معرفی کتاب جین در فانوس تپه اثر لوسی مود مونتگمری مترجم محمدحسام برجیسیان

جین در فانوس تپه

جین در فانوس تپه

4.4
20 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

37

خواهم خواند

47

شابک
9786000811938
تعداد صفحات
256
تاریخ انتشار
1401/11/17

توضیحات

        جین استوارت از وقتی به یاد دارد همراه مادر و مادر بزرگش در عمارت دلگیری در تورنتو زندگی می کرده. از آنجا که هرگز پدرش را ندیده فکر می کند او مرده تا اینکه یک روز ناگهان نامه ای از راه می رسد و کاشف به عمل می آید که پدرش زنده و سرحال است. پدر در جزیره ی پرنس ادورد زندگی می کند و وقتی جین یک تابستان را کنار او در کلبه ای روی فانوس تپه می گذراند دنیایش تغییر می کند. برای اولین بار طعم تمام کارهای جالب و شگفت انگیزی را که در عمارت تورنتو به رویشان بسته بود می چشد. چقدر خوب می شد اگر در تورنتو هم همین طور زندگی می کردند همراه پدر و مادر، دور از دخالت های مادر بزرگ و در خانه ای که هرگز طعمش را نچشیده...

      

لیست‌های مرتبط به جین در فانوس تپه

نمایش همه

یادداشت‌ها

°•zari•°

°•zari•°

1403/10/22

          خانم مونتگمری عزیزم بالاخره بعد از دو سال برگشتم به آغوش قلمت . حالا چرا بعد از دو سال؟ چون می‌ترسیدم که بعد از خوندن ۱۴ تا کتاب ازت دیگه کتابی از قلم زیبای تو چاپ و ترجمه نشه و من مجبورم با تعداد اندک کتابی که ازت مونده و ترجمه شده به سر ببرم اما خب خداروشکر تو این دو سال کلی کتاب جدید ازت منتشر شد که خیلی ذوقشونو دارم بخونم

خب حالا بریم سر وقت کتاب
داستان در مورد دختری به نام جین ویکتوریا استوارته(از ویکتوریا خوشش نمیاد) که همراه مادر و مادربزرگ پولدارش تو یه عمارت تو خیابان نشاط، پلاک۶۰زندگی میکنه.یه مادربزرگ مستبد و از خودراضی و خودخواه با اخلاق و رفتارهای چرتِ قدیمی و اشرافی😒و یه مامان مهربون و خوشگل و تو دل‌برو.اما تنها دلخوشی جین،"جودی"دختر یتیمی هست که خونه ی بغلی کار میکنه.
حالا پدر جین کجاست؟
راستش چون تاحالا ندیده بودش فکر می‌کرد باباش مرده اما بلاخره میفهمه زنده ست و مامانش ،اونو ترک کرده و از این حرفا
و یکی از روزها هم از طرف باباش یه نامه میاد که درخواست کرده بود سه ماه تابستون جین بره پیشش
و حالا ما جینی رو داریم که مجبوره سه ماه بره جزیره پرنس ادوارد و پیش پدری که ازش متنفره.....

وای خدای من😭!من یه روزی بخاطر این توصیف‌های مونتگمری از طبیعت،جان به جان آفرین تسلیم میکنم😭
مثل همیشه آروم و راحت و صاف و ساده🥺✨️
با اینکه ۳۰،۴۰صفحه ازش بخونی آخر کتاب دستت میاد، ولی همچنان کلی ذوق و شوق برای خوندنش داری جوری که کم کم میخونی که دیرتر تموم شه🤧
        

27

          دوباره مونتگمری و دوباره جزیره پرنس ادوارد عزیزم!
جین دختر کم سن و سالیه که با مادربزرگ مستبد و مادرش توی تورنتو زندگی می کنه و اون جا رو دوست نداره. تا اینکه روزی نامه ای میاد که زندگی جین و مادرش رو عوض می کنه.
بین کتاب های مونتگمری دو تا کتاب به نظرم متفاوتند؛ یکی قصر آبی و یکی همین جین در فانوس تپه. هردو کتاب زندگی شهری دلگیر رو توصیف می کنن و تقابلش رو با زندگی روستایی و آزادیِ نزدیک بودن به طبیعت. آدم هایی که در اطراف ولنسی و جین هستن آدم هایی واضحا منفی ان و شخصیت های پیچیده تری از شخصیت های کتاب های آن شرلی و امیلی در نیومون دارن.
مثل تک تک کتاب های مونتگمری از خوندنش لذت بردم. توی جزیره چرخیدم و زندگی کردم و دویدم و با همه آشنا شدم. با جین مربا درست کردم و آشپزخونه رو تمیز کردم و خیالبافی کردم. اگرچه که سن جین به نظرم برای بعضی از این کارها خیلی کم بود.
در مورد پایان داستان.... خب! عجیب بود به نظرم. کاش واقعا به همین راحتی بود. کاش بعضی اشتباهات می تونستن به همین راحتی درست بشن و همه چیز برگرده به جای اولش.
بهرحال داستان قشنگی بود. 
        

4

واژه‌های م
          واژه‌های مونت گومری زنده‌‌ست. کتاب‌هاش  مثل یه دریچه‌ی چوبی، وسط کلبه‌های روی تپه‌‌های جزیره پرنس ادوارده. با هر بار ورق زدنشون، فقط سرتو از پنجره نمی‌بری بیرون تا ببینی، بلکه  یهو می‌بینی یکی از اهالی روستایی.
 یه دامن چین چینی و یه پیش بند تور توری به تن داری. پا برهنه روی  سبزه‌ها راه می‌ری. صدای پرنده‌ها و بوی شبدرهای مراتع دانلد بزرگ رو به جون می‌خری. 
خروش یکنواخت و آهسته‌ی موج‌های دریا گوشت رو قلقلک می‌ده. تو فقط بیننده نیستی، تو با کتاب‌هاش یه زندگی رو مرور می‌کنی.
 یادمه قبل‌تر‌ها یکی  بهم گفت فقط با کتاب خوندنه که میتونیم چند بار زندگی کنیم و 
واقعا از ته دلم امروز می‌خوام تصدیق کنم این حرفش رو.
"فانوس تپه" روایت زندگی جین استوراتِ. یه دختر دوازده ساله که پیش مامان و مادربزرگ  کندی سخت‌گیرش تو پلاک شصت خیابون نشاط زندگی می‌کنه. خیابونی که بر خلاف اسمش هیچ نشاطی توش وجود نداره. اون فکر می‌کرده که پدرش مرده ولی بعدها می‌فهمه که زنده‌س. اون می‌فهمه پدر و مادرش از هم جدا شدن. البته که طلاق تو اون زمون به شدت قبیح بوده(کاش اینجا هم قبحش هیچ وقت نمی‌ریخت، این رو آمار نگران کننده طلاق  تایید می‌کنه) اون‌ها جدا از هم زندگی می‌کردند و امیلی با درخواست پدرش قرار شد که به جزیره پرنس ادوارد بره.
با این سفر زندگی امیلی واقعا تغییر می‌کنه.
 منم خوش‌حالم که از این قسمتِ کتاب، وارد جزیره شدند‌. جزیره یعنی؛ عبارت‌های شگفت انگیز و حال دل خوب کن مونت گومری.
        

31