آن مرد با باران می آید

آن مرد با باران می آید

آن مرد با باران می آید

وجیهه سامانی و 1 نفر دیگر
4.1
145 نفر |
41 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

391

خواهم خواند

45

شابک
9786008460060
تعداد صفحات
217
تاریخ انتشار
1399/7/26

توضیحات

        یاد بار آخری می افتم که با بهروز بودم.از سر خاک یاسر بر می گشتیم. نشسته بود کنار پنجره و باد موهایش را در هوا تکان می داد. خیلی خسته و گرفته بود. غم عجیبی در چشمانش موج می زد.یادم می آید که تسبیح شیشه ای عزیز هم به گردنش بود. یعنی الان هم آن تسبیح همراهش است؟ یا در بازجویی ها آن را گرفته اند. شاید هم پاره اش کرده باشند. چشمانم را می بندم و دانه های شیشه ای سبز را می بینم که روی موزائیک ها می غلتند و هرکدام به طرفی می روند.پلک هایم را روی هم فشار می دهم...
      

لیست‌های مرتبط به آن مرد با باران می آید

نمایش همه
لولیتادخیل عشقمستوری

هرگز نخواهم خواند!

4 کتاب

به نظرم بهخوان باید یه قفسه هم اضافه کنه با همین عنوان. مگه چندتا کتاب می‌تونیم تو عمرمون بخونیم که این وسط بعضیاش بی‌فایده باشه؟ این لیست رو به مرور تکمیل می‌کنم. قطعا شماره ۱ این لیست لولیتاست. اسم ناباکوف رو زیاد می‌شنیدم. بنابراین رفتم سراغ معروف‌ترین اثرش. ۴،۳ صفحه خوندم. طبیعیه که یه نفر رمانی اروتیک که راویش یک مرد پدوفیل با مشکلات جنسیه رو نخونه، هرچقدر هم که تکنیک‌های رواییِ اون قوی باشه... شماره دو هم فعلا باشه دخیل عشق. یک رمان مذهبیِ عجیب در مورد یک خانم پرستار آسایشگاه جانبازان که عاشق یکی از جانبازها شده. چون شوهرِ جانباز دوست داره! کتاب توی طیف همون کتاب‌های شهداییه که خودتون می‌دونید و نیاز به توضیح نداره... بعضی وقت‌ها گول نویسنده و آثار قبلیش رو نباید خورد. احتمالا اگر این کتاب رو بخونید شک می‌کنید که آیا نویسنده این کتاب و کتاب نامیرا یکیه یا دو نفرن؟ داستان کلیشه. شخصیت‌ها کلیشه و تیپِ خالی. دوبار تلاش کردم برای خوندنش، هر دوبار ناموفق... ۴۰صفحه از کتاب را خواندم. به شدت بدون کشش. تقریبا با ایده کلیشه‌ایِ خانواده محافظه‌کار و پسر شجاع در دوران تظاهرات قبل از انقلاب. نخونده می‌تونم بگم برادر شخصیت اول شهید میشه!

8

یادداشت‌ها

          *بسم الله الرحمن الرحیم*

آن مرد با باران می آید، روایت کننده روزهایی است که عطر بهار انقلاب کم کمک در خیابان ها از میان خون های بر زمین ریخته شده به مشام میرسید. و مردی که خود باران بود، داشت بازمیگشت.  نویسنده در این کتاب سراغ پسر نوجوانی به نام بهزاد رفته، که ان روزها به خاطر ترسیدن هایش از صف دوستانش جا مانده بود..

   شخصیت پردازی قوی شاخص ترین شاخصه این کتاب است. مطمئنا پس از خواندن ،این سوال در ذهن جولان میدهد که اگر من بچه نسل سوم و چهارم  انقلاب  در آن روزها بودم، صادقانه در کدام صف بودم؟ میشدم مثل بهروز؟ یا بهزاد؟ شاید هم کلا راه را چپ میرفتم...
   با توجه به تعریف و تبلیغ زیادی که در پی تقریض مبارک مقام معظم رهبری برای این کتاب شد، توقع بیشتری از ان داشتم. حقیقتش، اصلا فکرش را نمیکردم که رمان نوجوان باشد:) و زیاد هم به این مسئله اشاره نشده.
   به عنوان یک رمان نوجوان برای گروه سنی زیر 16 سال به نظرم کتاب خیلی خواندنی و دوست داشتنی ای خواهد بود. اما خواندن ان حتی برای گروه سنی بزرگسال هم مطمئنا شیرین و دوست داشتنی است، البته به شرط انکه با این پیش زمینه که یک رمان سیاسی و مبارزاتی است به سراغ ان نروند. و حجم کم کتاب هم خواندن ان را راحت تر میکند.
درکل خواندن  این کتاب را به دلیل سوژه نو ، پردازش مناسب و شخصیت پردازی قوی پیشنهاد میکنم:)
        

7

K.A

1401/2/15

          باران پیغام رسان می شود
قطره های باران همیشه خبری دارند و ما نمیدانیم. اگرچه همیشه وقتی باران می اید فکر میکنیم آسمان دلش گرفته. اما این بار اسمان قطره های بارانش را به عنوانی شرشره هایی به سمت زمین می فرستد. شاید هم می خواهد فرش قرمزی از جنس باران پهن کند…
بهزاد در کتاب ان مرد با باران می اید ما را همراه خودش در تظاهرات و خیابان هایی در دوران انقلاب میبرد. داستان پسرکی در فراز و فرود های هر پسر نوجوان در انقلاب.
زاویه دید داستان از دید اول شخص بود و این نکته به شخصیت پردازی کمک بزرگی می کرد. ما همه را از دید بهزاد می دیدیم و احساسات او را احساس می کردیم. اینطور نبود که بهزاد مانند بسیاری از کتاب ها بی نقص و به اصطلاح قهرمان باشد. او می ترسید، حسادت می کرد و بی تجربه بود. اما رفته رفته و به مرور در پایان داستان قهرمان ما شکل گرفت
توصیفات قابل درک بودند. می توان گفت توصیفات خوب وبدند. یعنی نه انگونه بودند که خشک یا غیر طبیعی باشد نه ان طور که ان قدر زیاد شود که من خواننده خسته شوم و چند خطی را رد کنم تا به ادامه داستان برسم. وقتی روی دیوار های مدرسه شعار نوشتند ما خشم مدیر را درک کردیم و وقتی خودشان در حال دیوار نویسی بودند متوجه ان نم نمک ترسشان می شدیم. وقتی هوا سرد بود زیر کرسی می رفتند ما هم دلمان می خواست زیر کرسی برویم و …
پیرنگ و متن داستان نه انقدر سریع بود که ناگهان مشکلات فوران کنند و در اخر یکدفعه حل شوند، نه انقدر کند بود که من اصلا یادم برود موضوع قبلی چی بود و بپرسم این چطور حل شد. 
دیالوگ ها را نه میتوان گفت خوب بود نه میتوان گفت بد بود. چرا که صحبت عامیانه و غیر اطلاعاتی طبیعی و قابل باور بودند. اما بحث سخت ماجرا که دیالوگ های حاوی اطلاعات هستند، کلیشه ای و سخت بود. یعنی خشک و تا حدود زیادی پرتابی. اگرچه به گمانم تغییر این نوع دیالوگ ها خیلی سخت است و بنابراین به خانم وجیهه سامانی حق میدهم.
نکته اخر که دوستش داشتم مطابقت اسم و پایان داستان بود. صحنه ورود امام و باران و اسم ان مرد باران می اید…
کتاب ان مرد با باران می اید حداقل یکبار به دوستداران دم دمای انقلاب و چاشنی ماجراجویی پیشنهاد می شود. کتاب را بخوانید و بهزادی باشید که دچار تحول میشود…
        

5