معرفی کتاب صعود؛ شاهزاده قلابی: یا دروغ بگو... یا بمیر اثر جنیفرای. نیلسن مترجم رقیه بهشتی

صعود؛ شاهزاده قلابی: یا دروغ بگو... یا بمیر

صعود؛ شاهزاده قلابی: یا دروغ بگو... یا بمیر

جنیفرای. نیلسن و 1 نفر دیگر
4.6
40 نفر |
20 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

90

خواهم خواند

46

شابک
9786006753867
تعداد صفحات
432
تاریخ انتشار
1394/12/10

توضیحات

        در «شاهزاده قلابی» با عنوان فرعی یا دروغ بگو... یا بمیر، داستان از آنجا آغاز می‌شود که جنگ داخلی در سرزمینی دور، در حال شعله‌ور شدن است و اشراف‌زاده‌ای به نام «کانر» برای متحد کردن مردم جدا شده از قلمروی پادشاهی، نقشه زیرکانه‌ای می‌کشد تا فرد دیگری را برای پسر گمشده پادشاه پیدا کند و او را بر تخت سلطنت بنشاند. برای به دست آوردن این نقشه، ۴ یتیم مجبور می‌شوند با یکدیگر رقابت کنند که یکی از آن‌ها پسر سرکش و باهوشی به نام سیج است.
شاهزاده قلابی نقشه ای جسورانه پسری یتیم را به سفری پرمخاطره رهنمون می شود ... سفری تا ورطۀ خیانت.
      

لیست‌های مرتبط به صعود؛ شاهزاده قلابی: یا دروغ بگو... یا بمیر

نمایش همه
داستان دو شهرآبشار یختصویر دوریان گری

خدانگهدار، هزار و چهارصد و سه!

66 کتاب

خب... وقتشه ببینم چقدر خوندم امسال... پیتر پن و داستان دو شهر رو از انتشارات دیگری خوندم... (پیترپن قدیانی و داستان دو شهر‌ افق) و خب بهترین‌ها هم که ...🥲 نامِ باد و کوئوت عزیز😁، شاه‌دزد، سیپیو و رفقاش که دلم براشون تنگ می‌شه:)💔 آبشار یخ و سولویگ و همراهانش که تا ابد دوستشون خواهم داشت🥲، بازی تاج و تخت و دسیسه‌چینی‌ها، و استارک‌های دوست داشتنی، راب، جان ‌که در حقش ظلم شد، آریا و ادارد...😭💔 حتی دنریس... که البته باید بگم سریالش رو هم دیدم و تنها سریالی بود که کامل شد... و علیرغم اینکه خیلی‌ها با کتابش حال نکردن، جز بهترین‌ها بود برای من!🥲 ربکا و مندرلی که بخشی از قلبم میون اتاق‌های بسیار اون عمارت بزرگ مونده... سایه‌ی باد و گورستان کتاب های فراموش شده و خولین کاراکسی که سرگذشتش هنوز باعث می‌شه قلبم بگیره:) دنیل، بئاتریس، کتابفروشی سمپره و خیابان‌های بارسلون... نارنیا و دنیای جادویی‌ش و کمد ... و چهار خواهر و برادر و کایرپاراول! ... مهمان دراکولا و فضای گوتیک و زیبایی که داشت... بارتیمیوس؛ و شهر لندن و کیتی و ناتانیل که دلم همیشه براشون تنگ می‌شه و حس می‌کنم دوباره پیششون برمی‌گردم و داستان عجیبشون رو باز هم می‌خونم... قصه‌های همیشگی، دوقلوهای بیلی و قصه‌های پریانی که همیشه دوستشون خواهم داشت... و این دومین باری بود که می‌خوندمش و قطعا باز هم می‌خونمش... کانر و گلدی‌لاکس عزیزم🥲🥲 آخرین روز خانم بیکسبی و اون همه هیجان و استرس... و هابیت خوانی‌ش برای شاگردهاش... زیبا صدایم کن و زیبایی که دلش می‌خواست با پدرش خوشحال زندگی کنن... داستان دو شهر؛ و شخصیت‌های خاکستری‌ش... انتقام، سیدنی کارتن... نیکلاس نیکلبی و اون همه بدبختی‌ای که تحمل کرده و دلم براش کباب شد..🥲 و عقل و احساس، و جین آستینی که در پردازش شخصیت‌هاش کم نمی‌ذاره، الینور و ماریانی که هنوز پایان داستانشون برام عجیبه... مانولیتوی عزیزم و مامان عجیب غریب و دست به کتکش...😂 بچه‌های خانم پرگرین؛ و ماجراجویی‌هاشون، جیک، اما، میلارد، اینوک، و ... سیلماریلیون، و سرزمین میانه‌ای که تاریخچه‌ای شگفت‌آور داشت... ارباب‌حلقه‌ها، یاران حلقه و نوروز ۱۴۰۳ و زمستونش که باهاشون سفر کردم... سم و آراگورن عزیز... پیتر پن و رویاهای کودکی‌ ای که فراموش شدن... دوریان گری، مردی که زیبا بود؛ ولی نه از درون... و همه و همه‌ی این‌ها، سال ۱۴۰۳ من رو تشکیل دادن. از همه‌ی این شخصیت‌ها ممنونم که باعث شدن توی روزهای مزخرف هزار و چهارصد و سه دووم بیارم!... و آره خلاصه؛ کتاب‌های امسال عجیب و خاص بودن. و دلم برای این کتاب‌ها تنگ خواهد شد. و انشاءالله که سال ۱۴۰۴ به شدت بهتر خواهم خوند...🙂 راستی گفتم حدود پنجاه تا کتاب هم خریدم ؟😁😁

13

یادداشت‌ها

Aylin𖧧

Aylin𖧧

1403/12/1

          همون موقع که اسم خانم نیلسن رو روی جلد کتاب دیدم باید می‌دونستم که با چه کتابی روبه‌روئم. قبلاً کتابِ «یک شب فاصله» رو از ایشون خونده بودم که عاشقش شدم و به دوستانِ دیگه‌ای هم پیشنهاد دادم و اون‌ها هم خوندنش و عاشقش شدن.
عصر یه روز زمستونی (دقیق‌تر بخوام بگم، هفته‌ی پیش) تصمیم داشتم بعد از مدت‌ها، از کتابخونه کتاب امانت بگیرم. داشتم بین قفسه‌ها راه می‌رفتم و اسم کتاب‌ها رو می‌خوندم که این کتاب صدام زد. و حس کردم اگه اونو برندارم، بعداً پشیمون می‌شم. 
چه کار خوبی کردم که برداشتمش! همون شب شروع کردم به خوندن. و از همون سطر اول، غرق کتاب شدم و همراهِ سیج. موقع خوندنش گذر زمان رو احساس نمی‌کردم. دنیای خودمو فراموش می‌کردم و وارد دنیای سیج و ماجراهاش می‌شدم.
و اما سیج... سیجِ عزیزم. این پسر لجباز و یک‌دنده و باهوش و سرسخت و دردسرساز که خیلی نگرانش بودم، خیلی نگرانش هستم و احتمالاً خیلی نگرانش خواهم بود همچنان. 😭😂 وقتی می‌دیدم پای حرفش می‌ایسته و پا پس نمی‌کشه خیلی بهش افتخار می‌کردم؛ اما گاهی واقعاً از دستش حرص می‌خوردم و دلم می‌خواست سرش داد بکشم. (که در اکثر موارد، بعداً حق رو به او می‌دادم.) وقتی می‌دیدم نقشه‌های زیرکانه‌اش نتیجه می‌ده یه لبخند بزرگ و موذیانه رو لب‌هام می‌نشست.
شخصیت مات رو هم دوست داشتم. ایموجین رو هم. توبیاس هم اون آخرا بامزه بود. از لرد کرویان ممنونم. از آماریندا خوشم نمی‌آد. کانر هم... بهتره چیزی نگم.
راستی، اون لحظه‌ی به صدا دراومدن ناقوس سلطنتی دلمو سوزوند حقیقتاً.
خلاصه که، لطفاً این کتاب رو بخونید. بخونید و با زندگی عجیب و غریب پسرم همراه بشید. بخونید و درست مثل من، تو نقطه‌ای از داستان (که خودتون بعد از خوندن متوجه می‌شید کدوم قسمت رو می‌گم) طوری غافلگیر بشید که کتاب رو بذارید کنار و با چشم‌های گشاد خیره بشید به دیوار روبه‌روتون. (البته مطمئن نیستم خودم اون لحظه به کجا زل زده بودم. فقط یادمه که همه‌اش می‌گفتم: وااااااااااااای!)
بخونید. حتماً بخونید. از دستش ندید.
        

22

        _ بسم الله الرحمن الرحیم _

مدتی بود می‌خواستم سه‌گانه‌ی صعود را بخوانم. نمی‌دانم چرا. شاید به دلیل اینکه با یکی از داستان‌های فراموش‌
شده‌ام که در دوران کودکی نوشته بودم _تقریبا_همنام بود؟
اما از آن کتاب‌هایی بود که زیاد یافت نمی‌شوند. تا اینکه در کتابخانه دیدمش که تنها جلد دو و سه آن را داشت. با ناامیدی هربار که می‌رفتم به آن کتاب‌ها زل می‌زدم و فکر می‌کردم ای‌کاش زودتر جلد یکش را قرض بگیرم. تا اینکه روزی بالاخره جلد یک کتاب را هم دیدم و قرضش گرفتم و با خوشحالی شروع کردم به خواندن.
_
شاهزاده‌ی قلابی کتاب بدی نیست، اما نمی‌توان گفت که کتاب خیلی خوبی هم هست. برای من کتابی معمولی بود. ولی نمی‌توان از بعضی نکات جذاب آن گذشت...
اول از همه به نکات خوب آن اشاره می‌کنم. یکی از نقاط قوت کتاب‌ متن به شدت روانش است، از آنجایی که این سه‌گانه تا حدودی رمان فانتزیِ نوجوان محسوب می‌شود، طبیعی هم هست. نثر ساده و روان این کتاب کاری می‌کند که آن را در بدترین حالت در یک‌ هفته بخوانید:)!
شخصیت اول کتاب، یعنی سیج، شخصیت پردازی جالبی داشت. صادقانه بگویم، سیج از آن شخصیت‌هایی‌ست که خواننده حتی از حماقت‌هایش هم درس می‌گیرد. شخصیت‌های این مدلی کم هستند. در واقع شجاعت و جسارتی که شخصیت اصلی در مواقع حساس نشان می‌داد، برای من الهام‌بخش بود. 
داستان کتاب هم روند جذابی داشت...
اما از ایرادات آن نمی‌توان چشم‌پوشی کرد!
غیر از شخصیت اصلی، یعنی سیج، شخصیت‌ها چندان پایدار نبودند و آنطور که باید، به آنان پرداخته نشده بود. تغییرات ناگهانی آن‌ها غیر قابل باور بود و در نهایت باید بگویم که شخصیت‌ها برایم چندان باورپذیر نبودند، و روابط بینشان هم همین‌طور. ناپخته و خام بودند. و و همین‌طور احساساتشان ، مثل اینکه سیج درباره‌ی مرگ خانواده‌اش چیزی نمی‌گفت و احساساتش چندان قابل درک نبودند. در واقع با وجود اینکه نویسنده ما را با عقاید و خصوصیات سیج آشنا کرد، کمی در نشان دادن احساساتش، کوتاهی کرده بود.
و در مورد پیچش‌های‌ داستانی؛  چندان جذاب نبودند. در واقع خیلی از آن‌ها را از پیش حدس زده بودم و این از لذت خواندن کم کرده بود. به نظرم استفاده از زاویه‌ی دید اول شخص چندان خوب نبود. پیچش‌داستانی اصلی کتاب، شاید از زبان شخصی دیگر یا  زاویه‌ی دید سوم شخص بهتر و غیرمنتظره تر می‌شد.
و اینکه از کتاب نباید انتظار دنیا پردازی فوق العاده ای داشته باشید، زیرا کتاب بیشتر بر روی کارتیا و حوادث آن متمرکز است، و ما اطلاعات زیادی درباره‌ی کشورهای همسایه آن، سبک زندگی مردمش، و هر آنچه که در فانتزی مرسوم است نداریم. و البته این ضعف را نادیده می‌گیرم، زیرا کتاب، کتابی‌ست که مختص گروه سنی نوجوان است.
ولی پایان داستان برایم جذاب بود، و چگونگی رسیدن فرد برگزیده به تاج‌وتخت، و برایم تا حدودی یادآور نغمه ی آتش و یخ بود(البته قطعا نغمه را بیشتر دوست دارم). مثل کانِر، که یادآور لیلتل‌فینگر بود، یا شاهزاده‌ای که به دنبال تصاحب تاج و تخت است.
ولی بخش‌هایی از داستان بود که باعث می‌شد واقعا هیجان‌زده شوم. مثل زمانی که سیج وارد کاخ می‌شود. و همه‌ی اینها، به علاوه‌ی کلی کلنجار رفتن با خودم، باعث می‌شود امتیاز ۳ را به این کتاب بدهم‌.
البته شاید بعد خواندن دو جلد بعدی نظرم تغییر بکند:)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

36

          باید بگم، وقتی اومدم سراغ این کتاب انتظارات بالایی داشتم چون همه خیلی ازش تعریف کرده بودن. خب، نا امید شدم.
داستان به شدت قابل پیش بینی بود. ۳۰۰ صفحه اول کاملا شبیه یه مقدمه بود( درسته که مجموعه ۳ جلدیه ولی دیگه انقدر؟؟) حتی پیچش پیرنگ اونقدرا چنگی به دل نمی زد.
شخصیت پردازی؟ 
خب بجز این که چرا اون شخصیت کله شق که به حرف هیچکس گوش نمیده همیشه باید شخصیت اصلی باشه، نه اون شخصیت عاقل یا کسی که شرافتمنده، باید بگم شخصیت پردازی خوب نبود.
معلوم نبود هرکس دقیقا چه فازی داره. البته این شخصیت سیال بین شخصیت های بزرگسال کمتر به چشم می خورد.
مثلا رودین. اول کتاب شروع خوشایندی نداشت وقتی سیبو از سیج قاپ زد و براش مهم نبود که عوضی بنظر برسه. ولی هرچی بیشتر گذشت قالب اون مدل شخصیت های شجاعی رو گرفت که به شمشیر بازی علاقه دارن، شرافتمند و شجاعن و مطیع. اواسط کتاب با توبیاس گلاویز شد که چرا به سیج آسیب زده ولی آخرش؟ دوباره شد همون عوضی اول کتاب. چرا؟ چون منِ خواننده باید شوکه بشم!
انگار که نویسنده برنامه ریزی کرده که یسری اتفاقا بیوفته و اصلا براش مهم نیست که این کارا به شخصیت میشینن یا نه.
و توبیاس. بچه ی عاقل و محافظه کار داستان که همش سرش تو کتابه یهو شجاع میشه. مدام سیجو تهدید می کنه که جلوی راهش قرار نگیره با این که در ظاهر سیج رقیب سختی محسوب نمیشه. و بعد از شیرین کاریش با چاقو یهو شخصیتش برمیگرده و تبدیل به یه پسر بچه ی مطیع میشه. واقعا چرا؟
حالا می‌رسیم به ایموجین. دختری که وانمود می کرد لاله و بی هیچ دلیلی به سیج اعتماد می کنه. ایموجین یه دختر خدمتکاره و این سرنوشتو پذیرفته و حاضر نیست ازش دل بکنه. اما برای خدمتکار بودن زبونش زیادی با سیج تیزه و غروری داره که بازم به شخصیتش نمیشینه. 
من حتی بخش زیادی از مقاومت های سیجو نمیفهمیدم. چته خب پسر جون؟
به علاوه دیالوگ ها مصنوعی بودن. شایدم مشکل از ترجمست. نویسنده بزور میخواست شوخی کنه که نمیتونست. و به شدت تلاش می کرد نکات فلسفی و اخلاقی مثل آزادی و اختیار توی داستان جا بده. اما نتونست خوب عمل کنه. 
شخصیتا خودشون حرف نمی‌زدن، اون بود که بجاشون حرف می‌زد و میخواست چیزایی بگه که اون جا جا نمی شدن.
و محض رضای خدا، این همه ماجرا جویی برای بچه هایی که ۱۴ سالشونه؟؟؟؟
اون موقع که جارون غرق شد ۱۰ سالش بود. اما ویژگی ها و کاراش برای پسر لااقل ۱۴ ساله مناسب بود. به همین نسبت زمانم حال هم با ۱۷، ۱۸ سالگی بیشتر همخوانی داشت.

این جا یکم اسپویا داره*
توی اصل این ماجرا که چرا پادشاه به جارون گفت برنگرد، خدای بزرگ! جارون قبل از این که دزدای دریایی که کشتی حمله کنن ازش بیرون رفته بود. یعنی درواقع هیچوقت با کشتی نرفته بود که بتونه شاهد چیزی باشه! 
میتونستن واقعیتو بگن بدون این که نیاز باشه اعلان جنگ کنن کشورو به آشوب بکشن!
خلاصه که این کتابو پیشنهاد نمی کنم. ولی جلدای بعدم می خونم که ببینم آیا به همین اندازه بدن یا نه.
اما در کل، به خاطر سادگی و کوتاه بودن فصل ها راحت خوان بود و سریع خوندمش. اما اینجوری نبود که کتابو نزارم زمین چون میخوام بدونم قراره چی بشه.

        

7