معرفی کتاب لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند اثر خالد مطاوع مترجم بتول فیروزان

لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند

لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند

خالد مطاوع و 5 نفر دیگر
4.1
63 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

18

خوانده‌ام

87

خواهم خواند

156

شابک
9786226194679
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند، دومین کتابِ مجموعه‌ی «زندگی میان زبان‌ها»، مجموعه‌ای است از ناداستان‌های رواییِ ده نویسنده‌ی عرب‌آمریکایی که سال‌ها در غرب زندگی کرده‌اند و اغلب، به‌جز زبان مادری‌شان، به زبان انگلیسی هم می‌نویسند. این نویسندگان، در ناداستان‌هایی خلاقانه و با سبک‌هایی گوناگون و صداهایی متفاوت، تجربه‌ی زیسته و تأملات مهاجرانی از کشورهای مصر، مغرب، لبنان، لیبی و فلسطین را بازنمایی کرده‌اند و دریچه‌هایی تازه به مضامینی مانند سیاست، خانواده، فرهنگ و نژاد گشوده‌اند.

مجموعه‌ی زندگی میان زبان‌ها روایت نویسندگانی است که در کشوری غیر از سرزمین مادری‌شان زندگی می‌کنند یا مدام میان چند زبان در رفت‌وآمدند؛ نویسندگانی که آگاهانه به تجربه‌ی زندگی در زبانی دیگر اندیشیده‌اند و در جستارها و خاطرات‌شان بازی‌ها و معماهای زیستن در زبانی آشنا یا غریبه را تصویر می‌کنند.
      

لیست‌های مرتبط به لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند

نمایش همه

پست‌های مرتبط به لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند

یادداشت‌ها

          این کتاب، دومین کتابی است که از مجموعه‌ی «زندگی میان زبان‌ها»ی «نشر اطراف» می‌خواندم و هر دو را بسیار دوست داشتم. برای من که همیشه از خواندن ناداستان و جستارها فراری بودم، تجربه‌ای بسیار خوشایندی رقم زدند.

📚 از متن کتاب:
«اعداد شاخص‌های قابل اعتمادی هستند. اعداد اندازه می‌گیرند: یک اینچ یعنی یک اینچ، و خط‌کش هم همین را نشان می‌دهد. اعداد از قضاوت و گمان و انتزاع نجات‌مان می‌دهند. اما در مورد درد، اعداد فقط نقطه‌ی آغازِ برنامه‌ی درمان را مشخص می‌کنند.»

کتاب مجموعه‌ای متشکل از ۱۰ جستار از نویسندگان عرب-آمریکایی است که هر کدام‌شان در فضایی میان‌زبانی/میان‌فرهنگی زندگی و کار می‌کنند. هر کدام از جستارها به تجربه‌های منحصربه‌فرد نویسندگان در مواجهه با پدیده‌هایی نظیر زبان، لهجه، پیچیدگی‌های فرهنگی، هویت و کلیشه‌های نژادی می‌پردازد. از آن‌جایی‌که سه نفر از نویسندگان جستارها تبار فلسطینی دارند، به موضوع دولت ساختگی اسرائیل هم در این کتاب اشاره می‌شود.

هر کدام از نویسنده‌ها سبک و صدای منحصر به خودشان را دارند؛ و به نظرم مترجم اثر هنرمندانه به این موضوع دقت داشته است. از این‌رو بعضی از جستارها را بسیار دوست داشتم و برخی را نه؛ برخی از نویسنده‌ها مشخصا قصه‌گو بودند و ترغیب شدم که دیگر آثارشان را بخوانم. بعضی از جُستارها بارها اشکم را جاری کردند، حتی بعضی جمله‌ها. مثل این‌یکی:
📚 از متن کتاب:
«اغلب فلسطینی‌هایی که در روزهای نکبت از فلسطین گریخته‌اند، هنوز کلید خانه‌شان را دارند، حتی اگر دیگر خانه‌ای باقی نمانده باشد.»

من فقط تجربه‌ی هجرت داخل کشور را داشته‌ام اما آن‌چه که در اغلب دوستانم پس از مهاجرت به کشورهای دیگر احساس کرده‌ام نوعی احساس «بی‌خانمانی فرهنگی» است. جالب این‌جاست که با خواندن جستارهای این کتاب تصور کردم که این احساس در نویسندگان این جستارها که همگی عرب-آمریکایی و به نوعی مهاجر هستند، هم موجود است. نمی‌دانم که این موضوع به شباهت‌های فرهنگی پُرشمار ما و اعراب بازمی‌گردد یا مهاجرت با خود چنین احساسی به همراه دارد؟
با خواندن هر جستار سئوالاتی در سرم روشن می‌شدند که با پایان کتاب هم هنوز روشن‌اند، سئوالاتی عمیق در رابطه با هویت، تاریخ، حافظه‌ی جمعی، زبان و لهجه.

📚 از متن کتاب:
«استعمار کاری می‌کند که در خانه‌ی خودت هم آواره باشی.»

شاید یک خوننده‌ی اروپایی، آن‌قدر که خواننده‌ی فارسی‌خوان از مطالعه‌ی این اثر لذت می‌برد؛ لذت نبرد. اما مطالعه‌اش برای ما در خاورمیانه می‌تواند بسیار مفید باشد و ای بسا که برخی پیش‌فرض‌ها و سوگیری‌های‌مان درباره‌ی فرهنگ و هویت نیازمند بازنگری‌های اساسی شوند!

پی‌نوشت:
اشاره به این نکته ضروری است که ترجمه‌ی این اثر واقعا درخشان و دقیق بود و به نظرم می‌تواند میراثی ماندگار برای «بتول فیروزان» باشد. یادش گرامی. 🕊️
        

1

          زندگی در کشوری غیر از وطن ، هرچند به درازای چند نسل باشد و هرچند متولد آن کشور باشی ، به نظر من شبیه زندگی در خانه ای اجاره ای است . شاید بسیار مرفه ، شاید بسیار طولانی ، شاید بسیار مجلل، شاید پر از خاطره و جذابیت و خوشی و شاید به اجبار و از سر ناچاری  .... این خانه متعلق به تو نیست . این را کسی که صاحب خانه است شاید بهتر درک کند ،  حتی حس تملک و تعلق خاطر هم نیست که این تمایز را ایجاد میکند ...میدانی! صاحب خانه اهلیت تو را بر نمی‌تابد، هرچند سالیان دراز در آن خانه باشی و هرچه این سکونت و حضورت طولانی تر باشد بیم اینکه تو خانه را مال خود بدانی ، او را بیشتر می آزارد و غریبگی تو را بیشتر به رخت می کشد . تو را محتاط و منظبط و سر به راه میکند و ترس آن لحظه نارسیده که تو را به واسطه صاحب خانه نبودن مؤاخذه و سرافکنده کنند همیشه با توست ، هرچند اگر فراموشش کرده باشی و...  
 این وجه مشترک نوشته های جذاب این کتاب است . این را می توان از متن این کتاب نوشته شده توسط دو ملیتی ها ی عربی- آمریکایی که بعضیشان اکنون ۷۰ ساله اند و متولد ینگه ی دنیا استشمام کرد . متن کتاب از جهات گوناگونی قابل مطالعه است و به تناسب ایام و به واسطه جنایت این روزهای نامردان صهیونیستی در فلسطین بعضی روایت ها خواندنی تر هم شده است . اما جدای از این ارزشها و جذابیت ها- برای من -آنچه در خصوص زندگی و حس و حال مهاجرین در تو در توی این متن ها قابل برداشت بوده و هست، جذابیت کتاب را دوچندان کرد . هرکس در آن نا پیدای ذهنش قصد جلای وطن و سفری بی بازگشت دارد این کتاب را برای درک این وجه نا پیدا بخواند . باز از نشر اطراف به خاطر انتخابش ممنونم و روح مترجم کتاب خانم بتول فیروزان  با اولیای الهی محشور و  در روح و ریحان  خداوند متنعم باد 
#نشر‌اطراف
        

20

روشنا

روشنا

1404/3/23

          این یادداشت رو اوایل شروع کتاب نوشته بودم. بعد از اتمام کتاب متوجه شدم چندان هم درمورد زبان‌ها نبود. بیشتر درمورد وطن، آوارگی و احساس بی‌هویتی بود. 
جالبه که همین دیشب جستارهای آخر رو خوندم و به اسرائیل فکر کردم و امروز چنین اتفاقی افتاد... به امید روزهای بهتر برای ایرانمون.

۰- من سه زبان بلدم. مازندرانی، فارسی و انگلیسی. (بله مازندرانی لهجه نیست و زبانه :) با گیلکی هم متفاوته.)
هرکدوم برای من جایگاهی دارن. انگلیسی زبان تفننیمه. زبان شگفتی‌ها، داستان‌ها، فیلم‌ها و علم. زبانی که من رو به یه فرهنگ دیگه وصل می‌کنه. ولی هیچ‌وقت مجبورم نکرده به اون زبان فکر کنم، حرف بزنم یا هرچی. انگلیسی حریم من رو حفظ کرده.
مازندرانی و فارسی اما دو زبانی هستن که ریشه در اعماقم دارن. قبل از خوندن کتاب به این فکر کردم که به کدومشون بگم زبان مادری؟ وقتی دارم کتاب رو می‌خونم،فکر کنم کدوم یکی وارد حریم دیگری شده؟

۱- اول کتاب نوشته: «به کدام زبان فکر می‌کنی؟ به کدام زبان خواب می‌بینی؟ به کدام زبان لطیفه یا ناسزا می‌گویی؟ ترانه‌های کدام زبان را زمزمه می‌کنی؟» می‌ترسم. به خودم میگم من به مازندرانی فکر می‌کنم یا فارسی؟ تو خواب‌هام چطور؟ چرا تا حالا بهش فکر نکرده بودم؟

۲- وقتی افراد می‌فهمن شمالیم، از اولین واکنش‌هاشون اینه که با تعجب بگن عه چرا لهجه نداری؟ و من به جای اینکه خوشحال شم چون ظاهراً باید چنین حسی داشته باشم، عذاب وجدان می‌گیرم.  آیا این یعنی من مازندرانی رو دوست ندارم؟ میخوام انکار کنم و بگم نه من اصلاً مازندرانی بلد نیستم؟ برای همین سریع و با کمی پریشانی و ناراحتی جواب میدم چرا من لهجه دارم منتها باید به زبون خودم صحبت کنم تا لهجه‌ام بیاد. با فارسی نمی‌تونم.

۳- وقتایی که عصبانی میشم بچه‌ها می‌خندن و میگن نقی معمولی اومد. میگن موقع عصبانیت تند و با لهجه صحبت می‌کنم و اونا متوجه حرفام نمیشن بس که سریعه. خوشحال میشم، ته دلم آروم می‌گیره که خب پس این‌طور. ظاهراً احساسات عمیق برای من پیوندی با زبان مازنی خوردن. وقتایی که غمگینم دوست دارم مازنی گوش کنم. وقتی شادم هم همین‌طور. فارسی رو هم خیلی دوست دارم، خیلی. شعرای حافظ، آهنگای سنتی. ولی احساسات عمیق و شخصیم رو ظاهراً با مازنی شریک‌ترم. بعضی وقتا که تو سرویس خوابگاه نشستم و میون پلی‌لیستام یه آهنگ مازنی پخش میشه، بغضم می‌گیره. می‌فهمم مدتیه مازندرانی نشنیدم، آدم‌هاشو ندیدم... یادم میاد مدتیه دور از وطنم.

۴- من نمی‌تونم با غریبه‌ها حتی اگه خودشون مازندرانی باشن، به زبون مازنی صحبت کنم. عجیبه ولی حقیقت داره. بارها خودم تعجب کردم و سعی کردم صحبت کنم ولی حسی درونم مانع شد. عصبانی شدم و دوباره فکر کردم نکنه از مازنی خجالت می‌کشم؟ ولی نه این نیست. چند روز پیش فکر کردم شاید به قول دوستمون، نمی‌خوام زبونم رو شریک بشم، حتی با خودی. انقدر با افراد کم و صمیمی مازنی صحبت کردم و انقدر احساسات عمیقم بهش پیوند خوردن که نمی‌تونم. برای من مازنی زبان احساسه، زبان شادی و غم. وقتایی بهش پناه میارم که احساساتم احاطه‌ام کردن.

۵- یه روز داشتم برای دوستم خاطره‌ای می‌گفتم که توش خوراکی بود. هوس اون خوراکی رو کرد. راه افتاد تو اتاق ببینه داریم یا نه، بعدشم لباس پوشید که بره بخره. خندم گرفت، گفتم ما تو مازندرانی به این جور آدما میگیم انگور ننی چشم. خواستم براش توضیح بدم، دیدم خودم نمی‌دونم ریشه‌اش چیه. گفتم فقط میدونم داستانی هست که مادری میگه انگور و بچه گریه میکنه که انگور می‌خوام و از اون به بعد به چنین آدمی میگن انگور ننی چشم. می‌پرسه صفت بدیه؟ میگم نه، بیشتر بچه‌گانه است. حالت بد و حریصانه‌اش میشه «دلیک». به این فکر می‌کنم که زبان چقدر میتونه تجربه‌های ما رو غنی کنه. شاید برای اون هیچ‌وقت مرزی بین هوس بچگانه و حریصانه وجود نداشته، ولی برای من چرا. و مرزشون انقدر مهمه که دو کلمه‌ی جدا براش استفاده می‌کنیم. زبان تجربه‌ی زیسته‌ی نسل‌ها است و کلماتش میتونن وصلت کنن به استیصال مادری که بچه‌اش هوس انگور کرده.

۶- این روزا بیشتر بهشون فکر می‌کنم، مازندرانی و فارسی. دوست ندارم رو به روی هم ببینمشون. دوست دارم برای هردوشون آشنا باشم. دوست دارم همیشه برام همین‌طور باشن. دو همراه، دو زندگی پیوند خورده. میخوام هردو زبان رو تجربه کنم. هردو زبان مادریم باشن، هردو با هم.

۷- و چه دل‌انگیزه که وطنی هست و زبان مادری‌ای. و گرچه این سال‌ها وطن با غم و حسرت برامون گره خورده، خیلی خوش‌حالم چرا که این غم نشانه‌ای از عشق و دوست داشتنه و خوشا به حال هرکس که در قلبش، جایی برای وطن هست.
        

86

لهجه‌ها اه
          لهجه‌ها اهلی نمی‌شوند بیش از آن‌که کتابی پیرامون زبان و گویش باشد کتابی است پیرامون زندگی آن‌دیگری ها.
روایت کننده تجربه‌های سخت و دشوار افرادی که همگی مهاجرانی اند از دنیای کهن، از جنوب شرق آسیا که به دنیای غرب هجرت کرده‌اند.
روایت کننده تفاوت‌ها، اختلاف‌ها و نژادپرستی‌ها است.
روایت کننده آن دیگری بودن است در جامعه‌ای غریب.
روایت نژادپرستی جدید، روایت ساکت کردن صدای مخالف، روایت نوع جدیدی از سانسور و خاموش کردن صدای مخالف.
روایت کننده خفقان از نوع جدید.
بخش مهمی از این کتاب برای من، روایات فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها از سختی‌ها و آوارگی‌ها، از ظلم‌ها و قتل‌ها، از خفقان‌ها و از همه مهمتر داستان تقابل فرهنگ سنتی و هزاران ساله‌ی یک جامعه سنتی با یک فرهنگ مهاجم، یک حکومت آپارتاید، یک تجاوز آشکار است. 
مردمانی که با همه سختی‌ها و دشواری‌ها در برابر این تجاوزات ایستاده‌اند. 
و از آن مهم‌تر برخورد عامه جامعه غربی با این افراد، با این دیگری‌ها است.
مطالعه این کتاب را به همه شما عزیزان، همه شما دیگری‌ها از دید انسان سفید غربی، همه شما شرقی‌های کله‌سیاه توصیه می‌کنم تا با واقعیت‌های دنیای بیرون آشنا شوید. 

پ.ن. لازم به ذکر است این کتاب نیز مجموعه آثار افرادی است که سال‌هاست در این دنیای غربی زندگی می‌کنند و تا حدود زیادی غربی شده‌اند و به قول یکی از نویسندگان آن دیگری‌های بی‌خطر اند و پلی بین غرب و شرق ایجاد می‌کنند و نه بیش از آن. 


        

3

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

هشدار، این یک یادداشت نژاد پرستانه است.
 
سال 98 دانشجوی جوونی بودم که برای ادامه ی تحصیلی از سرزمین خاک و باد( خوزستان) به سرزمین دود و دم( تهران) سفر کردم. من دانشجوی شهرستانی محسوب می شدم و بالاتر از اون یک عرب زبان. در ظاهر فرق خاصی با دیگر دانشجویان شهرستانی ترک، کرد، لر ، بلوچ ، اصفهانی یا یزدی نداشتم. همه ما خواهرانی بودیم که در آغوش هم احساس امنیت می کردیم اما صادقانه بخوام اعتراف کنم من همچین احساسی نداشتم.
من از جای می آمدم که مردمش به دلاوری معروف اند و شجاعت ،اما در همان حال از لهجه خود خجالت می کشند و مصاحبه گر ها با لبخند های عاقل اندرسفیهانه حرف های دست و پا شکسته شان را ترجمه می کنند و آخر دست چیزی برایشان نمی گذارند جز خجالت.
شاید این احساس یا منفی نگری من بود که باعث میشد به کوچک ترین لبخند یا اشاره به لهجه ام گارد بگیرم، بهم بریزم و کمی گنگ شوم اما هر بار خودم را فوری جمع کرده و به سردی در چشمان تعریف کننده زل زده بودم. همیشه دلم می خواست رک بگویم که تعریف شما برای من ناخوشایند است، احساس حیوانی را دارم که در باغ وحش به تماشایش نشسته اند اما خب، چه درکی از این موضوع می توانستند داشته باشند؟
تصمیم گرفتم اعتنای نکنم اما خب .
حال می رسم به خود کتاب ، تک تک جملات برای من معنای زیسته ی عمیقی داشتند، قلبم  را به درد می اوردند درست مثل کسی که در معرض نیشتر های عقربی سمی است.
از دو جهت، یک از این بابت که تمامی شخصیت ها معلق در دنیای یکسان سازی شده امروزی درگیر و دار کشف هویت خود دست و پا می زدن و اخرش باز به بن بست می رسیدن.
دوم بی وطنی. و چه چیزی دردناک تر از بی وطنی؟
فکر کنید، شما اواره دنیایی دموکراسی هستید که با شما درست مثل یک عروسک خیمه شب بازی رفتار میکنه و در مقابلش دهنتون رو می دوزه تا فریاد نزنید.
نمیدونم کجا به چشمم خورده بود که در وصف این کتاب نوشته بودن کشمکش عرب زبان های که بیشتر در فرهنگ غربی حل شدن و چیزی براشون نمونده.
خب میخوام اینطور جواب بدم که ، شاید ما خوشبختیم که در جای زندگی می کنیم که اندک پایداری نسبت به فرهنگ غرب در ما هست و شاید این لطف خداست که پا بر جایم و اگر که این لطف نبود هر کدوم از ما می تونستیم جای نویسندگان این کتاب باشیم که آواره فرهنگ های مختلف ان و خودشون رو دلداری میدن که شاید دنیا جای بهتری شده باشه. جای با نژاد پرستی کمتر. 
اما خب نه، نه دنیا از نژاد پرستیش کم کرده نه اون اوارگان فرهنگ تونستن جای ساکن بشن.

پ ن1: کتاب به شدت سلیس و روان نوشته شد و خیلی از بابت فوت مترجم این اثر متاثر شدم. انشالله که در این شب عزیز خدا به روح شون ارامش بده.
پ ن2: اگر تک زبانه هستید و این کتاب رو می خونید صادقانه ازتون میخوام که دل نسوزونید برای چیزی که دارید می خونید، چون نه تنها تسلی بخش نیست که ارزش این اثر رو به شدت کم میکنه.
پ ن3:از تمام جستارهاش لذت بردم حتی تا یک جای احساس کردم همه از زبان یک شخص نوشته شدن
پ ن4: متنی که اول یادداشت نوشتم برای این بود که نشون بدم چقدر با این کتاب همذات پنداری کردم و اگه بگم الان درگیر یک غم شیرینم بی خود نگفتم.
پ ن5: از بین سه جلدی که اطراف راجع به زبان منتشر کرده این جلد بیشتر مورد پسندم واقع شد و امکان اینکه در اینده باز هم بخونمش خیلی بیشتره.
پ ن6: تجربه های زبانی تون رو برام بنویسید ، خوشحالم میشم .