یادداشت زهرا سادات گوهری
20 ساعت پیش

فکر میکنم جدیدا نمیتونم چیزی بنویسم و متنها، داستانها، و مرورهایی که مینویسم، بهم حس ناکافی بودن میدن. برای همین حس میکنم قراره این مرور هم حس ناکافی بودن به من بده ولی برام اهمیتی نداره، چون اونقدری خوب بود که براش یادداشت بنویسم هرچند خوب از آب درنیاد. اوایل میخواستم رهاش کنم، چون کتاب طرف خانهی سوان باعث شده بود فکر کنم همهی کتابها باید سختخوان باشن و وقتی با اون حجم اطلاعات اول کتاب روبهرو شدم، سریع بستمش. ولی بعد دوباره برداشتم و شروعش کردم و احتمالا این جز تصمیمات خوب زندگیم بوده. داستان از زبان اسکوت فینچ روایت میشه، یه دختربچه. یکی از زیباییهای کتاب همین زاویهی دیدش هست که باعث شده داستان •ادایی• و •شعاری• نباشه. اوایل داستان اتفاق خاصی نمیافتاد، حداقل نه مرتبط به اون خلاصهای که من از کتاب به یادم بود(کتاب رو نخونده بودم و منظورم مرورهایی هست که خوندم). ولی با این حال خوندنش جذاب بود. خوندن اینکه دنیا از زاویهی یه دختر هشت ساله چه شکلیه. دوستش داشتم. شخصیتها مقوایی نبودن، بلکه تک تک اعمال و رفتارشون قابل تامل بود. حتی شخصیتهای فرعی. در کلام پایانی؛ این کتاب چیزهای زیادی به من یاد داد. مسائل ارزشمندی رو بهم آموخت. دوستش داشتم و اسکوت، جم، دیل، اتیکوس، خانم مودی، و همه و همه رو به یاد خواهم داشت و در یک جایی از ذهنم همیشه هستن. و ... و اولین کتابی بود که موقع خوندنش میترسیدم صفحهی بعدی رو که ورق زدم، زنده نباشم. اولین کتابی بود که سعی میکردم کلماتش رو توی ذهنم فرو ببرم تا با هر صدایی که میشنوم تکون نخورم. اولین کتابی بود که مثل خیلی از شخصیتهای موردعلاقهم توی داستانها، در شرایطی خوندم که وحشتزده بودم. خیلی وحشتزده. و اونجا بود که فهمیدم توی شرایط هیجان انگیز بودن همیشه هم زیبا و رمانتیک نیست. همین.
(0/1000)
زهرا سادات گوهری
19 ساعت پیش
0