شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
Arash

Arash

4 ساعت پیش

        یک آگهی عجیب اجاره اتاق و زنان متعددی که در صف انتظار بخت خویش نشسته اند ....
برای بار دوم خوندن  از لذت اش کم نکرده.
روایتی مدرن از افسانه ای کهن که ما را با پایان پیش بینی ناپذیر همراهی می کند.

در دل ادبیات مدرن فرانسه، کمتر نویسنده‌ای را می‌توان یافت که با چنین زبردستی  افسانه‌های کهنه را پوست‌اندازی کند و به دل زندگی امروز پرتاب‌شان کند. امیلی نوتوم _نوتومب بالاخره نفهمیدم کدوم اسم درست تره_،  در این داستان یکی از مشهورترین افسانه‌های تاریک و پرابهام تاریخ را با جسارت و درخشش بازآفرینی می‌کند؛ اما نه با روحیه نوستالژیک، بلکه با نگاهی پر از طنز، روانکاوی، و مبارزه‌طلبی فکری.

شاید از این جا به بعد کمی اسپویل بشی:)

کتاب از همان ابتدا با فضایی آشنا اما زیرورو‌شده آغاز می‌شود: زنی جوان و مستقل وارد خانه مردی می‌شود که گذشته‌ای پر از رمز و راز دارد. تنها ممنوعیتی که داره تنها به اتاق تاریک خانه(محلی برای ظاهر  کردن عکس ها) وارد نشه. مرد میزبان، ثروتمند، خوش‌ظاهر، با فرهنگی بالا، اما به طرز وسواسی پنهان‌کار است. مهم‌تر اینکه، زن از ابتدا باهوش‌تر از آن است که فریب افسانه‌ها را بخورد. این نقطه شروع، صحنه ورود به یک دوئل ذهنی‌ست که کم‌کم به چیزی بسیار عمیق‌تر تبدیل می‌شود.

 هر گفت‌وگو، هر سکوت، هر نظر فرهنگی یا مذهبی، پر از لایه‌های پنهان است و زبان گزنده و نیش‌داری که کاراکتر های  داستان دارند .  مثل همیشه، آدم‌ ها را در قالب گفتگوهای پرتنش و فلسفی به جان هم می‌افتند؛ اما این‌بار، میدان نبرد یک آپارتمان پاریسی است، و سلاح‌ها، زبان، حافظه، و اراده‌اند.

در این کتاب، مسأله فقط رازهای پنهان نیست. قدرت، میل، آزادی زن، و نقش نگاه سنتی در کنترل فردیت زنانه، از دغدغه‌های پررنگی هستند که در بستر داستان آرام‌آرام قد می‌کشند. در جامعه زندگی  می کنیم که  قدرت و آزادی زنان سرکوب می شود و نویسنده با ناپدید شدن هم خانه های قبلی به این موضوع اشاره می کند ولی ساتورنین نماد کسی است که در برابر این موضوع مقاومت می کند. این‌جا دیگر افسانه، تنها یک نقشه داستانی نیست؛ یک استعاره‌ زنده است که خواننده را وادار می‌کند به خود و جامعه‌اش فکر کند.
اگه افسانه ریش آبی از شارل پرو خونده باشی این کتاب برات جذابه.
شاید زیباترین ویژگی کتاب، این باشد که نوتوم هرگز مخاطبش را نادان نمی‌پندارد. او فرض را بر این می‌گذارد که تو می‌دانی افسانه ریش‌آبی درباره چیست. اما از همین دانستن استفاده می‌کند تا تو را غافلگیر کند. این نه تقلیدی از گذشته است، نه ردّ آن؛ بلکه نوعی گفت‌وگوی پیچیده با روایت‌های کهن، با نگاهی زنانه، جسور، و معاصر.

کلن داستانی هست که میتونی زود تموم اش کنی. اگه این داستان بخواد تبدیل به نمایش بشه نیاز به تغییر در متن وجود نداره که چرا که پایه اصلی داستان گفتگو شخصیت ها است. البته با اینکه داستان در یک آپارتمان به ویژه در آشپزخانه روایت میشه نیاز به خلق فضای سازی نداره به همین خاطر گفتگو بین کاراکتر ها در متن بخش بزرگیه.
 یه خورد گفتگو بین دوشخصیت سریع با جملات کوتاه اتفاق می افته کمی باید مکث کنی تا بفهمی کی این حرف زده.

تک لوکیشنی بودن داستان منو یاد فیلم «۱۲مرد خشمگین» میندازه. حتی الان که فک می کنم تم داستانی این دوتا میشه گفت شبیه ان.
فصل های کوتاه  و اینکه یه رویه در داستان تکرار میشه اصلا باعث این نمیشه خسته بشی بلکه دلت میخواد جلوتر بری ببینی  فصل بعد چی میشه.
پایانی در خور گفتگو ها کاراکتر ها داشت 

همین و...

      

11

          مشعلی در برابر شب 
 خب واقعا لیاقت معروف شدن رو داشت . فضاسازی درست، جادو قانون داشت ، شخصیت ها به اندازه بودن و به اندازه لازم شناخته شده بودن...
 ترجمه هم واقعا کم نذاشته بود. جلدسخت  و آستر بدرقه هم که داشت ...
 خلاصه حتی اگه خلاصه شو دوست نداشتی بخر ، بخون بزار واسه قشنگی کتابخونه😉
ولی مطمئنم اگه بخونید ، دوستش دارید .
 (چون خودم بخاطر لبه ی رنگیش گرفتم😂)
 چهارمین کتابی بود که از خانم رفیعی خوندم و واقعا ترجمه حرف نداشت .
فضاسازی که واقعا خوب بود به خوبی می تونستی زندان کاف رو تصور کنی ، طوری که انگار خودت هم اونجا بودی .
 یا جنگلی که روح گیر توش بود (اسم جنگل یادم نیس خو🙂😂 )...کاملا تو ذهنت تصور میشه ، طوری که انگار اونجایی و در کنار الایس و شیوایی ..
 شخصیت سازی هم  خوب بود ، ولی بهترین شخصیت هلین آکوئیلا بود ؛یه شخصیت قوی!
 لایا و الایس هم خوب بودن ولی هایپ یه چیز دیگه بود 
 با اینکه جلد اول زیاد به دلم نشست به خاطر هلین جلد دو رو هم خوندم  . و برای این باید ازش تشکر کنم ... 
 چون از کتابای مورد علاقم شده ....
 شاید کمتر از شش کلاغ دوستش داشته باشم ولی انصافا در حد همون خیلییییییییی خوبه ، و واقعا لیاقت ترند شدن رو داشت .
 زاویه دید داستان اول شخص بود ؛و این یعنی تو کاملا میتونی با احساسات ، افکار و عواطف شخصیت دخترو درک کنی....
  ولی  کینان .....
🔴اسپویل
 شخصیت مورد علاقم بود!واقعا ناراحت شدم شب آوره .
 اصلا نمیشد حدس زد و دقیقا شانس من توی شخصیت های مورد علاقم عالیه😂🙂
 از ونژی خوشم میومد شد شاهزاده اهریمن ها !
 از کینان خوشم اومد شد پادشاه اجنه ! 
 از لیام خوشم اومد مرد !!
 ببینید چه خوش شانسم 😁

 در کل خوندنشو پیشنهاد میکنم  
 امیدوارم بخونید و لذت ببرید 🤍 

      

5

        می‌دونی، بعضی وقتا یه قصه‌هایی رو می‌شنوی یا می‌خونی که تا تهِ عمرت باهات می‌مونن. “خطای ستارگان بخت ما” واسه من از همون‌ قصه‌هاست. انگار یه زخمِ کهنه‌ست که هروقت یادش می‌افتم، دوباره تازه می‌شه.
یه قصه‌ای هست، یه داستانی هست که آروم آروم وارد قلبت می‌شه و دیگه نمی‌تونی بیرونش کنی. یه جورایی مثل یه آهنگ غمگینه که بارها و بارها گوشش می‌دی، با اینکه می‌دونی آخرش اشکتو درمیاره.

هیزل و آگوستوس… دو تا جوونِ پر از امید و آرزو، که مریضی لعنتی سرطان، سرنوشتشونو به هم گره زد. یه جورایی سرنوشتِ خودشون نبود، “خطای ستارگان بختشون” بود که اونا رو توی یه مسیرِ پر از درد و رنج قرار داد.

هیزل… یه دختری که با یه نگاه عمیق و یه ذهن پُر از سوال، سعی می‌کنه دنیای اطرافشو بفهمه. اون مجبور شده خیلی زودتر از بقیه بزرگ بشه، خیلی زودتر از بقیه بفهمه زندگی همیشه اون‌جوری که ما می‌خوایم پیش نمیره.
و آگوستوس… یه پسری که با یه لبخند جذاب و یه قلب مهربون، سعی می‌کنه به همه نشون بده میشه توی سخت‌ترین شرایط هم قوی بود و امید داشت. اون یاد گرفته چجوری با ترس‌هاش روبرو بشه و چجوری از لحظه‌های کوچیک زندگی لذت ببره.

اونا همدیگه رو توی یه گروه حمایتی پیدا کردن. یه گروه که پر بود از آدمای مریض و ناامید. ولی هیزل و گاس، یه جورِ دیگه‌ای بودن. اونا نمی‌خواستن تسلیم بشن. می‌خواستن زندگی کنن، حتی اگه بدونن که زمان زیادی واسه‌شون نمونده.

یادمه اون صحنه‌ای که هیزل و گاس رفتن آمستردام… انگار یه تیکه از قلبِ منم با خودشون بردن. یه سفرِ رویایی، برای دیدنِ نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی هیزل. یه سفرِ پُر از امید و عشق، که یهو با یه واقعیتِ تلخ روبرو شد.اون واقعیت این بود که.... 

لحظه‌های آخرِ کتاب… خدا می‌دونه چقدر دلم می‌خواست اونجا بودم و می‌تونستم دستاشونو بگیرم. اون لبخندِ همیشگیشون درسته کم‌رنگ شده بود، ولی هنوزم سعی می‌کردن واسه هه یه قهرمان باشن. 
کتاب تموم شد… رفت و من رو با یه دنیا خاطره تنها گذاشت. خاطره‌هایی که هم شیرین بودن و هم دردناک.

“خطای ستارگان بخت ما” فقط یه داستانِ عاشقانه نیست. یه جورایی یه آیینه‌ست… یه آینه که بهت نشون می‌ده زندگی چقدر می‌تونه بی‌رحم باشه. یه آینه که بهت یادآوری می‌کنه قدرِ لحظه‌هاتو بدونی و قدرِ آدمایی که دوستشون داری رو بدونی.
بعد از خوندنِ این کتاب، دیگه هیچ‌وقت نمی‌تونی اون آدمِ سابق بشی. یه چیزی توی قلبت تغییر می‌کنه. یه دردی رو حس می‌کنی که تا حالا تجربه‌ش نکرده بودی. یه دردِ شیرین… یه درد که بهت یاد می‌ده چجوری زندگی کنی و چجوری عاشق بشی.
      

13

        رفیقی داشتیم(داریم و به امید حضرت حق؛ خواهیم داشت)  مبتلا به آغوشِ دخان، که هربار در کافه ای چیزی می نشستیم به بحث یا در پناه شب های روشن زمستانی و پوشش پالتو و کاپشن  در خیابان جاری میشدیم؛  عقاب وینستونش  لایتش بال بر سرمان می‌گشود ؛ پاری اوقات اما به هنگام دفاعش از نظریه (رد جوهر هنری سبک رئالیسم) بوی دودی آمیخته با خوشه های تازه و خون انداخته انگور سرخ بلند میشد؛ پاپیچش که میشدیم می‌گفت این «سناتور شرابی» است؛ دخانی سَبُک بین هر دو سه پاکت وینستون که تعادل را حفظ می‌کند...
حال باید اذعان کنم که این کتاب هم «سناتور شرابی» من بود در این مدت؛ هر روز(شما بخوان شب که قلمرو این دوران خیلی از ماهاست) بعد از  مطالعه صفحاتِ وینستون وشِ قصه نویسیِ براهنی؛ به آغوش نجدی پناه می‌بردم که از بعد آشناییم با «شعرِ دیگر»؛ نامی بود آشنا  برایم...
کتاب را برایتان پیشنهاد میکنم اگر بر دیوار داستان کوتاه ذهنتان؛ دنبال پر کردن جای خالی قاب عکسی، کنار «سه قطره خون» و «ماه نیمروز»  هستید.
      

9

Milad Rezaie

Milad Rezaie

10 ساعت پیش

        رمان ایوب اثر یوزف روت، برداشتی مدرن و انسانی از داستان ایوب کتاب مقدس است. قهرمان داستان، مندل زینگر، یک معلم مذهبی یهودی ساده‌دل در روسیه تزاری است که در زندگی‌اش گرفتار مصائب عظیمی چون مهاجرت، جنگ، بیماری و از دست‌دادن عزیزان می‌شود. روت با نگاهی عمیق، نشان می‌دهد چگونه باورهای دینی سنتی در مواجهه با واقعیت‌های بی‌رحم قرن بیستم فرو می‌ریزند و چگونه ایمان، از دل شک و سقوط، امکان تولد دوباره پیدا می‌کند.

سبک روایت یوزف روت به طرز درخشانی بی‌ادعاست، اما در هر خطش حس فقدان، ترس و امید جاری است. او قهرمانی را به تصویر می‌کشد که نه با قدرت، بلکه با فروتنی و پذیرش، در برابر جهان می‌ایستد. مندل زینگر، به‌عنوان ایوبی مدرن، نمادی از انسانی است که در جهانی آشفته و بی‌رحم، در جستجوی معنایی برای رنج است. پایان داستان، بی‌آن‌که پاسخ نهایی‌ای به مسئله‌ی ایمان بدهد، روزنه‌ای برای آشتی دوباره با معنویت می‌گشاید.

ایوب نه فقط یک رمان درباره رنج، بلکه اثری‌ست درباره مرز باریک میان ایمان و پوچی؛ و این همان چیزی‌ست که آن را به یک داستان ماندگار تبدیل می‌کند.
      

2

رضا میلانلویی

رضا میلانلویی

12 ساعت پیش

        باید اعتراف کنم که دیدی که این کتاب به من داد تا چندین روز باعث نگاه شک برانگیز و کنجکاو من در صورت انسان‌های اطرافم شد!
با توضیح ساده و جذاب ‌فروشنده نشر در نمایشگاه کتاب خریدمش، و البته که خرید خوبی بود و به شدت هم از آن راضی هستم؛ فرض کنید یکی از رمان‌های علمی‌تخیلی معروف جهان را در دست دارید( همانند ژول ورن، اما با فضای کمی ترسناک و دلهره‌آور) و همزمان هم در بین سطر‌های کتاب به دنبال فلسفه‌ای می‌گردید که نویسنده آن را به خوبی در آن میان گنجانده است و با کمی ریز شدن در مفهوم میتوانی به آن دست پیدا کنی. از نکته‌های دلچسب این کتاب همین بس است که این فلسفه در میان سطرهای کتاب است و مخفی نیست، اما تابلو و آشکار و البته سنگین هم نیست. دیدی که نویسنده نسبت به حیوانات انسان‌نما دارد و دیدی که مورو، دانشمند خلاق اما کمی سنگ‌دل داستان نسبت به آن‌ها و نسبت به تولید آن‌ها دارد باعث نوعی جهان‌بینی و دید خاص در شما می‌شود که همانطور که اعتراف کردم تا چند روز در من باقی می‌ماند و انسان‌های طرف را همچون حیواناتی می‌دیدم که راه و رسم انسان بودن را آموخته و ادامه می‌دهند، و هرچه که بیشتر در کتاب جلو می‌رفتم و به قیاس آن با مشکلات و حوادث انسان یا بهتر است بگویم برخی انسان‌ها و برخی انسان‌نما‌ها در زندگی بر‌ می‌خوردم می‌فهمیدم که دید کتاب خیلی هم بی‌راه نیست، چرا که به راستی همه ما همان شیوه‌ انحطاطی را در حوادث طی خواهیم کرد که مورو از آن می‌ترسید و تلاش می‌کرد جلوگیری کند که مبادا حیوانات انسان‌نما و دست آموزش به آن دچار نشوند‌.
قلم نویسنده جذاب است و تصویرگری‌هایش بی‌نظیر است، به گونه‌ای که تک تک چهره‌ها را تصویر می‌کند و ساختن‌ آن‌ها در خیال کار سنگینی نیست، به علاوه اینکه نویسنده این مطالب فلسفی را به گونه‌ای زیبا و موزون در میانه مکالمات مورو و دیگر شخصیت‌ها نقل می‌کند، اما کمی سکوت و آرام خواندن برای درک و فهمیدن بعضی از آن‌ها شاید لازم باشد البته. از عیب‌های کتاب شاید بتوان به پایان‌بندی آن اشاره کرد که احساسی که به خواننده منتقل می‌کند حس عجله و پایان سریع و هول هولکی آن است که سعی در سریع جمع کردن آن دارد، نمی‌دانم شاید انتظارات من بالا باشد!
      

3

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.