معرفی کتاب مرگ پیله ور اثر آرتور میلر مترجم علی اصغر بهرام بیگی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
11
خواندهام
246
خواهم خواند
117
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
این نمایش نامه، در واقع ادعا نامه ای تلخ علیه ارزش های آمریکایی است که در آن زندگی غم انگیز یک دستفروش به تصویر کشیده می شود .این دستفروش ناگهان خود را نابود شده و ورشکسته می یابد .پسرش او را رها کرده و دوستانی که به آنان اعتماد داشته است، از او دوری جسته اند .مرد چنان تنها می ماند که حتی به هنگام تدفینش جز چند نفر از اعضای خانواده کسی حضور نمی یابد و ورشکستگی به صورت فراگیر در تمام زندگی اش نمودار می شود .
بریدۀ کتابهای مرتبط به مرگ پیله ور
نمایش همهپستهای مرتبط به مرگ پیله ور
یادداشتها
1401/4/21
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
مرگ فروشنده داستان مرد کهنسالی در امریکا به نام ویلی لومان است که سالها در شرکتی به عنوان بازاریاب مشغول بوده و به زعم خودش در این مدت موفق عمل کرده و توانسته در شهرهای مختلف مشتری های زیادی برای خود دست و پا کند. اون اکنون به سن بازنشستگی رسیده، دیگر توان کار کردن مانند گذشته را ندارد و برخلاف انتظارش حقوقی که دریافت می کند برای گذران زندگی و حتی برطرف کردن بسیاری از نیازهای اولیه خود و خانواده اش کافی نیست. ویلی در اثر فشارهای زیادی که تحمل می کند چه از طرف اعضای خانواده و چه از طرف رییس شرکتی که برای آن کار می کرده، دچار زوال عقلی شده و بسیاری وقتها در توهم به سر می برد. او نهاد خانواده اش را در حال فروپاشی می بیند. از طرفی از همسرش لیندا کاری برای مشکلات ساخته نیست و از طرف دیگر پسرهایش یعنی بیف و هپی نیز در کار خود موفق نیستند. . در نهایت ویلی با دیدن این شکست های پی در پی و در حالی که هیچ آینده روشنی برای خود متصور نیست اقدام به خودکشی می کند تا فرزندانش از مزایای بیمه عمر او بهره مند شوند. در این نمایشنامه بی هویتی ویلی در جامعه صنعتی و خشن امروزی به وضوح مشخص است. ویلی در آرزوی استشمام هوایی تازه، داشتن باغچه ای بزرگ و دیدن آسمان بدون مجبور بودن به پیدا کردن آن از لابلای ساختمان های بلندی است که در جوار خانه شان طی سال های اخیر سر بر آورده اند. اما این آرزوها در تضاد با ارزش هایی همچون سرمایه دار بودن است که در نظر افراد جامعه با اهمیت تلقی می شود. او برای رسیدن به آرزوهایش تلاش نمی کند بلکه برای رسیدن به ارزش هایی که جامعه به او تحمیل کرده است، همت می گمارد. لذا نمی تواند با روش ها و عقاید قدیمی خود به آنها دست یابد و هر چه بیشتر تلاش می کند کمتر به نتیجه می رسد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/6/1
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
در این نمایشنامه مرد خانواده آرزوهای بزرگی برای خود و خانوادهاش در سر دارد که طبیعی است و هر پدری نهایت تلاشش آسایش و آرامش خانوادۀ او است. اما با کار فروشندگی به هیچ یک از آرزوهای خود نمیرسد و در هنگام بازنشستگی یا بیکار شدن؛ هنوز قسط خانهاش تمام نشده و قادر به پرداخت هزینههای زندگیش نیست. دو پسرش هم با اینکه اگر تلاش کنند و زحمت بکشند و قدری از ولخرجیهای خودشان بزنند، میتوانند به او و مادرشان کمی کمک کنند؛ اما این کار را نمیکنند و به دنبال خوشگذرانیهای خودشانند. در این میان مادر بیش از هر کس دیگری غصۀ شوهرش و حال بد، آشفتگی، بیپولی و غرور نابود شدۀ او را میخورد و او را به واقع درک میکند. اما جز مهربانی کردن و محبت به او، هیچ کاری از دستش برای کمک به او بر نمیآید. همسایه و دوست خوبش چارلی هم هوای او را دارد؛ اما وی متوجه این مطلب نیست. البته وقتی گرفتار بیپولی میشود، به او پناه میبرد و از او قرض میگیرد تا بعدا بپردازد و حتی حاضر نیست برای او کار کند. چون تصور میکند که در آن صورت غرورش جریحهدار میشود! در نهایت وقتی مرد ـ ویلی ـ از همه جا ناامید میشود؛ برای کمک به خانوادهاش خودش را به کشتن میدهد تا با پول بیمهاش زندگی راحتی برای همسر زحمتکش و مهربانش و پولی برای راه انداختن کاری برای پسر بزرگش فراهم کند. مرد به کسانی که عمری از او جنس خریدهاند و مشتری او بودهاند مینازد؛ اما در واقعیت روشن میشود که او آشنایانی داشته که همه یا بازنشست شده یا مردهاند و دیگر کمتر کسی او را میشناسد و از او خرید میکند یا حالش را میپرسد. مشکل بزرگ مرد این بود که هیچ گاه نمیخواست با واقعیت روبرو شود و از این کار میترسید. شاید اگر میپذیرفت، نتیجۀ کارش اینگونه نمیشد و قصه بدین جا ختم نمیشد. وقتی واقعیتهای زندگی روزمره و جاری را نادیده میگیریم و خیال پردازی میکنیم؛ مثل آن شیرفروشی میشویم که موقع گرم کردن شیرها، در خیال خود با فروش آن شیرها، کمکم کارش رونق گرفت و پولدار شد و ازدواج کرد و بچهدار شد و در همان دنیای خیال، برای ادبکردن فرزندش لگدی به او زد که در واقعیت ظرف شیر را بر زمین ریخت و تمام آرزوها، نقشهها و رویاها دود شد و به آسمان رفت. نمایشنامۀ قوی و جالبی بود و قدرت نویسنده را در توجه به جزئیات و توصیف شخصیتها و افکار و زوایای پنهان ذهن و وجود اعضای این خانواده نشان میداد. خواندن این نمایشنامه لذت بخش است و انسان را به همراهی با قهرمانان ماجرا وامیدارد. بابت انتخاب این نمایشنامۀ جالب از آقای خطیب و برای نوشتنش از آرتور میلر سپاسگزاریم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/5/31
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

فکر میکنم در آرمانشهر، هر انسانی برای خودش داستان و ماجرایی خاص داره و هر آدمی، موجودی است با ابعاد مختلف و خودش رو همینطور میبینه؛ با همهی ضعفها و قوتها، و ماجراها و داستانهایی که درونش پنهان شده و جامعه هم اون رو همینطور ارزیابی میکنه. اما در دنیای فعلی همه میخوان یک نسخه از زندگی داشته باشن: پول، احترام، شهرت، موفقیت، محبوبیت و... و گرچه رویاها وجودِ آدم رو گرم نگه میدارن، اما آدما به مرور در چنگالِ این رویاهای دور و دراز اسیر میشن و در گردابشون فرو میرن. تمام عمر کار میکنی تا یه روزی خونهای از خودت داشته باشی، و حالا که مثل ویلی آخرین قسط خونه رو دادی، دیگه خودت در اون خونه نیستی... چطور میشه که پول میتونه تمام زندگیِ یک فرد رو نابود کنه یا بسازه؟ من این رو در اطرافم زیاد دیدم. پولهایی که با جای خالیشون در جیب و حسرتهاشون در مغز، زندگیها، محبتها و آدمایی رو اسیر میکنن. آدمی چشم دارد، میشنود، دوست داشتن بلد است، شوق دارد و میخندد، غمگین میشود و اشک میریزد؛ اما پول که قدم میگذارد، همه چیز در آن خلاصه و تمام میشود... در کتاب روح اسپینوزا آمده: ما در جامعهای بسیار رقابتجو زندگی میکنیم. جامعه ما انسانها را برای اینکه نهایت سعی خود را کردهاند پاداش نمیدهد، بل برای اینکه بهترین بودهاند یا لااقل، از خیلیها بهتر بودهاند پاداش میدهد. از این رو، حرص، اشتیاق به بیش از دیگران پول و دارایی داشتن، و نامجویی، و اشتیاق به شهرت و آوازه، یعنی اشتیاق به اینکه ما را بهتر از دیگران بدانند، صفات روانی لازم برای موفقیت، در فرهنگ ما هستند. این احساسات، به تعبیر اسپینوزا، *در واقع انواعی از جنوناند.* همون طور که یکی از دوستانِ بهخوانی گفتن، حتماً مقاله تراژدی و انسان معمولی میلر رو بخونید؛ فوقالعاده است. قهرمانِ داستانهای میلر مردم عادی هستند. مردم عادیای که امروزه بیشتر از هر زمان دیگهای قهرمان تراژدیهای زندگی هستند و دچار اشتباههای تراژیک یا همون هامارتیا میشن. اشتباه اصلی و بزرگشون هم در نپذیرفتنِ سرنوشتی که جامعه براشون مقدر کرده و مبارزه با اونه. به قول میلر: The quality in such plays that does shake us, however, derives from the underlying fear of being displaced, the disaster inherent in being torn away from our chosen image of what and who we are in this world. Among us today this fear is strong, and perhaps stronger, than it ever was. In fact, it is the common man who knows this fear best. با این حال، کیفیتی در این نمایشها (تراژدیها) که ما را تکان میدهد ناشی از ترسِ زیربنایی از رانده شدن است، فاجعهی ذاتی در جدا شدن از تصویرمان از کسی که در این جهان هستیم. امروزه این ترس در میان ما قدرتمند است، و شاید قدرتمندتر از هر زمانی است. در واقع، انسانِ معمولی است که این ترس را بهتر از همه میشناسد. میلر در همین مقاله میگه که در تراژدی، قهرمان داستان، موضوعی که آزادی انسان رو محدود میکنه به پرسش میگیره و در برابرش سر خم نمیکنه. در داستان مرگ فروشنده، میلر به رویای آمریکایی و ثروت به عنوان محدودکنندهی آزادی انسانها میپردازه. ویلی دلش میخواد موفقیت رو به دست بیاره و همینطور میخواد فرزندانش موفق بشن و زمانی که میبینه جامعه چنین فرصتی در اختیارش نمیذاره، تصمیم میگیره با مرگش موفقیت رو در اختیار پسرانش بذاره. میلر تمِ اصلیِ اثر رو نزاع پدر و فرزند برای بخشش میدونه و بعد این رو به جامعه و نظام سرمایهداری بسط میده. برای همین، داستان نکات فرعی جالب زیادی هم داشت. از هپیِ غمگین گرفته که مثل پدرش سعی میکنه غمهاش رو با دخترا و زنا تسکین بده؛ تا بیف که با خودش و پدرش درگیره. از پدرش برای صحنهای که دیده متنفره و در عین حال عاشقشه. خیلی سخته دلت بخواد از کسی متنفر باشی اما در عین حال میبینی دوستش داری و عاشقشی... برای همین بیف به ویلی حمله میکنه، اما زمانی که یقش رو میگیره، گریه امانش نمیده... ویلی که عذاب وجدان داره و فکر میکنه زندگی پسرش رو خراب کرده و پسرش برای لجبازی با اونه که نمیتونه موفق شه... مرگِ یک فروشندهی پیر چه قدر میتونه شما رو تکون بده؟ هنر و شاهکار میلر در همینه که به ما اجازه میده در زوایای تاریک و روشن ذهن ویلی لومن پیش بریم، تجربه و احساسش کنیم و بعد به سوگ مرگش بنشینیم. و به زندگی خودمون، جامعه و ارزشهامون نگاه کنیم. دلم از خوندن این نمایشنامه گرفت ولی به قول میلر در خلال این تراژدیها و به پرسش گرفتنِ چیزایی که آزادی انسان رو محدود میکنن، دید جدید و ارزشمندی به دست میاد ):) عالی بود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.