یادداشت Aylin𖧧
3 روز پیش
همون موقع که اسم خانم نیلسن رو روی جلد کتاب دیدم باید میدونستم که با چه کتابی روبهروئم. قبلاً کتابِ «یک شب فاصله» رو از ایشون خونده بودم که عاشقش شدم و به دوستانِ دیگهای هم پیشنهاد دادم و اونها هم خوندنش و عاشقش شدن. عصر یه روز زمستونی (دقیقتر بخوام بگم، هفتهی پیش) تصمیم داشتم بعد از مدتها، از کتابخونه کتاب امانت بگیرم. داشتم بین قفسهها راه میرفتم و اسم کتابها رو میخوندم که این کتاب صدام زد. و حس کردم اگه اونو برندارم، بعداً پشیمون میشم. چه کار خوبی کردم که برداشتمش! همون شب شروع کردم به خوندن. و از همون سطر اول، غرق کتاب شدم و همراهِ سیج. موقع خوندنش گذر زمان رو احساس نمیکردم. دنیای خودمو فراموش میکردم و وارد دنیای سیج و ماجراهاش میشدم. و اما سیج... سیجِ عزیزم. این پسر لجباز و یکدنده و باهوش و سرسخت و دردسرساز که خیلی نگرانش بودم، خیلی نگرانش هستم و احتمالاً خیلی نگرانش خواهم بود همچنان. 😭😂 وقتی میدیدم پای حرفش میایسته و پا پس نمیکشه خیلی بهش افتخار میکردم؛ اما گاهی واقعاً از دستش حرص میخوردم و دلم میخواست سرش داد بکشم. (که در اکثر موارد، بعداً حق رو به او میدادم.) وقتی میدیدم نقشههای زیرکانهاش نتیجه میده یه لبخند بزرگ و موذیانه رو لبهام مینشست. شخصیت مات رو هم دوست داشتم. ایموجین رو هم. توبیاس هم اون آخرا بامزه بود. از لرد کریگان ممنونم. از آماریندا خوشم نمیآد. کانر هم... بهتره چیزی نگم. راستی، اون لحظهی به صدا دراومدن ناقوس سلطنتی دلمو سوزوند حقیقتاً. خلاصه که، لطفاً این کتاب رو بخونید. بخونید و با زندگی عجیب و غریب پسرم همراه بشید. بخونید و درست مثل من، تو نقطهای از داستان (که خودتون بعد از خوندن متوجه میشید کدوم قسمت رو میگم) طوری غافلگیر بشید که کتاب رو بذارید کنار و با چشمهای گشاد خیره بشید به دیوار روبهروتون. (البته مطمئن نیستم خودم اون لحظه به کجا زل زده بودم. فقط یادمه که همهاش میگفتم: وااااااااااااای!) بخونید. حتماً بخونید. از دستش ندید.
(0/1000)
Aylin𖧧
9 ساعت پیش
1