"قمار باز "
به قلم فئودور داستایفسکی؛
راستش سراغِ کتاب فقط به قصد مطالعه ی یک داستان نرفتم. بعد از خوندن شب های روشن، خط فکریه داستایفسکی و گفت و گو های درونی با خودش برام جالب و خوندنی بود و کنجکاو بودم بیشتر بدونم تا شخصیت های " واقعی" یا "ساختگی" داستان هاش رو به دنیای اطراف خودم ربط بدم یا تشابه پیدا کنم. در قمارباز واقعا چنین اتفاقی افتاد....انتظاری که واقعا از یک نویسنده ی اگزیستانسیال دور نبود.
میانه داستان بودم که متوجه شدم حوادث از هیچ اهمیتی برخوردار نیستن و جدا از این موضوع هیچ شخصیتی به جز آقای "آستلی" که نماد انگلستان بود برای من واضح و آسان نبود.
همونطوری که از اسم کتاب واضحه ماجرا حول قمار پیش میرفت اما مسئله اصلی قمار نبود. شاید تنها چیزی که از خودِ بحث قمار دریافت کردم این بود که " زندگی مثل یک میز قماره، ابدی نیست و روزی از آن دست کشیده میشه... برد و باخت زیاد مطرحه و قطعا شانس در اون دخیله... انتخاب ها مهمه، همونطوری که رولت فقط بر اساس انتخاب ها پیش میره، انتخاب هایی که آینده ی " نامعلوم" دارند واضح نیست این بار قراره قرعه به نام ما بیفته یا نه...."
یک سری نماد هایی در لایه های داستان پنهان بود که خیلی نمیدونستم و با خوندن نقد داستان متوجهش شدم.
بابت اینکه خوندن داستان یک مرتبه دیگه برام ضروریه تردیدی ندارم.
خواندن قمار باز قطعا خالی از لطف نیست و اگر به ادبیات روس به ویژه داستایفسکی علاقه مند هستید ضروریه.
به نظرم ترجمه ی "سروش حبیبی" هم ترجمه ی بسیار خوبی بود.