یادداشت سعید بیگی
1403/6/1
4.1
25
در این نمایشنامه مرد خانواده آرزوهای بزرگی برای خود و خانوادهاش در سر دارد که طبیعی است و هر پدری نهایت تلاشش آسایش و آرامش خانوادۀ او است. اما با کار فروشندگی به هیچ یک از آرزوهای خود نمیرسد و در هنگام بازنشستگی یا بیکار شدن؛ هنوز قسط خانهاش تمام نشده و قادر به پرداخت هزینههای زندگیش نیست. دو پسرش هم با اینکه اگر تلاش کنند و زحمت بکشند و قدری از ولخرجیهای خودشان بزنند، میتوانند به او و مادرشان کمی کمک کنند؛ اما این کار را نمیکنند و به دنبال خوشگذرانیهای خودشانند. در این میان مادر بیش از هر کس دیگری غصۀ شوهرش و حال بد، آشفتگی، بیپولی و غرور نابود شدۀ او را میخورد و او را به واقع درک میکند. اما جز مهربانی کردن و محبت به او، هیچ کاری از دستش برای کمک به او بر نمیآید. همسایه و دوست خوبش چارلی هم هوای او را دارد؛ اما وی متوجه این مطلب نیست. البته وقتی گرفتار بیپولی میشود، به او پناه میبرد و از او قرض میگیرد تا بعدا بپردازد و حتی حاضر نیست برای او کار کند. چون تصور میکند که در آن صورت غرورش جریحهدار میشود! در نهایت وقتی مرد ـ ویلی ـ از همه جا ناامید میشود؛ برای کمک به خانوادهاش خودش را به کشتن میدهد تا با پول بیمهاش زندگی راحتی برای همسر زحمتکش و مهربانش و پولی برای راه انداختن کاری برای پسر بزرگش فراهم کند. مرد به کسانی که عمری از او جنس خریدهاند و مشتری او بودهاند مینازد؛ اما در واقعیت روشن میشود که او آشنایانی داشته که همه یا بازنشست شده یا مردهاند و دیگر کمتر کسی او را میشناسد و از او خرید میکند یا حالش را میپرسد. مشکل بزرگ مرد این بود که هیچ گاه نمیخواست با واقعیت روبرو شود و از این کار میترسید. شاید اگر میپذیرفت، نتیجۀ کارش اینگونه نمیشد و قصه بدین جا ختم نمیشد. وقتی واقعیتهای زندگی روزمره و جاری را نادیده میگیریم و خیال پردازی میکنیم؛ مثل آن شیرفروشی میشویم که موقع گرم کردن شیرها، در خیال خود با فروش آن شیرها، کمکم کارش رونق گرفت و پولدار شد و ازدواج کرد و بچهدار شد و در همان دنیای خیال، برای ادبکردن فرزندش لگدی به او زد که در واقعیت ظرف شیر را بر زمین ریخت و تمام آرزوها، نقشهها و رویاها دود شد و به آسمان رفت. نمایشنامۀ قوی و جالبی بود و قدرت نویسنده را در توجه به جزئیات و توصیف شخصیتها و افکار و زوایای پنهان ذهن و وجود اعضای این خانواده نشان میداد. خواندن این نمایشنامه لذت بخش است و انسان را به همراهی با قهرمانان ماجرا وامیدارد. بابت انتخاب این نمایشنامۀ جالب از آقای خطیب و برای نوشتنش از آرتور میلر سپاسگزاریم.
(0/1000)
1403/6/1
1