شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
zahra rashidi

zahra rashidi

18 ساعت پیش

        پنجاه، شصت صفحهٔ اول کتاب دنبال خط داستانی می‌گشتم. چشمم پی قهرمان داستان، پی‌رنگ و گره‌های داستان بود. اما از جایی به بعد فهمیدم کتاب ماجرای یک شخص نیست. احمد محمود دارد قصه شهر را برایمان می‌گوید، از خانه‌ها و قهوه‌خانه‌ها و آدم‌هایش می‌گوید. اینکه جنگ چه بر سرشان آورده، چطور زندگی‌شان از این رو به آن رو شده‌ است. اینکه قامت نخل‌های اهواز چطور خم شده، اینکه مردمش زیر سایه سنگین جنگ چطور روزگار می‌گذرانند، چطور عاشق می‌شوند، چطور دیوانه می‌شوند و چطور می‌میرند.

کتاب زیادی واقعی است‌. تویش هم از تپیدن قلب محسن برای خاک و وطنش می‌گوید هم از دزدی و غارت خانه‌های مردم توسط یوسف‌بیعارها. بی‌طرفی احمد محمود باعث می‌شود که به کتاب و‌ماجرایش اعتماد کنیم‌ و جنگ را درست لمس کنیم.

روای بی‌اسم و‌ رسم‌کتاب مثل دوربین همه چیز را نگاه می‌کند. و با جزییات تعریف می‌کند، انگار که خودمان داریم صحنه‌ها و حادثه‌ها را می‌بینیم.

پایان کتاب پر از درد بود‌.

واکنش گلابتون به مرگ خانواده‌اش از آن صحنه‌هایی‌ست که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی‌شوند.

دومین کتاب‌۱۴۰۴
      

1

        من از سیزده سالگی آشپزی کرده‌ام...
آن زمانی که مادرم سرکار بود و من یخچال را باز میکردم و به دنبال مزه‌های تازه طبقات را میگشتم بهترین لحظات زندگی من بودند...
هرچقدر بزرگ تر شدم علاقه‌ام به آشپزی بیشتر شد و به واسطه‌ی سفرهایی که به کشورهای مختلف داشتم علاقه‌ام به مزه‌های جدید بیشتر و بیشتر شد‌‌‌...
 وقتی برای اولین بار سوپ تره‌فرنگی درست کردم چشمان گشاد شده‌‌‌ همسرم دیدنی بود و از آن به بعد در خانه‌ی ما شعار سوپ غذا نیست به "سوپ یه غذای فوق العاده‌اس" تغییر کرد....بله همسرم کسی که سالها با غذای سنتی بزرگ شده بود و جز برنج و خورشت هیچ چیز را غذا نمیدانست الان به جایی رسیده که خودش پیشنهاد انواع غذای غیر ایرانی میدهد و در زمستان بارها سوپ تره‌فرنگی درست میکنم!
من مثل دوراس خیلی آدم احساسی و عاطفی نیستم و به جای آن برای همه غذا درست میکنم... مثلا چند وقت پیش در ضیافت شامی که شامل سوپ کدو سبز ، متبل با نان سرخ شده ، سالاد مرغ و پیراشکی با خمیرهای دست‌ساز بود از جایم بلند شدم و گفتم به افتخار اپیکور ،  باغ و غذاهای ساده و حرف های فلسفی‌اش.... بعد همه زدند زیر خنده و شام ما حدود دو ساعت طول کشید! 
یا مثلا پارسال وقتی فصل ریواس بود و برای مادرم کرامبل ریواس و توت‌فرنگی درست و با بستنی سرو کردم مادرم از خوشحالی خندید وقتی با اولین قاشق جوهای پرک کراست شده را کنار زد و به ریواس پخته شده و توت فرنگی رسید.... 
یا همین چند ماه پیش وقتی برای زینب یک ضیافت کره‌ای ترتیب دادم ، قیافه‌اش موقع خوردن ورقه های برنج سرخ شده که با تخم مرغ و سبزیجات و سوسیس پر شده ، دیدنی بود ....
این کتاب  برای من به شیرینی قند بود و از خواندنش کیف کردم....
راستش سالهاست در فکر نوشتن دستورات آشپزی هستم اما واقعا در این کار تنبلم و بعد از خواندن این کتاب باز یاد این پروژه‌ افتادم و آه از نهادم بلند شد...
اگر شماهم به مزه‌ها علاقه دارید ، اگر مثل من عاشق مزه‌ی تند و تیز تره‌فرنگی هستید این کتاب را بخوانید و کیف کنید!


پ.ن: موقع نوشتن این نظر همسرم از خواب بیدار شد و هنوز چشمانش را باز نکرده گفت " غذا چی داریم؟؟؟" از این هم‌زمانی خنده‌ام گرفت و گفتم " برنج سوری داریم..." و اما برنج سوری ترکیبی از برنج ، مرغ ، بادمجان و سیب زمینی‌‌ست که من چون این را از یک دوست سوری یاد گرفته‌ام به آن می‌گویم برنج سوری :)
      

0

hanieh

hanieh

18 ساعت پیش

        
راستش وقتی اسم کتاب رو دیدم، یه لحظه دودل شدم. گفتم خب، مرگه دیگه… لابد یه داستان غم‌انگیز و فلسفی خشک! ولی وقتی خوندمش، فهمیدم تولستوی چقدر ظریف و دردناک، ولی واقعی زده وسط خال.

«مرگ ایوان ایلیچ» داستان زندگی و مرگ یه آدم خیلی معمولیه. یه قاضی، که سال‌ها همه چیزش رو گذاشته پای ظاهر، پُست و مقام، تأیید دیگران و یه زندگی به‌ظاهر مرتب. اما وقتی یه بیماری ناشناخته می‌گیرتش و با مرگ چشم تو چشم می‌شه، تازه می‌فهمه هیچی از زندگی نفهمیده. بدتر اینکه بقیه هم فقط منتظرن بمیره تا زودتر برن سراغ تقسیم ارث و صندلی خالی‌ش تو اداره!

این کتاب کوتاهه، ولی از اوناییه که تا مغز استخونت نفوذ می‌کنه. یه جور آینه‌ست، که خودتو توش می‌بینی و از خودت می‌پرسی: اگه الان قرار بود بمیرم، حس رضایت دارم؟ واقعاً زندگی کردم؟ یا فقط نقش بازی کردم؟

تولستوی خیلی ساده و بی‌رحم، پوچی یه زندگی سطحی رو نشون می‌ده. آدم‌هایی که با هم زندگی می‌کنن ولی هیچ ارتباطی ندارن. ایوان تا دم مرگ هم دنبال تأیید و نادیده‌گرفتن ترسشه، تا وقتی که می‌فهمه پذیرش مرگه که بالاخره آرومش می‌کنه.

یه جمله‌ی طلایی از دل کتاب:
«زندگی‌اش ساده و عادی بود — و دقیقاً به همین دلیل، وحشتناک بود.»

اگه یه کتاب می‌خوای که بعد از تموم شدنش یه مدت تو فکر فرو بری، از خودت سؤال بپرسی و یه جور تلنگر بخوری، «مرگ ایوان ایلیچ» یکی از اون کتاباست. کم‌حجم، ولی پرمغز. مثل یه مشت آروم ولی محکم تو صورتت.


---

در یک جمله:
این داستان درباره‌ی مرگه، ولی بیشتر از اون درباره‌ی زندگیه. درباره‌ی اینکه چطوری زندگی نکنیم تا آخرش حس پشیمونی نگیریم.


      

0

محدثه سلمانی

محدثه سلمانی

19 ساعت پیش

        در کتابخانه پیدایش می کنی، داستان کتابخانه یک انجمن فرهنگی محلی در  توکیو، کتابدار عجیبش و مراجعینشه.
هر فصل کتاب از زبون یکی از مراجعینه  که به دلیلی گذرش به کتابخونه می افته. هرکدوم از این افراد شرایط خودشونو دارن؛ مادر یک بچه نوپا، پسر بیکار، حسابدار پر مشغله و...کتابدار به هرکدوم از این افراد یک کتاب پیشنهاد می ده. مای خواننده حوادث و افکار هرکدوم از مراجعین رو می خونیم.
خیلی کتاب جذابی بود. قبل از این، فهرست کتاب رو هم خونده بودم و برخلاف اون، کتاب هایی که توی این کتاب اسمشون رو آورده بود رو اصلا نمی شناختم که احتمالا به خاطر فضای ژاپنی کتاب باشه. فضای کتاب هم کاملا برای من ناآشنا بود، احتمالا به خاطر همین آشنایی کمترم با فضای اجتماعی ژاپن باشه. با وجود این بی اندازه لذت بردم و با آدم های کتاب احساس نزدیکی کردم. یک نکته ای که توی کتاب توجهم رو جلب کرد بُلد بودن مسئله شغل برای تک تک شخصيت های کتاب بود. فکر می کنم  این هم مربوط به فرهنگ ژاپن باشه.
چرا؟ چرا یک کتاب باعث تغییر توی زندگی مراجعین کتابخانه می شد؟ نظر من اینه که به خاطر فضایی که کتاب به ما می ده تا فکر کنیم و مسائل مون رو جور دیگه ای ببینیم. 
برای من داستان خانم تاکیسانی از همه جالب تر بود. 

      

8

Elias

Elias

3 روز پیش

        نام کتاب: شاهان شنی 
نویسنده: جرج ار ار مارتین 
مترجمان: رضا کیا محمدی، هستی حجت 
تعداد صفحات: ۸۷ 
ژانر: علمی تخیلی 
خلاصه داستان: 
سایمون کرش پسر نجیب زاده‌ایی که علاقه خاصی به حیوانات گوناگون و نگه داری از اونها داره، زمانی که موجودات عجیبی به اسم شاهان شنی به دستش میرسه وضعیت کمی پیچیده میشه...
بررسی: 
داخل ۸۷ صفحه مارتین کاری رو انجام میده که شاید برخی نویسنده‌ها با هزار صفحه هم نتونن از پسش بربیان.
این کتاب داخل سال ۱۹۷۹ منتشر شد و دوتا جایزه، نبولا و هوگو، رو برد.
داستان راجع به سایمونه؛ مردی که نماد یک حکومت، غرور، دیکتاتوری و انسان بودنه. کسی که هیچ چیز براش مهم نیست جز لذت و حال خودش.
سایمون شخصیتی بود که در افکار خودش تصور می‌کرد توان کنترل کردن و هدایت موجودات رو داشته باشه؛ هرچند سرسخت باشن. 
کسی که همه رو قربانی هدف خودش می‌کرد و زمانی که میتونست بهترین هدایتگر باشه تصمیم گرفت همه چی رو فدای سرگرمی خودش کنه.
شاهان شنی موجوداتی که نماد مردمی اروم و باور پذیر بودن که رفته رفته پیشرفت کردن؛ نماد مردمی که باور دارن اما باورشون زیر سوال میره و به خدای دروغین خود و دیکتاتور پرورش دهنده‌شون خودی نشان دادن.
در کل شاهان شنی داستان ادم‌های مغرور و از خود راضیه که در دل داستان علمی تخیلی مارتین جا گرفته.
      

36

        «حرف هایی که باید با شما در میان می گذاشتم» 

همیشه در زندگی به دنبال این بودم بتوانم حس یا هیجاناتم  را تفکیک کنم  دوست داشتم کسی چیزی وجود می داشت تا به من با مثال کمک کند که دلسوزی و همدلی و همدردی چه تفاوتی با هم دارد. 
یا ارتباط شرم و احساس گناه و تحقیر و خجالت در چه چیز هایی میتواند باشد  آیا به هم مربوط اند؟  تفاوت هاشان در چیست؟ 
و اصلا این هیجانات و انبوهی بسیار آن ها تعریف مشخص شان چیست؟ 
کتاب در سیزده فصل و هر فصل تقریبا پنج تا شش هیجان را  با مثال آسان و قابل لمس واکاوی می کند.  

این کتاب شما را متوجه   احساساتی که بیشتر روز را با آنها سر و کار دارید می کند. 
راه حل های شناخت را که بلد باشید توان برخورد تان نیز بهبود پیدا میکند. 
 در طول روز ما ده ها حس را تجربه میکنیم  شاید خشمگین باشیم و  اغلب برایمان مهم نیست که چرا خشمگین هستیم ولی تشخیص درست احساس پشت خشم یا چند احساس پشت آن نتنها به تصمیم گیری نوع واکنش ما کمک می کند بلکه در غلبه و  فرو نشاند آن نیز  موثر است. 

برای من کتاب کمی کسل کننده بود چون مثال داستانی نداشت 
اما این از حجم ارادتم به آن نمی‌کاهد، واقعا مفید بود و پر از آموزش. 

      

30

حنا دروی

حنا دروی

3 روز پیش

        با سلام و درود 🪻 خدمت شما 
مدتی بود که درگیر بودم چه جوری یادداشت کتاب بنویسم و چه جوری بنویسم که انصاف رعایت بشه !🙂
ترجمه کتاب خوب بود و من دوست داشتم؛ دست برای مترجم 👏🏻👏🏻
کتاب از ادبیات روسیه است و نظر من چندمطلب جلب کرد که برخلاف دیدگاه اولیه ام بود[با توجه به سابقه قبلی که از مطالعه ادبیات روسیه داشتم]؛ اول از همه طولانی نبودن اسم ها و استفاده از مخفف های آشکار که اصلا شما را گیج نمی کرد که کی ،کی بود!😅 اسم ها و فامیلی ها اغلب دو کلمه ای بودند و یک سطر لازم نبود برای اسم ها که غافلگیری چشمگیری برای من بود و بسیاررررر خوشایند:)
دوم متن سبک کتاب بود؛ کتاب جملات سنگین و ثقیل نداشت و شاید ممکن بود جاهایی اندکی گیر کوچک داشته باشید که بسیار بسیار کم بودند و در کل کتاب روانی بود و شما سوار بر داستان بودید و بر اتفاقات احاطه داشتید و این باز هم بسیارررر خوشایند بود :))))
خب خود داستان به اختلاف و شکاف میان نسل ها می پردازد و یک دیدگاه را معرفی می کند به نام نیهیلیسم؛ هیچ انگاری؛ که به زبان ساده و آنچه که من از کتاب در حین مطالعه و صحبت های شخصیت بازروف متوجه شدم این است که ارزش ها و معیار ها بی ارزش شوند و انگار افراد معتقد به این سبک فکری اعتقاد دارند که به هیچ چیز نباید معتقد بود، در واقع ارزش ها و اصول اخلاقی که در جوامع مختلف به اشکال مختلف هست فاقد اعتبار حقیقی اند و ساخته ذهن انسان هستند 
راجب این عقیده من قصد ندارم صحبت کنم؛ صرفا میگم که مخالف هستم و در یادداشت نمی خوام اصلا بگم خوبه یا بده.
در رابطه با شخصیت های اصلی که به نظرم بازروف و آکاردی بودند ؛ دو دوست که در ابتدای سفر هم عقیده و هم جهت بودند و در طول سفر هر دو دچار تغییراتی شدند که این تغییرات از جذابیت داستان شد برام 
شخصیت مورد علاقه من پاول عموی آکاردی بود که بخش جذاب شخصیتش برام اون محافظه کاری شدیدش برای خانواده بود؛ که اینجوری بود که من تا دم مرگ میرم، لجبازی می کنم ، بی منطق ممکنه بشم اما نمیزارم به خانواده ام، برادرم و آرامشمون لطمه بزنه کسی!
بازورف شخصیت به شدت پررنگ داستان برای من علامت سوالی ایجاد کرد؛ در واقع من از لجبازی بازروف در تعجب بودم و حتی این حس داشتم که بازروف میترسه!
برداشتی که من از بازروف داشتم این بود که دوست داشت بشینه و زندگی شما را تماشا کنه ، زندگی پدر و مادرش ببینه و زندگی بقیه را ببینه، خوشحال بشه و لذت ببره ، اما لحظه ای که احساس خطر می کرد کسی وارد مرز های زندگیش میشه کلا زیر میز میزد و فرار می کرد؛ آره من جابجایی و مسافرت هاشُ فرار می دیدم و این سوال در ذهنم پر رنگ می شد که چرا ؟ چرا این حس داری ؟ بهم بگو چی اینجوریت کرده 😭 و حیف که نشد جواب برای من مشخص بشه :(
در کل به نظرم برای کسی که میخواد نمونه متن سبکی از ادبیات روسیه بخونه این کتاب خوبه و توصیه به مطالعه اش دارم.
ممنون از اینکه حتی نصفه یادداشت خوندین و اگر کامل خوندین، نفس تون گرم 🫂🪻
      

47

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.