دوستداشتنی بودن که اون چندتا ایراد داستان رو بپوشونن. یه موضوعی که دربارهی قلم خانم نیلسن دوست دارم، اینه که سعی نمیکنن پایان داستانشون غیرمنتظره و برخلاف انتظار مخاطب باشه. ایشون داستان رو همونطور که مخاطب انتظار داره و دلش میخواد به پایان میرسونن، در حالی که داستان از ابتدا و در هر قدم اونقدرررر صحنههای غافلگیرکننده و غیرمنتظره داشته که مخاطب فکرش رو هم نمیکرده و جذب داستان شده و در پایان هم کتاب رو با رضایت به پایان میرسونه. پایان همونیه که ما میخوایم؛ اما نه با اون روشی که فکرشو میکردیم. مرسی که تو ذوقمون نزدید خانم نیلسن 🫶🏻 من صفحهصفحهی این کتاب رو با قلبم خوندم. بعضی جاها میترسیدم، بعضی جاها غمگین بودم، با خوندن یه صفحه ذوق میکردم و با خوندن صفحهی دیگه استرس میگرفتم. با شیطنتهای شخصیت اصلی یا دیدن تلاش و موفقیتش، نیشم تا بناگوش باز میشد😂 و با دیدن غم و ناراحتیش، دلم میگرفت. توی چند صحنه از داستان، دلم خیلی خیلی خیلی سوخت و چند سطری از داستان هم بود که منو به گریه انداخت. تکتک عناصری که وارد داستان میشدن، بعداً به درد میخوردن. هر اتفاقی که میافتاد، یه دلیلی داشت که مخاطب بعداً متوجهش میشد =) یه قسمتی بود که با خودم گفتم دیگه واقعا فکر نمیکنم این بخش جایی تو داستان داشته باشه. و بعد چی شد؟ همون موضوع زمینهای برا یه غافلگیری دیگه بود :))) سلطنت پنهان اینجوریه که: ما به عنوان خوانندهی کتاب هیچ کاری از دستمون برنمیآد جز اینکه برا شخصیت اصلی دعا کنیم؛ و عجب تفاهمی! اتفاقاً خود شخصیت اصلی هم کاری از دستش برنمیآد جز اینکه برا خودش دعا کنه😭😭 از اونجا که دیگه خوب شناخته بودمش، توی این جلد بیشتر به خودش و کارای عجیبغریبش اعتماد داشتم. بهویژه چون از اصلِ "یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت" پیروی میکرد😀 زمانی که نقشه میکشید یعنی حالش خوب بود؛ هر قدر هم که نقشهاش احمقانه بود، بهتر! مواقعی که میگفت هیچ راهی برای نجات از مخمصهای که توش افتاده نداره، دلم میریخت و میترسیدم که ناامید بشه؛ ولی باز به هوش و شجاعتش اعتماد داشتم و منتظر بودم ببینم که اینبار چهجوری میخواد غافلگیرم کنه! من واقعاً هوش این بچه رو تحسین میکنم. از شجاعت و نترس بودنش خوشم میآد. متعهد بودن و وفادار بودنش رو خیلی دوست دارم. مواقعی که درست مثل یک پادشاه و به قصد دفاع از کشورش صحبت میکرد، بهش افتخار میکردم خیلی-😭 از هارلو، مات و کرویان بسیار بسیار بسیار متشکرم. کاش میشد نقش کرویان بیشتر باشه :") با رفتار و حرفهای رفقای شخصیت اصلی هم خیلی اکلیلی شدم راستش- و آماریندا؛ ببخشید که اون اوایل ازت خوشم نمیاومد :")😂 هر فصل کتاب به خودیِ خود استرسزا بود خب؟ اما از حدود صدوپنجاه صفحه مونده تا پایان کتاب، این استرس افزایش پیدا کرد و غم درونش هم بیشتر و بیشتر میشد :"""""") و همین اضطراب خیلی دلچسب بود حقیقتش -.- آها راستی، اون صحنه که شخصیت داون توش نقش داشت خیلی باحال بود پسندیدم :")😂 صحنهی چشمکزدن فینک هم خیلی ناز بودددد😭 یه جاهایی بود که خب، خوشبینانه پیش رفت. یه اشکال ریز دیگه هم بود اما همونطور که اولش گفتم، نقاط قوت کتاب باعث میشه نادیده بگیریمشون. نمیدونم دربارهی نکتهی بعدی اصلاً حق اظهار نظر دارم یا نه؛ ولی خب. میدونید، من دوست داشتم مفهوم عشق، خیلی روانتر و دلنشینتر بیان بشه. اون مفهومی که نویسنده میخواست به مخاطب برسونه رو درک میکردم، خیلی هم موافقشم؛ اما دلم میخواست قشنگتر به تصویر کشیده بشه. خلاصه، خوشحالم که چند روزی از زندگیم رو همراه پادشاه کارتیا (-.-) و مردمش سپری کردم. همراهی با اونها بسیار شیرین و لذتبخش بود و البته میدونم که این پایان ماجرای من و کارتیا نیست؛ منتظر روزیام که بتونم جلدهای بعدیش رو بخونم :") بعله. خوندن این مجموعه شدیدااااا پیشنهاد میشه.
(0/1000)
نظرات
3 روز پیش
بریم که این مجموعه رو به دهها کتاب برای خوندن اضافه کنیممم ، چون انقد تعریفاتون مثبت بود که دیگه ادم نمیتونه نه بگه😂
1
1
3 روز پیش
بخش دعا رو خوب گفتی، به خانواده میگفتم حالا که دارید قرآن میخونید یه آیه هم به نیت موفقیت جارون بخونید😂😂
2
3
Aylin𖧧
3 روز پیش
1