یادداشت منتظرت میمانم روی همان نیمکت چوبی پاییز🍁🖤
بر سووشون نشسته ای... همچون سیمین برای جلالش، و زری برای عزیزترینش. آری بر سووشون نشسته ای.. با چشم هایی باران دیده، و دلی خسته، از حرف های ناگفته. ــــــــــــــــــــــــــــــــ چشمانم که قرار ندارند اما ای کاش خاطرات حرفی برای گفتن نداشتند. و من راحت تو را به فراموشی می سپردم. نه فراموشی نه نمیخواهم دیگر بروی یک بار رفتی و دیگر برنگشتی نمیگذارم باری دیگر هم بروی. البته تفاوتش این است که آن زمان تو را با جان حس کردم و آرامشت را یافتم. ولی این بار با یادت... یه یاد تمام زری هایی که بر سووشون یوسفشان نشستند و همه یوسف هایی که غریبانه رفتند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.