معرفی کتاب دیزی دارکر اثر آلیس فینی مترجم سونیا سینگ

دیزی دارکر

دیزی دارکر

آلیس فینی و 1 نفر دیگر
4.1
302 نفر |
133 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

41

خوانده‌ام

725

خواهم خواند

260

ناشر
شابک
9786229250723
تعداد صفحات
358
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        دیزی دارکر با یک قلب مریض به دنیا آمد. حالا کل اعضای خانواده ی دیزی بعد از سال ها دوری از هم قرار است برای جشن تولد هشتاد سالگی نانا -مادر بزرگ دیزی- در خانه ی عجیب و قدیمی گوتیک او در یک جزیره ی جزر و مدی جمع بشوند . نهایتا همه از راه می‌رسند. هر کسی با رازی که در دل دارد . وقتی بالاخره جزر و مد می شود ، گذرگاه دریایی زیر آب فرو می رود و ارتباط آنها برای هشت ساعت با دنیا قطع می شود ؛ ولی همزمان با فرا رسیدن نیمه شب نانا به قتل می رسد و راس هر ساعت یکی دیگر از اعضای خانواده هم کشته می شوند . حالا عمارت سیگلاس به زندانی در یک جزیره تبدیل شده است ، همراه با قاتلی که قصد جان تک تکشان را دارد . اعضای خانواده قبل از اینکه آب دریا پایین برود و همه چیز آشکار شود ، باید هم راز قتل ها و هم راز های گذشته را کشف کنند .
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دیزی دارکر

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به دیزی دارکر

نمایش همه
قصه های همیشگی؛ طلسم آرزوخاطرات یک گیشاهری پاتر و زندانی آزکابان

آنچه در سال کتابی من گذشت...

15 کتاب

در این قسمت(۱۴۰۳) آغاز بهار با پایان کتاب خاطرات یک گیشا،همراه بود.بعد کتاب اول مه‌زاد و هری پاتر تمام شد، اولین کتاب آوینیون که خیلی سخت و سنگین بود. فداکاری مظنون ایکس، همون اوایل سال شروع شد، بعد مه‌زاد که تا خرداد ماه طول کشید، بعد ادامه‌ی هری‌پاتر با سرعت ۱.۲۵ تا تمام شود. دو ماهی کارم شده بود شنیدن هری پاتر خسته از این همه هری، برای بار اول قصه‌های همیشگی را شنیدم، اردیبهشتی بود که اصلا بهشتی نبود، اما گذشت، من برای این که بگذرد باز چنگ انداختم به هری. چند تایی نمایشنامه خواندم، داشتم میفهمیدم که نمایشنامه در سلیقه‌ام نیست، اما هنوز داشتم میفهمیدم وطول کشید تا واقعا فهمیدم. خواندم چگونه یک نماز خوب بخوانم و نرفتم نمایشگاه، کتاب های نمایشگاه که رسیدن دستم، شروع کردم به خواندن.داستانک های ادواردو آنیلی را یک روزه تمام کردم، ۳۱ اردیبهشت، یو نسبوی عزیز با خورشید نیمه شب در حدود ۵ روز. شروع کتاب دوم مه‌زاد در خرداد و پایانش دی ماه.جنایی خواندم، جنایی، معمایی، کاراگاهی، قدیمی، جدید،با چه تنوعی خواندم. باشگاه گپ خرداد تاسیس شد، اول سیاه دل خواندیم و من برای چندمین بار خواندم و مو را باز ملاقات کردم. دوباره حکایت دو شهر و قصر ابی را خواندم(البته چندباره) تیر ماه که شد هری پاتر کسلم کرده بود و تمام نمیشد، وای از شاهزاده‌ی دورگه که شده بود دفتر خاطرات اسمش رو نبر. مرداد و بلاخره یادگاران مرگ و البته طلسم سیاه دل با باشگاه، همراه معمای اقای ریپلی که هنوز هم نمیدانم چرا دوستش داشتم‌(عملا هیچی نداشت) هری پاتر در نهایت مرداد ماه پرونده‌اش بسته شد، اما برای من آن داستان جادویی نشد، که نشد. شهریور ماه جین ایر بود، دنبال کردن سفرم به نارنیا، دیزی دارکر، شروع سفر به جهان پهناور با مهدی میر کیانی و تن‌تن. مرگ سیاه دل و بسته شدن پرونده‌ی اولین مجموعه‌ی باشگاه. سلام  به اگاتا کریستی در شهریور با ساعت ها. پرنده به پرنده‌ی آوینیون و وارد شدن به ماه مهر همراه شرلوک هولمز و مگره، گذری بر ادبیات روسی که دوستش ندارم با سعادت زناشویی، ارازل و اوباش و زامپیشی‌ها، شروع همیشه‌ یک نفر دروغ میگوید، آلیس فینی. قصه‌های همیشگی با باشگاه شروعش از شهریور ماه، ادامه‌اش تا اذر ماه،و پایان ‌های جذابش. آه کالفر خدای پایان های جذاب. باز هم کریستی، مهدی میرکیانی و تن‌تن. با کریستی و قتل شیطان وارد ابان شدم و همون فرمون مهر ماه رفتم جلو، کریستی، میرکیانی و تن‌تن و البته قصه‌های همیشگی. شروع خواندن چغر بد بدن، شیمی ترکیبات طبیعی، برای تلطیف فضا آن شرلی، یه کم زبان انگلیسی.شروع اخرین نبرد و با همین وارد آذر شدم. آذر از چای و خیال خواندم، با باشگاه ارباب حلقه‌ها رو شروع کردم. سرم شلوغ بوده، کم کتاب خواندم.البته اخرش آناتومی داستان رو تموم کردم. با تن‌تن و کریستی رفتم دی ماه، یه ملاقات با شرلوک، سری به امپراطور فرانسه و دزیره کلاری زدم. با رفقای نوجوون ایکه‌باگ خواندم و اینطوری نوجووانانه رفتم به استقبال بهمن. بهمن فصل ارباب دزد ها و چرخ وفلک جادویی بود. فصل ارباب حلقه ها و دو برج، فصل قول و عجب قولی خواندم. سر شلوغی و آمادگی کنکور و خواندن آن چغر بد بدن. قول ۲۹ بهمن تمام شد. با مهدی میر کیانی و بازگشت پادشاه اسفند رو شروع کردم، تو راه برخوردم به مومو و چه قدر از هم نشینی کنارش لذت بردم، با کاراگاه مونک و کمسیر کوگل بلیتس پرونده حل کردم، بعد از مدت ها شعر خواندم... همین حالا ۳۰ اسفند پرونده ی ارباب حلقه ها را بستم و پادشاه بازگشته است...

6

پست‌های مرتبط به دیزی دارکر

یادداشت‌ها

        نسخه مدرن و ضعیف تر کتاب ده بچه زنگی آگاتا کریستی.
انتظار داشتم بر اساس واقعیت باشه، نه اینکه آخر داستان موضوعات ماورائی با داستان مخلوط بشه، وقتی که کتاب رو تموم کنید تا ساعات اول شاید روابط و رفتار‌های شخصیت ها قابل درک باشه اما هرچی بیشتر در کتاب عمیق شوید، رفتار و کارهای شخصیت ها بیهوده تر و غیر قابل درک تر می‌شود.
تعلیق های مناسبی داشت و لذت بردم اما پایان داستان چیزی نبود که انتظار داشتم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

megan

megan

1403/2/9

          این کتاب، جزو معدود کتاب های مشهوری بود که خوندم و ارزش ترند شدن رو داشته..
اصلااا این کتاب رو با خدمتکار مقایسه نکنین؛ چون جذابیت این کتاب واقعا قابل مقایسه نیست^^
برای کسایی که کتاب رو نخوندن،بقیه یادداشت، احتمال اسپویل داره:
وقتی که راوی یه کتاب جنایی_معمایی مثل این کتاب، شخصیت اصلی باشه، هی وسوسه ت می کنه که به خوندن کتاب ادامه بدی و با دلایل مختلف، قاتل رو حدس بزنی و برای خودت توجیه ش کنی.خلاصه که خیلی جذاب‌ترش می کنه.
اوایل کتاب، خیلی معمولی شروع شد.بنظر میومد یه دختر، تو یه کتاب رئال، می خواد از بدبختی هاش و زندگی ش بگه اما اینطور نبود.
تو روزی که کتاب رو  شروع کردم، اصلا زمین نذاشتمش و تو حدودا ۳ ساعت تمومش کردم.
موقع خوندن، مغزم درگیر این بود که:" کی مادربزرگ رو کشته؟"
اوایل به کانر و نانسی مشکوک بودم.هردوتاشون جزو اون افرادی بودن که پتانسیل قاتل بودن رو دارن و همچنین دلایل محکمی برای این کار داشتن( نانسی) و یا زیادی راجب همه چی نظر می دادن( کانر)
اما بعدتر به قاتل قشنگمون، تریکسی هم مشکوک شدم.بچه ها می تونن بیشتر از بزرگترا آب زیرکاه باشن.
کم کم،با خوندن بیشتر، شکاکیتم نسبت به نانسی کم شد.بئاتریس و نانسی، بیشتر از اینکه عروس و مادرشوهر باشن، دوست بودن.
و اگه منطقی فکر کنیم، یه بچه واقعا نمیتونه چندین نفر رو تنهایی بکشه.
پس روی کانر تمرکز کردم؛ اما بعدش گیج شدم.تنها راه ممکن اینکه کانر قاتل باشه، این بود که با مادربزرگ هماهنگ کرده باشن و مادربزرگ، خودش نمرده باشه..
بعد مرگ کانر، گزینه م موند همون خود مادربزرگT^T
اما شرط می بندم هیچکدوممون فکر نمی کردیم تریکسی و بئاتریس اینقدررر باهم صمیمی باشن و دست به قتل بزنن.
آخرش خیلی غیرمنتظره بود( هم فهمیدن اینکه قاتل کی بوده و هم اینکه دیزی واقعا زنده نیست) ولی بازم یه چیزی رو نمی تونم درک کنم.
حتی اگه بقیه هم یه کار اشتباهی رو کرده باشن و دیزی رو کشته باشن، بازم کشتن اونا کار درستی نبود و دیزی رو برنگردوند، درسته؟ یه انتقام بی نتیجه.
اما نانسی و شوهر سابق بدبختش چرا کشته شدن؟
یعنی بئاتریس واقعا اونقدر کینه داشت که بچه خودشو بکشه؟
اینجاهاش یکم گنگ بود و بنظر میومد آخرای کتاب نویسنده کم آورده و همه مکالمه ها رو خیلی سریع پیش می برد.
این نیم ستاره برای این دلیل بود.
        

36

        کتاب برای کسایی که جنایی دوست دارن خیلی خوبه
هر کاراکتر با رفتاراشون شما رو گیج میکنن  و آخر داستان جوری تموم میشه که نمیشه حدس زد و وارد ماورا میشه

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2