منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤

منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤

@Montazerat_mimanam

81 دنبال شده

81 دنبال کننده

                باهم در مسیر دوستی قدم بزنیم👣(فالو متقابل🫂) 
............................................... 
هر چه داری به پای زندگی بریز!
زندگی الانه♥
همین الان دلخوشی‌های ساده زندگی رو که جمع کنی میشه خوشبختی!
از کارای ساده شروع کن 
دلخوش به یه موزیک ناب🎶
کتاب دلچسب📖
قهوه‌ای خوش عطر☕
نفس عمیق تو هوای بارونی...
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        🔸"پاندای بزرگ و اژدهای کوچک"، داستانی ساده در ظاهر، اما عمیق در معنا، همچون یک تابلوی نقاشی ظریف، هستی و جستجوی معنا را به تصویر می‌کشد. این کتاب، سفری است درونی، یک سیر و سلوک عرفانی در دل طبیعت، با دو همراه دوست‌داشتنی: پاندا، نماد سکون و پذیرش، و اژدها، نماد حرکت و اشتیاق.
🔸در این سفر، پاندا و اژدها، نه فقط دو موجود متفاوت، بلکه دو وجه از وجود انسانی را نمایندگی می‌کنند. پاندا، با آرامش و خونسردی‌اش، به ما یادآوری می‌کند که گاهی باید ایستاد، سکوت کرد و به صدای درون گوش سپرد. او پذیرای لحظه‌هاست، چه شادی و چه غم، و در هر تجربه، درسی برای آموختن می‌یابد. اژدها، اما، همواره در جستجوست. او تشنه‌ی دانستن و تجربه کردن است، و با شور و حرارتش، ما را به سوی ناشناخته‌ها سوق می‌دهد.
🔸این دوگانگی، در واقع، انعکاسی از تضادهای درونی ماست. ما نیز مانند پاندا، نیازمند آرامش و سکون هستیم، تا بتوانیم با خودمان خلوت کنیم و به معنای زندگی‌مان پی ببریم. و هم‌زمان، مانند اژدها، باید به دنبال رشد و تعالی باشیم، از چالش‌ها نهراسیم و با اشتیاق به سوی آینده گام برداریم.
🔸"پاندای بزرگ و اژدهای کوچک"، به ما می‌آموزد که تعادل، کلید خوشبختی است. نه می‌توان تمام عمر را در سکون گذراند و نه می‌توان همواره در تکاپو بود. باید آموخت که چگونه بین این دو حالت، تعادل برقرار کرد و از هر دو جنبه‌ی وجودی خود بهره برد.
🔸این کتاب، همچنین، یادآوری می‌کند که زیبایی، در سادگی نهفته است. پاندا و اژدها، در دل طبیعت، بدون هیچ زرق و برقی، با تجربه‌ی لحظه‌ها و درک ارتباط خود با جهان هستی، به آرامش و سعادت می‌رسند. آن‌ها به ما نشان می‌دهند که برای خوشبخت بودن، نیازی به چیزهای پیچیده و دست‌نیافتنی نیست. کافی است به اطراف خود نگاه کنیم، به صدای طبیعت گوش دهیم و از زیبایی‌های کوچک زندگی لذت ببریم.
🔸"پاندای بزرگ و اژدهای کوچک"، نه فقط یک داستان، بلکه یک راهنماست. راهنمایی برای زندگی بهتر، برای یافتن معنا و برای رسیدن به آرامش درونی. این کتاب، همچون یک دوست دانا، همواره در کنار ماست، تا در مسیر پر فراز و نشیب زندگی، یاری‌مان کند و به ما یادآوری کند که خوشبختی، در درون خود ماست.

      

2

        زیبا صدایم کن”، قصه‌ی دختری به اسم زیباست، دختری با قلبی بزرگ و روحی سرشار از امید. داستانش، قصه‌ی پیوند عمیق یه دختر و پدره، حتی وقتی فاصله‌ها، نامرئی و سنگین، بین‌شون قد کشیدن.🖤
زیبا، با وجود سن کمش، قهرمان زندگی پدرشه. پدری که اسیر آسایشگاه روانی شده، جایی که خاطراتش کم‌رنگ و روزهاش یکنواخت می‌گذرن. 
پدر زیبا، نمی‌تونه این وضعیت رو بپذیره. اون می‌خواد خودش رو نجات بده، نه فقط از اون آسایشگاه، بلکه از سیاهی و سکوتی که روحش رو فرا گرفته.
تصمیم پدر زیبا، یه تصمیم جسورانه‌ست، البته با کمک زیبا، فرار از دنیایی که برای دخترش و خودش ساخته شده، و سفر به دنیایی که خودش می‌خواد براش بسازه.🫀
و چه روزی بهتر از روز تولد زیبا برای این رهایی؟! روزی که قرار بود روز تولد دخترش باشه، حالا تبدیل میشه به روز تولد به یاد ماندنی . 🎂
این کتاب، یه دعوت‌نامه است، دعوتی به دیدن زیبایی‌های پنهان زندگی، به شنیدن صدای قلب‌هایی که در سکوت فریاد می‌زنن و به لمس مهربانی‌هایی که دنیا رو زیباتر می‌کنن. زیبا صدایم کن، و اجازه بده این داستان، برای همیشه در ذهنت ماندگار بشه.✨
      

4

        جناب آقای… اممم… هنوز هم نتوانستم اسم بهتری برایتان پیدا کنم.بابالنگ‌دراز” که اصلا برازندهٔ شما نیست!  “سایه‌ی خیال‌انگیز من” خوب است، اما انگار کافی نیست. شاید “مرد رؤیاهای قدبلند من”؟ نه، خیلی لوس شد. “آقای مرموز و دست‌نیافتنی”؟ باز هم نه. بگذارید حال سایه‌ی خیال‌انگیز باشید تا یک اسم درست و حسابی پیدا کنم.😊
از این به بعد شما را “سایهٔ خیال‌انگیز من” صدا خواهم کرد. چطوره؟ خیلی رمانتیک‌تر است، نه؟
سایهٔ خیال‌انگیز عزیزم،🥰
امیدوارم حالتان مثل حساب بانکی من پر از صفر و رقم‌های درشت باشد! می‌دانید، داشتم فکر می‌کردم که این رسمش نیست. یعنی چه که همه‌اش جودی ابوت برای شما نامه بنویسه؟ کمرش درد گرفت از بس نوشت!من هم دلم می‌خواهد برای شما نامه بنویسم. تازه، اگر شما برایم نامه بنویسید، من هم یک بهانهٔ دیگر برای جواب دادن پیدا می‌کنم! اینطوری نامه‌نگاری‌هایمان تا ابد ادامه خواهد داشت. چه ایده‌ جذابی!😍
راستی، یادم رفت بگویم که چقدر… خب، چطور بگویم… شما را “تحسین” می‌کنم! بله، تحسین. خیلی کلمهٔ بی‌طرفانه‌ای است، نه؟ اما باور کنید که منظورم خیلی بیشتر از تحسین ساده است. شما مثل یک شکلات تلخ و شیرین هستید؛ هم جذاب و مرموز، هم دوست‌داشتنی و دست‌نیافتنی.🍫
دیروز داشتم به این فکر می‌کردم که اگر شما یک کتاب بودید، چه نوع کتابی می‌شدید؟ یک رمان کلاسیک؟ یک کتاب شعر عرفانی؟ یک کتاب علمی-تخیلی؟ یا شاید یک کتاب آشپزی با دستور غذاهای عجیب و غریب؟ راستش را بخواهید، نمی‌دانم. شما مثل یک جعبه‌ی پاندورا هستید؛ هر بار که درش را باز می‌کنم، یک چیز جدید و غیرمنتظره پیدا می‌کنم.🎁
درباره‌ی دخترها… خب، من نمی‌دانم چرا شما اینقدر از آن‌ها بدتان می‌آید. شاید تجربه‌های بدی داشته‌اید؟ شاید باورتان نمی‌شود که یک دختر هم می‌تواند قوی، مستقل و باهوش باشد؟
من نمی‌خواهم بگویم که همه‌ی دخترها بی‌نقص هستند. ما هم مثل همه‌ی انسان‌ها، اشتباه می‌کنیم، ضعف داریم و گاهی احمقانه رفتار می‌کنیم. اما این دلیل نمی‌شود که همه‌ی ما را با یک چوب برانید.
پس لطفاً، خواهشاً، تمنا می‌کنم که کمی دیدتان را نسبت به دخترها تغییر دهید. به ما فرصت بدهید تا خودمان را ثابت کنیم. به ما اعتماد کنید و ببینید که چه کارهایی می‌توانیم انجام دهیم.🌷
و درباره‌ی قدتان… راستش را بخواهید، اوایل فکر می کردم کنار شما قدم زدن مثل این بود که یک بچه گربه کنار یک درخت سرو قدم می‌زند!🌲 اما بعد فهمیدم که قد بلندتان یک مزیت بزرگ است. مثلاً وقتی می‌خواهیم چیزی را از قفسه‌های بالایی برداریم، دیگر نیازی نیست روی نوک انگشتانم بایستم! یا وقتی در کنسرت هستیم، دیگر نیازی نیست گردنم را بشکنم تا صحنه را ببینم! شما مثل یک سکوی تماشاچی متحرک هستید!😅
اما جدا از شوخی‌هایم، می‌خواستم اعتراف کنم که شما تأثیر عمیقی روی من گذاشته‌اید. شما به من یاد دادید که دنیا فقط سیاه و سفید نیست، بلکه پر از رنگ‌های خاکستری و سایه‌های مبهم است. شما به من یاد دادید که می‌شود متفاوت بود و باز هم دوست‌داشتنی بود. شما به من یاد دادید که می‌شود رؤیا داشت و برای رسیدن به آن‌ها جنگید🫀
و مهم‌تر از همه، شما به من یاد دادید که عشق فقط یک کلمه‌ی بی‌معنی نیست، 💞بلکه یک تجربه‌ی عمیق و متحول‌کننده است. البته من نمی‌گویم که عاشقتان هستم (هنوز نه!). اما اعتراف می‌کنم که شما جایگاه ویژه‌ای در قلب من دارید. یک جایگاه خیلی بزرگ و خیلی گرم و خیلی… خب، بگذارید دیگر زیادی احساساتی نشوم!
پس لطفاً، خواهشاً، تمنا می‌کنم که شما هم برای من نامه بنویسید. بگذارید این رابطه‌ی یک‌طرفه کمی متعادل شود! بگذارید من هم شما را بهتر بشناسم. بگذارید من هم به شما بگویم که چقدر سایه‌ی خیال‌انگیزتان را دوست دارم.🙏🏻❤
با احترام منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پائیز🍁🖤
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ. ن1: "منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پائیز🍁🖤"خیلی به جودی ابوت حسودی میکند ولی می خواست این موضوع را از بابا لنگ دراز پنهان کند اما نتوانست و همچنین او عشقش را مخفی کرد ولی عاشقانه به بابا لنگ دراز عشق می ورزد. 😁 
پ.ن ۲:اوبه دلیل حسادت به جودی ابوت، نام بابا لنگ دراز را عوض کرد. 😐
      

12

        آنه، آنه شرلی عزیز! چه کتابی، چه دنیای رویایی‌ای! 😍 وقتی کتاب “آنه شرلی در جزیره” رو شروع کردم، اصلاً فکر نمی‌کردم این همه قلبم به هیجان بیفته و دلم پر بشه از رنگ و نور. تو که همیشه با اون تخیلات بی‌پایانت، همه‌چیز رو برای ما جادویی می‌کنی، راستش برای من یکی از بزرگ‌ترین لذت‌ها همین بود که تو رو در هر فصل، بیشتر بشناسم و باهات همراه بشم.
الان که می‌خوام از این داستان بگم، به هیچ وجه نمی‌تونم از احساسات شاد و دلنشینی که داشت، چشم بپوشم. 😌 این کتاب توی قلب آدم‌ها جا باز می‌کنه، مثل همون جزیره‌ای که تو و گیلبرت توش زندگی می‌کنید، پر از رنگ‌های زیبا و فضاهای پر از آرامش. اما تو که توی دنیای خودت غرق شده‌ای و گیلبرت هم به‌طور خاص، یک معماست! 😅
یادش بخیر اونجایی که گیلبرت دست به کار شد و شروع کرد به عشق‌ورزی با تو، چقدر قلب من پر از احساسات شد! دلم می‌خواست همش بگم: “آنه، حواست باشه، گیلبرت خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می‌کنی بهت می‌خوره!” 😅 ولی تو با همه‌ی کمالات و زیباییت، همچنان یک غم کوچک توی دلت داری و همین تو رو تبدیل به یک شخصیت پیچیده می‌کنه.
، عزیز دل من! چطور می‌تونم به زبان بیارم که وقتی تو گیلبرت رو رد کردی، من چطور قلبم از جا کنده شد؟! 😱 اصلاً باورم نمی‌شد! آخه گیلبرت، همین گیلبرتِ عزیز، با تمام وفاداری و محبت‌هایی که همیشه بهت داشت، حالا چرا؟! چرا؟! چرا این کار رو کردی؟! 😢
اون لحظه‌ای که تو با آرامش به گیلبرت گفتی که نه، گیلبرت نمی‌تونه به تو دل ببنده، یک ثانیه داشتم فکر می‌کردم شاید اشتباهی اتفاق افتاده! انگار جهان به طور ناگهانی از حرکت ایستاد و قلب من رو توی یک دنیای عذاب‌آور و غمگین انداخت! 😂 واقعاً برای چند دقیقه تمام وجودم داشت می‌سوخت. مثل یک فیلمی که تا آخر نمی‌فهمی، بلکه فقط می‌خوری زمین و بلند نمی‌شی! 😅
چطور تونستی گیلبرت رو رد کنی؟! اون پسر با آن چشمان پر از عشق، با قلبی که همیشه برای تو می‌تپید، حالا نه فقط رد شده، بلکه به نوعی یه ضربه‌ی سنگین به قلب من زده. 😩
ولی خب، بیا کمی منصف باشیم، آنه! 🧐 می‌دونم که تو همیشه از قلبت تبعیت می‌کنی، ولی این رو هم بگو که اون انتخاب چقدر دراماتیک و پر از استرس بود! هر دلیلی که داشتی، می‌فهمم، چون تو همیشه خودت هستی و دنبال رضایت خودت می‌گردی. اما من فقط یه سوال داشتم: وقتی اون لحظه گیلبرت به تو گفت: “آنه، من همش به فکر توام، می‌خوام با تو زندگی کنم”، چطور می‌تونستی بهش جواب منفی بدی؟! فکر می‌کنم که اگر من جای تو بودم، احتمالاً بهش می‌گفتم: “بیاید با هم زندگی کنیم، چون من دیگه نمی‌تونم طاقت بیارم!” 😅 
در این میان، کتاب “آنه شرلی در جزیره” به ما یادآوری می‌کند که در میان تمام لحظات زندگی، آنچه که باعث می‌شود تا همه چیز روشن‌تر به نظر برسد، این است که با چه کسانی کنار هستیم. و حتی اگر گاهی دلمان در شرایطی شبیه به طوفان، نیاز به آرامش داشت، باید یادمان باشد که هیچ چیزی مهم‌تر از انتخاب‌های درست نیست. (حتی اگر این انتخاب‌ها ما رو کمی اذیت کنه!) 😂
پس گیلبرت جان! من با تمام وجود از آنه خواستم که هیچ‌وقت دست از عشق شما برندارد، اما در نهایت باید بگویم که این انتخابِ سخت برای آنه، ارزشش را داشت! 😏
یاد بگیریم از این کتاب که حتی وقتی همه چیز پیچیده به نظر می‌رسد، باید با یک لبخند، دل به زندگی داد و با تمام وجود انتخاب کرد.

آنه، تو معجزه‌ای! گیلبرت هم همینطور! تو و گیلبرت در این جزیره جادویی، جایی برای همه‌ی خوانندگان که قلب‌هایشان پر از امید است، هستید! ✨
      

43

        کتاب "پیش از آنکه قهوه‌ات سرد شود" نوشته‌ی توشیکازو کاواگوچی، اثری که با ایده‌ای منحصربه‌فرد و فضایی دلنشین، خواننده رو به سفری در زمان و قلب می‌بره.❤ این کتاب با محوریت یک کافه‌ی خاص که افسانه‌هایی درباره‌ی اون وجود داره، داستان‌هایی از عشق، پشیمانی، و فرصت‌های از دست‌رفته رو روایت می‌کنه. 
در یک کافه‌ی کوچک و دنج در توکیو، مشتریا می‌تونن به گذشته سفر کنن، البته با یک شرط مهم: اون‌ها باید قبل از سرد شدن قهوه‌شکن به زمان حال برگردند.☕🍰
 داستان از چهار زن تشکیل شده که هر کدام به دلیلی خاص به این کافه می‌آیند تا فرصتی دوباره برای دیدار با گذشته و تغییر سرنوشت خود داشته باشن.📖
هر کدام از این داستان‌ها با جزئیات دقیق و احساسات عمیق، خواننده رو درگیر می کنن. نویسنده با مهارت، به توصیف احساسات و روابط انسانی می‌پردازه و ما رو دعوت می‌کنه تا خودمون رو در موقعیت‌های شخصیت‌ها تجسم کنیم. 🌈
یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی این کتاب، سادگی و عمق اونه. نویسنده با زبون ساده و روون، مفاهیم پیچیده‌ای مانند عشق، پشیمانی، مرگ، و ارتباطات انسانی رو مورد بررسی قرار می‌ده. این سادگی باعث می‌شه که خواننده به راحتی با داستان ارتباط برقرار کنن و از آن لذت ببرن.
داستان به زیبایی نشون می‌ده که زمان چقدر ارزشمنده و ما چگونه می‌توانیم از اون به بهترین شکل استفاده کنیم. هر لحظه فرصتی است برای گفتن حرف‌های نگفته، جبران اشتباهات، و ساختن آینده‌ای بهتر.✨
      

5

        کتاب "من لیاقتم خداحافظی بهتری بود" واقعا یه سفر احساسی و عمیق رو به من هدیه داد. 📚❤️ نویسنده توی این کتاب به طرز فوق‌العاده‌ای مفاهیم عمیق و پیچیده رو به زبون ساده و خودمونی منتقل کرده. هر صفحه‌اش مثل یه دمنوش گرم می‌مونه که دلت رو نوازش می‌کنه. ☕️✨
سبک نویسندگی، به خصوص ژورنال‌نویسی، واقعا جذابیت خاصی داره. حس می‌کنم وقتی می‌نویسم، انگار دارم با خودم یه گفت‌وگوی صمیمی و دوستانه می‌کنم. 📖🖋️ خواندن این کتاب هم دقیقاً همون حس رو به من انتقال داد. هر جمله‌ای که می‌خوندم، مثل این بود که نویسنده داره داستان خودش رو با تمام حس و حالش برای من تعریف می‌کنه. 
در واقع، این کتاب یادآوری بود برای همه ما که باید یاد بگیریم با خودمونو احساساتمون صادق باشیم🌈
نمی‌دونم چرا، ولی هر بار که این کتاب رو ورق می‌زدم، حس می‌کردم یه دوستی کنارم نشسته و داره به من می‌گه: "نگران نباش، تو همیشه شایسته‌ی بهترین‌ها هستی." 🤗💖 واقعاً دوست داشتم که این سفر رو با دوستانم به اشتراک بذارم و مطمئنم هر کسی که به دنبال یه دلسردی خوب و انرژی مثبت باشه، از این کتاب لذت می‌بره.
خلاصه‌اش اینه که اگر به ژورنال‌نویسی علاقه دارید و می‌خواید به عمق احساسات خودتون و دیگران پی ببرید، حتماً این کتاب رو تو لیست خوندنتون البته به عنوان تفریح داشته باشید. ارزشش یک بار خوندن رو داره و نیم ساعته تمومه ! 📚💕 
      

5

        ساعت ۵:۳۷ صبح در تاریخ ۱۳ فروردین. 
من تمومش کردم. 
الان ۵:۳۸ صبحه که دارم حسم رو مینویسم. 
صورتم به دلیل قطره های اشکم خیس شده. 
من با والنتینو زندگی کردم با اوریون و اسکارلت گریه کردم. 
از «هردو در نهایت میمیرند» هم دردناک تر بود. 
داستان برمی گرده به ۱۰ جولای ۲۰۱۰،دقیقا هفت سال قبل از اینکه گوشی متیو و روفوس برای ساخت آخرین روز زندگی شون به صدا در بیاد. 
سال ۲۰۱۰ بود که شرکت پیشگویی مرگ تاسیس شد. 
و در همون روز اول آدم های زیاد بودن که فرار به مردن شون بود. 
این کتاب: 
قصه ای از عشق، دوستی، جدایی، لبخند، فداکاری. شجاعت و مرگ بود. 
کتابی که از شروعش گریه کردم، تعجب کردم و با خنده هاشون، خندیدم.«به زبان ساده کتاب رو زندگی کردم.»
احساسی که در سومین کتابی که در عمرم خوندم(هر دو در نهایت میمرند) بعد از شش ماه در سی و چهارمین کتابم(اولین نفری که در نهایت میمرد) به من برگشت. 
سخنی با نویسنده: 
آقای سیلورا، نمیدونم چه جوری این ایده به ذهنون رسیده و به این نتیجه رسیدید که روی کاغذ پیاده کنیدش. 
اشک خیلی ها رو جاری کنید. 
من و خیلی های دیگه کتاب هاتون رو به عنوان خواننده میخونیم و باز هم لمس میکنیم. 
اما شما خالق: 
🔸متیو
🔸روفوس
🔸والتینو
🔸اوریون
🔸گلوریا
🔸پلوتونی ها
🔸لیدیا
🔸دالما
🔸اسکارلت
🔸خواکین رزا
🔸فرانکی
🔸پاز
🔸و.... 
بودید. شب ها و روز هایی رو با این کتاب گذروندید.
و به طور واقعی زندگی کردید.... 
------------------
من به این کتاب ⭐⭐⭐⭐⭐
البته منهای یک⭐
یعنی⭐⭐⭐⭐
و تنها به دلیل ترجمه ای بود که دوست نداشتم، پس درباره علاقه من به کتاب نیست. 
------------------
ساعت ۵:۵۶
و من ۱۹ دقیقه ست که کتاب رو کنار گذاشتم. 
و هنوز... 
غرق در کتابم😢
      

8

        آه، آنه شرلی! 💖 فقط اسمش هم کافیه تا من رو به دنیای رویایی گرین گیبلز ببرد، دنیایی که از جنس خیال‌های شیرین و واقعیت‌های دلچسب ساخته شده. 
من آنقدر عاشق آنه شرلی هستم که نمی‌تونم توصیف کنم! 💖 انگار یه تکه از قلبم تو اون مزرعه‌ی سبز گرین گیبلز جا مونده.
می‌خوام این حس بی‌نظیر رو بهتون منتقل کنم، یه حس که ترکیبی از شادی، غم، شور و عشقِ خالصه. بریم با هم یه سفر رویایی به دنیای آنه داشته باشیم، سفری که پر از اتفاقات غیرمنتظره و شخصیت‌های جذابِ! ✨
تصور کنید… ابرهای پنبه‌ای نرم و سفید، آسمان آبی بی‌کران رو نقاشی کردن و خورشید مثل یه الماس درخشان، نور طلایی خودش رو روی مزرعه‌ی سرسبز گرین گیبلز می‌پاشه. 🏡 خونه‌ی سفید و دوست داشتنی، با شیروانی سبز رنگش، انگار از لای صفحات یه کتاب افسانه‌ای بیرون اومده. گل‌های وحشی، با رنگ‌های شاد و زنده‌شون، یه فرش مخملی روی زمین پهن کردن و بوی شیرینشون، هوا رو پر کرده. 🐝
آنه شرلی، با موهای قرمز آتشینش، مثل یه پری کوچولو، وسط این همه زیبایی در حال رقصیدنه. چشماهاش، مثل دو قطره‌ی شبنم درخشان، از شادی می‌درخشن. اون با لبخندی شیرین و چهره ای پر از شور و شوق، به دنبال ماجراجویی‌های جدیدِ. 💃
این بار آنه با چالش‌هایی جدید روبرو میشه، چالش‌هایی که شاید یه کم بزرگ‌تر و پیچیده‌تر از قبل هستن، اما روحیه‌ی قوی و نگاه متفاوتِ آنه به زندگی، همراهش هستن. اون با همه این چالش‌ها با همان شیطنت‌های دوست‌داشتنی و نگاه رمانتیکش به زندگی دست و پنجه نرم می‌کنه. 😊
ماجراهایی که در اونلی اتفاق می‌افتن، پر از رازهای کوچیک و خوشبختی‌های بزرگن. شخصیت‌های جدیدی به زندگی آنه اضافه می‌شن، که هر کدوم یه رنگ و بوی خاصی به داستان می‌دن. این شخصیت‌ها، مثل قطعات پازلِ زندگی آنه، به هم پیوند می‌خورن و یه تابلو‌ی زیبا و شگفت‌انگیز رو خلق می‌کنن. 🖼️
یه دنیای پر از اتفاقات شیرین و تلخ، پر از خنده و اشک، پر از دوستی و عشق… هر صفحه از کتاب، یه تصویر زیبا و عمیقِ از زندگی و رشد آنه. یه سفری شگفت‌انگیز به دنیای رویاها و خلاقیت… 💖
اما… من نمی‌خوام داستان رو لو بدم! 🚫 اجازه بدید خودتون کشف کنید چه ماجراهای جالبی در انتظار شماست! همه‌ی اینها، یه دلیلی دارن که باعث می‌شن عاشق آنه و دنیای جادوییش بشید. فقط کافیه کتاب رو باز کنید و غرق بشید تو دنیای شگفت‌انگیز آنه. 📖
آماده‌ی پرواز به دنیای جادویی آنه هستید؟ ✈️
      

8

        آنه، تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؟ وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود پنهان بود. 
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات، از تنهایی معصومانه دست هایت. 
آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت، و در گیرودار ملال آور دوران زندگیت، حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود. 
آنه، اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری. و در آبی بی کران مهربانی ها به پرواز در آوری. 
و اینک آنه شکفتن و سبز شدن در انتظار توست. 
در انتظار توست.... 
✨ **آنه شرلی: دختری از جنس رویا و نور** ✨
تصور کن، چشم‌هات رو ببند و خودت رو وسط یه مزرعه‌ی سرسبز و پر از گل‌های وحشی ببین. یه خونه‌ی سفید با شیروانی سبز که انگار از دل قصه‌ها بیرون اومده، درست کنار "کوچه عشاق" با درخت‌های سیبش که تو بهار غرق شکوفه‌ان. اینجا "گرین گیبلز"ـه، جایی که رویاها واقعی میشن و زندگی یه بوم نقاشی بی‌انتهاست. تو این مزرعه، یه دختر مو قرمز با چشمای خاکستری و یه قلب پر از آرزو زندگی می‌کنه: "آنه شرلی"، دختری که با حرف زدن‌هاش، تصوراتش و نگاه متفاوتش به دنیا، همه رو عاشق خودش می‌کنه. آنه عاشق کشف کردن دنیاست، قدم زدن کنار "دریاچه اشک پریان" و غرق شدن تو افسانه‌ها. اون با هر برگ درخت، با هر پرنده و با هر غروب خورشید، یه داستان جدید می‌سازه و زندگی رو یه جشن بی‌انتها می‌بینه.
📚 **داستانی از جنس زندگی و امید** 📚
کتاب "آنه شرلی در گرین گیبلز" فقط یه داستان نیست، یه سفره به دنیای کودکی، به دنیای رویاها و امیدهاست. داستان درباره‌ی دختری یتیمه که به طور اتفاقی به مزرعه‌ی گرین گیبلز فرستاده میشه تا پیش خواهر و برادری به اسم "ماریلا" و "متیو" زندگی کنه. ماریلا یه زن سخت‌گیر و جدیه و متیو یه مرد مهربون و کم حرف. آنه با ورودش به این خونه، همه چیز رو زیر و رو می‌کنه. اون با شیطنت‌هاش، با حرف‌های شیرینش و با قلب پاکش، به ماریلا و متیو یاد میده که چطور دوباره عاشق زندگی بشن.
این داستان، قصه‌ی تلاش آنه برای پیدا کردن جایگاه خودشه، قصه‌ی دوست داشتن و دوست داشته شدن، قصه‌ی یاد گرفتن و بزرگ شدن. آنه با وجود تمام مشکلاتی که سر راهش قرار می‌گیره، هیچ وقت امیدش رو از دست نمیده و همیشه سعی می‌کنه نیمه‌ی پر لیوان رو ببینه.
💖 **عشقی که تا ابد در قلبم موندگاره** 💖
من عاشق این کتابم! عاشق شخصیت آنه، عاشق دنیای رنگارنگش و عاشق درس‌هایی که ازش گرفتم. "آنه شرلی در گرین گیبلز" به من یاد داد که چطور با شادی‌های کوچیک زندگی کنم، چطور رویاپردازی کنم و چطور هیچ وقت امیدم رو از دست ندم. این کتاب یه جواهره که تا ابد در قلبم موندگاره و هر وقت دلم بگیره، دوباره به سراغش میرم تا دوباره غرق بشم تو دنیای جادویی آنه.
      

11

        خب، بریم سراغ یه کتاب خیلی قشنگ و دوست‌داشتنی که می‌تونه برای نوجوان‌ها و بزرگسالا جذاب باشه: «شاید عروس دریایی»! 🧜‍♀️ این کتاب نوشته‌ی آلی بنجامین است و داستانش درباره‌ی یه دختر دوازده ساله به اسم سوزی هست. سوزی روزهای خوبی رو درکنار دوستش فرنی میگذرونه . 🏡
اما در یکی از همین روز ها متوجه میشه که فرنی در دریا غرق شده، خیلی ناراحت میشه آخه فرنی یه دوست فوق العاده بود😥
در همین حین، سوزی یه سری چیزهای جدید در مورد اینکه چجوری فرنی مرد کشف می‌کنه. 🤫 ذهنش پر از سوال های بی جوابه 🤐 آخه قبل ازمرگ فرنی،دوستی شون سرد شده بود . 💔
این کتاب پر از رمز و راز، ماجراهای هیجان‌انگیز، و لحظات احساسی و دلنشینه. 💖سوزی با چالش‌های زیادی روبرو می‌شه و یاد می‌گیره که چطور با احساساتش، با غم و اندوه، و با مشکلات خانوادگی کنار بیاد. 🫂 این سفر، در واقع، یه سفر درونی هم هست. 🚶‍♀️ سوزی در طول این داستان یاد می‌گیره که خودش رو بهتر بشناسه، به خودش اعتماد کنه و راهش رو تو زندگی پیدا کنه. ✨
«شاید عروس دریایی» یه کتابه که شما رو با خودش به یه دنیای جادویی می‌بره. 📚 اگه دنبال یه داستان قشنگ و تأثیرگذار هستید، این کتاب رو از دست ندید. 💖
      

13

        «امیلی و جست‌وجو» (Emily Quest) سومین و آخرین کتاب از سه‌گانه‌ی «امیلی» نوشته‌ی لوسی مود مونتگمری است. 📖 تو این کتاب، امیلی دیگه یه دختر نوجوون نیست، بلکه یه زن جوونه که داره تلاش می‌کنه اسم و رسمی تو دنیای نویسندگی برای خودش دست و پا کنه. ✍️
امیلی تو این قسمت با چالش‌های جدیدی روبه‌رو میشه؛ از جمله پیدا کردن جایگاه خودش به عنوان یه نویسنده زن تو یه دنیای مردونه، مسائل عشقی و رابطه‌ها و انتخاب بین عشق و آرزوهاش. ❤️‍🔥 اون یاد می‌گیره که باید به خودش و استعدادش باور داشته باشه و برای رسیدن به اهدافش تلاش کنه، حتی اگه بقیه باورش نداشته باشن. 💪
در نهایت، امیلی یاد می‌گیره که زندگی پر از فراز و نشیبه و مهم اینه که بتونه تعادلی بین عشق، کار و رویاهاش پیدا کنه. ✨ این کتاب یه جورایی نشون می‌ده که چطور یه زن می‌تونه تو یه جامعه‌ی سنتی، هم به آرزوهای خودش برسه و هم عشق رو تجربه کنه. 😍
خلاصه بگم، امیلی تو این کتاب دنبال پیدا کردن خودشه. اون می‌خواد بفهمه واقعاً کیه، چی می‌خواد و چطور می‌تونه هم یه نویسنده‌ی موفق باشه و هم یه زندگی عاشقانه داشته باشه. 🎉

      

13

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.