یادداشت حنانه علی پور
1403/6/24
4.1
26
جمله ای که تو کل رمان خوندن به خودم و بقیه میگفتم این بود: دلم میسوزه ، دلم میسوزه دل سوختنای من البته اصلا از سر ترحم نیست . خودمو میذارم جای اون آدم و قضیه ختم میشه به مسئله ی عدالت اجتماعی و قص علی هذا . ‼️شاید اسپویل : داستان از نگاه من نه گره میخوره به تنبلی های بیف ، نه خیانت ویلی ، نه بی مسئولیتی هپ . داستان راجع به عدالته . هرچند جدیدا حس کردم صرف نظر از تم رمان ، اگه نویسنده اندک اشاره ای به بی عدالتی بکنه منو راضی و خوشحال و پذیرنده نگه می داره. داستان ویلی و خانوادش فقط دست و پنجه نرم کردن طبقه ی پایین جامعه با مشکلاته؟ موندن این خونواده ها تو چرخه ی عادات قدیمی ؟ فقط این خونواده هان که تفاوتی تو بیست سالگی و شصت سالگیشون نمیبینیم ؟ مگه همه ی ما یه فروشنده نداریم تو وجودمون که کارش اینه که تموم عمرمون یه جنس بفروشه و اصلا نگران نباشه چیزای دیگه ای هم هست برای فروش؟ خلاصه که کاش یه روزی سر یه کتابی اون نقطه ی «آها» برام پیش بیاد و بفهمم «اختیار انسان» و «شرایط تحمیلی به انسان» هر کدوم چقدر رو این که مسئولیت زندگی رو به دوش بگیریم و قوی پیش بریم ، تاثیر دارن .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.