گذشته هرگز نمیمیرد، حتی نگذشته است! ویلیام فاکنر
"نیمه تاریک مامان"
برای گفتن از این کتاب ، از مطالب کتاب دیگری بهره میگیرم تا بتوانم بر اساس مستندات علمی حرف اصلی داستان را بهتر بیان کنم
" تو آغازگر نبودی" کتابی درباره تروماها و مشکلات روحی روانی که از والدینمان به ارث میبریم. بسیاری از آسیبهای روحی و روانی، از والدین و نسلهای قبلی به ما ارث رسیدهاند و ما نقشی در به وجود آمدن آنها نداریم، خیلی از اوقات ریشۀ مشکلات بیش از آنکه در داستان شخصی زندگی ما پنهان باشد ، در روایتهای زندگی والدینمان، پدربزرگ یا مادربزرگمان نهفته است
" اما میتوانیم تأثیرشان در زندگیمان را کنترل کنیم.
اما میتوانیم تاثیرشان را در زندگی مان کنترل کنیم "
پیام اصلی کتاب و نکتهی مهمی که در داستان زندگی بلایت رعایت نشد!
آتا و سیسیلیا هر دو در شرایط روحی بدی مادر شدند و توانایی و کارآمدی لازم برای فرزندشان را نداشتند و این زنجیره ی معیوب به بلایت رسید.
بسیاری از آسیبهای روانی که ما وارث آنها هستیم، برای خودمان هم ناشناختهاند. میدانیم بسیاری از تصمیماتی که میگیریم غلط هستند، اما تا انتها آنها را انجام میدهیم و تجربهی شکستخوردهی والدینمان را تکرار میکنیم؛ کاری که بلایت هم ناخواسته انجام داد و حلقه ی دیگری برای انتقال آن به فرزندش شد.
او مادر آگاهتری بود، از زخمهای دوران کودکی اش آگاه بود، دوست داشت همسر خوبی باشد اما درباره مادر شدن تردید داشت و سرانجام با ترسی که از "نقش مادری" در ذهن داشت وایولت را به دنیا آورد.
رفتارهایی که با وایولت داشت آگاهانه نبود و در ناخودآگاه خود وارث رفتاری بود که از مادرش به ارث برده بود.
بر اساس مطالب کتاب "تو آغاز گر نبودی " دو فرزند در یک خانواده، به تروماهای یکسانی دچار نمیشوند همان طور که سم فرزندی آرامتر و خوش خلقتر از خواهرش شد و آنجا بود که بلایت توانست طعم خوش مادری را بچشد و در کنار رفتار دلنشین کودکش کنترلی بر رفتار خود داشته باشد و چه بسا میتوانست به بازسازی خود نیز بپردازد که متاسفانه فرصت نیافت.....
و اما وایولت؛ کودکی با رفتارهای نه چندان طبیعی یک خردسال ، نکته ی مهم داستان اینجا بود که اگر بلایت مورد حمایت همسرش قرار گرفته بود و به افکار و نظرات او درباره وایولت اهمیت داده شده بود با مراجعه کودک به روان درمانگر زندگی همهی آنها شکل دیگری به خود میگرفت. سرپوش گذاشتنهای فاکس و حمایت های بیش از حدش از وایولت ، خود مسبب دیگری بود بر دامن زدن به اختلافات این مادر و دختر. وایولت احتیاج داشت تا از سمت مادرش دیده شود و همین کمبود زمینهی حسادت و خشم این کودک را فراهم کرد.
بخش بزرگی از آسیبهای روحی ما مربوط به خودمان نیست و از گذشتگان ارث رسیدهاند بر اساس این دیدگاه تروماهایی که به ارث میبریم یا خودمان تجربه میکنیم فقط یک میراث اندوهناک نمیسازند، بلکه میراثی از قدرت و تاب آوری را ایجاد میکنند که در نسل های بعدی نیز امتداد خواهند یافت. لازم است بدانیم که تاثیر تروما همیشه منفی نیست. من این وجه مثبت را در فاکس دیدم آنجا که برای خانواده اش فردی همراه و مسئول بود، همانطور که مادرش بود.
این برداشت و نگاه از عمق داستان بود.
اما این داستان در ظاهر نیز پیغامی داشت و آنهم خط بطلانی بود بر" سندروم مادر خوب "
اینکه یک زن اگر چه"مادر" است , انسانی ست که میتواند خسته ، خشمگین و حتی بیرحم باشد و در حق فرزندش کارهایی انجام دهد که یک "مادر خوب" نمیکند!
فصلهای پایانی بسیار برایم دردناک بود جای همهشان غصه خوردم برای دل شکستهی پدرش، درماندگی فاکس، تنهایی بلایت، زخمها و عقده های وایولت و حتی برای سم.....
بسیاااار لذت بردم و بسیار آموختم