آن مرد با باران می آید
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
3
خواندهام
391
خواهم خواند
45
توضیحات
یاد بار آخری می افتم که با بهروز بودم.از سر خاک یاسر بر می گشتیم. نشسته بود کنار پنجره و باد موهایش را در هوا تکان می داد. خیلی خسته و گرفته بود. غم عجیبی در چشمانش موج می زد.یادم می آید که تسبیح شیشه ای عزیز هم به گردنش بود. یعنی الان هم آن تسبیح همراهش است؟ یا در بازجویی ها آن را گرفته اند. شاید هم پاره اش کرده باشند. چشمانم را می بندم و دانه های شیشه ای سبز را می بینم که روی موزائیک ها می غلتند و هرکدام به طرفی می روند.پلک هایم را روی هم فشار می دهم...
بریدۀ کتابهای مرتبط به آن مرد با باران می آید
لیستهای مرتبط به آن مرد با باران می آید
نمایش همهیادداشتها