معرفی کتاب شاهزاده قلابی: یا دروغ بگو... یا بمیر اثر جنیفرای. نیلسن مترجم رقیه بهشتی

شاهزاده قلابی: یا دروغ بگو... یا بمیر

شاهزاده قلابی: یا دروغ بگو... یا بمیر

جنیفرای. نیلسن و 1 نفر دیگر
4.7
32 نفر |
15 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

79

خواهم خواند

39

شابک
9786006753867
تعداد صفحات
432
تاریخ انتشار
1394/12/10

توضیحات

        در «شاهزاده قلابی» با عنوان فرعی یا دروغ بگو... یا بمیر، داستان از آنجا آغاز می‌شود که جنگ داخلی در سرزمینی دور، در حال شعله‌ور شدن است و اشراف‌زاده‌ای به نام «کانر» برای متحد کردن مردم جدا شده از قلمروی پادشاهی، نقشه زیرکانه‌ای می‌کشد تا فرد دیگری را برای پسر گمشده پادشاه پیدا کند و او را بر تخت سلطنت بنشاند. برای به دست آوردن این نقشه، ۴ یتیم مجبور می‌شوند با یکدیگر رقابت کنند که یکی از آن‌ها پسر سرکش و باهوشی به نام سیج است.
شاهزاده قلابی نقشه ای جسورانه پسری یتیم را به سفری پرمخاطره رهنمون می شود ... سفری تا ورطۀ خیانت.
      

لیست‌های مرتبط به شاهزاده قلابی: یا دروغ بگو... یا بمیر

نمایش همه

یادداشت‌ها

Aylin𖧧

Aylin𖧧

3 روز پیش

          همون موقع که اسم خانم نیلسن رو روی جلد کتاب دیدم باید می‌دونستم که با چه کتابی روبه‌روئم. قبلاً کتابِ «یک شب فاصله» رو از ایشون خونده بودم که عاشقش شدم و به دوستانِ دیگه‌ای هم پیشنهاد دادم و اون‌ها هم خوندنش و عاشقش شدن.
عصر یه روز زمستونی (دقیق‌تر بخوام بگم، هفته‌ی پیش) تصمیم داشتم بعد از مدت‌ها، از کتابخونه کتاب امانت بگیرم. داشتم بین قفسه‌ها راه می‌رفتم و اسم کتاب‌ها رو می‌خوندم که این کتاب صدام زد. و حس کردم اگه اونو برندارم، بعداً پشیمون می‌شم. 
چه کار خوبی کردم که برداشتمش! همون شب شروع کردم به خوندن. و از همون سطر اول، غرق کتاب شدم و همراهِ سیج. موقع خوندنش گذر زمان رو احساس نمی‌کردم. دنیای خودمو فراموش می‌کردم و وارد دنیای سیج و ماجراهاش می‌شدم.
و اما سیج... سیجِ عزیزم. این پسر لجباز و یک‌دنده و باهوش و سرسخت و دردسرساز که خیلی نگرانش بودم، خیلی نگرانش هستم و احتمالاً خیلی نگرانش خواهم بود همچنان. 😭😂 وقتی می‌دیدم پای حرفش می‌ایسته و پا پس نمی‌کشه خیلی بهش افتخار می‌کردم؛ اما گاهی واقعاً از دستش حرص می‌خوردم و دلم می‌خواست سرش داد بکشم. (که در اکثر موارد، بعداً حق رو به او می‌دادم.) وقتی می‌دیدم نقشه‌های زیرکانه‌اش نتیجه می‌ده یه لبخند بزرگ و موذیانه رو لب‌هام می‌نشست.
شخصیت مات رو هم دوست داشتم. ایموجین رو هم. توبیاس هم اون آخرا بامزه بود. از لرد کریگان ممنونم. از آماریندا خوشم نمی‌آد. کانر هم... بهتره چیزی نگم.
راستی، اون لحظه‌ی به صدا دراومدن ناقوس سلطنتی دلمو سوزوند حقیقتاً.
خلاصه که، لطفاً این کتاب رو بخونید. بخونید و با زندگی عجیب و غریب پسرم همراه بشید. بخونید و درست مثل من، تو نقطه‌ای از داستان (که خودتون بعد از خوندن متوجه می‌شید کدوم قسمت رو می‌گم) طوری غافلگیر بشید که کتاب رو بذارید کنار و با چشم‌های گشاد خیره بشید به دیوار روبه‌روتون. (البته مطمئن نیستم خودم اون لحظه به کجا زل زده بودم. فقط یادمه که همه‌اش می‌گفتم: وااااااااااااای!)
بخونید. حتماً بخونید. از دستش ندید.
        

15

          باید بگم، وقتی اومدم سراغ این کتاب انتظارات بالایی داشتم چون همه خیلی ازش تعریف کرده بودن. خب، نا امید شدم.
داستان به شدت قابل پیش بینی بود. ۳۰۰ صفحه اول کاملا شبیه یه مقدمه بود( درسته که مجموعه ۳ جلدیه ولی دیگه انقدر؟؟) حتی پیچش پیرنگ اونقدرا چنگی به دل نمی زد.
شخصیت پردازی؟ 
خب بجز این که چرا اون شخصیت کله شق که به حرف هیچکس گوش نمیده همیشه باید شخصیت اصلی باشه، نه اون شخصیت عاقل یا کسی که شرافتمنده، باید بگم شخصیت پردازی خوب نبود.
معلوم نبود هرکس دقیقا چه فازی داره. البته این شخصیت سیال بین شخصیت های بزرگسال کمتر به چشم می خورد.
مثلا رودین. اول کتاب شروع خوشایندی نداشت وقتی سیبو از سیج قاپ زد و براش مهم نبود که عوضی بنظر برسه. ولی هرچی بیشتر گذشت قالب اون مدل شخصیت های شجاعی رو گرفت که به شمشیر بازی علاقه دارن، شرافتمند و شجاعن و مطیع. اواسط کتاب با توبیاس گلاویز شد که چرا به سیج آسیب زده ولی آخرش؟ دوباره شد همون عوضی اول کتاب. چرا؟ چون منِ خواننده باید شوکه بشم!
انگار که نویسنده برنامه ریزی کرده که یسری اتفاقا بیوفته و اصلا براش مهم نیست که این کارا به شخصیت میشینن یا نه.
و توبیاس. بچه ی عاقل و محافظه کار داستان که همش سرش تو کتابه یهو شجاع میشه. مدام سیجو تهدید می کنه که جلوی راهش قرار نگیره با این که در ظاهر سیج رقیب سختی محسوب نمیشه. و بعد از شیرین کاریش با چاقو یهو شخصیتش برمیگرده و تبدیل به یه پسر بچه ی مطیع میشه. واقعا چرا؟
حالا می‌رسیم به ایموجین. دختری که وانمود می کرد لاله و بی هیچ دلیلی به سیج اعتماد می کنه. ایموجین یه دختر خدمتکاره و این سرنوشتو پذیرفته و حاضر نیست ازش دل بکنه. اما برای خدمتکار بودن زبونش زیادی با سیج تیزه و غروری داره که بازم به شخصیتش نمیشینه. 
من حتی بخش زیادی از مقاومت های سیجو نمیفهمیدم. چته خب پسر جون؟
به علاوه دیالوگ ها مصنوعی بودن. شایدم مشکل از ترجمست. نویسنده بزور میخواست شوخی کنه که نمیتونست. و به شدت تلاش می کرد نکات فلسفی و اخلاقی مثل آزادی و اختیار توی داستان جا بده. اما نتونست خوب عمل کنه. 
شخصیتا خودشون حرف نمی‌زدن، اون بود که بجاشون حرف می‌زد و میخواست چیزایی بگه که اون جا جا نمی شدن.
و محض رضای خدا، این همه ماجرا جویی برای بچه هایی که ۱۴ سالشونه؟؟؟؟
اون موقع که جارون غرق شد ۱۰ سالش بود. اما ویژگی ها و کاراش برای پسر لااقل ۱۴ ساله مناسب بود. به همین نسبت زمانم حال هم با ۱۷، ۱۸ سالگی بیشتر همخوانی داشت.

این جا یکم اسپویا داره*
توی اصل این ماجرا که چرا پادشاه به جارون گفت برنگرد، خدای بزرگ! جارون قبل از این که دزدای دریایی که کشتی حمله کنن ازش بیرون رفته بود. یعنی درواقع هیچوقت با کشتی نرفته بود که بتونه شاهد چیزی باشه! 
میتونستن واقعیتو بگن بدون این که نیاز باشه اعلان جنگ کنن کشورو به آشوب بکشن!
خلاصه که این کتابو پیشنهاد نمی کنم. ولی جلدای بعدم می خونم که ببینم آیا به همین اندازه بدن یا نه.
اما در کل، به خاطر سادگی و کوتاه بودن فصل ها راحت خوان بود و سریع خوندمش. اما اینجوری نبود که کتابو نزارم زمین چون میخوام بدونم قراره چی بشه.

        

2