Milad Rezaie

تاریخ عضویت:

دی 1403

Milad Rezaie

@Miladjam

4 دنبال شده

1 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
Milad Rezaie

Milad Rezaie

دیروز

        شاید دیگر هیچ وقت نمی‌دیدمش... دیگر به کلی غیبش زده بود... همه‌ی جسم و جانش توی چیزهایی که آدم‌ها تعریف می‌کنند حل شده بود... آه! وحشتناک است جداً... هر چقدر هم که آدم جوان باشد... وقتی اول بار متوجه می‌شود که خیلی‌ها را توی راه از دست می‌دهد... رفقایی که آدم دیگر نمی‌بیند... هیچ‌وقت هیچ‌وقت... مثل خواب تمام شده‌ند و رفته‌ند... تمام... غیب... که خود آدم هم یک روز غیبش می‌زند... شاید خیلی بعد... اما به هر حال، ناچار... با همه‌ی سیلاب هولناک چیزها و آدم‌ها... روزها... شکل‌هایی که می‌گذرند... هیچ‌وقت وا نمی‌ایستند... همه‌ی عوضی‌ها، آس و پاس‌ها، فضول‌ها، همه‌ی بنده‌خداهایی که زیر طاقی‌ها ول می‌گردند، با عینک، با چتر، با سگ‌توله‌های قلاده به گردن... همه‌شان، دیگر نمی‌بینی‌شان... دارند رد می‌شوند و می‌روند... توی خواب و رؤیاند با بقیه... با هم‌اند... بزودی تمام می‌شوند... غم‌انگیز است واقعاً... نفرت‌انگیز!... آدم‌های بی‌گناهی که از جلوی ویترین رد می‌شدند... یکدفعه بی‌اختیار دلم می‌خواست کار عجیبی بکنم... تن خودم از وحشت به لرزه می‌افتاد از این که بالاخره بدوم و بپرم سرشان... جلوشان وایستم... که حرکت نکنند... یخه‌ی کتشان را بگیرم... فکر احمقانه‌ای بود البته... اما... نگهشان دارم... که دیگر از جا جُم نخورند!... همان‌جا، دیگر ثابت بمانند... بی‌حرکت، همیشه!... دیگر نبینی که می‌روند و پیداشان نمی‌شود.
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.