معرفی کتاب مرگ فروشنده اثر آرتور میلر مترجم حسن ملکی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
11
خواندهام
236
خواهم خواند
110
نسخههای دیگر
نمایش همهتوضیحات
چارلی: هیچ کس جرئت نداره این مرد رو سرزنش کنه. شماها نمی فهمید: ویلی یه فروشنده بود. برای یه فروشنده، زندگی آخر خط نداره. اون پیچ تُو مهره نمی کنه، از قانون حرف نمی زنه، یا نسخه برای مریضت نمی ده. یه مردیه که کیلومترها دور از خونه، در اوج غصه هم باشه، زندگیش بسته به یه لبخند و کفشیه که برق بزنه. و وقتی که دیگه کسی جواب لبخندش رو نده- اون وقت زلزله می شه. کافیه چهارتا لک بیفته به کلاهت، دیگه کارت تمومه. هیچ کس جرئت نداره این مرد رو سرزنش کنه. فروشنده باید رؤیا ببافه، پسر. این ذات این رشته ست.
بریدۀ کتابهای مرتبط به مرگ فروشنده
نمایش همهلیستهای مرتبط به مرگ فروشنده
پستهای مرتبط به مرگ فروشنده
یادداشتها
1401/4/21
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
مرگ فروشنده داستان مرد کهنسالی در امریکا به نام ویلی لومان است که سالها در شرکتی به عنوان بازاریاب مشغول بوده و به زعم خودش در این مدت موفق عمل کرده و توانسته در شهرهای مختلف مشتری های زیادی برای خود دست و پا کند. اون اکنون به سن بازنشستگی رسیده، دیگر توان کار کردن مانند گذشته را ندارد و برخلاف انتظارش حقوقی که دریافت می کند برای گذران زندگی و حتی برطرف کردن بسیاری از نیازهای اولیه خود و خانواده اش کافی نیست. ویلی در اثر فشارهای زیادی که تحمل می کند چه از طرف اعضای خانواده و چه از طرف رییس شرکتی که برای آن کار می کرده، دچار زوال عقلی شده و بسیاری وقتها در توهم به سر می برد. او نهاد خانواده اش را در حال فروپاشی می بیند. از طرفی از همسرش لیندا کاری برای مشکلات ساخته نیست و از طرف دیگر پسرهایش یعنی بیف و هپی نیز در کار خود موفق نیستند. . در نهایت ویلی با دیدن این شکست های پی در پی و در حالی که هیچ آینده روشنی برای خود متصور نیست اقدام به خودکشی می کند تا فرزندانش از مزایای بیمه عمر او بهره مند شوند. در این نمایشنامه بی هویتی ویلی در جامعه صنعتی و خشن امروزی به وضوح مشخص است. ویلی در آرزوی استشمام هوایی تازه، داشتن باغچه ای بزرگ و دیدن آسمان بدون مجبور بودن به پیدا کردن آن از لابلای ساختمان های بلندی است که در جوار خانه شان طی سال های اخیر سر بر آورده اند. اما این آرزوها در تضاد با ارزش هایی همچون سرمایه دار بودن است که در نظر افراد جامعه با اهمیت تلقی می شود. او برای رسیدن به آرزوهایش تلاش نمی کند بلکه برای رسیدن به ارزش هایی که جامعه به او تحمیل کرده است، همت می گمارد. لذا نمی تواند با روش ها و عقاید قدیمی خود به آنها دست یابد و هر چه بیشتر تلاش می کند کمتر به نتیجه می رسد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/5/31

فکر میکنم در آرمانشهر، هر انسانی برای خودش داستان و ماجرایی خاص داره و هر آدمی، موجودی است با ابعاد مختلف و خودش رو همینطور میبینه؛ با همهی ضعفها و قوتها، و ماجراها و داستانهایی که درونش پنهان شده و جامعه هم اون رو همینطور ارزیابی میکنه. اما در دنیای فعلی همه میخوان یک نسخه از زندگی داشته باشن: پول، احترام، شهرت، موفقیت، محبوبیت و... و گرچه رویاها وجودِ آدم رو گرم نگه میدارن، اما آدما به مرور در چنگالِ این رویاهای دور و دراز اسیر میشن و در گردابشون فرو میرن. تمام عمر کار میکنی تا یه روزی خونهای از خودت داشته باشی، و حالا که مثل ویلی آخرین قسط خونه رو دادی، دیگه خودت در اون خونه نیستی... چطور میشه که پول میتونه تمام زندگیِ یک فرد رو نابود کنه یا بسازه؟ من این رو در اطرافم زیاد دیدم. پولهایی که با جای خالیشون در جیب و حسرتهاشون در مغز، زندگیها، محبتها و آدمایی رو اسیر میکنن. آدمی چشم دارد، میشنود، دوست داشتن بلد است، شوق دارد و میخندد، غمگین میشود و اشک میریزد؛ اما پول که قدم میگذارد، همه چیز در آن خلاصه و تمام میشود... در کتاب روح اسپینوزا آمده: ما در جامعهای بسیار رقابتجو زندگی میکنیم. جامعه ما انسانها را برای اینکه نهایت سعی خود را کردهاند پاداش نمیدهد، بل برای اینکه بهترین بودهاند یا لااقل، از خیلیها بهتر بودهاند پاداش میدهد. از این رو، حرص، اشتیاق به بیش از دیگران پول و دارایی داشتن، و نامجویی، و اشتیاق به شهرت و آوازه، یعنی اشتیاق به اینکه ما را بهتر از دیگران بدانند، صفات روانی لازم برای موفقیت، در فرهنگ ما هستند. این احساسات، به تعبیر اسپینوزا، *در واقع انواعی از جنوناند.* همون طور که یکی از دوستانِ بهخوانی گفتن، حتماً مقاله تراژدی و انسان معمولی میلر رو بخونید؛ فوقالعاده است. قهرمانِ داستانهای میلر مردم عادی هستند. مردم عادیای که امروزه بیشتر از هر زمان دیگهای قهرمان تراژدیهای زندگی هستند و دچار اشتباههای تراژیک یا همون هامارتیا میشن. اشتباه اصلی و بزرگشون هم در نپذیرفتنِ سرنوشتی که جامعه براشون مقدر کرده و مبارزه با اونه. به قول میلر: The quality in such plays that does shake us, however, derives from the underlying fear of being displaced, the disaster inherent in being torn away from our chosen image of what and who we are in this world. Among us today this fear is strong, and perhaps stronger, than it ever was. In fact, it is the common man who knows this fear best. با این حال، کیفیتی در این نمایشها (تراژدیها) که ما را تکان میدهد ناشی از ترسِ زیربنایی از رانده شدن است، فاجعهی ذاتی در جدا شدن از تصویرمان از کسی که در این جهان هستیم. امروزه این ترس در میان ما قدرتمند است، و شاید قدرتمندتر از هر زمانی است. در واقع، انسانِ معمولی است که این ترس را بهتر از همه میشناسد. میلر در همین مقاله میگه که در تراژدی، قهرمان داستان، موضوعی که آزادی انسان رو محدود میکنه به پرسش میگیره و در برابرش سر خم نمیکنه. در داستان مرگ فروشنده، میلر به رویای آمریکایی و ثروت به عنوان محدودکنندهی آزادی انسانها میپردازه. ویلی دلش میخواد موفقیت رو به دست بیاره و همینطور میخواد فرزندانش موفق بشن و زمانی که میبینه جامعه چنین فرصتی در اختیارش نمیذاره، تصمیم میگیره با مرگش موفقیت رو در اختیار پسرانش بذاره. میلر تمِ اصلیِ اثر رو نزاع پدر و فرزند برای بخشش میدونه و بعد این رو به جامعه و نظام سرمایهداری بسط میده. برای همین، داستان نکات فرعی جالب زیادی هم داشت. از هپیِ غمگین گرفته که مثل پدرش سعی میکنه غمهاش رو با دخترا و زنا تسکین بده؛ تا بیف که با خودش و پدرش درگیره. از پدرش برای صحنهای که دیده متنفره و در عین حال عاشقشه. خیلی سخته دلت بخواد از کسی متنفر باشی اما در عین حال میبینی دوستش داری و عاشقشی... برای همین بیف به ویلی حمله میکنه، اما زمانی که یقش رو میگیره، گریه امانش نمیده... ویلی که عذاب وجدان داره و فکر میکنه زندگی پسرش رو خراب کرده و پسرش برای لجبازی با اونه که نمیتونه موفق شه... مرگِ یک فروشندهی پیر چه قدر میتونه شما رو تکون بده؟ هنر و شاهکار میلر در همینه که به ما اجازه میده در زوایای تاریک و روشن ذهن ویلی لومن پیش بریم، تجربه و احساسش کنیم و بعد به سوگ مرگش بنشینیم. و به زندگی خودمون، جامعه و ارزشهامون نگاه کنیم. دلم از خوندن این نمایشنامه گرفت ولی به قول میلر در خلال این تراژدیها و به پرسش گرفتنِ چیزایی که آزادی انسان رو محدود میکنن، دید جدید و ارزشمندی به دست میاد ):) عالی بود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.