معرفی کتاب مراسم قطع دست در اسپوکن اثر مارتین مک دونا مترجم بهرنگ رجبی

مراسم قطع دست در اسپوکن

مراسم قطع دست در اسپوکن

مارتین مک دونا و 1 نفر دیگر
3.5
52 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

85

خواهم خواند

20

ناشر
بیدگل
شابک
9786005193800
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1399/5/28

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        مراسم قطع دست در اسپوکن تا امروز آخرین نمایش نامه مک دونا است که تا سال ???? در آمریکا اجرا شد. این اثر روایتی است خونسردانه از دروغ و قساوت و شوخ طبعی. قهرمان آن از کل دارِ دنیا یک چیز طلب می کند و آن دستش است که در نوجوانی قطع شده. او حاضر است برای پس گرفتن دستش تن به هر کاری بدهد.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به مراسم قطع دست در اسپوکن

پست‌های مرتبط به مراسم قطع دست در اسپوکن

یادداشت‌ها

          ⚫نمایشنامه‌ای با سه صحنه، کم شخصیت از مارتین مک دونا .به حق در مقدمه‌ی کتاب نوشته شده است مک دونا هروقت اراده کند یک شاهکار خلق می‌کند اما حیف دیر به دیراراده می‌کند.نمایشنامه‌ای که دارای زمان ومکان محدوداست، مکان نمایشنامه در اتاق هتل فردی بنام کارمایکل است زمان هم دریک روز کل نمایش اتفاق می افتد.۴کارکتر اینجا بانمک وجذاب ومقداری کودن هستند خصوصا شخص پذیرش هتل.
💣اولین نمایشنامه ای از مک دونا بود که خواندیم بدون کشت کشتار وقتل.اما باز هم رگه های خشونت را می بینیم.همیشه مک دونا شقاوت وقساوت قلب را با خونسردی وآرامش به نمایش می گذارد و خواننده را شوکه می کند،دراین نمایشنامه البته مقداری اینجا بالاتر بودندکمدی،خشونت رو کمرنگتر کرده  وجناب مک دونا برایمان اینبار تخفیف قائل شده است!بهترین ویژگی این نمایشنامه شخصیت پردازی ودیالوگ نویسی خوب وبه جا واما به زعم من ایراد در انسجام قصه بود و کلاً اصل ماجرا در هوا معلق می‌ماند.
💣کودکی دستش را یک گروه بیابانی و ولگرد ومجهول الهویه زیر قطار قطع کرده‌اند، چرا به چه دلیل هیچگاه برای خود کارمایکل وما مشخص نمی‌شود!!!حالا او باید آن دست را بیابد. دیالوگ‌هایی که طعنه‌آمیز و به ظاهر گاهی شادی‌آور و طنز می‌شود فضا را برای خواننده لطیفتر از کارهای قبلی مک دونا کرده است.. فضایی که در آن همه چیز توام با دلهره و هراس است.خصوصاً بخشی که کارمایکل شمع را روی مواد بنزینی میگذارد وخود به بیرون از هتل می‌رود.
💣داستان از این قرار است که مردی به‌نام کارمایکل در سال‌های دور مورد حمله چند اوباش قرار می‌گیرد و آن‌ها با بستن دست او روی ریل راه‌آهن و در پی آن، ردشدن قطار از روی مچ دستش، باعث قطع‌شدن آن می‌شوند و با تکان‌دادن همان دست قطع‌شده از او خداحافظی می‌کنند. او سال‌ها به‌دنبال دست قطع‌شده‌اش می‌گردد که ناگهان با مریلین و توبی آشنا می‌شود.  نمایشنامه در جایی شروع میشود که توبی در کمد حبس شده توبی ومریلین می‌خواهند دستی را به کارمایکل بفروشند که ادعا می‌کنند دست گم‌شده اوست. تمام داستان در زمان محدودی اتفاق می‌افتد که آن دو فرصت دارند دستی را به کارمایکل تحویل بدهند و حقیقت حرف‌هایشان را ثابت کنند.
💣قسمت جالب وهیجان انگیز نمایشنامه وقتی کارمایکل متقاعد نمی‌شود توبی و مرلین را به شوفاژ می‌بندد و شمعی را روی پیت بنزین می‌گذارد که بعد از چهل دقیقه به بنزین شعله خواهد رسید و اینجا را منفجر و ویران خواهد کرد. این غایت بی‌رحمی است که مرد می‌رود دست خودش را از خانۀ این دو که به شغل علف فروشی (مواد توهم زا) مشغولند، بیابد. با بیرون رفتن این مرد، پسر و دختر تلاش خود را آغاز می‌کنند برای نجات یافتن از مهلکه. آنها کفش‌هایشان را به سوی شمع پرتاب می‌کند و متاسفانه به هدف نمی‌خورد. بعد به کمک همدیگر چمدانی را از زیر تخت بیرون می‌آورند که در آن پر از دست‌های بریده است! این ترس را تشدید می‌کند و بعد آنها را به طرف شمع می‌خواهند پرتاب کنند که باز هم شمع خاموش نمی‌شود! حتی مروین (همان مرد پذیرش) می‌آید و سر به سر اینها می‌گذارد. ابتدا شمع را خاموش می‌کند و بعد می‌خواهد آن را روشن کند چون می‌پندارد این پسر برایش اسید نیاورده در حالی که پولش را گرفته و فرار کرده است. پسر هم هر چه در جیب دارد به او می‌دهد که دلش را به دست آورد. دختر هم شوخی می‌کند که مروین خام شود و بعد می‌رود که به پلیس زنگ بزند. همچنین در این فاصله مادر مرد یکدست زنگ زده که از روی درخت افتاده و چند جای بدنش زخمی شده و صورتش خونی است! یکدفعه تلفن قطع می‌شود و انگار که مرده باشد و به هر حال دلش نمی‌خواهد پای پلیس و آمبولانس به دلیل بودن چیزی در خانه‌اش باز بشود! اما مرد یکدست می‌رسد و این دو را تهدید می‌کند که چرا این دستها را ریخته‌اند؟ چرا شمع را خاموش کرده‌اند و چرا...؟ حتی مرد پذیرش هم به آنجا می‌آید و خبرچینی می‌کند که این پسر باعث فوت مادرش شده است. اما مرد یکدست زنگ می‌زند و با مادرش بحث می‌کند. او متوجه می‌شود به دلیل بودن مجله‌ای نخواسته آمبولانس به خانه‌اش برود و همچنین سرش داد می‌زند... اما توبی را وامی‌دارد که به مادرش بگوید دوستش نیست چون او نژادپرست است و دوست ندارد با یک کاکاسیاه دوستی کند. بالاخره پسر و دختر به دلیل هواداری کردن از او رها می‌شوند.

✔️مارتین مک‌دونا نویسنده و کارگردان ایرلندی-انگلیسی یک ایرلندی میهن پرست وپرشور است که از برترین نمایشنامه‌نویسان معاصر محسوب می‌شود،ومدتی است رفیق ما دوستان هامارتیایی شده ، او یک تابو شکن است در آثار منحصربه فردش  احترام به پدرومادر وبزرگتر رنگ باخته،رحم وشفقتی در حق هم نوعان وجود ندارد،البته میهن پرستی شاید تنها ویژگی مثبت دیده شده درآثارش باشد که افراطی بودن  آنرا هم خود به چالش کشید در ستوان آینیشمار .اوکه قطعا نامش ماندگار خواهد شد آثارش  سرشار از تناقض هستند؛ خشونت و طنز  در کنار یک‌دیگر در آثار او به وضوح دیده می‌شوند. مک‌دونا آثار خود را به کمک کمدی موقعیت، درام اجتماعی و تئاتر ابزورد و پست مدرنیستی با استفاده از مشکلات روحی و عاطفی و آثار آن‌ها بر روان شخصیت‌ها، خلق می‌کند.
✔️دلیل امتیاز ۴ هم همانطوری که درابتدای یادداشت عرض کردم،بهترین ویژگی این نمایشنامه شخصیت پردازی ودیالوگ نویسی خوب وبه جا  است ولی من ایراد در انسجام قصه دیدم و کلاً  ابهامات برای خواننده  باقی می ماند.

        

91

          تصور کنید یک نفر را که دستش را از مچ در کودکی قطع کرده اند. آن هم نه به صورت معمولی و با یک چاقو یا ساطوری چیزی بلکه او را دزدیده‌اند و دستش را روی ریل قطار گذاشته‌اند تا قطار بیاید و دستش را از مچ قطع کند و بعد هم او را رها کرده اند و با دست قطع شده‌اش برایش دست تکان دادن اند. خب تا همینجای ماجرا بسیار خشونت آمیز و دردناک به نظر میآید اما نه! این مارتین مک دونا است و کارش را بلد است! فقط بگویم من خیلی سخت با خواندن متن و طنز مکتوب می‌خندم، نهایتا لبخندی بزنم اما این نمایشنامه بارها مرا به خنده انداخت! البته ترجمه عالی آن هم بی اثر نیست که تا حد امکان فحش ها و الفاظ رکیک نویسنده را ترجمه کرده است که خیلی خوب است. من نمایشنامه خوان حرفه ای نیستم اما با نمایشنامه های مک دونا وارد این دنیا شدم و مدت هاست در آن شناورم.
.
یکی از شخصیت ها، شخصیت متصدی هتل به شدت شخصیت جالبی دارد با پرداختی فوق العاده. این را در صفحات آخر کتاب می‌فهمید آنجا که می‌فهمید چرا اینجور بوده و چرا دل و جرئت زیادی دارد! :)
اگر نمایشنامه خوان هستید پیشنهادش میکنم اگر تا کنون نمایشنامه ای نخوانده اید نیز پیشنهاد میکنم با این اثر فوق‌العاده شروع کنید!
        

1

        نثر کتاب خوب بود و مشکل کوچکی داشت که پدر اعصابم را درآورد و آن هم مشکل همیشگی این سری ترجمه‌ها یعنی ـ کوفت و کوفتی و تمام فامیل‌ها و خاندانش ـ بود.

داستان در بارۀ یک مرد میانسال ـ کارمایکل ـ است که در هفده سالگی چند نفر او را روی پل رودخانه در اسپوکِن واشنگتن می‌برند و دستش را روی ریل می‌گذارند و قطار سر می‌رسد و ... .

در این اثر مک دونا هم، هر چند گاهی خون و خونریزی و خلاف و خشونت و بریدن دست و این موارد دیده می‌شود و فضایی تیره و تار دارد، اما نوعی بلاهت در شخصیت‌های نمایش را شاهدیم.

یعنی آدم‌های نمایش در عین اینکه کارهای خطرناک و خلاف انجام می‌دهند، رفتارهای احمقانه‌ای دارند که میزان تنفر خواننده از آنها را کاهش می‌دهد و قابل تحمل‌ترشان می‌کند.

نکتۀ جالب دیگر اینکه مادر کارمایکل حاضر است، درد ناشی از افتادن و شکستن قوزک پایش را تحمل کند، اما به پلیس تلفن نکند؛ چون می‌ترسد که بیایند و مجله‌های پسرش را ببینند و برای پسرش دردسر درست شود.

این در حالی است که کارمایکل یک چمدان پر از دست‌های قطع شده به همراه دارد و این مادرش را نگران نمی‌کند؛ هر چند از ریز کارهای او خبر دارد.

این نمونۀ همان شیرینی و سادگی یا همان بلاهت آدم‌های داستان است که باعث می‌شود از هیچ کدام از آنها متنفر نشویم.

و البته تا پایان داستانِ نمایش هم روشن نشد که چه کسانی و چرا دست کارمایکل را قطع کردند و از این کار چه هدفی داشتند؟ هر چند بارها و بارها از زبان خودِ او این داستان را شنیدیم و مرور کردیم.

به نظرم این اثر مک دونا نسبت به آثار قبلی، به ویژه «ستوان آینیشمور» ملایم‌تر و قابل تحمل‌تر بود و از آن صحنه‌های وحشتناک آن داستان‌ها، در اینجا خبری نیست.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

جنون همیشگ
          جنون همیشگی جناب مک دونا 

دیگه به این وحشی بازی های جناب مک دونا عادت کردیم. کاراکترهای عجیب و غریب و بد دهنی که شدیدا یادآور سینمای اسکورسیزی و تارانتینو و در کل سینمای گانگستری دهه هفتاد هالیوودن. 

داستان این بار درباره یک مردیه که دستش رو در کودکی عده ای بدون دلیل قطع کردن و حالا به دنبال پیدا کردن دست گمشده شه. در این بین یک دختر و پسر به قصد تیغ زدن این مرد یک دست ، بهش میگن که دستت پیش ماست و اونو به ۵۰۰ دلار بهت می‌فروشیم و حالا گیر این مرد افتادن و دروغ شون برملا شده...

طبق همون امضای همیشگی مک دونا ، نمایشنامه روح آدم رو خراش میده. شلیک ، بد دهنی ، دست های قطع شده و... همه این ها دیگه تبدیل به سبک مک دونا شده. 
با همه این ها عجیبه که ما دوست داریم مک دونا رو. علیرغم خشونت تامی که در آثار مک دونا وجود داره ما باز هم مک دونا رو می خونیم و از خوندن آثارش لذت می بریم. 

به نظر من در حال حاضر مک دونا بهترین نمایشنامه نویس جهانه . 
 پیشنهاد می کنم حتما مک دونا رو بخونید و کمی هم آستانه تحمل خودتون رو بالا ببرید چون اصلا با کارهای نایس و ملویی طرف نیستید. 

طنز حاکم بر کارهای مک دونا از جنس طنز ابزوردیست هاست. جایی که دو نفر بسته شدن به رادیاتور و نزدیکه که کشته بشن ، بحث شون درباره کفش ها یادآور ولادیمیر و استراگونِ بکته. 

و اما نکته اصلی درباره ترجمه اثره. قبلا جمجمه ای در کانه مارا رو با همین ترجمه و از همین نشر خوندیم و در یادداشت هامون و در گروه هامارتیا بحث کردیم که این ترجمه خیلی ترجمه خوبی نیست و متاسفانه این بار هم با ترجمه خوبی طرف نیستیم.

زبان مک دونا زبان مردم کوچه و بازار و گانگسترهای بد دهن سینمای هالیووده.  تقریبا هر کاراکتری وقتی عصبی میشه ( که ماشالا کاراکترهای مک دونا هیچ کدوم تعادل روانی ندارن ) شروع به فحش دادن می کنن...
ترجمه دوتا فحش کوفتی و لعنتی اصلا عمق مطلب رو نمیرسونه. مخصوصا وقتی در یک دیالوگ ۶ بار از کوفتی استفاده می شه عملا ترجمه رو از حیز انتفاع ساقط میکنه و نارسا میشه ‌. 
امیدوارم فکری به حال ترجمه این مدل کتاب ها بشه. خدا رو شکر در مکالمه آخر کارمایکل با مادرش ، ترجمه خوبی صورت گرفت و کلماتِ دیگه ای جایگزین نشد. 

        

23