معرفی کتاب مرگ پیله ور اثر آرتور میلر مترجم علی اصغر بهرام بیگی

مرگ پیله ور

مرگ پیله ور

آرتور میلر و 1 نفر دیگر
4.1
129 نفر |
43 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

246

خواهم خواند

117

ناشر
رازی
شابک
0000000051102
تعداد صفحات
375
تاریخ انتشار
1363/1/5

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این نمایش نامه، در واقع ادعا نامه ای تلخ علیه ارزش های آمریکایی است که در آن زندگی غم انگیز یک دستفروش به تصویر کشیده می شود .این دستفروش ناگهان  خود را نابود شده و ورشکسته می یابد .پسرش او را رها کرده و دوستانی که  به آنان اعتماد داشته است، از او دوری جسته اند .مرد چنان تنها می ماند که  حتی به هنگام تدفینش جز چند نفر از اعضای خانواده کسی حضور نمی یابد و  ورشکستگی به صورت فراگیر در تمام زندگی اش نمودار می شود .
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

محاکات

محاکات

1402/9/24

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به مرگ پیله ور

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        مرگ فروشنده داستان مرد کهنسالی در امریکا به نام ویلی لومان است که سالها در شرکتی به عنوان بازاریاب مشغول بوده و به زعم خودش در این مدت موفق عمل کرده و توانسته در شهرهای مختلف مشتری های زیادی برای خود دست و پا کند. اون اکنون به سن بازنشستگی رسیده، دیگر توان کار کردن مانند گذشته را ندارد و برخلاف انتظارش حقوقی که دریافت می کند برای گذران زندگی و حتی برطرف کردن بسیاری از نیازهای اولیه خود و خانواده اش کافی نیست. 
ویلی در اثر فشارهای زیادی که تحمل می کند چه از طرف اعضای خانواده و چه از طرف رییس شرکتی که برای آن کار می کرده، دچار زوال عقلی شده و بسیاری وقتها در توهم به سر می برد. او نهاد خانواده اش را در حال فروپاشی می بیند. از طرفی از همسرش لیندا کاری برای مشکلات ساخته نیست و از طرف دیگر پسرهایش یعنی بیف و هپی نیز در کار خود موفق نیستند.
. در نهایت ویلی با دیدن این شکست های پی در پی و در حالی که هیچ آینده روشنی برای خود متصور نیست اقدام به خودکشی می کند تا فرزندانش از مزایای بیمه عمر او بهره مند شوند.
در این نمایشنامه بی هویتی ویلی در جامعه صنعتی و خشن امروزی به وضوح مشخص است. ویلی در آرزوی استشمام هوایی تازه، داشتن باغچه ای بزرگ و دیدن آسمان بدون مجبور بودن به پیدا کردن آن از لابلای ساختمان های بلندی است که در جوار خانه شان طی سال های اخیر سر بر آورده اند. اما این آرزوها در تضاد با ارزش هایی همچون سرمایه دار بودن است که در نظر افراد جامعه با اهمیت تلقی می شود. او برای رسیدن به آرزوهایش تلاش نمی کند بلکه برای رسیدن به ارزش هایی که جامعه به او تحمیل کرده است، همت می گمارد. لذا نمی تواند با روش ها و عقاید قدیمی خود به آنها دست یابد و هر چه بیشتر تلاش می کند کمتر به نتیجه می رسد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

9

gharneshin

gharneshin

1404/2/14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          مرگ فروشنده، نمایش‌نامه‌ای غم‌انگیز که سیستم سرمایه‌داری را نقد می‌کند. در صحنه‌ی صحبت‌های ویلی با رئیس شرکت میلر نگاه سرمایه‌دار به کارگر به عنوان یک کالا‌ که هر وقت از کار افتاد باید آن را دور ریخت و یا عوض کرد، را به خوبی به تصویر می‌کشد. 
فروشنده‌ای ‌که بالای سی سال برای شرکت کار کرده اما از
 کارافتادگی و کنار گذاشته شدنش باعث شوک و افسردگی در او می‌شود. ویلی خود را در آرزوی موفقیت فرزندانش و خرید زمینی به دور از شهری شولوغ که ساختمان‌های دور تا دور آن‌ها جلوی نور را نگرفته باشند غرق کرده است و واقعیت را فراموش می‌کند.
و در نهایت ویلی، بعد از سال‌ها کار و رویا پردازی حقیقت را نمی‌پذیرد و خودش را فدای رویای موفقیت فرزندانش می‌کند. 
چه غم‌انگیز بود صحنه‌ی آخر و جمله‌ی لیندا که میگفت: ما تازه آزاد شده بودیم. 
میلر با این نمایش‌نامه‌ی درخشان فقط سرمایه‌داری را نقد نکرد، بلکه فرار از واقعیت، تقابل آرزو با زندگی واقعی، و تبعات نپذیرفتن شکست را به تصویر کشید.
کاش روزی بتوانم اجرای این نمایش‌نامه را ببینم. 
        

17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          جمله ای که تو کل رمان خوندن به خودم و بقیه میگفتم این بود: 
دلم میسوزه ، دلم میسوزه 
دل سوختنای من البته اصلا از سر ترحم نیست . خودمو میذارم جای اون آدم و قضیه ختم میشه به مسئله ی عدالت اجتماعی و قص علی هذا .

‼️شاید اسپویل : 

داستان از نگاه من نه گره میخوره به تنبلی های بیف ، نه خیانت ویلی ، نه بی مسئولیتی هپ . داستان راجع به عدالته . هرچند جدیدا حس کردم صرف نظر از تم رمان ، اگه نویسنده اندک اشاره ای به بی عدالتی بکنه منو راضی و خوشحال و پذیرنده نگه می داره. 
داستان ویلی و خانوادش فقط دست و پنجه نرم کردن  طبقه ی پایین جامعه با مشکلاته؟ موندن این خونواده ها تو چرخه ی عادات قدیمی ؟ فقط این خونواده هان که تفاوتی تو بیست سالگی و شصت سالگیشون نمیبینیم ؟ مگه همه ی ما یه فروشنده نداریم تو وجودمون که کارش اینه که تموم عمرمون یه جنس بفروشه و اصلا نگران نباشه چیزای دیگه ای هم هست برای فروش؟ 
خلاصه که کاش یه روزی سر یه کتابی اون نقطه ی «آها» برام پیش بیاد و بفهمم «اختیار انسان» و «شرایط تحمیلی به انسان» هر کدوم چقدر رو این که مسئولیت زندگی رو به دوش بگیریم و قوی پیش بریم ، تاثیر دارن .
        

23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب مرگ فروشنده:
بی‌شک مشهورترین اثر آرتور میلر کتاب "مرگ فروشنده" است. به طوریکه بسیاری از منتقدان این نمایشنامه را جزو بهترین افتخارات ادبی قرن بیستم می دانند. شروع به قدری درخشان است که با اطمینان می‌توان گفت مخاطب اسیر درام خواهد شد.این نمایشنامه روایتگر داستان زندگی مردی میانسال به نام ویلی است که در دوران بازنشستگی به سر می‌برد. شخصیت پردازی در این نمایشنامه بقدری ملموس و قابل فهم است که با خواندن جزء جزء کتاب با تمام شخصیت‌ها هم‌ذات‌پنداری می کنیم. شخصیت اصلی داستان دائم در جدال با سرنوشت و زندگی خود است و سعی در درست کردن شرایط زندگی خود و خانواده‌اش دارد. رفتار او به گونه است که گویی زوال عقل گرفته و زمان حال و آینده را گم کرده است. این کتاب زمانی از آمریکا را به تصویر می کشد که نظام سرمایه‌داری حرف اول را می‌زند و پیروز و سعادت تنها در گرو رسیدن به مطلوب اقتصادی در آن روزگار است. فتیشیسم کالا در اوج است. طوری که مردم با سخت کوشی بسیار برای رسیدن به خوشبختی از ایم مسیر، زندگی کردن را فراموش کرده بودند. شخصیت اصلی داستان نیز از این امر مستثنی نبوده.
و برای رسیدن به این خوشبختی خود و خانواده اش تلاش بسیار می‌کنند. جامعه ای که هیچ چیز جز سود نمی‌بیند و برای زندگی، توانایی های ذاتی انسان ارزشی قائل نیست و تنها زندگی بورژوازی نظام حاکم را منشا حرکت و ادامه زندگی می‌داند اما هربار ناامید و ناموفق می شوند. 
چیزی که در این نمایشنامه به خوبی توصیف شده مبارزه‌ی ویلی برای سرپانگهداشتن زندگی خود و خانواده اش است. اما در این بین تضادی در داستان حاکم است. رویاپردازی ویلی برای داشتن زندگی خوب و مرفه در زمانی که همسرش جورابهای او را که پاره شده میدوزد. این رویاپردازی با واقعیت حاکم در آن خانواده تضادی آشکار است. رابطه‌ی شخصیتهای داستان بقدری زیبا به رشته تحریر در آمده که گاهی درحین خواندن آن برای سیراب شدن چشمها و ذهنمان چندباری هرخط را مرور کنیم.


        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          مرگ فروشنده کتابی هست که در شما همزاد پنداری ایجاد می‌کند به خصوص اگر در دهه سوم زندگی خود باشید. 
مرگ فروشنده روایتگر زندگی ویلی لومان بازاریابی که دچار فروپاشی روانی شده و باعث و بانی این فروپاشی، نظام سرمایه‌داری هست که با افراددمثل پرتقال رفتار می‌کنه. پرتقال را می‌خوره و پوستش رو دور می‌اندازه ولی انسان‌ها پرتقال نیستند که به همین راحتی دور انداخته بشن. 
ویلی لومان مدام دنبال علت ناکامی‌هاش می‌گرده و این باعث میشه موقعیت مکانی و زمانی خودش رو گم کنه اگر دنبال یک داستان خطی هستید این کتاب مناسب شما نیست زیرا مدام در حال سفر در زمان هستید.
از روی این کتاب چندین تئاتر و  فیلم اقتباسی ساخته شده است.

در سال ۱۹۸۵ فیلمی به کارگردانی فوکلر اشلوندروف ساخته شد که کاملا مطابق با کتاب پیش می‌رود بازی‌ها و کارگردانی به شدت درست از آب درآمده و می‌توان به عنوان یک فیلم خیلی خوب ازش یاد کرد.

در سال ۱۳۹۵ یک فیلم اقتباسی ایرانی از این کتاب ساخته شد به نام فروشنده به کارگردانی اصغر فرهادی که جایزه‌های مختلفی از جمله اسکار و کن را تصاحب کرد. ولی اگر دنبال فیلمی با عنوان مرگ فروشنده هستید این فیلم رو پیشنهاد نمی‌کنم چون ارتباط خاصی با اصل کتاب نداره و می‌تونید صرفاً به عنوان یک فیلم سوای کتاب تماشا کنید.

        

36

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        در این نمایشنامه مرد خانواده آرزوهای بزرگی برای خود و خانواده‌اش در سر دارد که طبیعی است و هر پدری نهایت تلاشش آسایش و آرامش خانوادۀ او است.

اما با کار فروشندگی به هیچ یک از آرزوهای خود نمی‌رسد و در هنگام بازنشستگی یا بیکار شدن؛ هنوز قسط خانه‌اش تمام نشده و قادر به پرداخت هزینه‌های زندگیش نیست.

دو پسرش هم با اینکه اگر تلاش کنند و زحمت بکشند و قدری از ولخرجی‌های خودشان بزنند، می‌توانند به او و مادرشان کمی کمک کنند؛ اما این کار را نمی‌کنند و به دنبال خوشگذرانی‌های خودشانند.

در این میان مادر بیش از هر کس دیگری غصۀ شوهرش و حال بد، آشفتگی، بی‌پولی و غرور نابود شدۀ او را می‌خورد و او را به واقع درک می‌کند. اما جز مهربانی کردن و محبت به او، هیچ کاری از دستش برای کمک به او بر نمی‌آید.

همسایه و دوست خوبش چارلی هم هوای او را دارد؛ اما وی متوجه این مطلب نیست. البته وقتی گرفتار بی‌پولی می‌شود، به او پناه می‌برد و از او قرض می‌گیرد تا بعدا بپردازد و حتی حاضر نیست برای او کار کند. چون تصور می‌کند که در آن صورت غرورش جریحه‌دار می‌شود!

در نهایت وقتی مرد ـ ویلی ـ از همه جا ناامید می‌شود؛ برای کمک به خانواده‌اش خودش را به کشتن می‌دهد تا با پول بیمه‌اش زندگی راحتی برای همسر زحمتکش و مهربانش و پولی برای راه انداختن کاری برای پسر بزرگش فراهم کند.

مرد به کسانی که عمری از او جنس خریده‌اند و مشتری او بوده‌اند می‌نازد؛ اما در واقعیت روشن می‌شود که او آشنایانی داشته که همه یا بازنشست شده یا مرده‌اند و دیگر کمتر کسی او را می‌شناسد و از او خرید می‌کند یا حالش را می‌پرسد.

مشکل بزرگ مرد این بود که هیچ گاه نمی‌خواست با واقعیت روبرو شود و از این کار می‌ترسید. شاید اگر می‌پذیرفت، نتیجۀ کارش اینگونه نمی‌شد و قصه بدین جا ختم نمی‌شد.

وقتی واقعیت‌های زندگی روزمره و جاری را نادیده می‌گیریم و خیال پردازی می‌کنیم؛ مثل آن شیرفروشی می‌شویم که موقع گرم کردن شیرها، در خیال خود با فروش آن شیرها، کم‌کم کارش رونق گرفت و پولدار شد و ازدواج کرد و بچه‌دار شد و در همان دنیای خیال، برای ادب‌کردن فرزندش لگدی به او زد که در واقعیت ظرف شیر را بر زمین ریخت و تمام آرزوها، نقشه‌ها و رویاها دود شد و به آسمان رفت.

نمایشنامۀ قوی و جالبی بود و قدرت نویسنده را در توجه به جزئیات و توصیف شخصیت‌ها و افکار و زوایای پنهان ذهن و وجود اعضای این خانواده نشان می‌داد. خواندن این نمایشنامه لذت بخش است و انسان را به همراهی با قهرمانان ماجرا وامی‌دارد. بابت انتخاب این نمایشنامۀ جالب از آقای خطیب و برای نوشتنش از آرتور میلر سپاس‌گزاریم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

حسین

حسین

1402/9/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          آرتور میلر مقاله‌ای داره با نام «تراژدی و انسان معمولی» و من خوش‌شانس بودم که مقاله رو قبل از خوندن نمایشنامه خوندم. با وجود کوتاه بودن نوشته، از اون‌هایی بود که با خوندنش هیجان‌زده شدم و قطعا زبان زیبای میلر در این حس من بی‌تاثیر نبود. برای همین دعوت می‌کنم که اصلِ خود مقاله‌ی میلر را بخوانید.
میلر  این‌طوری شروع می‌کنه که در زمانه ما تراژدی‌ها بسیار اندکند. دلیلی که دیگران برای این امر متصور شدن اغلب اینه که دیگه پادشاهان و انسان‌های بلندمرتبه‌ی بزرگی نداریم که حمله‌ی قهرمانانه‌ای به زندگی داشته باشند. با این حال در ادامه بیان میکنه که ما در عصرِ پساروانکاوی زندگی می‌کنیم. حالا در این عصر می‌دونیم که به افراد بلندمرتبه و قهرمانان اسطوره‌ای، دقیقا می‌تونیم همون فعل و انفعالات روانشناختی‌ای رو نسبت بدیم که به انسان‌های معمولی. تمامِ تحلیل‌های روانشناختیِ «ادیپوس» و «اورستس» و بقیه تراژدی‌ها را میشه به تمام نوع بشر تعمیم داد.
از طرفی میلر «احساس تراژیک» رو ناشی از برانگیخته شدن حس خاصی در ما میدونه، بودن در محضر شخصیتی که برای حفظِ شان و کرامت شخصی‌اش (یا به بیان خودش: his sense of personal dignity) حاضره کل زندگی‌اش رو فدا کنه. این رو میشه در «هملت»، «مده‌آ»، «مکبث» و .... دید که در پسِ زمینه این‌ها، شخص برای به دست آوردن جایگاهِ عادلانه‌اش در زندگی در تلاشه.
میلر در ادامه از این میگه که تراژدی میتونه چارچوبی از جهان بیرون رو به ما نشون بده که ما رو محدود میکنه و به نوعی آزادی ما رو در بند میکشه. تراژدی توانایی به پرسش کشیدن این حصار و محدودیت رو داره، توانایی پرسش از این‌که آیا حقیقتا جهان و جامعه‌ی اطرافمون چنان‌که فکر می‌کنیم غیرقابل تغییر هستن یا امکانی از تغییر وجود داره. در اعماق هر تراژدی چیزی نهفته است که باعث به لرزه در آمدن وجودمون در مواجهه با اون میشه: ترسِ روبرو شدن با فروپاشیدن باورهای به ظاهر مطلقی که برسازنده‌ی هویت ما در جهان هستند. تراژدی واقعی انسان رو وا می‌داره که به ارزیابی دوباره باورهاش بپردازه و به قول میلر، قهرمانانه انگشت اتهام را به سمت دشمنان آزادی انسان (چه درونی و چه بیرونی) نشانه میره. این همون عاملی هست که باعث میشه تراژدی روشنگر باشه و احتمالا به والایش (کاتارسیس) بینجامه.  
چه در تراژدی‌های یونان باستان، چه در کتاب ایوب و هر تراژدی دیگه‌ای، لحظه‌ای فرا میرسه که همه چیز در تعلیق قرار می‌گیره، لحظه‌ای که چیزی پذیرفته نمیشه و در این دوپاره شدن جهانِ باورها، قهرمان از حد خودش فراتر میره و به بزرگی میرسه. چنین چیزی میتونه در زمان ما بیشتر از همه برای انسان عادی رخ بده و این همون چیزیه که میلر ما رو به اون دعوت میکنه: ادامه دادن مسیرِ تاریخیِ تراژدی و یافتن اون در قلبِ انسان‌های معمولی.
        

39

مبینا

مبینا

1403/11/22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

روشنا

روشنا

1403/5/31

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

فکر می‌کنم
        فکر می‌کنم در آرمان‌شهر، هر انسانی برای خودش داستان و ماجرایی خاص داره و هر آدمی، موجودی است با ابعاد مختلف و خودش رو همین‌طور می‌بینه؛ با همه‌ی ضعف‌ها و قوت‌ها، و ماجراها و داستان‌هایی که درونش پنهان شده و جامعه هم اون رو همین‌طور ارزیابی می‌کنه. اما در دنیای فعلی همه میخوان یک نسخه از زندگی داشته باشن: پول، احترام، شهرت، موفقیت، محبوبیت و... 
و گرچه رویاها وجودِ آدم رو گرم نگه می‌دارن، اما آدما به مرور در چنگالِ این رویاهای دور و دراز اسیر میشن و در گردابشون فرو میرن. تمام عمر کار می‌کنی تا یه روزی خونه‌ای از خودت داشته باشی، و حالا که مثل ویلی آخرین قسط خونه رو دادی، دیگه خودت در اون خونه نیستی... چطور میشه که پول میتونه تمام زندگیِ یک فرد رو نابود کنه یا بسازه؟ من این رو در اطرافم زیاد دیدم. پول‌هایی که با جای خالیشون در جیب و حسرت‌هاشون در مغز، زندگی‌ها، محبت‌ها و آدمایی رو اسیر می‌کنن. آدمی چشم دارد، می‌شنود، دوست داشتن بلد است، شوق دارد و می‌خندد، غم‌گین می‌شود و اشک می‌ریزد؛ اما پول که قدم می‌گذارد، همه چیز در آن خلاصه و تمام می‌شود...
در کتاب روح اسپینوزا آمده: ما در جامعه‌ای بسیار رقابت‌جو زندگی می‌کنیم. جامعه ما انسان‌ها را برای این‌که نهایت سعی خود را کرده‌اند پاداش نمی‌دهد، بل برای این‌که بهترین بوده‌اند یا لااقل، از خیلی‌ها بهتر بوده‌اند پاداش می‌دهد. از این رو، حرص، اشتیاق به بیش از دیگران پول و دارایی داشتن، و نام‌جویی، و اشتیاق به شهرت و آوازه، یعنی اشتیاق به این‌که ما را بهتر از دیگران بدانند، صفات روانی لازم برای موفقیت، در فرهنگ ما هستند. این احساسات، به تعبیر اسپینوزا، *در واقع انواعی از جنون‌اند.*

همون طور که یکی از دوستانِ بهخوانی گفتن، حتماً مقاله تراژدی و انسان معمولی میلر رو بخونید؛ فوق‌العاده است. قهرمانِ داستان‌های میلر مردم عادی هستند. مردم عادی‌ای که امروزه بیشتر از هر زمان دیگه‌ای قهرمان تراژدی‌های زندگی هستند و دچار اشتباه‌های تراژیک یا همون هامارتیا میشن. اشتباه اصلی و بزرگشون هم در نپذیرفتنِ سرنوشتی که جامعه براشون مقدر کرده و مبارزه با اونه. به قول میلر: 
The quality in such plays that does shake us, however, derives from the underlying fear of being displaced, the disaster inherent in being torn away from our chosen image of what and who we are in this world. Among us today this fear is strong, and perhaps stronger, than it ever was. In fact, it is the common man who knows this fear best.
با این حال، کیفیتی در این نمایش‌ها (تراژدی‌ها) که ما را تکان می‌دهد ناشی از ترسِ زیربنایی از رانده شدن است، فاجعه‌ی ذاتی در جدا شدن از تصویرمان از کسی که در این جهان هستیم. امروزه این ترس در میان ما قدرت‌مند است، و شاید قدرت‌مندتر از هر زمانی است. در واقع، انسانِ معمولی است که این ترس را بهتر از همه می‌شناسد.
میلر در همین مقاله میگه که در تراژدی، قهرمان داستان، موضوعی که آزادی انسان رو محدود میکنه به پرسش می‌گیره و در برابرش سر خم نمی‌کنه. در داستان مرگ فروشنده، میلر به رویای آمریکایی و ثروت به عنوان محدودکننده‌ی آزادی انسان‌ها می‌پردازه. ویلی دلش میخواد موفقیت رو به دست بیاره و همین‌طور میخواد فرزندانش موفق بشن و زمانی که می‌بینه جامعه چنین فرصتی در اختیارش نمی‌ذاره، تصمیم می‌گیره با مرگش موفقیت رو در اختیار پسرانش بذاره.

میلر تمِ اصلیِ اثر رو نزاع پدر و فرزند برای بخشش می‌دونه و بعد این رو به جامعه و نظام سرمایه‌داری بسط میده. برای همین، داستان نکات فرعی جالب زیادی هم داشت. از هپیِ غم‌گین گرفته که مثل پدرش سعی می‌کنه غم‌هاش رو با دخترا و زنا تسکین بده؛ تا بیف که با خودش و پدرش درگیره. از پدرش برای صحنه‌ای که دیده متنفره و در عین حال عاشقشه. خیلی سخته دلت بخواد از کسی متنفر باشی اما در عین حال می‌بینی دوستش داری و عاشقشی... برای همین بیف به ویلی حمله می‌کنه، اما زمانی که یقش رو می‌گیره، گریه امانش نمیده... ویلی که عذاب وجدان داره و فکر می‌کنه زندگی پسرش رو خراب کرده و پسرش برای لج‌بازی با اونه که نمی‌تونه موفق شه...

مرگِ یک فروشنده‌ی پیر چه قدر میتونه شما رو تکون بده؟ هنر و شاهکار میلر در همینه که به ما اجازه میده در زوایای تاریک و روشن ذهن ویلی لومن پیش بریم، تجربه و احساسش کنیم و بعد به سوگ مرگش بنشینیم. و به زندگی خودمون، جامعه و ارزش‌هامون نگاه کنیم.
دلم از خوندن این نمایشنامه گرفت ولی به قول میلر در خلال این تراژدی‌ها و به پرسش گرفتنِ چیزایی که آزادی انسان رو محدود می‌کنن، دید جدید و ارزش‌مندی به دست میاد ):) عالی بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

42

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به نام او...
اول) چند صفحه‌ی آخر را گذاشتم تا در رابطه با کتاب مطلبی بنویسم، در مجموع خودم خیلی نمایشنامه‌خوان نبوده و نیستم، بیشتر در فضای رمان کتاب خوانده ام اما از بین نمایشنامه‌هایی هم که خواندم به نظرم این یکی چیز دیگری بود.
دوم) شخصیت ویلی و نوع رابطه‌اش با فرزندانش به خصوص بیف خیلی تأثربرانگیز بود، نگاه قهرمانی بچه‌ها به پدرشان، و شکستن و فروریختن این قهرمان در نظرشان آنقدر غم‌انگیز بود که من را به یاد رابطه‌ی خودم با پدرم انداخت، وقتی در اوج نوجوانی فهمیدم حالا پدرم آنقدرها که فکر می‌کنم اسطوره و عجیب و غریب نیست، هر چند حالا بعد از گذشت سی‌امین سال زندگی‌ام شخصیت قهرمانی پدرم با فراز و فرودهایش دوباره در قلبم شکل گرفته و باز هم برایم قهرمان است حالا نه به اندازه‌ی کودکی اما هست... دوست داشتم ویلی هم برای بیف دوباره به اوج برگردد.
سوم) نگاه بیف نسبت به خودش دیوانه‌ام کرده بود، اینکه حالا فهمیده بود هیچ نیست و در هیچ گرفتار است، نمی‌دانم شاید فلاسفه بیشتر درک کنند اما هیچ انگاریِ خود توسط بیف کم مانده بود به گریه‌ام بیاندازد. گریه برای آنکه این هیچ عجیب گریبان بشر را گرفته است.
چهارم) فکر می‌کنم جای خالی ماوراء الطبیعه، موجود فرازمینی، معبود، خدا، یا هر چیزی که بخواهیم اسمش را بگذاریم لابه‌لای کلمات عجیب خالی بود،فکر کنیم، درست آن نقطه‌ی طلایی که بیف می‌فهمد هیچ است و هیچ؛ متصل شود به موجودی بی انتها و حتی ویلی شاید اگر او هم به آن نقطه‌ی بی انتها وصل می‌شد و  حتی همه‌ی جهان اگر وصل می‌شد
پس از آن همه هیچی و پوچی شاید جایی باشد که بتواند این بشر را به اوج برساند. شاید آن نقطه‌ی کمال الانقطاع همین جایی باشد که ویلی و بیف رسیده بودند و حیف که در کمال الانقطاع به آن «الیک» که باید، وصل نشدند...

* إِلهي هَب لي کمالَ الإِنقِطاعِ إِليک*
        

32