یادداشت منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤

جین در فان
        جین در فانوس تپه: آوازِ رهایی در آغوشِ دریا

در "تورنتوی بی‌روح"، آنجا که "عمارتِ دلگیر" سایه بر زندگی می‌افکند، "جین استوارت" چون "گلِ یخ‌زده‌ای" می‌زیست. "مادر و مادربزرگ"، دیوارهای بلندِ عمارت، و "فقدانِ پدری که گمان می‌رفت در خاک خفته"، تاروپودِ دنیای او را می‌ساخت. "دنیایی خاکستری"، که در آن، "هر روز، تکرارِ دیروز بود" و "آرزوها، در کنجِ خاطرات، غبار می‌گرفتند".

نامه‌ای از دوردست: رستاخیزِ پنهان، رویایِ رهایی

اما ناگاه! "قاصدی از جنسِ کاغذ"، "نامه‌ای سپید"، "سکوتِ سالیان" را در هم شکست. "بویِ ناگفته‌هایِ کهن" از آن برمی‌خاست؛ "پدر زنده است!"، "پدر هست!"، "پدر نفس می‌کشد!". این "واژه‌هایِ جادویی"، "کلیدِ قفلِ زندانِ عمارت" شد. "جزیره‌ی پرنس ادورد"، "آن سویِ دریا"، "آغوشِ پدری گم‌شده"، "ندایی بود" که جین را به سوی خود می‌خواند.

فانوس تپه: طلوعِ شور زندگی، رقصِ باد و دریا

"تابستانی پر از معجزه"، "هدیه‌ی فانوس تپه" به جین بود. در "کلبه‌ای کوچک"، بر "پیشانیِ تپه"، آنجا که "فانوسِ دریایی" چشمکی به افق می‌زد، "زندگی" معنایی دیگر یافت. "درها" گشوده شدند بر "هر آنچه که ممنوع بود". "بویِ نمِ دریا"، "آوازِ مرغانِ دریایی"، "رقصِ باد در گیسوانِ درختان"، و "خنده‌هایی که از ته دل برمی‌خاست". جین، "طعمِ شیرینِ آزادی" را چشید. "دست‌ها"یش، "خاکِ زندگی" را لمس کرد. "چشم‌ها"یش، "رنگین‌کمانِ آرزوها" را دید. "دنیایِ عمارتِ تورنتو"، چون "خوابی دور" به نظر می‌رسید، "خوابی تلخ" که دیگر جایی در "بیداریِ فانوس تپه" نداشت.

آرزویی بر بالِ باد: خانواده‌ای گرم، خانه‌ای از جنسِ نور

اینک "آرزویی نو" در دلِ جین جوانه زد: "کاش این زندگی، دائمی می‌شد". "کاش در تورنتو نیز"، "همین‌گونه" می‌زیستند. "پدر و مادر"، "دوشادوشِ هم"، "دور از سایه‌ی سنگینِ مادربزرگ"، و در "خانه‌ای که بویِ خوشِ آزادی می‌داد". "خانه‌ای که هرگز طعمِ حقیقی‌اش را نچشیده بود"، اما اکنون "تصورش"، "شیرین‌ترین رؤیا"یش شده بود. "جین در فانوس تپه"، "حکایتِ بیداریِ روحی خفته" است. "نغمه‌ای از رهایی"، که در "آغوشِ باد و دریا"، "سرودِ زندگی" را می‌خواند. 
      
179

24

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.