بریدۀ کتاب

سفر به انتهای شب
بریدۀ کتاب

صفحۀ 28

وسط این تاریکی که آنقدر غلیظ بود که به نظر آدم می‌رسید اگر دست ها را یک کم باز کنی دیگر آنها را نمی بینی، من فقط یک چیزی میدیدم، اما همین یک چیز را با یقین کامل می‌دیدم؛ که توی این تاریکی وسوسه آدم‌کشی به شکل بی حساب و بی انتهایی پنهان شده...

وسط این تاریکی که آنقدر غلیظ بود که به نظر آدم می‌رسید اگر دست ها را یک کم باز کنی دیگر آنها را نمی بینی، من فقط یک چیزی میدیدم، اما همین یک چیز را با یقین کامل می‌دیدم؛ که توی این تاریکی وسوسه آدم‌کشی به شکل بی حساب و بی انتهایی پنهان شده...

44

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.