یادداشتهای مریم رضازاده (17) مریم رضازاده 1403/4/27 خون دریا لیلا مهدوی 4.5 3 کتاب خون دریا را همان روزهای اول چاپش که از نویسنده ی محترم هدیه گرفتم شروع کردم. تا فصل پنجم را یک نفس خوانده بودم، اما قلبم به شماره افتاده بود. چند روزی کنار گذاشتم محرم که شد دوباره شروع کردم و جرعه جرعه نوشیدمش. و چه عجیب که هر روز کلمات گره میخوردند به این روزها و روضه میشدند برای حضرت حسین علیه السلام. درد و رنج سارا، قصه ی تمام همسران جانبازان اعصاب و روان است که هر روز جلوی چشم شان شهید میشوند. شروع داستان از فصل صفر است و یکی یکی فصل ها جلو میروند تو را با خود میکشانند . همان فصل صفر قلاب گیر میکند و همراه داستان میشوی. دو نفر راوی هستند بعضی فصل ها را سارا و بعضی را مهدی روایت میکند اصلا چه فرقی میکند که کدام راوی باشد؟ از یک جایی به بعد اینقدر با هم یکی شدند و عاشق اند که تو میخواهی هر دو باهم بگویند. آنها بگویند و تو ببینی. ببینی و اشک شوی ، خون گریه کنی و صدای هق هق ات بلند شود. قصه تصویر دارد . تصویر واقعی از جنگ ، از زندگی و عاشقی پشت جبهه ها و بعد دلدادگی. اینقدر تصویر شفاف است و تو واضح میبینی که دستت را دراز میکنی و میخواهی سارا را به آغوش بکشی. میخواهی در بیمارستان باشی، میخواهی به تشت لباس های خونی رزمنده ها چنگ بزنی. اینقدر تصویر واقعی است که گاهی کم میاوری و دوست داری خودت را به آغوش آنا بسپاری تا موهایت را نوازش کند. قصه در زمان جنگ تحمیلی است، دفاع مقدس. آن زمان که زن ها پشت جبهه روزی صد بار میمردند و زنده میشدند. همین که خبر جانبازی و شهادت و یا اسارت فرزند و برادر و همسرشان را میشنیدند باید کوه میشدند، محکم و با صلابت. زن هایی که تا دیروزش با دل خوشی و امید سر سفره ی عقد مردی نشسته بودند که دل شان را برده بود و خودشان را سپرده بودند به آن. اما جنگ بود. عاشق که باشی باید بگذری باید انتخاب کنی. الویتت تغییر میکند . میخواهی آب توی دل عشقت تکان نخورد پس او را میگذاری و به جبهه میروی. از همه چیزت میگذری. میروی تا نگذاری یک مشت از خاک مقدس وطن دست دشمن بیافتد. میجنگی برای خاک، برای ناموس. پس چه فرقی میکند که اسم تو چه باشد مهدی ؟ یا نام های دیگر. همهی شما عاشق بودید و چه زیبا برای عشق تان،کشورتان، ناموستان جان دادید خون دادید و ... کتاب به پایان میرسد اما این راه ادامه دارد و درد سارا ها فراموش نشدنی است. پایان کتاب از آن پایان های بینظیر و فراموش نشدنی است از آنهایی که وقتی کتاب تمام میشود کتاب را در آغوش میگیری و میچسبانی به قلبت . از آنهایی که دیگر فراموشش نمیکنی. حک میشود توی ذهنت، قلبت و جاودانه در خاطرت ثبت میشود. 1 7 مریم رضازاده 1402/11/24 قصه های من و ننه آغا مظفر سالاری 3.9 26 کتاب قصه های من و ننه آغا رو فقط و فقط برای کودک درونم خریده بودم . دیروز که حال و حوصله کاری رو نداشتم رفتم سراغش خوندم. به اندازهٔ خوردن یه شربت آلبالوی خنک تو بعدازظهر تابستون لذت بخش بود. قبلاً هم از این نویسنده کتاب رویای نیمه شب رو خونده بودم مطمئن بودم این کتاب هم خوبه و شروع و پایان خوبی داره. خیلی صمیمی و خودمونی که انگار داری با ننه آغا زندگی میکنی و اونم داره راهنماییتون میکنه. فقط نمیدونم چرا نویسنده تو قسمت آخر که داستان زمین عقاب رو گفتند میگن: « به هر بهانه ای کار رو درس را ول میکردیم و به زمین عقاب میرفتیم و تا نای حرکت داشتیم،می فوتبالیدیم» خیلی برام عجیب بود و آخر کتاب خورد توی ذوقم. کلمه می فوتبالیدیم خیلی عجیب و غریب بود چون اصلا این جور حرف زدن به این شخصیت نمیاومد اگه از اول یه همچین ادبیاتی داشت میشد قبول کرد این جوری حرف بزنه ولی با نظارتی که ننه آغا داشت بعید بود. به هر حال من تو نوجوانی این کتاب رو نخوندم الان برای نوجوان درونم خوندم اونم راضی بود. خدا رحمت کنه همه ی ننه آغاها رو که درس های خوبی به بچه ها و نوجوون ها میدن. کاش قدر بدونیم. 0 0 مریم رضازاده 1402/11/24 رویای نیمه شب مظفر سالاری 4.1 221 پدربزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشوارهای زیبا و گرانبها که من طراحی کرده بودم، اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هر چند بعید میدیدم که مادرش زیر بار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. طراحی و ساخت این گوشواره، کار هاشم است. حرف ندارد! مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورنداز کرد. واقعا قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت میخواهیم. مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشوارههای قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشوارههای گرانبها را توی جعبه ی کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. از قضا قیمت این گوشوارهها دو دینار است. در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا میخواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم..... . . عشق پاک یک پسر سنی به دختر شیعه سرنوشت یک شهر رو تغییر میدهد و عنایت حضرت مهدی علیه السلام شامل حال او و خانواده اش میشود. داستانی که وقتی شروع میکنید تا تمامش نکنید زمین نمیگذارید. امیدوارم نگاه حضرت مهدی (ع) شامل حال نویسنده محترم آقای حجت الاسلام مظفر سالاری و همه ی ما بشود. 0 0 مریم رضازاده 1402/11/24 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 107 من زنده ام کتاب خاطرات دوران اسارت خانم معصومه آباد است، که بسیار حرفه ای و هنرمندانه نوشته شده. این که میگویم هنرمندانه و حرفه ای، از این جهت است که نویسنده تمام لحظات را با تمام وجود درک کرده و تجربه ی خود را از اسارت برای ما نوشته است. حتی اگر خانم معصومه آباد عزیز نویسنده نبود، باز هم این کتاب خواندنی بود. اما اینکه این کتاب ماندگار شده خیلی تخصصی است و بر میگردد به فرم و محتوای کتاب. این که نویسنده از همه ی تجربیات ( محتوا) خود استفاده میکند و با تکنیک های (فرم) نویسندگی آن را بیان میکند، باعث ماندگاری اثر میشود. اگر دقت کنید کاملا از تکنیک گفتن در حرکت استفاده شده است. البته زیبایی کلام خانم آباد به این دلیل است که تکنیک #نگو_نشان_بده را هوشمندانه تلفیق کرده است. این کتاب را چند ماه پیش خواندم، شده بود خواب و خوراکم. نمیتوانستم از خودم جدایش کنم. لحظه لحظه با کتاب گریه کردم. گریه نه از سر شوق یا از سر غم و نه از لحاظ احساساتی بودن. گریه ای از سر فهم از سر شور از جنس شعور. این کتاب روایت صبر بود. روایت تلنگر و بیداری از خواب غفلت. 0 0 مریم رضازاده 1402/11/24 اسم تو مصطفاست راضیه تجار 4.3 50 برشی از کتاب: به کرمان که رسیدیم، رفتیم خانهٔ حاج حسین بادپا. خانواده های دو تن از دوستانت همراهمان شدند و حالا شده بودیم سه ماشین. از خانهٔ آقای بادپا شب راه افتادیم برای دیدن #حاج_قاسم_سلیمانی. باورم نمیشد. گفتی: « حاجی هیئت داره. » _ جدی میگی؟ اصلا باورم نمیشه از نزدیک بشه دیدش! اگه ببینمش شکایتت رو بهش میکنم! _ تو رو خدا عزیز، آبروم رو نبری! وقتی رسیدیم هیئت، سفره پهن بود: مردانه و زنانه. #حاج_قاسم به استقبالمان آمد. حرفهایتان را که زدید رفتم جلو. دویدی کنار حاج قاسم ایستادی و با دست کشیدن به محاسن و چشم و اَبرو آمدن، از من خواستی که چیزی نگویم. دلم برایت سوخت و سکوت کردم.وقتی حاج قاسم تعریفت را میکرد، احساس کردم چقدر خوشحال شدی...... این کتاب سرشار از احساسات،عواطف، معرفت، غیرت و همه ی عشق و امیدی است که سمیه خانم و آقا مصطفی به هم داشتند و دارند. البته وقتی این کتاب رو میخونید گاهی گریه میکنید گاهی بغض دارید. گاهی وقتها ممکنه شما هم از دست آقا مصطفی عصبانی بشید و از دست صبوری سمیه خانم حرصتون در بیاد. ولی بعد که محبت های آقا مصطفی رو میبینید از خودتون خجالت میکشید. چقدر این کتاب به دلم نشست . از نویسنده ی محترم خانم #راضیه_تجار عزیز بسیار سپاسگزارم. امیدوارم خداوند به شما جزای خیر عنایت بفرماید. 0 2 مریم رضازاده 1402/11/24 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 149 دربارهی کتاب: کتاب از چیزی نمیترسیدم شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی، سراسر عشق و امید و سختیِ همراه با رنج است. به همه ی علاقه مندان و دوستداران مکتب سلیمانی عزیز مطالعه ی این کتاب را پیشنهاد میکنم. کتابی که یک نویسنده ی تمام عیار با تمام نکات و تکنیک های نویسندگی نوشته است. لطفاً کتاب را جرعه جرعه بنوشید.❤❤❤ امیدوارم قدم ها و قلم هایمان که سلاح های قوی، اما بیصدا هستند در مسیر حق و سربلندی ایران عزیزمان در حرکت باشند. برشی از کتاب: ایام روضه خوانیها روز های خوشیِ ما بود. سیرِ سیر میشدیم. بزرگترها بالای مجلس و ماها پایین مجلس مینشستیم. چای میدادند؛ اما من و برادرانم، بنا به توصیهٔ پدرم، حق نداشتیم هر چیزی که اعتیاد میآورد، بخوریم؛ لذا چای و سیگار ممنوع بود. به جای آن، قند برمیداشتیم و قند میخوردیم که اساس چای است. بعداً به خانهٔ یکی از اقواممان برای کاری رفتیم. قوریاش روی آتش بود.بوی عطر چای و میخوٰ پیچیده بود. گفت: «عمو چای میخوری؟» گفتم: «بله.» سه تا چای پُررنگ با قندِ بزرگ خوردم که هنوز مزه اش را در ذائقهام دارم. 0 0 مریم رضازاده 1402/11/24 خاکستری یک کابوس فاطمه سلیمانی ازندریانی 3.8 2 این اولین کتاب بانو#فاطمه_سلیمانی_ازندریانی ای روشنی صبح: شروع داستان بسیار طوفانی و مخاطب رو میخکوب میکنه. و مخاطب رو پرت میکنه وسط ماجرا. صحنه پردازی خوب بود ولی شخصیت پردازی کم بود. پایان غافلگیر کننده داشت. تلخی مداوم یک حضور: شروع خوب بود ولی پایان تلخی داشت. دوست داشتم بیشتر از زندگی شون بدونم. اگه رفت و برگشت به گذشته داشت و زمان و مکان تغییر میکردخیلی بهتر میشد. توصیف داشت ولی کم بود. تبعید به تنهایی:شروع نسبتاً خوبی داشت ولی تعلیق نداشت. توصیف صحنه و شخصیت ها کمرنگ بود. دوست داشتم از فضای زندان و اعضای خانواده بیشتر گفته بشه. داستان روان بود. خاکستری یک کابوس: شروع خوبی داشت تعلیق هم داشت ولی کمی گنگ بود البته برای من. شاید به خاطر تعدد راوی بود که خط داستان روگم میکردم. گره کور یک دیدار:شروع و پایان این داستان خیلی خوب بود واقعی و قابل لمس بود همه مون این تجربه رو داشتیم پایان مشخص بود ولی خوب بود.تعلیق داشت توصیف و صحنه پردازی کم بود. عقربه های بی قرار:شروع فوقالعاده خوب بود کلا شروعی که با گفتگو باشه خیلی خوبه. کاملا فضای سنتی رو تو ذهن مخاطب میاره چاشنی خاله زنک بازی خانواده بسیار ملموس بود. داستان حالت سکون داشت. تا سپیده:این داستان رو خیلی دوست داشتم. شروع جذاب، پایان خوب، تعلیق و صحنه پردازی هم عالی بود. برای داشتن تو: شروع خوب بود اما پایان معمولی .کمی گنگ بود.توصیف و صحنه پردازی و شخصیت پردازی کم بود اما حال و روز یک مادر نگران رو کاملا میشد حس کرد. پشت ابر:این داستان هم عالی بود. شروع و پایان داستان خیلی خوب بود. صحنه پردازی و تعلیق هم داشت. به جرم نگفتن: به نظرم این یکی از بهترین داستان ها بود همه چی عالی بود و من بسیار لذت بردم.در کل در مجموعه داستان خاکستری یک کابوس ما یک فرم ساده داریم و نویسنده خیلی از عناصر داستان استفاده نکرده ولی با این حال دغدغه مسائل و مشکلات اجتماعی جامعه رو داره گاهی پایان داستان رو میدونیم ولی برامون تلنگر داره. اینکه نویسنده محترم تلاش کرده تا پیام خودش رواز درد جامعه تو داستان های مختلف خیلی ساده بیان کنه قابل احترام هست.و اینکه همه چی رو گفته شده بود مخاطب خیلی زود به اصل مطلب میرسید. و چیز پنهانی از مخاطب نداشت.این نقطه ی قوت این کتاب بود. 0 0 مریم رضازاده 1402/11/24 آن مرد با باران می آید وجیهه سامانی 4.1 45 رفتی کلاس اول این شعر را عوض کن،آن مرد تا نیاید....باران نخواهد آمد..... کتاب پرکشش و پر جاذبه بود برای من. منی که اواخر دههی شصت به دنیا اومدم و درک درستی از روزهای سخت انقلاب ندارم. همه ی ما دهه ی شصتی ها جز شنیده ها تجربه ی زیستی در دوران انقلاب نداریم. این کتاب من رو با خودش برد کنار ترس های بهزاد و از گوشه ی نگرانی های مادر گذرروند، نشستم کنار اشک های بهناز همون موقع از پنجره حیاط رو نگاه میکرد و منتظر بهروز بود یا که یواشکی تو زیر زمین اعلامیه ها رو دستی مینوشت و در رو رو خودش قفل کرده بود تا بقیه متوجه نشن. دل تو دل منم نبود وقتی نمیتونست بره مدرسه. لحظه لحظهی کتاب با همه ی شخصیت ها بودم حسشون میکردم با بهزاد و یاسر با سعید. وقتی یاسر شهید شد منم گریه کردم. حتی وقتی نگران آقای اشکوری بودن اینقدر غرق کتاب بودم مطمئن بودم یکی از ترکه ها به منم میخوره. خانم سامانی عزیز این کتاب رو با تمام مهارت و بسیار هنرمندانه نوشتن. به نظرم نقطه ی قوت کتاب راوی داستان هست که یک پسربچه است ومخاطب با ترس های این شخصیت و باخرابکاری ها و حتی حسادت و بعد ها که این شخصیت پویا تفییراتی میکنه و دل و جرأت پیدا میکنه همراه میشه. و اینکه شخصیت های اصلی داستان آدم های فرازمینی نیستن و از دل جامعه و آدم های ساده ای هستن که کار های بزرگ انجام میدم. وجود عزیز تو خونه و احترام به برگتر و خیلی از قسمت های خیلی خوب این کتاب بود. خیلی چیزها هست که وقتی اسمشون میاد ما رو چهار دهه پرت میکنه به قبل از انقلاب.البته نویسنده ی محترم به چند مورد اکتفا کردند. صبحانه ای که تو مدرسه میدادن مثل شیر.صف نفت و حکومت نظامی که بیشتر بهش پرداخته شده بود. حتی میشد از ظرف و ظروف ملامین از نذری های همسایه ها و از کوپن ها و ....صحبت کرد. البته نمیدونم طولانی شدن داستان و رمان برای نوجوان امروز که از مطالعه فراری هست چقدر پر جاذبه خواهد بود اما این کتاب اطناب نداره. شروع و پایان داستان عالی بود تعلیق و شخصیت پردازی ها و به طور خواص توصیفات این کتاب برای من بسیار جالب بود. و اینکه من اوایل کتاب فکر میکردم راوی دختر هست که بعد خوندن چند صفحه با کد های که خانم نویسنده داده بودن متوجه شدم. و حرف آخر اینکه بنده هم به توصیه ی رهبر عزیزم این کتاب رو مطالعه کردم و به نظرم متن تقریظ رهبر عزیز درباره ی این کتاب مهر تایید بر کار ارزشمند نویسنده ی محترم خانم سامانی عزیز است. 0 1 مریم رضازاده 1402/11/24 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.0 56 بریده ای از کتاب: صدایش خیلی عوض شده بود، لهجه داشت....لهجه ی عربی! هجده سال بود که دوست داشتم صدای او را بشنوم. شب ها و روزها از دلتنگی شنیدن صدایش گریه کرده بودم، اما حالا زبانم قفل شده بود. چند بار گفت:«الو...الو» بالاخره گفتم:«الو....» گفت:« سلام حاج خانم.» - سلام حسین جان، حالت خوبه؟ - خداروشکر خوبم تو چطوری؟ - الحمدلله خیلی خوبم. بهتر از قبل هستم. گریه میکنی؟ - نه. پس چرا صدات این قدر گرفته و ضعیفه؟ - نه ... نه .. نمیدونم چی بگم! -برات نوشتم بالاخره یه روز همدیگه رو میبینیم و به هم میرسیم. خدا خواست و رسیدیم. دیروز رفتم و امروز اومدم.... قبول داری؟ با بغض گفتم:« آره، قبول دارم حسین... اما سخت بود.». با صدای لرزان گفت:« خب زیاد سخت نگیر. میانه ات با علی چطوره؟ پسر خوبی بوده؟ گوشی را دادم به علی و چادر را کشیدم روی صورتم و بی صدا گریستم.تمام بدنم می لرزید. فقط اشک ریختم. با خودم فکر کردم: خدایا، چقدر این چادر خوب است! کسی اشک هایم را نمیبیند، کسی حال مرا نمیبیند. دوست داشتم اجازه میدادند برای اولین بار با حسین در خلوت و تنهایی صحبت کنم. از این اینکه در آن جمع قرار گرفته بودم و در سکوتی محض همه ی چشم ها به من دوخته شده بود ناراحت بودم. پ ن) خاطرات #منیژه_لشکری همسر آزاده خلبان شهید #حسین_لشکری. همسری که با عشق و امید هجده سال به انتظار نشست و نا امید نشد. زندگی ای سرشار از عشق و علاقه و احترام و دلتنگی، سرشار از غم، دوری، سختی و درد. دیداری شیرین و روز های سختی که درد و رنج هم را دیدند و ذره ذره آب شدند. بسیار کتاب خوبی بود و از مطالعه ی آن لذت بردم سرشار عشق و علاقه بود گاهی خندیدم و گاهی گریه کردم و از رنج منیژه و حسین قلبم آتش گرفت. 0 0 مریم رضازاده 1402/11/24 تا ابد با تو می مانم: خاطرات مریم مقدس، همسر سردار جانباز اکبر نجاتی مریم عرفانیان 4.0 6 کتاب تا ابد با تو می مانم خاطرات شفاهی بانو مریم مقدس، همسر سردار جانباز اکبر نجاتی است. کتابی بسیار روان و خوش خوان است. خانم مریم عرفانیان خیلی خوب و ساده، ماجرای عشق، علاقه، ایثار و صبر و استقامت خانم مریم مقدس را به ما نشان میدهد. هر چقدر از کتاب را میخواندم آتشی به قلبم میزد که همراه با ترس و دلهره بود. گاهی بغضی به اندازه ی یک نارنگی توی گلویم را آزار میداد و بعد اشک بی امان میبارید. این کتاب روایت یک عاشقانه ی واقعی است. داستان واقعی از لیلی و مجنونی که در دنیای ما زندگی میکردند و عشق و علاقه مانع بندگی شان نشد. زندگی واقعی شیر زنی که دوشادوش همسر بود و هیچ وقت در این راه خسته نشد و همیشه با توکل و امید زندگی کرد. هر چه از سختی های بانو مریم مقدس بگوییم کم است و ما هیچ وقت نمیتوانیم شرایط آنها را درک کنیم.از خانم عرفانیان عزیز بسیار سپاسگزارم بابت کتاب فوق العاده ای که نوشتن و قطعا به خاطر تجربه ی زیستی ایشان در زمان جنگ روایت این کتاب را برای ما بسیار خواندنی کردند 0 0 مریم رضازاده 1402/11/24 شهید نوید: روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری مرضیه اعتمادی 4.4 22 🌷این کتاب فقط زندگینامه ی شهید نیست، کتاب #شهید_نوید درس اخلاق و زندگیست. قطعا نمیشود همه ی راه و روش و منش شهدا را در یک کتاب جمع کرد اما نویسنده با خلاقیتی که در این کتاب داشته الحمدلله توانسته با زاویه دید متفاوت خاطرات را از زبان خانواده و همسر و دوستان شهید، به بهترین شکل ممکن روایت کند. دستنوشته های شهید برای تأدیب نفس را حتما مطالعه کنید و انشاءالله به کار بگیرید. 📕برشی از کتاب: پیکر را که وارد حرم کردند، ما پشت سر تابوت بودیم. زیر لب گفتم: السلام علیک یا ابالجواد. انگار روی ابرها راه میرفتم. آقا نوید از سوریه برگشته بود و ما برای مراسم عروسی آمده بودیم حرم امام رضای عزیزمان. باور کنید همین احساس را داشتم. بس که حواسم پرت بود چادر کشیده شد روی زمین. خواهرت چادرم را که جمع کرد بیاختیار گفت: « مریم شبیه عروسا شدی، یکی باید دنبال سرت بیاد چادرت رو بگیره بالا!» شبیه عروس ها شده بودم! آقا نوید را که آوردند کنار ضریح، توی دلم گفتم: حتما آقا رسولم الان اینجاست. اصلا شاید الان زیر پیکر همکاری شهیدش رو گرفته باشه. یعنی میشه اهل بیتم باشن!؟ اشک سر خورد روی صورتم. من بهتر از این مراسم عروسی میخواستم. من همیشه آرزو داشتم طوری جشن عروسی ام را بگیرم که شهدا بتوانند توی مراسمم شرکت کنند، اهل بیت به جشنکان نظر کنند. حالا به آرزویم رسیده بودم. زیر لب فقط الحمد اللّه میگفتم. 0 2 مریم رضازاده 1402/11/24 کارخانه اسلحه سازی داوود داله محمدرضا شرفی خبوشان 4.2 27 برشی از کتاب: مامان حواله ام میداد به روزی که بابا برگردد و پدرم را دربیاورد. میدانم که این یک اصطلاح است. ولی من نمیتوانستم قبول کنم که بابا قرار است خودش را دربیاورد. یعنی از کجا دربیاورد؟ بیاختیار چیزی که این اصطلاح تصور میکردم این بود، بابا یک کت بلند سیاه پوشیده و مثل شعبده بازها از توی کلاهش به جای اینکه خرگوش یا کبوتر در بیاورد، چند تا از خودش را در میآورد و بعد همهی باباها با چوبهای شعبده بازی شان دنبالم میکنند و از همه طرف من را به چیزهای عجیبوغریب تبدیل میکنند و من در همان حالتی که هی تبدیل به موش و عنکبوت و سوسک و گراز و میمون و قورباغه میشوم از دستشان فرار میکنم. ✍️این کتاب ما را با خود میبرد به دنیای نوجوانی به نام داوود که با پدر و مادر و زری خواهرش زندگی میکند و صندوقی دارد با داله های دست ساز خودش که برای هر کدام اسم و قصه ای ساخته و ماجراهای تلخ و شیرینی را میگذراند و ما را با خودش همراه میکند تا اینکه در آخر کتاب یک غافلگیری همه را شوکه میکند، قلم استاد شرفی خبوشان مخاطب را میخکوب میکند تا آخر این کتاب را یک نفس بنوشید 0 2 مریم رضازاده 1402/11/24 پرده ی نئی بهرام بیضایی 4.4 2 برشی از کتاب: ایلیا: چکمه ام را ببوس! باید التماس کنی تا ترا مفت بچرم! ورتا از ضرب تازیانه پی میافتد؛ هم با فریاد درد. ورتا: اسلحهای در جهان هست که تو بدان مسلح نباشی ایلیا؟ بار اینهمه ترس را چطور میبری؟ زیارت(ادامه) شیههی اسبی که در میان اسبها سرکشی میکند و بر دو پای برمیخیزد. مهتری با تازیانه به وی میکوبد. بیابان( گذشته) گلیم به زمین پرتاب میشود؛ ورتا روی آن میافتد؛ بن گیسوانش را به دو دست گرفته و نالهی درد در گلویش بسته. اسب سر میگرداند و مینگرد. ورتا آرام برمیخیزد_ خیره اما بی نگاه. ایلیا به اسب دست میکشد. مشک را پیش میآورد.... ✍️ با اینکه اصلا دوست نداشتم فیلمنامه بخونم به پیشنهاد استاد عزیزم دو تا از فیلمنامه های آقای بهرام بیضایی رو خریدم و هنوز در شگفتیام. اگر میخواهید جادوی کلمات را ببینید و لمس کنید حتما حتما این کتاب رو مطالعه کنید. شروع جذاب و میخکوب کننده، مدام در حال کشمکش و تعلیق. پایان شگفتی آور ، خلاقانه و غافلگیر کننده. بخوانید و لذت ببرید. 0 0 مریم رضازاده 1402/11/22 شبیه فائضه حدادی 4.0 32 بسم الله النور روایت عاشقی در لاذقیه و دلدادگی در نیسِ فرانسه رمان « شبیه» نوشته ی خانم غفارحدادی را نشر محترم شهید کاظمی در 268 صفحه منتشر کرده است. بخوانید تا کامتان به نام حضرت محمد «ص» شیرین و دلتان به امید ظهور نورانی و چشمتان به جمال حضرت مهدی «ع» روشن شود انشاءالله . یادداشتم را اینجا بخوانید« شماره ۲۰۳» https://www.jamejamdaily.ir/?nid=6449&pid=6&type=4 0 0 مریم رضازاده 1402/3/7 درگاه این خانه بوسیدنی است زینب عرفانیان 4.7 51 صبر و شکیبایی مادر ستودنی است 0 4 مریم رضازاده 1402/3/7 کمی دیرتر سیدمهدی شجاعی 4.1 78 در لحظه لحظه ی مطالعه این کتاب فقط خودم رو جای شخصیت گذاشتم و خجالت کشیدم. از اینکه شاید ندای درون من هم همین باشه که تو این کتاب فریاد میزنه.... و چه بد که همیشه تظاهر کردیم و منتظر واقعی نبودیم. این کتاب تلنگریست برای همه به جز کسانی که خودشان را به خواب زدند. 0 2 مریم رضازاده 1402/3/7 تنها گریه کن: روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان اکرم اسلامی 4.7 220 کتاب تنها گریه کن، روایت زندگی بانو اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است.کتاب که دستم رسید فقط در حد یک نیم نگاه تورق کردم. همان شد که شنیده بودم. من غرق شدم در زندگی بانو اشرف سادات و محمد شهید. غرق کلمات خانم اکرم اسلامی. اصلا این همان کتابی بود که من میخواستم. قلم فوق العاده روان، گیرا و بسیار حرفه ای خانم نویسنده در کنار ماجرای شگفت انگیز بانو اشرف سادات منتظری من را میخکوب کرد. هنوز هم در حیرانی به سر میبرم. بعد از مطالعه ی کتاب حس شرم و خجالت از خانواده های شهدا را به معنای واقعی درک کردم. تازه فهمیدم وقتی میگوییم شرمنده ی شهدا و خانواده ی شهدا هستیم فقط حرف است، تعارف است. باید زندگی شهدا و مادران شهدا را نوشت، خواند و درس گرفت باید الگو گرفت. من به نوبه ی خودم کم کاری کرده ام. وقتی میبینم بانو اشرف سادات زندگی بسیار ساده و عفیفانه ی خودش را وقف این انقلاب و مردم کرده است از خجالت میمیرم. پسر جوانش را میدهد همه ی خانه و زندگیش را توان خودش را وقف میکند و پشت جبهه دست از حمایت امام و انقلاب برنمیدارد. در اوج جوانی با بچه های کوچکش در کنار مردم کارهای فرهنگی و انقلابی میکند. همه رزمندگان را مثل محمدش دوست دارد و برای همه آنها مادری میکند. سختیها و دردها و دوری که فقط من بخش کوچکی از این سختی ها را در این کتاب مطالعه کردم نفسم بند آمد. این کتاب بهترین و با ارزش ترین هدیه ی روز مادر است. کتاب تنها گریه کن را به مادرانتان هدیه بدهید.این کتاب را در کتابخانه نگذارید. آن را مثل یک الگو ببینید. جواب سوالات و شبهاتتان را از بانو اشرف سادات بخواهید، همه و همه در این گنجینه ی ارزشمند ذخیره شدهاست. این همه را گفتم اما حق مطلب ادا نشد. تقریظ حضرت آقا گویای همه چیز است. حرف همان است که حضرت آقا فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم «با شوق و عطش، این کتاب شگفتی ساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همه چیز در این کتاب، عالی است؛ روایت، عالی_ راوی، عالی_ سلیقه ی تدوین و گردآوری، عالی، و شهید و نگاه مرحمت سالار شهیدان به او و مادرش در نهایت علوّ و رفعت.. هیچ سرمایه ی معنوی برای کشور و ملت و انقلاب برتر از اینها نیست. سرمایهی با ارزش دیگر، قدرت نگارش لطیف و گویائی است که این ماجرای عاشقانه ی مادرانه به آن نیاز داشت. از نویسنده جداً باید تشکر شود» 0 0