شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        اولین باری که توضیح داستان این کتاب رو دیدم اصلا جذبش نشدم، در نهایت هم از سر نداشتن گزینه رفتم سراغش و اینکه خب، بالاخره اثر سندرسون بود دیگه :)
و نگم که چطور عاشقش شدم...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
 
اینجا با یه سیارهٔ خشک و صخره‌ای طرفیم که انگار مأمن آخرین انسان‌هاست و همین‌ها هم با حملهٔ مداوم موجودات فضایی ناشناس، در معرض نابودن کامل قرار دارن،
و دختری که همون اول داستان با خیانت پدرش از جامعه طرد می‌شه و حالا تنها و تنها آرزوش اینه که خلبان جنگنده بشه و به همه نشون بده پدرش یه بزدل خیانت‌کار نبوده، آرزویی که دست‌نیافتنی به نظر می‌رسه چون هیچ‌کس تو نیروی نظامی‌شون حاضر نیست به دختر یه خائن شانسی بده...
 
جالبه، ولی خب قضیه واقعا خیلی بیشتر از این حرف‌هاست که از این توضیح کوتاه برمیاد.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
 
این مجموعه در واقع هفت جلده! چهار جلد اصلی و سه جلد فرعی، که البته شاید عنوان «فرعی» برای این جلدها مناسب نباشه چون به نظرم چیزی از جلدهای اصلی کم ندارن. به ترتیب:
۱. به سوی آسمان
۲. چشم‌انداز ستاره
۲.۱. Sunreach
۲.۲. Redawn
۳. سیتونیک
۳.‍۱. Evershore
۴. Defiant
 
اونایی که انگلیسی نوشتم هنوز ترجمه‌ش چاپ نشده و در مورد اسم فارسی‌شون مطمئن نیستم (ولی خب می‌دونم که در دست چاپه). البته یه داستان کوتاه هم هست که مربوط می‌شه به ساااال‌ها قبل از ماجراهای جلد اول که خیلی داستان جالبیه و خوندنش به فهم ماجراهای جلد سوم به بعد کمک می‌کنه، ولی خب نمی‌دونم اصلا به ترجمه‌ش فکر کردن یا نه.
 
جلدهای اصلی از زاویه‌دید شخصیت اصلی یعنی اسپنزاست، که وسط‌هاش (و در مورد جلد چهارم آخراش)، زاویه‌دیدهای دیگه‌ای هم برای تکمیل داستان آورده شده.
جلدهای فرعی، که در واقع با سرعنوان Skyward Flight منتشر شده، هر کدوم از زاویه‌دید یکی از اعضای گروه پرواز به سوی آسمانه (نمی‌دونم به طور تخصصی به جای واژهٔ Flight باید اینجا از چه کلمه‌ای استفاده کنم!)، اف.ام.، آلانیک و یورگن (خودم به شخصه عااااشق این جلد سومم، عالیه عالی 🤧).

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
 
همون‌طور که از وصف فضای داستان برمیاد، این مجموعه در واقع برخلاف بیشتر کتاب‌های سندرسون علمی-تخیلیه، ولی خب، به نظرم از حدود جلد سوم به بعد یه مقدار بعضی جنبه‌هاش به فانتزی تنه می‌زنه.
 
و یکی از پررنگ‌ترین عناصر تو این کتاب‌ها طنزه :)
اصولا تو همهٔ آثار سندرسون رگه‌هایی از طنز پیدا می‌شه، یعنی بسیار کم پیش میاد کتابی ازش بخونم و چندین جا پقی نزنم زیر خنده 😄
ولی خب طنز در مورد بعضی کتاب‌ها به طور خاص یکی از ویژگی‌های اصلیه، و این مجموعهٔ به سوی آسمان یکی از اون‌هاست (آلکاتزار هم یکی دیگه‌ست و تا حد خوبی عصر دوم مه‌زاد).
البته که این تنها ویژگی این مجموعهٔ دوست‌داشتنی نیست، ولی خب واقعا حضور پررنگی تو همهٔ جلدها داره و چون تا زمان نوشتن این مرور هنوز سراغ ترجمه‌ش نرفتم نمی‌دونم مترجم چقدر تونسته این بخش‌ها رو خوب منتقل کنه (اصولا انتقال طنز از یه زبان به زبان دیگه به نظرم یکی از سخت‌ترین ابعاد ترجمه‌ست).
 
ما اینجا یه هوش مصنوعی وراج و خل و چل 😂 داریم که با حرف‌ها و واکنش‌هاش آدم از خنده روده‌بر می‌شه 😄
و بعد شخصیت‌های بسیاااار دوست‌داشتنی، که خب اینم البته یکی از ویژگی‌های معمول کتاب‌های سندرسونه.
 
و باز مثل مجموعه‌های دیگه، اینجا هم بعد از جلد اول یهو ابعاد دنیایی که باهاش طرفیم به طور نمایی رشد می‌کنه و معنای همه چیز عوض می‌شه...
این دنیا اینقدر بزرگ هست که کار سندرسون هنوز باهاش تموم نشده (جدا من نمی‌فهمم مغز این مرد چطور می‌تونه دنیاهایی به این بزرگی با این پتانسیل بسازه 🤯).
 
البته که باز اینجا هم در خلال داستان با سوال‌های مهم اخلاقی مواجه می‌شیم، سوال‌هایی که با بزرگ شدن دنیای شخصیت‌ها بزرگ‌تر و مهم‌تر می‌شه...
 
خلاصه که با خوندن این مجموعه (و بازخوندنش!) بسی خندیدم و دلم غنج زد و هیجان‌زده شدم و به فکر فرو رفتم و لذت بردم :)
      

32

فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

12 ساعت پیش

        یادم نمی‌آید چی شد که تصمیم به خواندن این کتاب گرفتم. یک شب حوالی ساعت یازده شروعش کردم. ساعت دوازده گوشی‌ام را برای صبح روی زنگ گذاشتم و صفحه‌اش را خاموش کردم و گذاشتمش جایی که کمی با سرم فاصله داشته باشد. فکر نمی‌کنم از تاثیر مخرب امواجش چیزی کم شده باشد ولی حداقل عذاب وجدان حرف‌های استاد فیزیولوژی‌ام در سرم زنگ نمی‌زد. این سرطان زاست، آن چیز احتمال جهش را بالا می‌برد، بهمان چیز باعث نقص مادرزادی می‌شود. از این اختلالات و بیماری‌هایی که هرکدام را می‌خواندیم، اول به وجودش در خودم شک می‌کردم. 
داشتم می‌گفتم، ذهنم یک سره درگیر داستان بود و نمی‌توانستم بخوابم. دوباره گوشی‌ام را برداشتم و ادامه دادم. سی درصد پایانی کتاب مانده بود، با خودم می‌گفتم دیگر صبح بیدار نمی‌شوم و دوباره خواستم بخوابم ولی باز هم نشد. بالاخره تمامش کردم، ساعت حدود ۲ بود. سه بار شوکه‌ام کرده بود. هنوز هم یادم است که از این پهلو به آن پهلو می‌شدم و پرده جلو تختم را کنار می‌زدم و در آن سر اتاق دوستم را می‌دیدم که نور گوشی‌اش، صورتش را روشن کرده بود و فکر می‌کردم شاید حرف زدن با او کمی از هیجان انتهای کتاب را از ذهنم بیرون بریزد، ولی وقت خوبی برای حرف زدن در مورد کتاب نبود. اصلا نمی‌دانم آن شب چطور خوابم برد و چقدر در جایم غلت زدم و به شیزوکو فکر کردم و البته به اشتباهات مرگبار ...! 

کتاب از زبان نویسنده رمان‌های جنایی روایت می‌شود. روزی در معبدی شیزوکو ایامادا را می‌بیند و جادوی زیبایی او مسحورش می‌کند. روابط صمیمانه‌ای با او به هم می‌زند تا روزی که زن به او نامه‌ای می‌نویسد و مسئله‌ای نگران‌کننده را با او در میان می‌گذارد و از او کمک می‌خواهد ... 

اولین کتابی بود که از ادوگاوا رانپو می‌خواندم. جنایی‌های خوانده شده من در کتاب‌های آگاتا کریستی خلاصه شده بود؛ برای همین خواندن این کتاب شوک بزرگی بود. سبک نویسنده خیلی رازآلود و کثیف است و به سبک منظم و کلاسیک آگاتا کریستی شباهت ندارد.
بعد از خواندن این کتاب سریع به سراغ کتاب‌های بعدی‌اش رفتم ولی به این اندازه مجذوبم نکردند و اتفاقا حس ناخوشایندی برایم داشتند و با خودم می‌گفتم که چه؟ یعنی نویسنده صفحاتی را سیاه کرده تا افکار جنون آمیزش را فریاد بزند؟
باید ببینم در آینده نظرم تغییر می‌کند یا نه.

خوانده شده در پنج خرداد 
سیزده تیر ۱۴۰۴/ هفتمین یادداشت تابستان
      

38

𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

12 ساعت پیش

        
به نام او...

زندانی؛ از فریدا مک‌فادن 🔪

(وقتی گذشته برمی‌گرده تا حال و آینده ات رو نابود کنه)

خب اینجا یه شهر کوچیکه، با کلی خاطره بد برای بروک.
اون، با یه پسر کوچیک، مجبور می‌شه برگرده همون‌جا؛ چون هیچ راه دیگه‌ای براش نمونده...
و حالا تو زندانی کار می‌کنه که عشق قدیمیش، شین، سال‌هاست به جرم قتل اونجاست.

یه کم راجع به کاراکترا بگیم؟

🟣 بروک؟
 مامان تنها، و کسی که سعی می‌کنه از گذشته فرار کنه.
ولی همه‌چی وقتی خراب می‌شه وقتی که مجبور می‌شه تو زندانی کار کنه که شین توش زندانی هست.

🟣 شین؟
عشق قدیمی، قاتل محکوم‌شده...
ولی اونقدر رفتارش طبیعیه که کم‌کم به خودت شک می‌کنی.
اگه اون بی‌گناهه، پس کی واقعاً اون شب می‌خواسته بروک رو کشته؟

🟣 تام؟
دوست قدیمی، پناه محکم بروک، کسی که با پسرش مثل پدر رفتار می‌کنه.
از اون آدم‌هاست که تو بحران، کنارته.
و دقیقاً چون همه‌چی براش واقعی بوده، وقتی بهش شک می‌کنی... ضربه می‌خوری.

🟪 یه خلاصه کوچیک؟

بروک، برای تأمین زندگی پسرش، مجبور می‌شه تو زندانی کار کنه که شین اونجاست.
شین کسیه که خودش فرستاده بود زندان، ولی حالا حرفایی می‌زنه که همه‌چیزو می‌لرزونه.
و وقتی بروک دنبال حقیقت می‌گرده، یه سری واقعیت‌ها رو کشف می‌کنه که باورش سخت و تلخه.
راست و دروغ با هم قاطی می‌شن...
ولی یه چیز واضحه: 
همه می‌تونن دروغ بگن.

⭐️ نمرهٔ من؟
۴.۵ از ۵
به خاطر فضاسازی، پیچش پایانی و اون لحظه‌ای که مجبوری به همه‌چی دوباره فکر کنی.
و باید اعتراف کنم که تا لحظهٔ آخر نمی‌دونستم باید به کی اعتماد کنم...

پ.ن: گاهی آدم خوب، همونیه که از اول کنارت بوده.
حتی وقتی خودت نمی‌دونستی به کی می‌تونی تکیه کنی...



      

19

آسمان احمدی

آسمان احمدی

13 ساعت پیش

        آخ که چقدر دلم می‌خواست این کتاب را بخوابم
بنظر شما قضا و قدر چقدر واقعیت دارد و آیا همه چیز قبلا در آسمان‌ها برای ما نوشته شده و ما هیچ نقشی در اثر‌گذاری آن در زندگیمان نداریم؟؟
این را من نمی‌گویم، این عقده ژاک است..
که با ارباب خویش راهی سفر می‌شود، سفری پر از داستان و ماجراها و گفتگوهاست..
سفری که میانش افسار خیالمان به دستان نویسنده پاره می‌شود و او با بهم ریختگی خاص خود در کنار داستان با ما سخن می‌گوید، زمان و مکان و موقعیت هارا درهم می‌شکند و ما راهم به اندازه ژاک و اربابش به چالش می‌کشد.
بی نظمی داستان، نظریه جبر گرایی ژاک را زیر سوال می‌برد اما آنچنان زیرکانه و غیر قابل پیش بینی که مارا نیز به شک می‌اندازد 
؟؟در فلسفه فکری او جبر پیروز میشود یا اختیار؟؟
.
.
پیشنهاد می‌کنم بخوانید، فلسفه‌ای که نه خشک و تلخ بلکه در داستانی جذاب طنزآمیز و پر از تناقضات روایت می‌شود.
از آنجا که فهمیدم این کتاب به دن‌کیشوت اثر میگل دوسروانس نزدیک است پس آن را هم به مجموعه کتابهایی که میخواهم بخوانم اضافه کردم.
      

17

محمد رحمتی

محمد رحمتی

14 ساعت پیش

        کتاب «دزد پادگان» نوشتهٔ «توبیاس وُلف» دربارهٔ سه سرباز جوان به نام‌های «فیلیپ»، «لوییس» و «هابارد» است که در پادگان به یکدیگر نزدیک و دوست می‌شوند؛ اما این دوستی به دلیل اتفاقی که در پادگان رُخ می‌دهد، چندان دوام نمی‌آورد.

روایت چند «راوی» و به تبع چند «زاویه دید» دارد كه با راوی «دانای‌کُل» و با پرداختن به زندگی خانوادگی و شخصی ِ«فیلیپ» شروع می‌شود و با راوی «اول شخص» یعنی زاویه دید «فیلیپ» پایان می‌یابد. در این میان، زمانی که «فیلیپ» سرباز می‌شود، به فراخور این رویداد «راوی» و «زاویهٔ دید» تغییر می‌کند و به زندگی دو سرباز دیگر یعنی «لوییس» و «هابارد» هم می‌پردازد. 
«توبیاس وُلف» لحظات حساسی از زندگی هر یک از شخصیت‌ها را خیلی ظریف زیر ذره‌بین می‌گذارد و بدون قضاوت نشان‌شان می‌دهد. 
زمان روایی این اثر ترکیبی از روایت خطی و غیرخطی است که به فُرم اثر جذابیت بیشتری بخشیده است.
ناگفته نماند که در انتهای کتاب نیز یک گفت‌و‌گوی کارآمد از «جان اچ. ای. پِین» و «توبیاس وُلف» که در یک نشریهٔ انگلیسی به چاپ رسیده، گنجانده شده است.

نکته: در نقاط مختلف کتاب به‌جای کلمهٔ «پوتین» از کلمهٔ «چکمه» استفاده شده است. همین اتفاق در مورد کلمهٔ «پادگان» نیز صدق می‌کند که در جایی به‌جای آن، کلمهٔ «پاسگاه» به کار برده شده است. برای مثال به صفحات ۴۷ و ۹۷ کتاب نگاه کنید.
      

11

sara

sara

16 ساعت پیش

        بعد از ۱۲ روز جنگ نمیتونستم کتاب بخونم. تمرکز نداشتم و خیلی ناآرام بودم تا اینکه این کتاب رو برداشتم، ورق زدم و دیدم بله، غرق فلسفه‌ی چای در شرق شدم. نوشیدنی که برای ژاپنی ها تنها یک طعم نیست، بلکه فلسفه است

در این کتاب اوکاکورا به تائوئیسم، بودیسم، ذن و کنفسیسوس‌گرایی پرداخته، به اندازه‌ای که ما متوجه فلسفه‌ پشت نوشیدن چای بشیم ♡

خواستگاه چای چین هست و نویسنده گاهی مراسم چای و نگاه شرقی به زیبایی رو با دیدگاه غربی (که بیشتر به شکوه و کمال علاقه‌منده) مقایسه می‌کنه؛ و از ارزش دیدنِ زیبایی‌های کوچک و گذرا دفاع می‌کنه.
اوکاکورا توضیح می‌ده که هنر ژاپنی، از طراحی خانه چای تا گل‌آرایی، همه ادامه‌ی همون فلسفه‌ی سادگی و احترام به طبیعته.
در نهایت، مهم‌ترین پیام کتاب اینه که زندگی، مثل نوشیدن یک فنجان چای، درباره‌ی حضور کامل در همین لحظه‌ست؛ حتی اگر این لحظه کوتاه و گذرا باشه.


مراسم چای سنتی ژاپنی بسیار زیباست و آدم رو به لحظه‌ی حال برمیگردونه. کی فکرش رو می‌کرد یک فنجان چای ماچا حامل همچین پیام‌هایی باشه؟ بیاید با هم به یک مراسم چای ژاپنی بریم: 🍵

1. میزبان (تِی‌شو) مهمان‌ها رو از قبل دعوت می‌کنه.
قبل از ورود، مهمان‌ها در باغ کوچکی به اسم روجی (باغ شبنم) قدم می‌زنن؛ این باغ نماد پاک کردن ذهن و دل از شلوغی‌های زندگی بیرونه.

2. قبل از ورود به چاشیتسو (اتاق چای)، مهمان‌ها دست‌ها و دهان‌شون رو با آب پاک می‌کنن. این نماد ورود با ذهن و جسمی پاک به فضاست.

3. مهمان‌ها از در کوتاهی وارد می‌شن که باعث می‌شه خم بشن؛ نشانه‌ی فروتنی در برابر میزبان و دیگران.

4. مهمان‌ها برای چند دقیقه سکوت می‌کنن و به توکونوما (فضای ویژه‌ای که طومار یا گل‌آرایی ساده در اون گذاشته شده) نگاه می‌کنن. این خودش بخش مهمی از تجربه است.

5. گاهی قبل از چای اصلی، یه وعده‌ی سبک (کایسکی) یا فقط شیرینی سنتی ژاپنی سرو می‌شه.

6. میزبان خیلی با دقت و وقار چای سبز پودری (ماچا) رو با آب داغ ترکیب می‌کنه؛ هر حرکت با تمرکز و آرامشه.

7. مهمان‌ها فنجان رو با احترام می‌گیرن، کمی می‌چرخونن تا از بخش زیبای فنجان ننوشن (به نشانه‌ی احترام به هنر کوزه‌گری)، و در سکوت می‌نوشن.
کل این روند پر از سکوت و حضور در لحظه است.

به قول اوکاکورا:
«در زندگی و هنر، درک زیبایی در ناتمامی و ناپایداری، ما را به آرامش می‌رسونه.»


      

25

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.