یک دوست

یک دوست

@a_friend

7 دنبال شده

8 دنبال کننده

            ((_باغی که به ادمیان نمی اندیشد بسی زیباست.)) 
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
یک دوست

1403/6/29

        این اولین کتابی بود که از این نویسنده میخوندم و گاهی اسمشون به چشمم میخورده. درباره کیمیاگر در یک کلام میشه گفت کتاب پر باری بود،یک روایت واقعی مباحثه های بسیار شنیدنی مباحثاتی در روایت اختلاف های اهل تسنن و تشیع که در شروع منو مشتاق به شنیدن می کرد این مباحثات در قصر هارون  صورت میگرفت از یک طرف عالمان اهل تسنن و از طرفی دیگر زنی به نام نورا  و شنونده مردم و  نویسنده تونسته بود داستان رو به بهترین شکل برای مخاطب فضا سازی کنه از یه جایی به بعد من نصفه برای یه مدت رهاش کردم و دوباره ادامه دادم تو شروع دوباره حس کردم  اون کشش خواستی که باید رو نداره انگار که به روند خسته کننده داستان همون قصر بود برگشتم و شاید این دلیلی بود که بیشتر افراد در نظرات چهار ستاره دادند حس میکردم در حال از دست دادن علاقم نسبت به خواندش هستم که دوباره با  ادامه دادنش توی همون لحظه حس کردم به طوری دوباره وارد جو داستان شدم  انگیزه برگشت و من همون ساعت تا اخرش رو خوندم یعنی جوری که بهم لذت داد  درسته بیشتر مکان داستان توی قصر و در حال مباحثه شکل میگیره ولی واقعا جذابه و با اینکه دیده نمیشه ولی زیر لایه هاش یه هیجانی هم وجود داره که برای من باعث شور و شوق ادامه دادن شده بود من دوستش داشتم حس کلمه که میگم پربار بود رو واقعا حس می کردم و مکانی که نویسنده تو رو با خودش میبره  یعنی گذشته قرن دوم هجری
 در نهایت یک کتاب جذاب دیگه به پایان رسید. 
      

0

        قلم نویسنده به نظرم فوق العاده خوب بود
کتاب قشنگی بود  و قشنگ ترش پیام نویسنده و غیر از اون باید به این نکته هم اشاره کرد که کتاب تلخی بود اما من دوستش داشتم (مثلا اونجایی که عروسی آیدا بود و خداحافظی ایدین  و ادامش از دیدگاه او اون لحظه واقعا یه غم عجیبی حس کردم غمی که نویسنده منتقل کرد با اینکه منم از ایدا خاطرات زیادی نداشتم!) 
  فرزندی که توصیف پدرش رو از خوشبختی درک میکرد اما میخواست به دنبال خوشبختی خودش بره، اول که کتاب رو میخوندم حس میکردم دارم از زبون منفور ترین شخصیت میخونم اما کم کم شد از دیدگاه یکی از اعضای خانواده! 
و ایدین و اورهان که نقش پر رنگ تری توی داستان داشتن 
یه خانواده توی اردبیل، قلم نویسنده به طوری بود که من در شروعش واقعا برف و سرما رو حس میکردم! پدری که برای اینکه اطلاعات کمی راجب کتاب یا به تاثیر اون زمانه یا هر چی که میشه گفت داشت و کتاب های پسرش رو اتش زد! (اون لحظه منم مثل ایدین تنها به اون سیاهی دیوار خیره شدم!) من واقعا با هر کدوم از فرزندان این خانواده چیزهایی میدیدم. 
 به نظرم ارزش خوندنش رو داشت. 

      

20

باشگاه‌ها

باشگاه رواق

367 عضو

زن سی ساله

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها