معرفی کتاب آنی شرلی در خانه رویاها اثر لوسی مود مونتگمری مترجم سارا قدیانی

آنی شرلی در خانه رویاها

آنی شرلی در خانه رویاها

4.7
214 نفر |
42 یادداشت
جلد 5

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

16

خوانده‌ام

534

خواهم خواند

134

شابک
9789645361929
تعداد صفحات
392
تاریخ انتشار
1399/10/23

توضیحات

        سرگذشت دخترکی یازده ساله است که از یتیم خانه به مزرعه گرین گیبلز می آید تا زندگی جدیدی را آغاز کند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به آنی شرلی در خانه رویاها

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به آنی شرلی در خانه رویاها

نمایش همه

پست‌های مرتبط به آنی شرلی در خانه رویاها

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          زوج‌های خوشبخت بعد از اینکه سر خانه و زندگی‌شان می‌روند، یک دوره‌ی طلایی دارند. سعی می‌کنند همدیگر را بیشتر بفهمند؛ یا کارهایی انجام بدهند که مخصوص خودشان است. مثل آنه و گیلبرت که کنار ساحل قدم می‌زنند، با دوستانشان رفت و آمد می‌کنند، مثل نوجوانان از زندگی لذت می‌برند و در عین حال بزرگسالانی متعهد و مسئول هستند.

خودتان حساب کنید که این روزهای آنه‌ی شاعرانه و گیلبرتِ خوش مشرب، چقدر دوست‌داشتنی و جذاب می‌شود. چیزی که قلم خانم مونتگمری آن را به اوج می‌رساند. 

آنه و گیلبرت بعد از ازدواجشان در گرین گیبلز، به گلن سنت مری آمده‌اند. حالا هم در خانه‌ای که کمی با شهر فاصله دارد ساکن هستند. آنه در خانه رویاهایش با همسایگان و آدم‌های جدیدی آشنا می‌شود. آدم‌های دلنشینی مثل کاپیتان‌جیمز که با او اوقاتی ناب را می‌گذرانند. 

همه درباره‌ی قلم خانم مونتگمری شنیده‌اند. حرف‌زدن درباره‌ی خوبی‌اش مثل حرف‌زدن درباره‌ی خوبی آب نوشیدن است. اما نکته‌ای که اخیرا برایم جالب شده، این است که چقدر خانم مونتگمری نزدیک به واقعیت می‌نوشت. این هنر بزرگی‌ست. چیزی در داستان‌های او وجود ندارد که امکان اتفاق افتادنش در زندگی ما کم باشد. همین باعث می شود که گاهی فراموش کنیم آنه فقط شخصیتی است که وجود خارجی هم ندارد. گویی او با ما عمری زندگی کرده است.

آنه شرلی در خانه ی رویاها، پنجمین کتاب از مجموعه آنه شرلی‌ست. امیدوارم اگر این مسیر هشت‌گانه را شروع کرده‌اید، زودتر به کتاب پنجم برسید! هر چند که باید همه‌ی کتاب‌های آنه را با آرامش و آهسته خواند.

نویسنده‌ی مرور: زهرا اله‌وردی
        

41

آخ گفتی! ا
          آخ گفتی! اصلاً همینه که زندگی رو قشنگ می‌کنه، همین اتفاق‌های ساده و قشنگ! 🤩
وای، اصلاً نمی‌دونی ! وقتی آدم کتاب‌های "ال. ام. مونتگمری" رو می‌خونه، انگار یه سفر جادویی می‌کنه به یه دنیای دیگه. دنیایی که رنگ‌هاش زنده‌ترن، احساساتش عمیق‌تر و حتی خنده‌هاش دلنشین‌تر. من که عاشقشم! 💖
حالا بذار برات بگم چقدر حس خوبیه وقتی می‌خونی که آنه و گیلبرت، اون دو تا عشق قدیمی که سال‌ها با هم لجبازی کردن و دل همدیگه رو لرزوندن، بالاخره به هم می‌رسن. اصلاً یه جورایی انگار خودت هم داری اون خوشبختی رو با تمام وجودت حس می‌کنی! 🥰
**اون لحظه‌هایی که آنه و گیلبرت بالاخره اون دیوار لجبازی رو می‌شکونن و لبخند به لب هم می‌آرن... اووووف! اصلاً آدم قند تو دلش آب می‌شه!** 😍 چقدر قشنگه که می‌بینی دو نفر که عاشق همدیگه هستن، بعد از کلی کلنجار رفتن با خودشون و دنیا، بالاخره همدیگه رو پیدا می‌کنن و می‌فهمن که سرنوشتشون به هم گره خورده.
فکر کن، آنه، اون دختر خیال‌باف و پر از رؤیا، حالا دیگه فقط یه دانش‌آموز نیست. یه زن جوونه که داره تلاش می‌کنه دنیای خودش رو بسازه. و گیلبرت، اون پزشک باهوش و مهربون، که همیشه یه گوشه چشمش به آنه بوده و منتظر یه فرصت! وقتی بالاخره دست همو می‌گیرن و تصمیم می‌گیرن یه زندگی رو با هم شروع کنن... **وای، انگار خودِ خوشبختی داره لبخند می‌زنه!** 🌟
من وقتی این قسمت‌ها رو می‌خونم، حس می‌کنم یه عالمه انرژی مثبت بهم تزریق می‌شه. انگار خودِ مونتگمری داره با یه لبخند مهربون بهم می‌گه: "ببین، عشق واقعی اینه! صبر داشته باش، خودتو دوست داشته باش."
**چه حس خوبی داره وقتی می‌بینی آنه، با اون همه شور و شوق و رویا، بالاخره داره یه خونه‌ی واقعی رو می‌سازه. خونه‌ای که پر از عشق گیلبرت، خنده‌های بچه‌هاشون (که بعداً توی کتاب‌های دیگه می‌بینیمشون!) و خاطرات خوشگلشونه.** 🏡❤️
اینکه مونتگمری تونسته همچین شخصیت‌های زنده‌ای رو خلق کنه که بعد از این همه سال هنوزم دل‌ها رو می‌برن، واقعاً تحسین‌برانگیزه. انگار با خوندن کتاب‌هاش، نه تنها آنه رو می‌شناسیم، بلکه یه جورایی بخشی از خودمون رو هم در اون پیدا می‌کنیم. این حس خوبِ زندگی، همین اتفاق‌های ساده ولی عمیق، همین عشق‌های پایدار... همه‌ی این‌ها رو مدیون قلم جادویی مونتگمری هستیم. ✨
خلاصه که خوندن قصه‌ی آنه و گیلبرت، خصوصاً این قسمت‌های نزدیک شدن و رسیدنشون به هم، یه جورایی مثل خوردن یه عالمه شکلات داغه تو یه روز سرد! هم شیرینه، هم گرمت می‌کنه، هم یه حس خوبِ عمیق بهت می‌ده که تا مدت‌ها باهاته. 🍫😊
پ.ن: بالاخره این عکس رو گذاشتم😁یه سوال، گیلبرت شما هم این شکلیه؟ (البته این عکس تصورات هوش مصنوعیه)  
        

16

        ولی جایی که کاپیتان جیم مرد گریه ام داشت می گرفت:))))
ولی عوضش آخر قصه لسلی و کورنیلیا خوب بود♡
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

بی شک کلمه
          بی شک کلمه‌ی بینظیر و مسحور کننده در حال حاضر تنها کلماتی‌ هستند که میتونن جذابیت این کتاب رو به ورته ظهور بکشونن!
همین الان کتاب تموم شد و تکه‌ای از قلب من بین صفحات و سوراخ سنبه‌های خونه‌ی رویاها که جز دریا و توسکاها همنشینی نداشت موند.
اصلا انگار خانم مونتگمری جادو کرده توی این کتاب ، انقد جذاب دیگه میشه آیا؟
واقعا از همینجا از خانم مونتگمری از اعماق قلبم ممنونم و امیدوارم روحشون شاد باشه.
▪︎
الان دیگه وقتشه به جلد عادیم برگردم و از این جلد براتون بگم تا اثرات قلم جادویی خانم مونتگمری یذره داره کمرنگ میشه😂🎀.
توی این جلد آنی بالاخرهههه با گیلبرت عروسی میکنه و در ۲۵ سالگی به جایی دور از اونلی میره میرن و توی خونه‌ای کوچیک اما رویایی زندگیشون رو شروع میکنن و با افراده جدیدی مثل لسلی ، دوشیزه کورنلیا و کاپیتان جیم آشنا میشن .
از بین تمام شخصیت ها تمام قلب من متعلقه به کاپیتان جیمز بوید و بی‌اندازه بخاطره ماجرای مارگارت گمشده عاشقش شدم! 
از حق نگذریم بخش اعظم این علاقه بخاطره شباهته شخصیتیمون هم هست . 
از طرف دیگه انی قصه‌ی ما الان واقعا یه مادره  ولی باعث نشده که از خیال پردازی دست بکشه !
در نهایت باید بگم اگر این مجموعه نخونید عمرتون بر فناست!
        

6

رؤیا

رؤیا

1403/5/25

          به عبارتی آنی شرلی در فورویندز

اگه خیلی حساس باشید، می‌تونه اسپویل باشه🧐
آنی خانه رؤیاهاشو با چاشنی عشق مهیا کرد، دوستی‌های جدیدی شکل داد و مادر بودن رو تجربه کرد. شخصیت‌پردازی‌های خانم لوسی مثل همیشه عالی بود. 
تو این کتاب داستان با روند نسبتا یکنواختی ادامه پیدا کرده. تو ذهن من آنیِ اینجا، با آنیِ کتاب اول و دوم خیلی فرق داشت؛ به طوری‌که می‌تونست آدم متفاوتی به‌نظر بیاد. احتمالا اینکه پایان این کتاب مثل بقیه کتاب‌ها با برگشتن به گرین گیبلز تموم نشد بی‌تاثیر نبوده. اما آنی همچنان شخصیت دوست داشتنی و محبوب خودش رو حفظ کرده.

شخصیت‌های پررنگ کتاب:
دکتر بلایت - دوشیزه کورنیلیا - مارشال الیوت - کاپیتان جیم بوید - لسلی - دیک مور - اوئن فورد - جویس - جیمزمتیو

از کتاب:

طبیعت بشر، هرگز به‌اجبار تن به سازگاری نمی‌دهد.
------

خدا را شکر می‌توانیم دوستانمان را خودمان انتخاب کنیم، ولی بستگانمان را باید همانطور که هستند قبول کنیم و امیدواریم باشیم که آدم تبهکاری بینشان پیدا نشود.
------

گاهی احساس می‌کنم خدا از حرف‌های ما خنده‌اش می‌گیرد، خب ما آدمیزادیم و ادعای خدایی نداریم و همه چیز را نمی‌دانیم.
------

راستش من با ایمانم به دنیا آمده ام؛ بنابراین هیچ‌وقت لطمه‌ای به آن وارد نمی‌شود. جدای از آن به خوب بودن خدا هم شک ندارم.
------

دلیلی برای سرزنش کردن وجود نداشت... هر پیشنهادی بی‌فایده بود. دلسوزی با هر شدتی در مقابل اندوه عظیم این مرد، حقیر جلوه می‌کرد.
------

گویی وقتی دردی جانکاه در روح جای می‌گرفت، سایر احساسات انسانی کنار می‌رفتند. 
------

آنی! عزیزم! خداوند واقعا لطف می‌کند که همه‌ی دعاهای ما را اجابت نمی‌کند.
------

ولی تحسین کردن با عشق ورزیدن فرق داشت.
------
        

2

وقتی عشق ی
          وقتی عشق یا غمی عمیق، قلب کسی را فرا می‌گیرد، قدرتی شگرف پیدا می‌کند.
.
در این کتاب آنه و گیلبرت عروسی می‌کنن و برای زندگی به خانه کوچک شان در بندر فورویندز می‌روند، خانه ای که پناهگاه شادی هایشان می‌شود و البته غم هایشان « گویا مقدر بود که هر خوشی ای، سایه های کم‌رنگی از اندوه نیز به همراه آورد.»
.
شخصیت هایی دل نشین مثل کاپیتان جیم، دوشیزه کورنیلیا و لسلی مور، آنها را همراهی می‌کنند و هرکدام داستانی دارند. 
_کاپیتان جیم: به قول کورنیلیا برایانت هر دوی ما از یک رگ و ریشه ایم.
آنی با تعجب گفت: از یک رگ و ریشه ایم؟
_ بله. کورنیلیا مردم را به دو دسته تقسیم می‌کند؛ آنها که از رگ و ریشه خودش اند و آنهایی که نیستند. اگر یک نفر با تو رو به رو شود، افکارش با تو یکی باشد و از همان چیزهایی که تو خوشت می آید، خوشش بیاید، پس با تو هم‌رگ و ریشه است.
.
بین کتاب های این مجموعه تا اینجا، خانه رویاها برای من قشنگترین بوده.💛
به نظرم این کتاب تا حدی به قصر آبی خانم مونتگمری شباهت داره. 
* عکس بالا سمت راست مربوط به فیلم آنشرلی با بازی Megan Follows است.
.
_ کتاب پنجم آنشرلی
.
۰۲/۳/۱۴
        

42