عروسک خانه

عروسک خانه

عروسک خانه

هنریک ایبسن و 1 نفر دیگر
4.1
51 نفر |
25 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

74

خواهم خواند

28

شابک
9782000493808
تعداد صفحات
128
تاریخ انتشار
1257/10/11

توضیحات

        کتاب عروسکخانه، نمایشنامه ای نوشته ی هنریک ایبسن است که برای نخستین بار، دورویی و تزویرِ ازدواجِ افرادی از طبقه ی متوسط در عصر ویکتوریا را بر روی صحنه به تصویر کشید. این نمایشنامه، داستان جدایی نورا هلمر از زندگی بدون ماجرا و بی دغدغه ی سابق خود را روایت می کند؛ نورا که تمام زندگی خود را تحت سلطه ی پدر و همسرش، توروالد، گذرانده است، پایه و اساس تمامی باورهای خود را پس از به چالش کشیده شدن ازدواجش به زیر سوال می برد. نورا با قرض گرفتن پول از طریق جعل امضای پدرش به ایتالیا می رود تا جان همسر بیمار خود را نجات دهد. از همان زمان، نورا مجبور می شود به دنبال راه هایی برای پس دادن بدهی خود باشد و با قواعد پیچیده ی دنیای پیرامون آشنا شود.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به عروسک خانه

یادداشت ها

زن‌ها، دیو
          زن‌ها، دیوارها، درها

یکی از جذاب‌ترین ویژگی‌های یک داستان، رخدادی اپیفانیک است. رخداد اپیفانیک یعنی تجلی چیزی که قبلاً در مورد واقعیت نمی‌دانستیم و یکهو بر ما آشکار می‌شود. در بعضی آثار بزرگ لحظاتی اپیفانیک هست که یکی از شخصیت‌ها در اثر تجلی ناگهانی واقعیت، تغییر می‌کند. نه تغییری عادی، بلکه تغییری که زندگی او را به دو بخش قبل و بعد از آن تقسیم می‌کند. این لحظات اپیفانیک از آنجا که به اصالتی فکری گره می‌خورند، عمق پیدا می‌کنند و گاهی به لحظاتی تاریخی مبدل می‌شوند و نسلی را وادار به اندیشیدن و تغییر رویه می‌کنند. شاید خیلی از آدم‌ها در زندگی خود چنین لحظاتی را تجربه کرده باشند و چیزهایی برایشان به ناگهان فرو ریخته باشد و پرده‌هایی کنار رفته باشد که بعد از آن بازگشت به عقب غیرممکن بوده باشد. همه چیز در یک طرف این رخداد رنگ می‌بازد و در طرف دیگر به شکلی تازه نمایان می‌شود. دری بسته باز می‌شود. درست مثل لحظه‌ای که «نورا» در را باز می‌کند و می‌رود. در نمایشنامۀ «خانۀ عروسک»، ایبسن، این شخصیت را طوری از این رخداد عبور می‌دهد که گویی تنی را غسل تعمید می‌دهد. لحظه‌ای که نورا در را باز می‌کند و می‌رود، لحظه‌ای‌ست که به نورا و داستان او ختم نمی‌شود و پشت سر او زن‌های زیادی درها را باز می‌کنند و از لابیرنت‌های طراحی‌شده برای به بازی کشاندنشان بیرون می‌روند تا زندگی را به شکلی تازه و با تکیه بر نیروی خویش بیازمایند. نورا که در تمام طول نمایش زنی‌ست به‌ظاهر بوالهوس، در لحظه‌ای که فکرش را نمی‌کنیم، درست وقتی که از یک فروپاشی حتمی بیرون آمده، در عین ناباوریِ مخاطب در را باز می‌کند و می‌رود و این لحظه، لحظه‌ای تاریخی‌ست. لحظۀ طغیان علیه نظم موجود، علیه حفظ ظاهر، علیه هرچه مصلحت می‌خوانیمش. چه چیزی چنین طغیانی را در نورا ایجاد می‌کند؟ چرا در لحظه‌ای که از مهلکه گریخته، در لحظه‌ای که تمام مسائل‌شان حل شده و نجات یافته‌اند، چنین تصمیمی می‌گیرد؟ او برای برگشتن دوباره، به هلمر امید می‌دهد که اگر معجزه‌ای رخ دهد شاید آنها باز با هم زندگی کنند و همین نشان می‌دهد که چطور با تصمیم به طغیان ورق را به نفع خودش برگردانده است. او در را می‌بندد اما درهای زیادی پس از آن در تاریخ گشوده می‌شوند.
        

2

          به نام او

یکی از بهترین نمایشنامه‌هایی که تا به حال خوانده‌ام خانه عروسک یا عروسکخانه هنریک ایبسن نمایشنامه نویس شهیر نروژی‌ست

پیش از این از ایبسن نمایشنامه جن زدگان که بیشتر با نام اشباح شناخته می‌شود را خوانده بود. آن نمایشنامه که چند سال پیش داریوش مهرجویی با اقتباس از آن فیلم اشباح را ساخته بود. نمایشنامه خوبی بود ولی عروسکخانه که باز هم  فیلمسارا ی مهرجویی بر اساس آن ساخته شده چیز دیگر‌یست. در یک کلام: فوق العاده

نمایشنامه در سه پرده نوشته شده است و برعکس اشباح نمایشنامه خلوت و کم‌شخصیتی ست داستان حول محور نورا شخصیت اول زن کار می‌چرخد. زنی که در طول این سه پرده با اتفاقاتی که برایش می‌افتد دچار تحول عظیمی می‌شود. تحولی که برگ برنده خانه عروسک است

یکی از نکات جالب در مورد نویسنده‌گان بزرگ قرن هجده و نوزده اروپایی این است که این بزرگان چقدر خوب شخصیتهای زن قصه‌های خود را می‌پرورانده‌اند این پرداخت خوب در بسیاری از موارد اعجاب انگیز است: آناکارنینای تولستوی،  مادام بواری فلوبر و نورای هنریک ایبسن و ...

خلاصه این نمایشنامه فوق العاده را حتما بخوانید. از این اثر ترجمه‌های متعددی صورت گرفته که یکی از بهترینهایش ترجمه آقای منوچهر انور منتشر شده توسط انتشارات کارنامه است که علاوه بر متن اصلی اثر چند مقاله خوب در مورد کارنامه هنری ایبسن است.

زیاده عرضی نیست
        

19

الی الی

1403/5/23

        نظر من و دوستم:

من اولش خیلی ساده و سطحی دیدم اثر رو
بعدش اما...
یعنی من از دیدگاه خودم دیدم
یعنی نورا رو خودم دیدم و کاملا حق دادم بهش
و وقتی خلاصه ی اثر رو برای دوستم گفتم و نظرش رو گفت، دیدم که کاملا یه طرفه دیدم اثر رو
چون تو بچگی و نوجوونی و جوونی 80 درصد نظر پدرم حاکم بوده رو من و بعدش که وارد رابطه با  مرد شدم، نه دقیقا اونجوری مثل پدرم، اما اینجوری بوده که اونا بیشتر تصمیم گیرنده بودن برای خیلی مسایل من. 
و حالا بحثی که تو جامعه الان هست women, life, freedom و این اثر، کاملا خودم رو دیدم در موقعیت دیگه ای.

از خود گذشتگی های بیجا و زندگی کردن برای دیگران، برای حفظ آبرو و...

ترُوالد حتی نپرسید از نورا که چرا اون پول رو گرفتی از کروگستاد؟

دقیقا نقش یک زن وقتی تو خونه ی پدرشه، به عنوان یه دختر چیه؟ وقتی ازدواج می کنه چیه؟ و...

الان متوجه می شم چقدر جنجالی بوده این اثر برای اون دوره


اما وقتی با دوستم صحبت کردم، نظرم متفاوت شد کمی.

اینکه...
برای خودم هم تو موقعیت های مختلف این اتفاق برام افتاده.

که مثلا خود نورا هم این رو پذیرفت که باهاش اینطور رفتار بشه. می تونست بجنگه، یا شاید هم جنگید و بعد از کمی تلاش وا داد و خسته شد.

تغییر سخته
کُنده

و الان به یکباره منفجر شد و دیگه متوجه نیست که مسیوله در برابر بچه هاش


چون فقط و فقط به چیزی که تو این 30 و چند  سال زندگیش به دست نیاورده می خواد برسه. به اینکه خودش کیه؟ چی می خواد؟ علایقش چیه؟ ایا اصلا این مرد رو می خواست؟ ایا اصلا می خواست ازدواج کنه؟

الان کار نورا درست نبود که ترک کنه و بره برای همیشه
چون ترُوالد معذرت خواست ازش

و ترُوالد و پدر نورا نادانسته اونطور رفتار کردن اما نورا الان اگاه شده و اگاهانه داره می ره اما انفجاریه این حرکت

می شه بمونه و بسازن با هم دوباره رابطه رو از اول


من به دوستم گفتم خوب نورا خسته س روحی
توان نداره
فقط می خواد بره


و 5 ماه پیش وقتی انفجاری از کُر اومدم بیرون، بعد از کلی ایثار بیجا، همین حس نورا رو داشتم که فقط می خواد بره.

دوستم می گه خودخواهی نوراس

و الان می بینم درسته
نورا دیگه به هیچی و هیچکس جز خودش فکر نمی کنه الان

و اینجوری گذاشتن و رفتن به همون نسبت درست نیست که ترُوالد و پدر نورا اون مدلی بودن.

اون دو تا نااگاهانه و نورا اگاهانه

اما این حالت آرمانیه که نورا بمونه و دوباره از اول همه چیو بسازن



اما در واقعیت
روح ادم خسته س
نمی کشه
ادما با هم فرق دارن
روانشون
طرحواره هاشون
و راحت ترین و به نفع ترین کار رو اکثرا انتخاب می کنن


من به دوستم گفتم حالا فکر کن این اتفاق مثلا بین نورا و مادرش بود، البته مادرش فوت شده تو اثر، مثاله

به دوستم گفتم وقتی تو خانواده اینجوری رخ بده، تو که نمی تونی مادرتو طلاق بدی و بری، با یه زجر تو ذهن، هر سری باید ببینیش و معاشرت و فیلم بازی کنی و...نمی شه ترکشون کنیم خانواده رو، برادر، خواهر، پدر

اما دوستم گفت می شه


و یه کم فکر کردم، حرفم رو پس گرفتم، می شه، خود من همین الان فراری ام از خانوادم🥹
در عین اینکه دوستشون دارم، 
شاید هم ندارم، شاید چون خانوادمن، پدرم خرجم رو داده، مادرم پخته و شسته و بزرگم کرده، فکر می کنم شاید باید دوستشون بدارم


متاسفانه اون فاصله ای که نیازه بین اثر و خودم رو بذارم رو فراموش می کنم

و از خوندن و دیدن خیلی فراری بودم
غرق می شم توی اثر
خودم رو با شخصیت یکی می بینم

الان حالم بده اینو خوندم

خیلی دردناکن آثار

رنج می کشم و نمی خونم و فیلم و سریال نمی بینم تا به جنون نرسم


اما خوب اشتباهه دیگه

ولی هنوز نتونستم انقدر تاثیر نگیرم

بهتر شدم البته


الان می گم درسته، همه ی اینایی که نورا گفت درسته، 


اما می شه جا نزد


بمونه و درست کنه، البته اگه واقعا بخواد


یا اگه نمی خواد

حداقل طلاق بگیره اما بچه هاشو سر بزنه هر از گاهی
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

          پدر و همسر نورا در تربیت او اشتباهات فاحشی مرتکب شده‌اند که غیرقابل بخشایش است. از طرفی همان پدر و همان همسر هم خودشان درست تربیت نشده‌اند که چنین رفتار اشتباهی را با نورا دارند و آن را بهترین رفتار می‌دانند.

نورا با فداکردن خود، مسئولیت زندگی را به تنهایی بر دوش گرفته و از این راز یعنی نجات زندگی خانواده و همسرش، به قیمتی گزاف و بدون اطلاع اطرافیانی که حق آنها است که با خبر باشند، لذت می‌برد.

اگر نورا جرات و جسارت آن را داشت که با پدر یا همسرش سخن بگوید و آنان را متقاعد سازد که این کار درست است، آن وقت دیگر مجبور نبود کار را پنهانی انجام دهد و فرد مقابل از او سوء استفاده کند و سال‌ها او را تحت ستم و آزار قرار دهد.

تمام آدم‌های این قصه از هم جدا و رهایند و هر یک در جزیره‌ای تنها زندگی می‌کنند و شاید بهتر باشد بگوییم که زنده‌مانی می‌کنند نه زندگانی! همه مغرورند و تنها خود و رفتار خود را درست می‌دانند و برای دیگران نقش بازی می‌کنند.

هر یک برای خود سرگرمی و اسباب‌بازی‌ای دارد که با آن مشغول است و به ویرانی پایه و اساس زندگی‌شان توجهی ندارند. درست مثل بچه‌ای که زیر پایش خالی شده و در حال افتادن در چاله‌ای است، اما همچنان غرق بازی با اسباب‌بازی و جقجقۀ خود است. 

از بین این افراد، خانمِ تازه‌وارد (دوست نورا) در دوستی صداقتش را ثابت کرد ـ هر چند به نظر می‌رسد، قدری خودخواهی هم با آن همراه بود ـ و سنگ تمام گذاشت و نورا را وادار کرد که با همسرش روراست باشد.
        

11

26

روشنا

1403/4/31

بعد از پای
          بعد از پایان کتاب برای دادن امتیاز شک داشتم، اما به خاطر این حجم از تفکر برانگیز بودن، واقعاً لایق 5 امتیاز هست.

میشه از جوانب مختلفی به این اثر نگاه کرد. از دید تاریخی باید یادمون باشه که ایبسن در ابتدای نهضت زنان بود و در زمانه‌ی او، زنان حق رای نداشتن و تعداد زیادی از مردان فکر می‌کردن که زنان از نظر خرد و عقل کم‌تر از مردان هستن. هر بار اینو میگم دوستام باهام مخالفت میکنن 😂 ولی به نظرم امروزه دیگه مردای زیادی این تفکر رو ندارن و حتی خیلی از مردان برای حقوق زنان می‌جنگن.

داستان کتاب فوق‌العاده بود. نمادهای مختلفی در این اثر هستن که هرکدوم به زیبایی نقش خودشون رو ایفا میکنن. در ابتدای نمایش‌نامه ما بحث بین زن و شوهر بر سر پول رو می‌بینیم که نماد کنترل‌گری مردان بر زنان با استفاده از پوله. پولی که دوطرف فرصت‌های برابری برای رسیدن بهش ندارن.
من این طور فکر می‌کنم که نورا و تولمر ساخته جامعه و فرهنگ زمانه خودشون هستن. جامعه از مرد میخواد که در خانه اقتدار داشته باشه و هر از گاهی این اقتدار رو به همسرش ثابت کنه، برای همسرش پول فراهم کنه و در عوض از زن هم میخواد که گوش به فرمان مرد باشه و مهم‌ترین وظیفش رو سرگرم کردن مرد و همون عروسک بودن بدونه و همون‌طور که تورالد دفعات متعددی بیان میکنه، زن باید اجازه بده شوهرش براش تصمیم بگیره و به جاش فکر کنه.
اوایل ازدواج، زمانی که نورا میخواد جون همسرش رو نجات بده و زندگیش رو حفظ کنه، با پنهان‌کاری و قرض کردن پول و با جعل امضا به اشتباهاتی دست میزنه. اشتباه بعدیش هم پنهان نگه داشتن این موضوع و دروغ گفتن در تمام سال‌های زندگی مشترکشونه. نورا اما از این گناه لذت می‌بره چون حس میکنه برای معشوقش حاضر شده حتی خودش رو آلوده کنه و برای همین با شوق از این کار به دوستش، کریستینا میگه. 
آیا نورا راه حل دیگه‌ای داشت؟ ما نمی‌دونیم در اون شرایط چه راه‌های دیگه‌ای بود، اما نورا میگه که سعی کرده حتی با لوس کردنِ خودش تورالد رو راضی کنه اما تورالد راضی نشده و در عین حال نورا میدونسته که تورالد به قرض کردن راضی نمیشه. یعنی واقعاًَ این اشتباهی بوده که نورا مجبور به انجامش شده و در برابر خودش راه دیگه‌ای نمی‌دیده.
وقتی تورالد از این موضوع عصبانی شد، من می‌تونستم درکش کنم. این که یه نفر سال‌ها بهت دروغ بگه و تمام زمان‌هایی که کنارت بوده رازی داشته که پنهانش می‌کرده، خیلی حس بدیه. هرچند تورالد در زمان عصبانیتش حرفای خیلی زشتی زد از جمله این که حتی اگه بمیری هم برای من فایده‌ای نداره. وقتی که نامه کروگستاد اومد و معلوم شد که قرار نیست اشتباه نورا برای تورالد هزینه‌ای داشته باشه، خیلی راحت ماجرا رو خاتمه داد و اون زمان بود که واقعاً ازش ناامید شدم. حتی ذره‌ای از این ناراحت نبود که نورا این همه مدت بهش دروغ گفته و پنهان‌کاری کرده. من این طور فکر می‌کنم که کلاً ارزش‌های اخلاقی برای تورالد بازیچه بودن و اون در اکثر جاها به فکر نفع و ضرر شخصی خودش بود. مثلاً وقتی نورا ازش می‌پرسه چرا کروگستاد رو اخراج کرده؟ تورالد از جرم‌های کروگستاد میگه ولی وقتی نورا اصرار میکنه کروگستاد رو ببخشه، میگه که موضوع اصلی اینه که کروگستاد اون رو "تو" خطاب میکنه و احترام جایگاه ریاست رو به تورالد نمیذاره. که نشون میده باز هم ارزش‌های اخلاقی برای تورالد اهمیت کمتری داشته و در بُن ماجرا به نفع شخصیش فکر می‌کرده.
علاوه بر اون تورالد به ازدواج به شکل تملک نگاه می‌کنه و می‌بینیم که حتی وقتی نورا از دوستاش میگه هم ناراحت میشه و حسادت می‌کنه.
حتی شخصیت‌های جانبی کتاب هم در جای خودشون خیلی جالب بودن و من داستان کروگستاد رو هم خیلی دوست داشتم. این که چطور وقتی راهی جلوی خودش ندید، درست مثل نورا به خلاف روی آورد و توسط جامعه بیشتر به سمت خلاف رونده شد به طوری که حتی بهش فرصت برگشت نمیدادن. و زمانی که زندگی بهش فرصتی داد، سعی کرد آب رفته رو به جوی برگردونه. من فکر می‌کنم درست مثل کروگستاد، این نقش‌ها هم توسط جامعه به نورا و تورالد قبولونده شده و اون‌ها هم پذیرفتنش. یعنی در واقع نه فقط نورا، بلکه تورالد و کروگستاد هم عروسک جامعه بودن. برای همین فکر می‌کنم باید به تورالد فرصت داده میشد، شاید که می‌فهمید. خود نورا هم گفت که تو این هشت سال حتی یه بار هم با هم جدی صبحت نکردن و این یعنی هردوشون به عروسک بودن نورا دامن میزدن.
یه تناقضی هم تو کتاب برام پیش اومد. در انتهای کتاب نورا میگه که درسته به عنوان همسر و مادر وظایفی داره اما نسبت به خودش هم وظایفی داره، وظایفی که تا اون زمان نادیده گرفته بود. اما وقتی تورالد میگه که نمیتونه به خاطر نورا شرفش رو فدا کنه، نورا ناراحت میشه. به نظرم این ناراحتی طبیعی نیست و همون طور که نورا گفت، بخشی از وظایف تورالد نسبت به خودشه. البته هنوز در این مورد دو به شکم و به جمع‌بندی برای خودم نرسیدم.
به نظرم پرده آخر که نورا ناگهانی خونه و زندگیش رو ول کرد خیلی خیلی غیر قابل باور بود. هرچند این طغیان نمادینه ولی خب در واقعیت هیچ زنی که در این حد ضعف فکری داشته باشه و وابسته به شوهرش باشه، نمیتونه ناگهانی خونش رو ول کنه. و اصلاً جدای از اون بحث، بچه برای یک مادر خیلی ارزش‌مندتر از اونیه که بخواد همین طوری ولش کنه و حتی برای بار آخر نبیندشون... اصلاً متوجه نشدم نورا چطور تونست انقدر سنگ‌دلانه بچه‌هاشو ول کنه؟ به نظرم با توجه به شخصیتی که در اول داستان ازش دیدم، چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. درسته که باید از تورالد جدا میشد و تورالد لایق این ترک شدن بود و نورا هم باید از نو به نقشش در جامعه و خودش فکر میکرد. اما بچه‌ها چه گناهی کردن؟ این وسط بزرگ‌ترین قربانی اون‌ها هستن که باید به گناه ناکرده مجازات بشن. این به هیچ وجه قابل توجیه نیست و کاش افراد توجه کنن وقتی بچه‌ای به دنیا میارن، در برابرش مسئولن.

مهم‌ترین جمع‌بندیم اینه که درسته که نورا بچه است و کاراشو بدون فکر انجام میده؛ اما این بی‌عقلی، معلول پدر و شوهریه که همیشه ازش مراقبت می‌کردن، چیزی بهش یاد نمیدادن و تنها توقعشون از نورا اطاعت بدون فکر و از روی جهل بود و این که نورا بذاره اونا براش تصمیم بگیرن که چطور فکر و رفتار کنه. همین موضوع عاقبت ضربه بزرگی به تورالد وارد میکنه و دودش به چشم خودش میره. از توان‌مند بودن زنان و رعایت حقوق انسانیشون، نه فقط زنان، بلکه مردان و تمامی جامعه بهره‌مند میشن و واقعاً باید به این موضوع اهتمام ورزید.

پ.ن.۱: فکر می‌کنم باید مدتی بعد باز هم این کتاب رو بخونم و دربارش فکر کنم.
پ.ن.۲: خیلی ممنون از باشگاه نمایشنامه‌خوانی و آقای خطیب برای معرفی این اثر ✨
        

39

        آخ نورااااااا آخ 
نورای طفلک و ساده ی ما 
چه قدر دلم میسوزه برای نورا 
چه قدر سخت زندگی کرد 
تصمیم اشتباهی گرفت ولی تو اون موقعیت تنها راهی که داشت همین بود ... با این وجود خیلی جرات میخواست تو اون زندگی و اون شرایط ، این تصمیم رو بگیری 
ایبسن نشون داد یه زن ، تو دل مشکلات و خفقان میتونه یه خانواده رو نجات بده .. میتونه تو اوج عشق ، قفل زندان رو باز کنه و بره .. 
نورا خسته بود ، درد داشت ، بهش ظلم شده بود ، تلاشش نادیده گرفته میشد .... 
نورا واقعا تبدیل شده بود به یه عروسک و بازیچه .. 
بهترین دیالوگ هایی که رد و بدل شده بود : 
هلمر : هیچ مردی شرفش رو فدای کسی که دوستش داره ، نمیکنه
نورا : هزارها زن این کارو کردن .... 

این جمله هزاران حرف داره
چند دقیقه طولانی تو فکر بودم که چه قدر فرق هست .. چه قدر عشق تو زندگی مهمه .. چه قدر درک مهمه ... 
و 
چه قدر اعتماااااااد مهمه
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6