معرفی کتاب مرگ فروشنده اثر آرتور میلر مترجم حسن ملکی

مرگ فروشنده

مرگ فروشنده

آرتور میلر و 1 نفر دیگر
4.1
122 نفر |
40 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

236

خواهم خواند

110

ناشر
بیدگل
شابک
9786226401937
تعداد صفحات
164
تاریخ انتشار
1398/10/23

توضیحات

        چارلی: هیچ کس جرئت نداره این مرد رو سرزنش کنه. شماها نمی فهمید: ویلی یه فروشنده بود. برای یه فروشنده، زندگی آخر خط نداره. اون پیچ تُو مهره نمی کنه، از قانون حرف نمی زنه، یا نسخه برای مریضت نمی ده. یه مردیه که کیلومترها دور از خونه، در اوج غصه هم باشه، زندگیش بسته به یه لبخند و کفشیه که برق بزنه. و وقتی که دیگه کسی جواب لبخندش رو نده- اون وقت زلزله می شه. کافیه چهارتا لک بیفته به کلاهت، دیگه کارت تمومه. هیچ کس جرئت نداره این مرد رو سرزنش کنه. فروشنده باید رؤیا ببافه، پسر. این ذات این رشته ست. 
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

محاکات

محاکات

1402/9/24

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به مرگ فروشنده

پست‌های مرتبط به مرگ فروشنده

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        مرگ فروشنده داستان مرد کهنسالی در امریکا به نام ویلی لومان است که سالها در شرکتی به عنوان بازاریاب مشغول بوده و به زعم خودش در این مدت موفق عمل کرده و توانسته در شهرهای مختلف مشتری های زیادی برای خود دست و پا کند. اون اکنون به سن بازنشستگی رسیده، دیگر توان کار کردن مانند گذشته را ندارد و برخلاف انتظارش حقوقی که دریافت می کند برای گذران زندگی و حتی برطرف کردن بسیاری از نیازهای اولیه خود و خانواده اش کافی نیست. 
ویلی در اثر فشارهای زیادی که تحمل می کند چه از طرف اعضای خانواده و چه از طرف رییس شرکتی که برای آن کار می کرده، دچار زوال عقلی شده و بسیاری وقتها در توهم به سر می برد. او نهاد خانواده اش را در حال فروپاشی می بیند. از طرفی از همسرش لیندا کاری برای مشکلات ساخته نیست و از طرف دیگر پسرهایش یعنی بیف و هپی نیز در کار خود موفق نیستند.
. در نهایت ویلی با دیدن این شکست های پی در پی و در حالی که هیچ آینده روشنی برای خود متصور نیست اقدام به خودکشی می کند تا فرزندانش از مزایای بیمه عمر او بهره مند شوند.
در این نمایشنامه بی هویتی ویلی در جامعه صنعتی و خشن امروزی به وضوح مشخص است. ویلی در آرزوی استشمام هوایی تازه، داشتن باغچه ای بزرگ و دیدن آسمان بدون مجبور بودن به پیدا کردن آن از لابلای ساختمان های بلندی است که در جوار خانه شان طی سال های اخیر سر بر آورده اند. اما این آرزوها در تضاد با ارزش هایی همچون سرمایه دار بودن است که در نظر افراد جامعه با اهمیت تلقی می شود. او برای رسیدن به آرزوهایش تلاش نمی کند بلکه برای رسیدن به ارزش هایی که جامعه به او تحمیل کرده است، همت می گمارد. لذا نمی تواند با روش ها و عقاید قدیمی خود به آنها دست یابد و هر چه بیشتر تلاش می کند کمتر به نتیجه می رسد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ~اولین نمایشنامه درس ادبیات نمایشی 

ویلی پدر خونواده لومن سنی ازش گذشته.
 سال های جوونیش رو با فروشندگی گذرونده.
و حالا که قدرت جوونیش از بین رفته جامعه طردش میکنه. اما ویلیام لومن خودش رو دور افتاده نمیبینه و همچنان تو رویایی که در سر داره و در اون موفق هم هست زندگی میکنه.
در آمریکا تحولاتی رخ داده ولی آقای لومن  درون خودش تغییری ایجاد نمیکنه و اگر میخواین زندگی چنین شخصی رو در کنار پسرانش که اونا هم چنگی به دل نمیزنن و مادری زحمت کش و متاسفانه احمق بخونین بسملا.
حالا یکم شخصی ترش میکنم. از اینجا به بعد دلی میشه.
دکتر غریب رضا غلامحسین زاده که تو دانشگاه علوم و فنون شهر بابل تونستم باهاشون آشنا بشم این کتاب رو به عنوان اولین نمایشنامه درس ادبیات نمایشی بهمون معرفی کرد. کمتر کسی میتونه مثل معلم و استاد خوب روی انسان تاثیر بزاره. ای کاش انسان های بیشتری مثل ایشون زاده بشن و بشه از حضورشون در کنار لذت بردن چیز های زیادی یاد گرفت.
جلسه بعد هم قراره باغ وحش شیشه ای رو کار کنیم :)
        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب مرگ فروشنده:
بی‌شک مشهورترین اثر آرتور میلر کتاب "مرگ فروشنده" است. به طوریکه بسیاری از منتقدان این نمایشنامه را جزو بهترین افتخارات ادبی قرن بیستم می دانند. شروع به قدری درخشان است که با اطمینان می‌توان گفت مخاطب اسیر درام خواهد شد.این نمایشنامه روایتگر داستان زندگی مردی میانسال به نام ویلی است که در دوران بازنشستگی به سر می‌برد. شخصیت پردازی در این نمایشنامه بقدری ملموس و قابل فهم است که با خواندن جزء جزء کتاب با تمام شخصیت‌ها هم‌ذات‌پنداری می کنیم. شخصیت اصلی داستان دائم در جدال با سرنوشت و زندگی خود است و سعی در درست کردن شرایط زندگی خود و خانواده‌اش دارد. رفتار او به گونه است که گویی زوال عقل گرفته و زمان حال و آینده را گم کرده است. این کتاب زمانی از آمریکا را به تصویر می کشد که نظام سرمایه‌داری حرف اول را می‌زند و پیروز و سعادت تنها در گرو رسیدن به مطلوب اقتصادی در آن روزگار است. فتیشیسم کالا در اوج است. طوری که مردم با سخت کوشی بسیار برای رسیدن به خوشبختی از ایم مسیر، زندگی کردن را فراموش کرده بودند. شخصیت اصلی داستان نیز از این امر مستثنی نبوده.
و برای رسیدن به این خوشبختی خود و خانواده اش تلاش بسیار می‌کنند. جامعه ای که هیچ چیز جز سود نمی‌بیند و برای زندگی، توانایی های ذاتی انسان ارزشی قائل نیست و تنها زندگی بورژوازی نظام حاکم را منشا حرکت و ادامه زندگی می‌داند اما هربار ناامید و ناموفق می شوند. 
چیزی که در این نمایشنامه به خوبی توصیف شده مبارزه‌ی ویلی برای سرپانگهداشتن زندگی خود و خانواده اش است. اما در این بین تضادی در داستان حاکم است. رویاپردازی ویلی برای داشتن زندگی خوب و مرفه در زمانی که همسرش جورابهای او را که پاره شده میدوزد. این رویاپردازی با واقعیت حاکم در آن خانواده تضادی آشکار است. رابطه‌ی شخصیتهای داستان بقدری زیبا به رشته تحریر در آمده که گاهی درحین خواندن آن برای سیراب شدن چشمها و ذهنمان چندباری هرخط را مرور کنیم.


        

1

          به نام او...
اول) چند صفحه‌ی آخر را گذاشتم تا در رابطه با کتاب مطلبی بنویسم، در مجموع خودم خیلی نمایشنامه‌خوان نبوده و نیستم، بیشتر در فضای رمان کتاب خوانده ام اما از بین نمایشنامه‌هایی هم که خواندم به نظرم این یکی چیز دیگری بود.
دوم) شخصیت ویلی و نوع رابطه‌اش با فرزندانش به خصوص بیف خیلی تأثربرانگیز بود، نگاه قهرمانی بچه‌ها به پدرشان، و شکستن و فروریختن این قهرمان در نظرشان آنقدر غم‌انگیز بود که من را به یاد رابطه‌ی خودم با پدرم انداخت، وقتی در اوج نوجوانی فهمیدم حالا پدرم آنقدرها که فکر می‌کنم اسطوره و عجیب و غریب نیست، هر چند حالا بعد از گذشت سی‌امین سال زندگی‌ام شخصیت قهرمانی پدرم با فراز و فرودهایش دوباره در قلبم شکل گرفته و باز هم برایم قهرمان است حالا نه به اندازه‌ی کودکی اما هست... دوست داشتم ویلی هم برای بیف دوباره به اوج برگردد.
سوم) نگاه بیف نسبت به خودش دیوانه‌ام کرده بود، اینکه حالا فهمیده بود هیچ نیست و در هیچ گرفتار است، نمی‌دانم شاید فلاسفه بیشتر درک کنند اما هیچ انگاریِ خود توسط بیف کم مانده بود به گریه‌ام بیاندازد. گریه برای آنکه این هیچ عجیب گریبان بشر را گرفته است.
چهارم) فکر می‌کنم جای خالی ماوراء الطبیعه، موجود فرازمینی، معبود، خدا، یا هر چیزی که بخواهیم اسمش را بگذاریم لابه‌لای کلمات عجیب خالی بود،فکر کنیم، درست آن نقطه‌ی طلایی که بیف می‌فهمد هیچ است و هیچ؛ متصل شود به موجودی بی انتها و حتی ویلی شاید اگر او هم به آن نقطه‌ی بی انتها وصل می‌شد و  حتی همه‌ی جهان اگر وصل می‌شد
پس از آن همه هیچی و پوچی شاید جایی باشد که بتواند این بشر را به اوج برساند. شاید آن نقطه‌ی کمال الانقطاع همین جایی باشد که ویلی و بیف رسیده بودند و حیف که در کمال الانقطاع به آن «الیک» که باید، وصل نشدند...

* إِلهي هَب لي کمالَ الإِنقِطاعِ إِليک*
        

32

روشنا

روشنا

1403/5/31

فکر می‌کنم
        فکر می‌کنم در آرمان‌شهر، هر انسانی برای خودش داستان و ماجرایی خاص داره و هر آدمی، موجودی است با ابعاد مختلف و خودش رو همین‌طور می‌بینه؛ با همه‌ی ضعف‌ها و قوت‌ها، و ماجراها و داستان‌هایی که درونش پنهان شده و جامعه هم اون رو همین‌طور ارزیابی می‌کنه. اما در دنیای فعلی همه میخوان یک نسخه از زندگی داشته باشن: پول، احترام، شهرت، موفقیت، محبوبیت و... 
و گرچه رویاها وجودِ آدم رو گرم نگه می‌دارن، اما آدما به مرور در چنگالِ این رویاهای دور و دراز اسیر میشن و در گردابشون فرو میرن. تمام عمر کار می‌کنی تا یه روزی خونه‌ای از خودت داشته باشی، و حالا که مثل ویلی آخرین قسط خونه رو دادی، دیگه خودت در اون خونه نیستی... چطور میشه که پول میتونه تمام زندگیِ یک فرد رو نابود کنه یا بسازه؟ من این رو در اطرافم زیاد دیدم. پول‌هایی که با جای خالیشون در جیب و حسرت‌هاشون در مغز، زندگی‌ها، محبت‌ها و آدمایی رو اسیر می‌کنن. آدمی چشم دارد، می‌شنود، دوست داشتن بلد است، شوق دارد و می‌خندد، غم‌گین می‌شود و اشک می‌ریزد؛ اما پول که قدم می‌گذارد، همه چیز در آن خلاصه و تمام می‌شود...
در کتاب روح اسپینوزا آمده: ما در جامعه‌ای بسیار رقابت‌جو زندگی می‌کنیم. جامعه ما انسان‌ها را برای این‌که نهایت سعی خود را کرده‌اند پاداش نمی‌دهد، بل برای این‌که بهترین بوده‌اند یا لااقل، از خیلی‌ها بهتر بوده‌اند پاداش می‌دهد. از این رو، حرص، اشتیاق به بیش از دیگران پول و دارایی داشتن، و نام‌جویی، و اشتیاق به شهرت و آوازه، یعنی اشتیاق به این‌که ما را بهتر از دیگران بدانند، صفات روانی لازم برای موفقیت، در فرهنگ ما هستند. این احساسات، به تعبیر اسپینوزا، *در واقع انواعی از جنون‌اند.*

همون طور که یکی از دوستانِ بهخوانی گفتن، حتماً مقاله تراژدی و انسان معمولی میلر رو بخونید؛ فوق‌العاده است. قهرمانِ داستان‌های میلر مردم عادی هستند. مردم عادی‌ای که امروزه بیشتر از هر زمان دیگه‌ای قهرمان تراژدی‌های زندگی هستند و دچار اشتباه‌های تراژیک یا همون هامارتیا میشن. اشتباه اصلی و بزرگشون هم در نپذیرفتنِ سرنوشتی که جامعه براشون مقدر کرده و مبارزه با اونه. به قول میلر: 
The quality in such plays that does shake us, however, derives from the underlying fear of being displaced, the disaster inherent in being torn away from our chosen image of what and who we are in this world. Among us today this fear is strong, and perhaps stronger, than it ever was. In fact, it is the common man who knows this fear best.
با این حال، کیفیتی در این نمایش‌ها (تراژدی‌ها) که ما را تکان می‌دهد ناشی از ترسِ زیربنایی از رانده شدن است، فاجعه‌ی ذاتی در جدا شدن از تصویرمان از کسی که در این جهان هستیم. امروزه این ترس در میان ما قدرت‌مند است، و شاید قدرت‌مندتر از هر زمانی است. در واقع، انسانِ معمولی است که این ترس را بهتر از همه می‌شناسد.
میلر در همین مقاله میگه که در تراژدی، قهرمان داستان، موضوعی که آزادی انسان رو محدود میکنه به پرسش می‌گیره و در برابرش سر خم نمی‌کنه. در داستان مرگ فروشنده، میلر به رویای آمریکایی و ثروت به عنوان محدودکننده‌ی آزادی انسان‌ها می‌پردازه. ویلی دلش میخواد موفقیت رو به دست بیاره و همین‌طور میخواد فرزندانش موفق بشن و زمانی که می‌بینه جامعه چنین فرصتی در اختیارش نمی‌ذاره، تصمیم می‌گیره با مرگش موفقیت رو در اختیار پسرانش بذاره.

میلر تمِ اصلیِ اثر رو نزاع پدر و فرزند برای بخشش می‌دونه و بعد این رو به جامعه و نظام سرمایه‌داری بسط میده. برای همین، داستان نکات فرعی جالب زیادی هم داشت. از هپیِ غم‌گین گرفته که مثل پدرش سعی می‌کنه غم‌هاش رو با دخترا و زنا تسکین بده؛ تا بیف که با خودش و پدرش درگیره. از پدرش برای صحنه‌ای که دیده متنفره و در عین حال عاشقشه. خیلی سخته دلت بخواد از کسی متنفر باشی اما در عین حال می‌بینی دوستش داری و عاشقشی... برای همین بیف به ویلی حمله می‌کنه، اما زمانی که یقش رو می‌گیره، گریه امانش نمیده... ویلی که عذاب وجدان داره و فکر می‌کنه زندگی پسرش رو خراب کرده و پسرش برای لج‌بازی با اونه که نمی‌تونه موفق شه...

مرگِ یک فروشنده‌ی پیر چه قدر میتونه شما رو تکون بده؟ هنر و شاهکار میلر در همینه که به ما اجازه میده در زوایای تاریک و روشن ذهن ویلی لومن پیش بریم، تجربه و احساسش کنیم و بعد به سوگ مرگش بنشینیم. و به زندگی خودمون، جامعه و ارزش‌هامون نگاه کنیم.
دلم از خوندن این نمایشنامه گرفت ولی به قول میلر در خلال این تراژدی‌ها و به پرسش گرفتنِ چیزایی که آزادی انسان رو محدود می‌کنن، دید جدید و ارزش‌مندی به دست میاد ):) عالی بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

42

          اعمالِ قدرت نمایش؛
نوستالوژی و ماجرای رویای برباد رفته.


0- به وجد آمدم و فهمیدم که «ظرفیت» یک متنِ نمایشی چه می‌تواند باشد؛ آرتور میلر آنچه باید را ارائه داده است و در این ارائه استادی کرده است. این متن تلاشی است برای به زبان آوردن این حالت وجد و «تامل در وجد».
مشخصا در متن یه جورایی اسپویل داریم. اگه خیلی حساس اید، حواستون باشه.

1- ماجرا در مورد «رویای آمریکایی» است. از سینما، سیاست‌مداران و تمام منابع اقتدار در جامعۀ آمریکا تصویری ساخته اند، تصویری از جامعه‌ای که در آن خواهیم رسید به هر آنچه خواسته شود و صرفا باید خواست تا به شما داده شود! هزار نکتۀ باریک‌تر از مو اینجاست که محل بحث نیست. 
پس مسئله این است رویایی فروخته شده است و خانواده‌ها و مردم خریدار این متاع اند؛ البته متاع که چه عرض کنم. خوشبختی‌هایی با این مختصات همان لاتاری‌‌ای است که همه می‌دانیم شانسی برای برنده‌شدن نخواهیم داشت، اما اگر برنده شویم چه می‌شود. اینجا «اما و اگر» وارد شده است و دیگر همه‌چی رنگ تقدیر گرفته است، تقدیری که به بدخطی در نگارش سرنوشت شهره است؛ تقدیر (مخصوصا تقدیرِ بازاری) بی‌حوصله و کج سلیقه است. آیا می‌توان زندگی را بر این لاتاری قمار کرد؟ میلر از امکانِ قمار حرف نمی‌زند (تقریبا همه این آرزو را زندگی می‌کنیم و برگۀ لاتاری را خریده ایم). میلر از دست‌وپنجه نرم کردن با این تقدیرِ محتومِ شکست خواهد گفت: میلر، درامِ شکست می‌نویسد.

2- داستان این است: خانواده‌ای آمریکایی داریم. پدری که فروشنده است و زن عاشق همسر خود است. این خانواده فرزندانی هم دارد. خیلی ساده، پدر و مادر علاقه دارند موقعیت زندگی مشترک خود و خوشبختی در زندگی فرزندان خود را ببینند؛ «آرزویی دلکش است اما دریغ!».  شکست می‌خورد. پدر در تلۀ قسط و وام گیر کرده است و بد عنق شده است (رفتارهایی اندکی روان‌پریشانه هم بروز می‌دهد). پسرهای خانواده نرسیدند به آن رویایی که برایشان تصویر شده بود. این خانواده از هم گسیخته است، زیرا آن برگۀ لاتاری برنده نشد و «تصویر آینده» محو شده است و این جایی است که «نوستالوژی» وارد می‌شود. برای فرار از حال که دیگر نظر به آینده ندارد، به گذشته پناه می‌بریم و آن هم نه هر گذشته‌ای، بلکه گذشته‌‍ای که نوستالوژیک شده است.

3- اینجا از فرم و شرایط ساختاریِ اثر به بن‌مایه می‌رسیم. فهمِ لحظه‌ای که وجدِ «فهم اثر» برای رخ داد منوط به فهمِ همین سیر منطقی است. ما در خوانش، اول با ساختارها و فرم‌های اثر مواجه می‌شویم و گزاره به گزاره سعی می‌کنیم کلیتی که اثر می‌فهمیم را تکمیل کنیم. در این مسیرِ فهم، که پیوسته و البته گسسته پیش خواهد رفت، با حدس‌هایی سعی می‌کنیم بین خطوط اثر ادبی/نمایشی را تکمیل کنیم. هیچ اثری تکمیل نیست که اگر تکمیل بود، نیازی به مای خواننده نبود؛ ما هستیم تا اثر را بفهمیم و با این فهم اثر را تکمیل کنیم. یعنی ماجرای فهمِ خواننده در امتداد معنایابیِ متن است. البته متن با ساختار، روایت، بن‌مایه و دیگر عناصری که دارد حالاتِ ممکن این فهم را محدود می‌کند؛ اینجاست که تفسیر شاذ از یک اثر را می‌توان نقد کرد. به بیانی، فهمِ خواننده از اثر اساسی است و متن را تکمیل می‌کند، اما این لزوما بدین معنا نیست که معنای اثر صرفا و انحصارا از جانب خواننده است. اثر و مولف اثر حالات ممکن تفسیر را محدود کرده اند (ایده‌های این بخش خیلی تحت تاثیر کتابِ متن‌ها و خواننده‌ها از ولفگانگ آیزر است).
در اثر نمایشی و ادبی کار درست، باید از فرم و تمهیدات ادبی به معنای اثر برسیم. خیلی ساده، چیزی که اول محتوا و بن‌مایۀ خود را به نمایش بگذارد، حکمِ متن و اثر ادبی ندارد و صرفا بتواند یک «بیانیه و مانیفست» باشد. احتمالا اینجا مسیری باشد که بتوان نشان داد فرم اثر هنری است که اهمیت دارد و حتی اگر بن‌مایه‌هایی در اثر باشد که خلاف‌آمد اخلاق، عدالت و امور ارزشی‌ای از این دست باشد، می‌توان از آن حظ هنری برد (البته این حرف به معنای کنارگذاشتن نقد سیاسی-اخلاقی آثار نیست که چه بسا برای خودِ من از جذاب‌ترین بخش‌های مطالعۀ متن ادبی همین فراروی از خودی است که متنِ ادبی برای فهم جامعه و تاریخ برای ما ایجاد می‌کند).

4- در مرگ فروشنده، آرتور میلر از چه حربه‌هایی استفاده کرده است؟ بهتر است بگویم، چه حربه‌ای نیست که در این متن مورد استفاده نباشد؟ یعنی انقدر نکته‌سنجی، تکنیک و ویژگی‌های فرمی اساسی در این متنِ نمایشی هست که واقعا واویلا؛ نکتۀ مهم این است که تمام این غنای موجود از اثر بیرون نزده است و به نیکی اجرا شده است. خب، بریم تازه سرِ اصل بحث :)))
یکی از تمهیدات فلاش‌بک/بازگشت به گذشته است. خانواده در حال فروپاشی است و آینده‌ای موجود نیست. همه‌چی در حال اضمحلال است و اینجا خاطرۀ نوستالوژیک جولان خواهد داد. این این لحظه‌های تلخِ حال، یادآوری خاطرات اولین بازیِ فوتبال، کلنجارهای پدر و پسری و این جور خاطرات خوش، التیامی است صد مرتبه تلخ‌تر از دردی که در حال، درحال ادراک آن هستیم. گذشتۀ خوب را به یاد می‌آوریم که وضعیتِ تباهِ حال را دفن کنیم و برای مای خواننده که این تقلای فرار از وضعیتِ حال را می‌خوانیم، مذبوحانه بودن و غمِ عمیق این وضعیت را درک می‌کنیم. به نظرم باز اینجا، نحوه‌ای که اثر خود را برای ما نشان می‌دهد بسیار اساسی است. ما در مرحله نخست، وضعیتِ بدِ حالِ این خانواده را می‌بینیم و پس از آن خاطراتی را خواهیم دید که یادآور روزگار خوش اند، این وضعیت در لحظه دل را فسرده می‌کند. در لحظه ادراک می‌کنیم که این غم عمیق‌تر از منجلابی است که در اول فکر می‌کردیم. پس می‌بینیم این مورد که «اثر ادبی چگونه بر ما تاثیر می‌گذارد» می‌تواند بسیار مهم باشد.

5- تقریبا دیالوگ‌نویسی در این اثر می‌تواند آن نمونۀ ایده‌آل و مثالینِ نگارش دیالوگ در هر اثری باشد. چرا می‌گم تقریبا، چون برخی شوخی‌ها، اختصارها و روابط کتاب که توسط دیالوگ‌ها نمایندگی می‌شد رو اونجوری که باید نمی‌فهمیدم و علتش احتمالا همین تفاوت‌های جهان‌های آمریکایی و جهانِ ما باشه؛ احتمالا.

6- آرتور میلر سِن اجرا، میزان سن، نورپردازی، بازی‌گردانی و خلاصه «ظرفیت‌ها»ی تئاتر را می‌شناسد. نویسنده‌ای که ظرفیت‌های تئاتر را بشناسد می‌تواند متنِ نمایشی را سامانی بدهد که در فقراتی روی دستِ متنِ داستانی و ادبی بزند. استفاده‌های میلر در این اثر این این حربه‌های ویژۀ تئاتر قدرتی به اثر داد که واویلا!

7- نیاز داشتم دوباره اثری من را به جهانِ گستردۀ نمایشنامه‌ها باز گرداند و میلر با وجدی که ایجاد کرد، اقتدار را به جهان نمایش برگرداند.

8- بریم برای پایان‌ترم‌ها :)
        

43

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

پ‌ن: الان که میخوام این یادداشت رو بنویسم یه سر به اون بخش راهنمایی یادداشت نویسی بهخوان زدم، اخه خیلی وقته چیزی ننوشتم ۰:)

مرگ فروشنده خیلی تلخ بود برام، خیلی زیاد. هر خطی که می خوندم همراه با زجر و درد بود. 
چرا؟ چون پرداخت اتفاقات ،افکار و خوادث خیلی خوب بود.
من نمیدونم و بلدم نیستم ساختارش رو بررسی کنم پس بهم خرده نگیرید و بیاید باهم از محتوا حرف بزنیم.

خلاصه داستان:
ویلی فروشنده دوره‌گردیه که در شرف بازنشستگی یا شایدم اخراجه، زندگی شمشیرش رو از رو بسته تا جون به لبش کنه و اون با اندک توان باقی مونده‌ش داره با این وضعیت می جنگه.
ویلی رابطه خیلی بدی با پسر بزرگش بیف داره، درحالی که ما هر چقدر توی گذشته این دو نفر کنکاش می کنیم چیزی جز صمیمیت و احترام نمی بینیم، پس چی‌شد که همه چی خراب شد؟!
این سوالیه که تقریبا آخرایی نمایشنامه بهش جواب داده میشه( هر چند خیلی جلوتر نخ جواب رو بهتون‌میده و چون زود فهمیدم بیشتر ناراحت شدم)

داستان حول محور کشمکش این پدر و پسر می چرخه، راز مشترکی رو مخفی میکنن و چون نمی تونن به زبون بیارنش مجبورم به‌چیزایه دیگه گیر بدن.

پ‌ن¹: پرش زمانی و تغییر سریع موقعیت ها از همون اول به چشم میخوره و یکم که گذشت باهاش خو گرفتم.
پ‌ن²: مانور دادن روی رابطه پدر پسری خیلی کار پر ریسک و خطرناکیه. برعکس رابطه‌های پدر دختری که از لطافت و محبت  پر ان اینجا خبری از این چیزا نیست. همه چی پشت اون نقاب مردونه پنهون شدن و بازنده اونیه که زودتر نقابش رو برداره. 
هر چند ویلی هر چقدر سعی کرد نتونست کنار بیاد و رفتارهای تند پر از سرشکستگیش اون رو به مرز. جنون و توهم بردن.
به حدی که حتی بیف دچار توهم‌های اون شد و واقعیت رو از یاد برد.

پ‌ن³: نمایشنامه پر از نکات تحلیل شخصیتیه که میشه مفصل نشست و درباره‌ش حرف زد اما ترجیحم اینکه توی یادداشت نیارم این موارد رو، مطمئنم اگر نمایشش روی پرده بود نمی رفتم ببینمش. 
فکر کن چنین زجر و دردی رو به‌چشم ببینی، الله اکبر!

پ‌ن⁴: پیشنهاد میدم بخونید؟ اره بخونید، می تونید بدید دست اقایون منزل بخونن ،اونا احتمالا بهتر درک میکنن و شاید کمک‌کنه یه سری اختلافاتشون باهم حل شه. ( تضمین نمیکنم البته، برعکسشم میتونه اتفاق بیوفته)
        

55

          
🟢این نمایشنامه روایت سال‌های آخر زندگی مرد میانسالی به نام ویلی لومان است که درواقع بازاریابی است که باوجود اینکه در سن بازنشستگی است ولی همچنان کار میکند و وضعیت شغلی و خانودگی‌اش را نابسامان و شکست خورده می‌بیند،رفتار ویلی مملو از ناهماهنگی وسردرگمی است وبه خاطر انکار زندگی حال خود غرق در زندگی گذشته است،مدام درحال تلاش برای نظم به زندگی ومقابله با اشتباهات گذشته اش است.حافظه‌اش آن‌چنان دچار اختلال شده که خط زمانی از دستش دررفته و مدام خود را در موقعیت سال‌های گذشته تصور می‌کند.
حرکت  و گسترش موضوع نمايشنامه بر پايه‏ ي رابطه بين ويلي لومن و پسر بزرگترش، بيف، استوار است. حس متناقضي پدر و پسر را به يكديگر پيوند مي‏دهد. از سويي آنها همديگر را سخت دوست مي‏دارند. هنگامي كه دور از هم هستند براي ديدار بي‏تابي نشان مي‏دهند. از يكديگر متنفر نيز هستند. زيرا هر يك ديگري را عامل شكست خود مي‏ پندارد. پس اين دو عضو خانواده نمي‏توانند روي در روي به بيان احساسات خويش بپردازند. رابطه‏ ي عشق و نفرت بين پدر و پسر، رفتار ديگر شخصيت‏ها را نيز تعيين مي‏كند. ليندا، همسر ويلي لومن، او را دوست مي‏دارد، اما نمي‏تواند كمكي براي ايجاد تعادل رواني در زندگي ويلي طرح و اجرا كند. به سخني، ليندا آرامبخشي است كه با سكوت خويش در برابر ويلي بااو همراهی میکند.
♂️بیشتر زمان نمایشنامه با خیال‌پردازی‌های ویلی، در گذشته می‌گذرد. ویلی که در زندگی امروزش درمانده شده و اختیاری بر اوضاع ندارد، به گذشته چنگ می‌زند، به زمان‌هایی که روزنه‌ای از امید برای بهبود اوضاع وجود داشت. 
نام نمایشنامه را اولین بار در فیلم «فروشنده» اصغرفرهادی شنیدم ولی تا به امروز موفق به خواندن نشده بودم تا به مدد باشگاه هامارتیا موفق به خواندن این اثر جذاب وزیبا شدم چیزی که از خواندن نمایشنامه برآورد کردم اینکه ویلی یک بازاریاب یک شرکت است وبه شهرهای مختلف میرود ومشتری جذب میکند ولی نمیدانم چرا به فروشنده ترجمه شده است!!!!!
آرتور میلر در مرگ فروشنده به روشنی فریاد میزنذ "مرگ بر نظام سرمایه‌داری"
♂️روش آرتور میلر در پرداخت موقعيت‏ها، به كنش نمايشي و نيز به شخصيت‏ها اجازه داده است كه به راحتي از حال به گذشته و از گذشته به حال و آينده سير كنند.
در اين نمايشنامه فوق العاده  که فضاسازی بسیارخوبی دارد ، بنيادهاي اساسي يك جامعه‏ ي سرمايه‏ داري يعني خانواده، دفتر كار يك وكيل، دفتر كار يك بازرگان، رستوران، محل بازي بچه‏ ها، ساختمانهاي بلند فراسوي خانه‏ ي حقير لومن، باغ زيباي ويران شده‏ ي قرن نوزده و مرگ يك انسان را در يك صحنه گرد آورده میشود. 

        

54

          با سوالی شروع کنیم: آیا عیب‌جویان میلر را به اسپویل داستان خود متهم نمی‌کنند؟! چرا که با آوردن «مرگ» در عنوان انتهای داستان رو لو داده است!
همانطور که قطعا میدانید، میلر مقاله‌ای کوتاه دارد با عنوان «تراژدی و انسان معمولی» که صحبت درباره این نمایشنامه بدون ارجاع به آن مقاله وقت تلف کردن است: 
«تراژدی‌های اندکی در این عصر نوشته می‌شوند. اغلب حکم کرده‌اند که این فقدان به سبب ندرت قهرمانان در میان است یا اینکه دیگر انسان مدرن با شک‌انگاری علمی پایه‌های ایمانش را سست کرده و حمله قهرمانانه به زندگی نمی‌تواند از باور به فرم و احتیاط نشات گیرد... [اما] من معتقدم که انسان معمولی به همان اندازه شایسته است که موضوع تراژدی در والاترین مفهوم آن قرار گیرد، که شاهان چنین بودند.»
ویلیام لومن انسانی معمولی است که خود به این امر واقف نیست، چرا که «رویای آمریکایی» کورش کرده. ویلی در حال تلاش است که کسی باشد. تمام کنش‌های او در نمایشنامه در جهت همین امر است. اگر فروشندگی میکند قصدش همین است، اگر پسرانش را بد تربیت می‌کند قصدش همین است، و حتی اگر به همسرش خیانت می‌کند نیز قصدش همین است. چرا؟ چون جامعه این را به او دیکته کرده که خود میتواند برای خود کاری بکند ولاغیر. 
آیا ویلی انسانی احمق است؟ البته که هست. او از سطحی اندیشی حاد رنج میبرد. دائما چشمش به دیگران است که آنها چه کردند که به جایی رسیدند. به همه غبطه میخورد و در عین حال وقتی راه درست پیش پایش هست قدم بر نمی‌دارد. اما آیا خود مقصر این وضعش هست؟
«به عنوان یک قاعده کلی، به نظر من احساس تراژیک زمانی برانگیخته میشود که ما در حضور شخصیتی هستیم که حاظر است زندگی‌اش را فدا کند تا یک چیز را حفظ کند: حفظ حرمت شخصی‌اش را. از اورستس تا هملت، از مده‌آ تا مکبث مبارزه زیربنایی این است که شخصی در تلاش برای به دست آوردن جایگاه عادلانه‌اش در جامعه است.» 
این پاراگراف خیلی مهم است. میلر دارد تراژدی را برای انسان امروز بازتعریف می‌کند. قهرمان تراژدی یونانی نمیجنگید که به جایگاه عادلانه‌ای برسد، چرا که از پیش جایگاهش را داشت. قهرمان یونانی با طی کردن مسیر تراژدی چیزی را به دست می‌آورد که تنها در اختیار خدایان بود. او در کشمکش با سرنوشت «جاودانه» میشد. اما انسان معمولی انسانی، به تعبیر نیچه، کوتوله است. او جاودانگی نمی‌خواهد، قهرمانی هم نمیخواهد، او تنها به دنبال جایگاهی عادلانه است. ویلی نهایت آرزویش چارلی شدن است، برای همین به هیچ عنوان نمی‌پذیرد زیردستش کار کند چون آنگاه پذیرفته که او نشده است. و هنوز امید دارد که بیف بتواند اون را به جایگاه چارلی برساند.
«داستان از این لحاظ که به وسیله خود قهرمان تراژدی به حرکت در می‌آید، آشکار کننده آن چیزی است که «نقص تراژیک» او نامیده میشود... این نقص یا شکاف در شخصیت چیزی نیست جز اکراه او در منفعل ماندن در رویارویی در آنچه او آن را مخالف حرمتش با انگاره‌اش از حالت عادلانه و سزاوارش تصور می‌کند.» 
ویلی نقص تراژیکی دارد که داستان را پیش میبرد. اجازه بدهید به اختصار آن را «کوری» قرار کنیم زیرا به صورت ارادی-اجباری واقعیت زندگی را نمی‌بیند. کوری ویلی چنان بر تمام ساحت‌های زندگی‌اش چنبره زده که نمی‌گذارد اقدامی کند. ویلی میتوانست زودتر از فروشندگی بیرون بیاید اما نیامد، ویلی میتوانست پسرهایش را درست تربیت کند اما نکرد، ویلی میتوانست پیش چارلی مشغول شود اما خود خواست که نکند. کوری ویلی عنصری است که نمی‌گذارد او سرنوشت محتومش را بپذیرد. اگر ویلی هم به مانند بیف در جوانی به کلمه حقه «من هیچی نیستم» رسیده بود که کار تمام بود و داستانی شکل نمی‌گرفت. ولی این کوری او نمی‌گذارد که پایان داستان رقم بخورد. 
«تنها آدم‌های منفعل، تنها انسان‌هایی که سرنوشت خود را بدون مقابله به مثل می‌پذیرند، «بی‌نقص» هستند. اکثریت ما در این مقوله قرار میگیریم.»
این جمله ناظر به بیف است. بیف کسی است که می‌پذیرد که «هیچی نیست» و رویارویی با واقعیت و پذیرفتن آن است که باعث میشود داستانی نداشته باشد و تراژدی‌ای حول او شکل نگیرد. اینگونه ما هم راضی‌تر و از رفتارش آسوده خاطرتریم (!)
«اما امروز در میان ما کسانی هستند که بر ضد چهارچوبی از امور که آنها را تباه میکند، عمل می‌کنند... اصرار بر رتبه قهرمان تراژیک، یا به اصطلاح شرافت شخصیت او، در واقع چیزی جز. چسبیدن به فرم‌های بیرونی تراژدی نیست‌.» 
هرچه داستان جلوتر می‌رود ویلی نیز در ذهن مخاطب شخصیت منفورتری میشود. واقعا کوری او کفر آدم را در می‌آورد. اما میبینیم که از نگاه میلر شرافت شخصیت برای یک تراژدی ضروری نیست بلکه عنصر ضروری نپذیرفتن چهارچوب (یا نپذیرفتن «من هیچی نیستم») و عمل کردن بر ضد آن است. کوری ویلی نه نقطه ضعف بلکه قوت اوست؛ هرچند که ما به مذاقمان خوش نیاید چرا که «اکثریت ما در این مقوله قرار میگیریم.»
بیشتر از این میتوان به مقاله پرداخت اما بس است. به سوال برگردیم. چرا «مرگ»؟ مرگ عنصر مشترک همه تراژدی هاست. تراژدی‌ها ممکن است در تمام عناصر با هم اختلاف داشته باشند اما مرگ عنصر پایان‌بخش تمامی‌شان است.
مرگ فصل انسان از خدایان است. انسان میمیرد اما آنها نمی‌میرند اما در تراژدی قهرمان با مرگش در جایگاهی بالاتر از جاودانگی خدایان قرار می‌گیرد. 
چه فرقی بین مرگ اودیپوس و ویلی با مرگ کلئون و چارلی هست؟ اینها هر چهار می‌میرند اما اودیپوس و ویلی با مرگشان جاودانه شده و در تاریخ میمانند. اما کلئون و چارلی تنها در حاشیه داستان آنها به خاطر خواهد آمد.
ولی فرق جالبی هم بین اودیپوس و ویلی هست. جان اودیپوس را خدایان می‌ستانند اما ویلی خود خود را میکشد. خیلی عجیب است. ارسطو میگوید که انسان یونانی در مواجهه با تراژدی به «کاتارسیس» می‌رسید. بخواهم ساده بگویم انسان یونانی بعد از دیدن تراژدی حس تزکیه نفس میکرد و اصلا به همین خاطر تراژدی میدید. اما برای انسان مدرن مرگ به دست خدایان کاتارسیس برانگیز نیست. انسان مدرن از اینگونه مرگ ککش هم نمیگزد. اما خودکشی چه؟ آن هم خودکشی چنین حقیرانه! ما همه‌ از اینکه لیندای زندگیمان بر سر گورمان نتواند اشک بریزد و تنها با لحنی تمسخرآمیز آمیخته به دریغ بگوید «امروز آخرین قسط خانه را دادم.» مور مورمان می‌شود.

زیاده گفتم. علت یک و نیم ستاره کمم را هم بگویم. نقش بیف زیادی بود. مخصوصا آنجا که تمام علت عدم موفقیتش را انداخت به گردن اینکه خیانت پدرش را دیده. نتوانستم این نقطه را در داستان مستحیل کنم. شاید هم نفهمیدم.
        

15

gharneshin

gharneshin

1404/2/14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          مرگ فروشنده، نمایش‌نامه‌ای غم‌انگیز که سیستم سرمایه‌داری را نقد می‌کند. در صحنه‌ی صحبت‌های ویلی با رئیس شرکت میلر نگاه سرمایه‌دار به کارگر به عنوان یک کالا‌ که هر وقت از کار افتاد باید آن را دور ریخت و یا عوض کرد، را به خوبی به تصویر می‌کشد. 
فروشنده‌ای ‌که بالای سی سال برای شرکت کار کرده اما از
 کارافتادگی و کنار گذاشته شدنش باعث شوک و افسردگی در او می‌شود. ویلی خود را در آرزوی موفقیت فرزندانش و خرید زمینی به دور از شهری شولوغ که ساختمان‌های دور تا دور آن‌ها جلوی نور را نگرفته باشند غرق کرده است و واقعیت را فراموش می‌کند.
و در نهایت ویلی، بعد از سال‌ها کار و رویا پردازی حقیقت را نمی‌پذیرد و خودش را فدای رویای موفقیت فرزندانش می‌کند. 
چه غم‌انگیز بود صحنه‌ی آخر و جمله‌ی لیندا که میگفت: ما تازه آزاد شده بودیم. 
میلر با این نمایش‌نامه‌ی درخشان فقط سرمایه‌داری را نقد نکرد، بلکه فرار از واقعیت، تقابل آرزو با زندگی واقعی، و تبعات نپذیرفتن شکست را به تصویر کشید.
کاش روزی بتوانم اجرای این نمایش‌نامه را ببینم. 
        

17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          جمله ای که تو کل رمان خوندن به خودم و بقیه میگفتم این بود: 
دلم میسوزه ، دلم میسوزه 
دل سوختنای من البته اصلا از سر ترحم نیست . خودمو میذارم جای اون آدم و قضیه ختم میشه به مسئله ی عدالت اجتماعی و قص علی هذا .

‼️شاید اسپویل : 

داستان از نگاه من نه گره میخوره به تنبلی های بیف ، نه خیانت ویلی ، نه بی مسئولیتی هپ . داستان راجع به عدالته . هرچند جدیدا حس کردم صرف نظر از تم رمان ، اگه نویسنده اندک اشاره ای به بی عدالتی بکنه منو راضی و خوشحال و پذیرنده نگه می داره. 
داستان ویلی و خانوادش فقط دست و پنجه نرم کردن  طبقه ی پایین جامعه با مشکلاته؟ موندن این خونواده ها تو چرخه ی عادات قدیمی ؟ فقط این خونواده هان که تفاوتی تو بیست سالگی و شصت سالگیشون نمیبینیم ؟ مگه همه ی ما یه فروشنده نداریم تو وجودمون که کارش اینه که تموم عمرمون یه جنس بفروشه و اصلا نگران نباشه چیزای دیگه ای هم هست برای فروش؟ 
خلاصه که کاش یه روزی سر یه کتابی اون نقطه ی «آها» برام پیش بیاد و بفهمم «اختیار انسان» و «شرایط تحمیلی به انسان» هر کدوم چقدر رو این که مسئولیت زندگی رو به دوش بگیریم و قوی پیش بریم ، تاثیر دارن .
        

23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          مرگ فروشنده کتابی هست که در شما همزاد پنداری ایجاد می‌کند به خصوص اگر در دهه سوم زندگی خود باشید. 
مرگ فروشنده روایتگر زندگی ویلی لومان بازاریابی که دچار فروپاشی روانی شده و باعث و بانی این فروپاشی، نظام سرمایه‌داری هست که با افراددمثل پرتقال رفتار می‌کنه. پرتقال را می‌خوره و پوستش رو دور می‌اندازه ولی انسان‌ها پرتقال نیستند که به همین راحتی دور انداخته بشن. 
ویلی لومان مدام دنبال علت ناکامی‌هاش می‌گرده و این باعث میشه موقعیت مکانی و زمانی خودش رو گم کنه اگر دنبال یک داستان خطی هستید این کتاب مناسب شما نیست زیرا مدام در حال سفر در زمان هستید.
از روی این کتاب چندین تئاتر و  فیلم اقتباسی ساخته شده است.

در سال ۱۹۸۵ فیلمی به کارگردانی فوکلر اشلوندروف ساخته شد که کاملا مطابق با کتاب پیش می‌رود بازی‌ها و کارگردانی به شدت درست از آب درآمده و می‌توان به عنوان یک فیلم خیلی خوب ازش یاد کرد.

در سال ۱۳۹۵ یک فیلم اقتباسی ایرانی از این کتاب ساخته شد به نام فروشنده به کارگردانی اصغر فرهادی که جایزه‌های مختلفی از جمله اسکار و کن را تصاحب کرد. ولی اگر دنبال فیلمی با عنوان مرگ فروشنده هستید این فیلم رو پیشنهاد نمی‌کنم چون ارتباط خاصی با اصل کتاب نداره و می‌تونید صرفاً به عنوان یک فیلم سوای کتاب تماشا کنید.

        

36