معرفی کتاب کلاف سردرگم اثر لوسی مود مونتگمری مترجم محمدحسام برجیسیان

کلاف سردرگم

کلاف سردرگم

4.3
30 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

53

خواهم خواند

52

شابک
9786000808754
تعداد صفحات
296
تاریخ انتشار
1399/4/22

توضیحات

        وقتی عمه بکی وصیت می کند تا وارث کوزه ی قدیمی معروفش یک سال پس از مرگ او مشخص شود، سرنوشت خاندان دارک ها و پنهلوها تا ابد دستخوش تغییر می شود. خویشاوندی ها و دشمنی های دیرین خاندان جان دوباره ای می گیرند؛ نامزد گی پنهلو او را به هوای نن پنهلوی بدنام رها می کند؛ پیتر پنهلو و دانا دارک بعد از عمری نفرت از یکدیگر، به هم دل می بازند؛ و جاسلین و هیو دارک که به دلایل مرموزی در شب عروسی شان از یکدیگر جدا شده بودند، دوباره به هم می رسند. سالی سرشار از عشق و امید و دل شکستگی بر این خاندان می گذرد و کوزه ی افسانه ای در میان این هیاهو به انتظار وارثش می نشیند. اما آنچه در شب مقدر انتظارشان را می کشد، قرار است همه را غافل گیر کند.
      

لیست‌های مرتبط به کلاف سردرگم

نمایش همه

پست‌های مرتبط به کلاف سردرگم

یادداشت‌ها

          این کتاب مناسب شماست اگه:
1-مجموعه آنشرلی رو خوندید و دوسش داشتید. 
2-از ادبیات کلاسیک خوشتون میاد. 
3- دنبال یک داستان ساده و حال خوب‌کن هستید.
🔸خلاصه: دارک‌ها و پنهلوها دو خاندان پرجمعیت که تقریبا همه ازدواج‌هاشون فامیلیه و حسابی تودرتو هستند. بزرگ این دو خاندان عمه بِکی نه چندان خوش‌اخلاقه که صاحب یک کوزه قدیمی خانوادگیه و همه فامیل خواهانش هستن، حالا عمه بکی پیر مریض شده و آخرهای عمرشه و میخواد وارث بعدی این کوزه رو تعیین کنه. عمه بکی زبون تند و تیزی داره و خیلی بعیده که از هیچکدوم از اعضای فامیلش خوشش بیاد و  بزرگترین تفریح همه عمرش عذاب دادن دوروبریاش با طعنه‌هاش بوده، خلاصه فامیل‌ها بیشتر از اینکه دوسش داشته باشن ازش حساب میبرن! عمه بکی حتی برای وصیت‌نامه‌ش هم تا جایی که توانشو داشته یه حالی از همه گرفته. برای تعیین وارث بعدی یک سال زمان مشخص کرده و تو این یک سال همه مجبورن اخلاق‌های بدشون رو کنار بذارن به این امید که کوزه بهشون برسه و در این بین کلی اتفاقات تلخ و شیرین رخ میده...

نظر شخصی: اول از همه باید بگم نوشته پشت جلد بخش بزرگی از کتابو لو میده اگه از لو رفتن داستان بدتون میاد به هییییچ وجه پشت کتابو نخونید، تازه من پیشنهاد میدم سراغ خلاصه گودریدز و کامنت‌های اینجا هم تا قبل از تموم شدن کتاب نرید. 
و اما بعد 
خوندن کتاب‌های لوسی مونتگمری عزیزدلم برای من دقیقا مثل اینه که خوشمزه‌ترین شیرینی دنیا رو تو دهنم مزه مزه کنم و دلم نخواد هیچوقت تموم بشه. 
داستان خیلی شیرینی داره پر از جملات طنز دوست‌داشتنیه با هیچکدوم از کتاب‌های بانو مونتگمری اندازه این یکی نخندیده بودم.
این داستان هم مثل باقی داستان‌های ایشون در جزیره پرینس ادوارد دوست داشتنی در جریانه و جوری که من متوجه شدم احتمالا در دهه 20 میلادی باید باشه. فکر کنم تا الان متوجه شده باشید نویسنده مورد علاقه  من ایشون هستن و خیلی سخت میتونم ازشون ایرادی بگیرم. این کتاب با آثار دیگه این نویسنده متفاوته و به نظر من مناسب نسل جوان و بزرگساله. پر از نکات اخلاقیه مثل باقی نوشته‌های ایشون. 
شخصیت پردازی عالی و درجه یک مثل همیشه. فقط مشکلی که هست اینه که تعداد شخصیت‌ها خیلی زیاده و برای من تقریبا نصف کتاب طول کشید تا با همشون آشنا بشم به شما پیشنهاد میدم تک تک شخصیت‌ها رو با توضیح کوتاهی از نسبت خانوادگیشون رو کاغذ بنویسید تا یادتون نره کی به کی بود. با اینکه کل داستان جذابه اما پایان‌بندی خوبی نداره و من اصلا از آخرش خوشم نیومد ضربه بدی بهم وارد شد و ناامید شدم 🤧
از همین تریبون هم دلم میخواد اعلام کنم از شخصیت جاسلین خیلی بدم میاد و دوس دارم بهش بگم هرجا هستی خیلی خری. کلا از آدم‌های هوسباز و سست عنصر بدم میاد 😏
یه مسئله دیگه اینه که تو متن کتاب یه اشاره‌ای شد به نوشتن نامه‌های زنجیره‌ای که من اصلا نمیدونم یعنی چی فکر کنم دخترهای دم بخت باید بنویسن یا همچین چیزی، اگه کسی اطلاعاتی راجع بهش داره لطفا به من بگه مچکرم. پیشنهاد میدم مترجم در چاپ بعدی یه توضیحی راجع به این مسئله بده. 
ترجمه کتاب خوب بود البته چندتایی غلط‌های نگارشی داشت. 
قیمت کتاب مثل باقی اثار انتشارات قدیانی خیلی منصفانه ست اما کیفیت جلد اصلا خوب نبود همون طور که میبنید عکس جلد تاره. 
در کل کتاب خیلی خوبیه و پیشنهاد میدم حتما بخونید مخصوصا برای زنگ تفریح بین دوتا کتاب سنگین عالیه 😍

🔸از متن کتاب:
حالا که در آخرین ساعت زندگی‌اش به عقب نگاه می‌کرد، متوجه شد چیزهایی که واقعا اهمیت داشته‌اند، چقدر کم بوده‌اند. نفرت‌هایش الان پیش‌پاافتاده به نظر می‌رسیدند و خیلی از عشق‌هایش هم همینطور بودند. چیزهایی که تمام فکر و ذهنش را مشغول می‌کردند، الان مسخره به نظر می‌رسیدند و یک سری مسائل جزئی در نگاهش خیلی بزرگ شدند. نسبت به شادی و اندوه بی‌تفاوت شد.
        

4

          یک کتاب دیگه از مونتگمری عزیزم، و صدها لبخندی که وقتی کتاب و می خوندم روی لب هام نشستن :)
توی این کتاب هم مونتگمری، زبون شیرین و مخصوص خودشو حفظ کرده؛ ولی اینبار، داستان دیگه درباره ی یک دختر خیالپرداز و رویاهاش نیست، داستان درباره ی خانواده ی دارک و پنهلوعه که به لطف پیوند ها و وصلت های زیاد، تقریبا یک خانواده ی بزرگ محسوب می شن. توی کلاف سردرگم، ما مثل یک روح، از بالا با تک تک اعضای خانواده، رازها و ماجراهای عجیبشون آشنا می شیم و باهاشون می خندیم و گریه می کنیم...
داستان از یک کوزه شروع می شه و بحث اینکه بعد از مرگ عمه ی بزرگ خانواده قراره به کی برسه؛ اما کی فکر می کرد به لطف همین کوزه، ما شاهد عاشق شدن بیوه ای بشیم که فکر می کرد بعد از مرگ شوهرش قرار نیست دیگه عشق و تجربه کنه، شاهد دعوای دوتا برادر سر یک مجسمه از الهه سپیده دم بشیم و پرده از راز عروسی برداریم که شب عروسیش، از خونه ی جدیدش فرار میکنه و مایل ها با لباس عروسی ش می دوه؟!
یک سال و یک ماه، با این خانواده زندگی کردم؛ بعضی جاها بهشون حق دادم، بعضی جاها سرزنششون کردم ولی این وسط، اصلا نفهمیدم کتاب چطوری تموم شد :)
خلاصه ی این معرفی طولانی اینکه، بعد از مدتها خوندن یک کتاب از مونتگمری روحم جلا پیدا کرد؛ حتما بخونیدش تا مثل من به این جمله اعتقاد پیدا کنید که:" کاش کتابای مونتگمری هیچ وقت تموم نمی شد!".
        

0

کتاب‌های م
          کتاب‌های مونتگمری میتونه نورِ روزهای پاییزی و بی‌حال من باشه..⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠✧⁠*⁠。⁩🍂
.
داستان کتاب درمورد دو خانواده بزرگ دارک‌ها و پنهلوهاست. کوزه‌ ارزشمند و خاطره انگیزی وجود داره که قراره برای یکی از این افراد به ارث گذاشته بشه...
.
این کتاب جز آخرین کتاب‌هایی که خانم مونتگمری نوشته و در عین حال که تیتر «اثری دیگر از نویسنده آنشرلی با موهای قرمز» کاملا براش گویا و مناسبه؛ پختگی توی این کتاب وجود داره که برای من خیلی دلنشین بود. گاهی فکر می‌کنم این نویسنده چه گنجینه احساسی قوی داشته که تونسته شخصیت‌هایی رو خلق کنه که اینقدر دوست‌داشتنی باشن.⁦ ⁠◜⁠‿⁠◝⁠ ❤️
.
شخصیت‌های کتاب خیلی زیاده ولی تا آخر کتاب بارها اسامی و توضیحاتی در مورد اونها ارائه میشه و توی ذهن ماندگار می‌شن ولی می‌تونید اسم شخصیت‌ها و یه راهنمایی کوچک برای خودتون بنویسید.

راهنمایی که من برای خودم نوشتم:( بعد از خوندن صفحات اول کتاب این بخش رو بخونید.⛔)
۱. هیو و جاسلین دارک؛ زوجی که بصورت ناگهانی در شب عروسی‌شان جدا شدند.کانرد دارک مادر هیو هست. پولین دارک هم عاشق هیو هست.
۲. پیتر پنهلو ماجراجو، عاشق دانا دارک شده.
۳. پامر دارک و هومر پنهلو بخاطر گربه دعوا کرده بودند.
۴. خانم توینبی دارک سه بار ازدواج کرده و همه‌ شوهرهایش مرده‌اند.
۵. مارگرت پنهلو، پیردختری که شعر میگه و با خانواده برادرش زندگی میکنه.
۶. ماری دارک(مرد) عاشق تورا دارکه، این خانم متأهله.(شوهرش مست و بددهنه)
۷. آزولد، ماه دوست، مرد پیری که عاشق دختری بوده و دیوانه شده.
۸. برایان، پسر بچه‌ای که مشخص نیست پدرش کیه و مادرش‌رو از دست داده.
۹. ویرجینیا و دانا( دختر جان غرقه) بیوه‌های جنگی هستن.
۱۰. دیوید دارک زن داره و دعاهای قشنگی میخونه.
۱۱. گی( دختر) میخواد با نوئل ازدواج کنه و راجر(دکتر) هم عاشق اونه.
.
📕متن‌هایی از کتاب:
🔻جدا زندگی عجب کلاف سردرگم درهم برهمی بود.
🔻ادب خرجی ندارد.
🔻عاشق آزادی بود، اما این‌قدر عاقل بود که بداند چون آزادی واقعی در این دنیا امکان پذیر نیست، خوشبخت کسی است که اربابش را خودش انتخاب کند.
🔻دوست نداشت هیچ‌وقت از خانه‌اش دور بشود. دلش می‌خواست جایی را پیدا کند که در آن ریشه بدواند و با آرامش پیر شود.
🔻آدمی شیرین‌تر، مهربان‌تر و حوصله سربرتر از او سراغ ندارم.
🔻نفرت همان عشقی ست که راهش را گم کرده.
🔻مه بندرگاه را پوشانده بود. نغمه‌ی غم‌انگیز دریا که هزاران سال از عمرش می‌گذشت، گوشش را پر می‌کرد.
🔻بعضی وقت‌ها فکر می‌کرد اگر یکی او را دوست داشته باشد، دیگر اینقدر نمی‌ترسد.
🔻بقیه می‌خواهند جلویت را بگیرند که اشتباه‌های ما را تکرار نکنی. من نمی‌خواهم. آدم‌ها بخواهند یا نخواهند، اشتباه می‌کنند. بهتر است حداقل اشتباه‌هایمان را خودمان انتخاب کنیم تا یک نفر دیگر.
🔻بهتر بود آدم با همان دردسرهای آشنا سروکله بزند تا برای خودش دردسر جدید بتراشد.
🔻«تو عاشق چی هستی، برایان؟»
«هیچی» برایان احساس کرد اشک در چشم‌هایش جمع می‌شود.
ماه دوست سر تکان داد.
«بد است. خیلی بد است. خیلی زود یک چیزی پیدا کن که عاشقش بشوی، وگرنه شیطان می‌آید سراغت.»
🔻یادآوری این مسائل دیگر آرامش گی را به هم نمی‌زد، انگار که این اتفاقات مدت‌ها پیش برای فرد کاملاً متفاوتی افتاده بود.
🔻ناراحت می‌شد که می‌دید که در واقع عاشق خود عشق بوده.
.
۱۳ آذر ۰۳
امیدوارم یادداشت‌های آذرماهم ادامه دار باشن...☁️
        

58

          عمه بکی در بستر بیماریه و می خواد برای آخرین بار همه فامیل هاش رو که دو خاندان پنه لو و دارک هستن دور خودش جمع کنه و تکلیف ماترکش روشن بشه. جدا از همه وسایل عمه بکی که فامیل هاش بهش چشم دارن، کوزه ی عمه بکی به عنوان یک میراث اجدادی اهمیت زیادی داره و علی رغم زبون تند عمه بکی و اخلاق عجیبش همه فامیل میان تا ببینن کوزه به کی می رسه. آخرین مهمونی عمه بکی موجب تغییر توی زندگی اعضای هردو فامیل می شه.
داستان شخصیت محوری به اون شکل نداشت، اگرچه که به گی پنه لو بیشتر از بقیه پرداخته بود. نسبت به بقیه داستان های مونتگمری توصیفات کمتری داشت و بیشتر حادثه و شخصیت ها توش محوریت داشتن. کلی حوادث خنده دار و چندتا ماجرای نه چندان باورکردنی و نچسب و چندین داستان قشنگ به یاد موندنی داشت. داستان پیتر و دانا خیلی افراطی بود و داستان هیو و جاسلین هم هیچ جوره نتونستم هضمش کنم. عوضش داستان مارگارت و گی، مخصوصا داستان گی یکی از بهترین و پخته ترین داستان های مونتگمری ان. 
راجر، هیو، مارگارت، مادر گی و ماه دوست شخصیت هایی ان که از این کتاب خیلی دوست داشتم.

        

2

          *این یادداشت صرفا غرغر و حرفِ دلِ بندست. اگه تصمیم گرفتین بخونین پیشاپیش باید زیادی پیام عذرمیخوام.
"عمه بکی"، باید بگم خوشحال میشدم اگه زنده میموندی چون پنجاه صفحه اول کتاب فقط باعث خنده‌ام میشدی. تو کتاب که زیاد نشد ولی امیدوارم در آینده یه دوست مثل تو داشته باشم تا عصرهای بارونی‌ام رو باهاش سر کنم. "مارگرت" (توجه: مارگرت درسته نه مآگرت. مثلِ پنیِ احمق نخونین) از همون اول شیفه‌ات شدم. تقریبا اوایل کتاب حس میکردم بیشترین درک و همدلی رو میتونم با تو داشته باشم. وسط کتاب زدی تو پر و بالم ولی اخرا بازم امیدوار شدم و میتونی روی من به عنوان کسی که قرار نیست فراموشت کنه حساب کنی. تو و نسیم‌سرا یه گوشه از قلبم میمونین.
و اما "گی". گیِ عزیزتر از جانم! اگه بخوام ینفر از این کتاب انتخاب کنم تویی. رشد شخصیت تو برام از همه جالب‌تر بود. تو منو یاد یه تیکه‌هایی از زندگی خودم انداختی و مطمئن باش یه‌تیکه از قلبم همیشه جای تو میمونه عزیزدلم‌.
"راجر"، کاش میشد ببینمت و راز صبوری‌ت رو ازت بپرسم. چجوری اینقدر خوب بودی؟ چطور؟
"پنی"، تقریبا کل کتاب داشتم بهت فحش میدادم (البته باید بدونی من به بددهنی جان غرقه نیستم) خلاصه که حلالم کن.
و البته "جاسلین" و "هیو". کمتر عذاب بدین آدمو باشه؟ جاسلین مطمئن باش اگه حرف دلت رو بزنی هیچ اتفاق بدی برات نمیوفته تو ذاتا کارت درسته.

فکر کنم وقتش رسیده با همه‌تون خداحافظی کنم. الان دارم حسِ عمو پیبین رو وقتی فهمید اون ضیافت، واقعا آخرین ضیافتِ عمه بکی بوده درک میکنم. نمیدونم ولی امیدوارم یجایی بازم بتونم حسِ کنارتون بودن رو تجربه کنم.
از شماهم ممنون که به حرفام گوش دادین:)
        

8