مریم مهدی زاده

مریم مهدی زاده

@mm16246

85 دنبال شده

143 دنبال کننده

                یک مامانِ کارشناس ارشد مهندسی عمران که بالاخره از پایان نامه اش در رشته تاریخ اسلام دفاع کرد! به علاوه دوستدار مطالعه کتابهای کودک و نوجوان، کتابهای تربیتی به خصوص از نوع دینی، رمان، دفاع مقدس، زندگی نامه، طنز و ...
ماجراهای من و "بعضی" از کتابام اینجا رقم می خوره...
تعریف من از کتاب های "در حال خواندن" کمی متفاوته. 
پس، از اینکه کتابی ماه ها در این گروه بمونه تعجب نکنید😊از تعدادشون هم تعجب نکنید😁
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به نام نامی سر ، بیان ماجرای سفر کاروان اسرا از کوفه تا شام از زاویه دید نویسنده است. همان طور که از نام کتاب پیداست، قرار است این داستان با محوریت امام حسین (ع) و سر مبارک ایشان باشد، پس به امید خواندن مطالبی درباره کاروان اسرا، شخصیت حضرت زینب و امام سجاد علیهما السلام، کتاب را نخوانید چون جز چند جمله ی کوتاه چیزی نصیبتان نمی شود. 
بنای کتاب بر ذکر حوادثی است که در ضمن سفر و در منازل مختلف اتفاق می افتد، حوادثی که برخی خارق العاده اند و خارج از عادات بشری اتفاق می افتند و با شهادت امام (ع) و سر مبارک ایشان مرتبطند.
با شخصیتی که برای راوی یعنی حارث بن وکیده در ابتدای امر ترسیم شده چندان ارتباط برقرار نکردم، این حجم از بی اطلاعی سربازی از دارالحکومه کوفه از اتفاقات آن ایام با توجه به تغییر و تحولاتی که در کوفه اتفاق افتاده بود، برایم قابل قبول نبود. هر چند که با مسلمات تاریخی موجود در منابع هم سازگاری نداشت.
در مورد منازل بین کوفه تا شام و ماجراهایی که در کتاب به آنها پرداخته شده است نیز باید بگویم، هم گزارش های غلط مورد استفاده نویسنده قرار گرفته است، هم گزارش های ضعیف، هم گزارش های معتبر.
 پس اگر خواستید کتاب را بخوانید به چشم مجموعه ای از روایت های معتبر از حرکت کاروان اسرا از کوفه تا شام و حوادث خارق العاده بعد از شهادت امام (ع) نخوانید، به دید تلاش یک نویسنده بخوانید که خواسته است در حد توانش این برهه از تاریخ را به صورت داستانی به هم پیوسته به مخاطب ارائه دهد.

پ.ن. اگر به دنبال مطالعه اثر پژوهشی در این موضوع هستید، جلد دوم کتاب تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهداء به خصوص پاورقی ها و همین طور کتاب زندگانی علی بن الحسین (ع) دکتر سید جعفر شهیدی می تواند در این زمینه کمکتان کند. مقالات و کتاب های دیگری نیز البته در این زمینه موجود است.

      

2

        در مورد این مدل کتاب ها، از جنبه های مختلف می توان نوشت. هم می شود در مورد شخصیت شهید صحبت کرد هم در مورد همسر ایشان و هم می توان نکات مربوط به متن کتاب و روایت ها را گفت. پس از هر کدام چند جمله ای می نویسم تا عدالت رعایت شود☺️
شهید کسایی را نمی شناختم، اولین بار با عنوان شهید غدیری با ایشان آشنا شدم. البته طبق اطلاعاتی که در سایت ارتش موجود است، تاریخ شهادت ۱ روز قبل از عید غدیر است. خبر شهادت در روز عید غدیر منتشر شده است. این موضوع تفاوتی در بزرگواری ایشان و مقام معنوی شهید ایجاد نمی کند ولی وقتی روایت صحیح است چرا قضیه به گونه ای دیگر روایت شود؟ این موضوع در آخر کتاب هم برایم گنگ بود، با توجه به آنچه در تبلیغات دیده بودم و آنچه در انتهای کتاب میخواندم  تصورم این بود که شهید در روز ۱۷ ذی الحجه مجروح و ۱۸ ذی الحجه به شهادت رسیده اند ولی هر چه میخواندم و جلو می‌رفتم خبری از این موضوع نبود و این برایم جالب نبود.
شهید کسایی را در این کتاب به باتقوا بودن، مخلص بودن، هدفمند و هدف‌شناس بودن، پرکار بودن، بصیر بودن، مهربان بودن، متواضع بودن، خانواده‌دوست بودن، سخت‌گیر بودن بر بیت‌المال، مقید بودن به درآمد حلال، مقید بودن به کمک به طبقات پایین جامعه و در خدمت مادر بودن شناختم. جمع این ویژگی‌ها را در خود داشتن، نشان از بزرگی این شخصیت دارد. گاهی اوقات هنگام خواندن کتاب به شدت نیاز پیدا می‌کردم که به احترام این شخصیت بزرگ برخیزم و بایستم. از پرکار بودنشان خیلی خوشم آمد؛ به نظرم این ویژگی اگر درست پرورش پیدا کند، خودش فتح بابی برای بسیاری از ویژگی‌های مثبت در وجود انسان می‌شود.
همسرشان را همسری همراه و صبور یافتم. همسری که در نبود مرد خانه، برای بچه‌ها در کنار مادری، پدری هم می‌کرد و البته این موضوع یکی از فصول مشترک زندگی بسیاری از همسران شهدا و زنانی است که همراه زندگیشان را در میان راه از دست می‌دهند. همسر شهید سعی می‌کرد احساساتش مانعی برای عمل به تکلیف همسرش ایجاد نکند و از حق هم نگذریم شهید کسایی در روزهای حضورش در منزل، قدردان این همراهی و تلاش بود. رعایت احترام به شوهر در عین صمیمت و بدرقه همیشگی ایشان هنگام خروج از منزل، از رفتارهای تحسین‌برانگیز خانم قافلان‌کوهی بود که برایم بسیار ارزشمند و آموزنده است. شاید مجموعه‌ی همین رفتارها و مراوده‌هاست که آن روحیه عظیم شهادت‌طلبی و عمل به تکلیف را در میدان جهاد خلق می‌کند.
و اما در مورد کتاب؛
شیوه نگارش و تنظیم خاطره‌ها را دوست داشتم. نثری روان و گویا داشت و خواننده را از ابتدا تا انتها با خودش همراه می‌کرد. به قدری این خاطرات جدا از هم، به خوبی با هم ترکیب شده بود که گاهی اوقات فراموش می‌کردم این کتاب هم مثل سایر آثار این حوزه، حاصل مصاحبه‌ها و خاطره‌گویی‌هاست. داستان پرش زمانی خاصی نداشت و یکدست روایت شده بود. بجا به گذشته می‌رفت و بجا به زمان حال برمی‌گشت. برخلاف کتاب "برای زین اب" و روایت نامنظمش از زندگی شهید بلباسی که هم زمان‌پریشی داشت هم تکلیف راوی مشخص نبود و باید خود خواننده در این مورد به کشف و شهود می‌رسید!
با همه‌ی این‌ها، کتاب از نظرم یک نقطه ضعف بزرگ داشت و آن هم پرداختن به بعضی جزئیات خصوصی زندگی زناشویی شهید بود. نمی‌فهمم بیان این موارد و نوشتنش چه کارکردی برای منِ مخاطب دارد؟! بیان این موارد آیا قرار است به فهم من از شخصیت شهید و رفتار خانوادگی ایشان  و احترام به ایشان از نظر منِ خواننده اضافه کند یا برعکس؟ به آخر کتاب که رسیدم با خودم گفتم اگر جریان سه بارداری ناخواسته (حداقل از نظر زمانی)  و واکنش همسر شهید به این شرایط ذکر نمی‌شد چه چیزی از دست می‌رفت؟ چه لزومی به گفتنش بود؟ چه استفاده‌ای شد؟ آیا لازم است همه چیز با همه‌ی جزئیات گفته شود؟!

پ.ن: با توجه به متن کتاب، به نظر می‌رسد که بحمدللّه شهید کسایی، خانواده‌ی خودشان و خانواده‌ی همسرشان وضعیت اقتصادی خوبی داشتند. همچنین هر دو خانواده، حمایت‌گری معنوی خوبی نیز از خانواده شهید کسایی هم در دوران حضور ایشان در جبهه و هم در روزهای بعد از شهادتشان داشتند. هر چند که هیچ کدام از اینها نه گرمای کانون خانواده را بر می‌گرداند، نه جای خالی پدر را برای بچه‌ها پر می‌کند، نه مرهم فقدان همسر و تکیه‌گاه برای خانم خانه است؛ ولی می‌خواستم این تلنگر را به خودم بزنم که فکر نکن همه‌ی خانواده‌های شهدا در زمان حیات و بعد از شهادت همسرانشان از این موهبت‌ها بهره‌مند بودند یا که نان را روزانه برایشان می‌آوردند. خیلی از خانواده ها این شرایط مالی و حمایتی را هم نداشتند ولی پای عهدی که بستند ماندند...

سلام و رحمت خدا بر شهدا و بر همسران صبور و همراهشان ...
      

8

        دکتر زرین کوب به گفته استاد ما که خود، شاگرد ایشان بوده اند، ادیبی بودند که در حوزه تاریخ اسلام و ایران، دست یه قلم برده اند. اما این دست به قلم بردن ها در دوره های مختلف زندگی، بی تاثیر از احساسات، تعصبات ملی  و دانش تاریخی و مذهبی ایشان در همان دوره نبوده است. از این رو نمی توان اتقان آثار پژوهشگران صاحب نظر در حوزه تاریخ اسلام و ایران را از این کتاب انتظار داشت. شاهد این ادعا نقد موضع ایشان در کتاب دو قرن سکوت توسط استاد شهید مرتضی مطهر ی است که مورد قبول دکتر زرین کوب نیز قرار گرفت و در کتاب کارنامه اسلام خویش به آن اشاره داشته اند.
به نظر می آید دکتر زرین کوب در این کتاب، برای بیان تاریخ زندگی پیامبر (ص) در مکه، دوران حضور ایشان در مدینه، ماجرای غدیرخم، روزگار رحلت حضرت رسول (ص)، ماجرای سقیفه و دوران خلافت دو خلیفه اول، بیشتر از منابع عامه استفاده کرده اند و با استفاده از تخیل خویش به بررسی و تحلیل آن روزگاران پرداخته اند. در نتیجه، آنچه در این صفحات به آن پرداخته شده است نه تنها چندان قرابتی با قرائت شیعه از تاریخ این دوران ندارد، بلکه با بعضی از گزارش های تاریخی دیگر از همان منابع عامه نیز ناهمخوانی دارد. اوج این تفاوت در شرح ماجرای غدیر، روزگار رحلت پیامبر (ص)، دوران خلافت دو خلیفه اول، معرفی صحابه و جریان فتوحات است. گویی نویسنده برای بیان تاریخ این دوران، در منابع عامه به دنبال گزارش هایی رفته اند که این دوران را مطلوب و افراد اثرگذار و نقش آفرینش را منزه و دور از خطا جلوه دهد. در واقع در این بخش با گزارش های تاریخی کاملا هدفمند از دوران خلفا مواجه هستیم و همین موضوع از استوار بودن اثر می کاهد. البته باید گفت که در قسمت بعدی یعنی شروع دوران خلافت عثمان و بعد از آن، دوران خلافت امیرالمومنین (ع) تا پایان دوران امویان تا حدودی می توان قرائت شیعه از تاریخ اسلام را در تحلیل ها و بیان گزارش های تاریخی دید.
با توجه به آنچه ذکر شد، باید گفت کتاب برای مخاطب عامی که تاریخ اسلام و قرائت های مختلف آن را نمی داند، مناسب نیست. البته برای مخاطب متخصص نیز چندان آورده ای نخواهد داشت اما شاید بتوان گفت نثر کتاب با سایر کتابهای تاریخی متفاوت است و نثر ساده و دلنشینی دارد. 
      

8

        آسنا و راز کنیسه یکی از تجربه های نسبتا خوب من از نشر مهرستان بود. با نشر مهرستان به خاطر اشکالات تاریخی و کلامی که بعضا در رمان های نوجوانش دیدم و متاسفانه کماکان میبینم میانه ی چندان خوبی ندارم ولی نتوانستم به حس نسبتا خوبی که از خواندن و بررسی این کتاب داشتم بی اعتنا بمانم و درباره اش ننویسم. باید خوبی ها را هم در کنار بدی ها گفت...
آسنا و راز کنیسه داستان دختری یهودیست که با پدربزرگ دانشمندش در خیبر زندگی می کند، پدربزرگ ماموریت مهمی برای آسنا در نظر گرفته است، ماموریتی که به خاطر انجامش باید خودش را به دور از چشم محافظان و ساکنان قلعه خیبر، به مدینه برساند. به مدینه النبی، آن هم در روزهای آخر عمر مبارک پیامبر (ص)‌...
طرح اصلی داستان را دوست داشتم، هر چند که طرح اصلی داستان در تاریخ ذکر نشده و زاییده تخیل نویسنده است ولی این تخیل با فضای دشمنی یهود با پیامبر(ص) و دین جدید در مدینه النبی تناسب دارد و بیگانه نیست. داستان شبیه به شیوه دو امدادی از زبان شخصیت های مختلف روایت می شود که  در ابتدای هر قسمت مشخص شده اند، هر چند که آسنا به عنوان قهرمان داستان سهم بیشتری در این روایت ها داشت.
یکی از نکات مثبت داستان، پرداخت هنرمندانه ی فضای دشمنی بین یهود و مسلمانان بود. به نظرم مکالمات بین یهودیان داخل قلعه، ترسیم فضای جنگ خبیر و حال و هوای یهودیان در مواجهه با سپاه اسلام، شرح دلاوری های امیرالمومنین (ع) در برابر مرحب و برادرش و ...، اطلاعات تاریخی لازم را به صورت شیوا و تمیز در اختیار مخاطب نوجوان قرار می داد، گل درشت و خطابه ای و بالا منبری نبود، در جان داستان نشسته بود و فکر می کنم در جان مخاطب هم می نشیند.
قطعا نقدهایی هم به کتاب دارم، مثل بعضی تصویرسازی هایی که از امکانات و شرایط آن زمان داشت، خلق شخصیت هایی که کارایی خاصی در پیشبرد داستان به نظرم نداشتند و صرفا فضا را شلوغ کرده بودند، پایانی که شاید به نظر مخاطب نوجوان گنگ به نظر آید و مواردی از این دست ولی در کل کتاب را دوست داشتم و به نوجوانان پیشنهاد میکنم بخوانند.
      

5

        خواندن آثار آقای هوشنگ مرادی کرمانی (حداقل این تعدادی که من خواندم) نقش همان چای قندپهلوی خانه مادربزرگم را برایم بازی می کند. آن وقتی که می نشستیم روی ایوان، رو بروی باغچه و حوض، حرف می زدیم و می خندیدیم و چای با قند می خوردیم. با اینکه سالهاست در خانه ی خودمان نه قند می خوریم نه چای. ولی چای  با قند در جوار مادربزرگ را هیچ وقت نمی شد کنار گذاشت. عین غذای روح بود برای ما نوه ها، انرژی زندگی می داد به ما...
مادربزرگ دو سالیست که تنهایمان گذاشته ولی هنوز می رویم توی ایوان می نشینیم روبروی باغچه و حوض، حرف می زنیم و میخندیم  با یاد مادربزرگ و چای با قند می خوریم، غذای روح را نمی شود کنار گذاشت...

مهمان مامان داستانی بلند است که می شود در یک وعده کوتاه خواند و لذت برد. داستان خانواده ایست که مهمان دارند و دلواپسی های همیشگی مادر خانواده برای پذیرایی از مهمان، جان کلام این داستان است.
با چای قندپهلو زیر آفتاب رو به فضای سبز بخوانید، لذتش دو چندان می شود و حال دلتان را خوب می کند.
      

30

        گوشه ای از نقدها و سوالاتم را هنگام خواندن کتاب در قسمت تاریخچه مطالعه نوشته ام، به خاطر همین،  الان کمی ناراحتی ام فروکش کرده و در مورد خود کتاب چند خطی می نویسم.

مردی که سگ شد داستان زندگی یکی از مذبذب ترین و بوقلمون صفت ترین شخصیت های تاریخ اسلام یعنی شبث بن ربعی است. مردی که فراز و فرودهای زیادی را در طول زندگیش تجربه می کند. اگر ایرادات تاریخی و نگارشی کتاب را در نظر نگیریم و امیدوار باشیم ناشر محترم و نویسنده گرامی  جملات ص۴۱ را که وهن امیرالمومنین (ع) است، حذف کنند و آن ایرادت تاریخی و نگارشی را هم در چاپ بعدی تصحیح کنند، می توان گفت کتاب پرداخت داستانی نسبتا خوبی درباره شخصیت شبث داشته و دودلی ها، کشمکش های درونی، سست عنصری و ضعف ایمانش را تا حدودی خوب به تصویر کشیده است. 
بهتر بود پاورقی های کپی شده از صفحات ویکی فقه یا ویکی شیعه را هم نویسنده محترم خلاصه و بازنویسی کنند. این کپی کردن مطلق خیلی توی ذوق خواننده می زند.‌ منصفانه هم این بود که به جهت رعایت امانت، در فهرست منابع انتهای کتاب، این صفحات را هم به عنوان مرجع مورد استفاده معرفی میکردند یا مستقیم به منبع مورد استفاده ارجاع می دادند.

اگر ایراداتش برطرف شود به مخاطب بالای ۱۱ یا ۱۲ سال توصیه میکنم، البته برای بزرگسالان ناآشنا به تاریخ اسلام نیز می تواند مفید باشد.

پ.ن ۱:  تعداد ستاره ها صرفا به خاطر نمایش نسبتا خوب ناپایدار بودن شخصیت شبث بن ربعی است.
پ.ن ۲: غیر از مورد ص۴۱ که وهن امیرالمومنین (ع) است سایر ایرادات تاریخی کتاب، بار کلامی ندارد، هرچند که بودنشان در یک کتاب نیز خوشایند نیست و باید اصلاح شود.
پ.ن۳: ناشر محترم! لطفا فهرست منابع را هم اصلاح کن، این چه طرز فهرست منابع نوشتن است؟! یا ننویس یا اگر می نویسی درست بنویس.
      

4

        انسان هر چه قدر هم تلاش کند بر اساس عقل و فطرتش رفتار کند، اگر آن عقل و فطرت از منبع اصلی خودش یعنی پروردگار عالم منقطع شود، این تلاش به جایی نخواهد رسید‌.
آرمان های بشری جدا شده از بینش خدا محور، هدف هایی که وسیله رو توجیه می کنند، محکوم به شکست هستند.
این را به وضوح در وینستون اسمیت و دست و پا زدن هایش برای سرنگونی حزب دیدم. حداقلش این بود که شرافتمندانه به زندگی بازنگشت، در واقع اصلا به زندگی بازنگشت فقط ادامه حیات مادی اش را از سر گرفت‌. وینستونی که ۲×۲ را ۴ می دانست و پای این فهم جان می داد، شرف داشت به وینستونی که زنده ماند.

اینها جملاتی هستند که بعد از تمام شدن ۱۹۸۴ در ذهنم می چرخید. اینجا نوشتم تا در یادم بماند در سال ۱۴۰۳ چگونه فکر می کردم.
داستان ۱۹۸۴ را دوست داشتم، صوتی گوش دادنش هم به این دوست داشتن دامن زد، تعلیق ها و گره هایی که در داستان وجود داشت مرا به فکر فرو می برد، مدام در هنگام گوش دادن ذهنم درگیر می شد که الان وینستون چه می کند؟ چه اتفاقی می افتد؟ جولیا را می بیند؟ جولیا چه شخصیتی دارد؟ آقای چرینگتون نفوذیست یا نه؟ گلدشتاین وجود دارد؟ نسبت دنیای ما با آنچه اورول در ۱۹۸۴ ترسیم کرده چیست؟
به این فکر می کردم که تحریف تاریخ چه هنرمندانه و البته سخت صورت می گیرد، یاد جاعلان حدیث صدر اسلام افتادم که چه قدر حدیث در فضل امویان و خلفا و در تخریب جایگاه امیرالمومنین (ع) ساختند. روش ها یکیست فقط شکل آن ممکن است در دوره های مختلف متفاوت باشد. 
۱۹۸۴ داستان زندگی مردی است که نمی خواهد در آنچه دیگران غرق شدند غرق شود و آنچه دیگران پذیرفتند را بپذیرد. داستان زندگی مردی در جامعه ای است که در آن همه باید یک مدل فکر کنند، علل خوشحالی و ناراحتی، خشم و دوست داشتنشان یکی باشد. قاعدتا سخت است بخواهی در چنین جامعه ای متفاوت رفتار کنی، ۱۹۸۴ کشمش های درونی و البته بیرونی انسانی را به تصویر کشیده است که می خواهد در این جامعه خلاف جهت جریان آب شنا کند. 

#۱۹۸۴
      

3

        به امید دیدار را در فاطمیه امسال و روزهای بعد از آن دوباره خواندم ولی نوشتن یادداشتش به امروز کشیده شد.
به امید دیدار روایت گر داستان زنی بت پرست از یکی از قبیله های اطراف مدینه است که بعد از مرگ شوهرش به ناچار قبیله اش را ترک میکند و با فرزندانش به مدینه النبی پناه می برد. در آنجا با مسجد و خانه ی پیامبر (ص) همسایه می شود، با فاطمه (س) و افراد خانه اش آشنا می شود، شیوه رفتار پیامبر (ص) را با دخترش مشاهده می کند، در پذیرش اسلام دچار تردید می شود، جریان مباهله را می بیند، با کاروان پیامبر (ص) عازم حجه الوداع می شود، به مدینه بر می گردد و ... 
تلاش نویسنده در خلق شخصیت ها ستودنیست ولی ایراداتی هم دارد. مثلا گاهی اوقات، زیادیِ شخصیت ها خواننده را درگیر حواشی بیهوده کرده و مانع لذت بردن از داستان می شود. خلق موقعیت های باورپذیر برای قرار دادن اشواق(شخصیت اصلی داستان) در معرض اتفاقات مختلف مربوط به خاندان رسول خدا (ص) در دوران حضور ۱۰ ساله در مدینه، برایم جالب و گاهی هیجان انگیز بود. داستان روند تقریبا یکنواختی دارد و این موضوع تا نیمه دوم کتاب همچنان به چشم می خورد، در حدود ۱۰۰ ص پایانی گره هایی در داستان ایجاد می شود که البته خیلی هم با توجه به شخصیت پردازی های آغازین کتاب، برای خواننده ابهام آفرین نیست.
یکی از موضوعاتی که در این کتاب به چشم می خورد، فضاسازی ها و استدلال هایی بود که به نظرم چندان منطقی و قابل باور نمی آمد. از یک طرف با گزارش های تاریخی که فضای زندگی اجتماعی مکه و مدینه را در دوران رسول خدا (ص) به تصویر می کشد چندان تطابق ندارد، از طرفی دیگر با برش های دیگری از خود داستان هم همخوانی پیدا نمی کند مثل ترسیم فضای بی خبری مطلق در میان قبیله ها، بی خبری مطلق اشواق و خانواده اش از حال یکدیگر در طول ده سال، بی خبری از بعثت پیامبر (ص) بعد از ۱۳ سال، توجیه غیر منطقی تغییر مسیر کاروان اشواق از مکه به مدینه، فضاسازی غیر منطقی ماجرایی که بعد از توقف در غدیرخم برای اشواق پیش آمد، توطئه یهود برای قتل حضرت زهرا (س) قبل از بدر، ماجرای اسلام آوردن حمامه کنیز اشواق، ماجرای تردید اشواق برای اسلام آوردن، توصیف حالات پیامبر (ص) در جریان مباهله و غدیر خم، ابراز تمایل اشواق به راشد بعد از ازدواج دوم، پاسخ رعنا به حضرت صدیقه (س) هنگام اتمام حجت شبانه بر درب خانه ها و ...
در مورد تطابق با گزارش های تاریخی هم ابهاماتی برایم مطرح شد، مثل این جمله که در مورد دین یهود بود:"دین یهود هزاران سال است که محکم و استوار باقی مانده است"، در مورد محل خانه حضرت زهرا (س) بعد از ازدواج در مدینه، کیفیت رفتن حضرت زهرا (س) از خانه پدر به خانه همسر در شب عروسی، زمان درخواست کنیز از پیامبر (ص)، تاریخ وفات کلثوم بن هدم، پرده دار بودن مسجد پیامبر (ص)، پیشنهاد روزه گرفتن از طرف حذیفه بن یمان، شبیخون قریش یا بنی بکر به قبیله خزاعه، اشاره به امامان دوازده گانه در حدیث غدیر و اینکه چه قدر این نقل معتبر است، حادثه هجوم در خانه ی نزدیک بقیع بوده نه خانه ی کنار مسجد پیامبر(ص) و ...

در مجموع در این روزگار کم بودن آثار داستانی خوب و جذاب درباره معصومین (ع)، فکر می کنم با وجود همه موارد فوق، بشود"به امید دیدار" را اثری که ارزش خواندن و وقت گذاشتن دارد معرفی کرد.
      

6

        شرح الف خمیده به گفته نویسنده محترم روایتی است داستان گونه و پژوهش محور بر اساس قرآن کریم و منابع متقدم و متاخر از میان کتب معتبر شیعه و سنی درباره ی ولادت تا شهادت حضرت صدیقه طاهره (س)، و به گفته ناشر محترم و توصیفات فضای مجازی اثریست که به دور از خیالپردازی های داستانی و متعهد به خط معتبر تاریخی نوشته شده است.
همین توصیف پژوهش محور بودن کافی بود که من را به خواندن کتاب ترغیب کند اما متاسفانه مثل داستان های پژوهش محور قبلی این انتشارات، از منظر تاریخی خاطره ی خوبی برایم باقی نگذاشت، از منظر ادبی نیز جز در یکی دو صفحه، نقش ماندگار و دوست داشتنی در ذهنم ایجاد نشد. طبیعتا چون ابتدا و انتهای داستان مشخص است و قرار است اثری روایت گونه باشد، پس تعلیق خاصی را در روند داستان شاید نمی شد انتظار داشت. 
تا اواسط کتاب به داستان تبدیل کردن تاریخ بد نبود، عناصر داستانی بیشتر به چشم می آمد، فضاسازی های بیشتری وجود داشت. تعامل و گفتگوی بیشتری بین افراد شکل گرفته بود(هر چند همین خیالپردازی ها هم گاهی اوقات فارغ از شخصیت معصوم (ع)، به لحاظ منطقی هم برایم پذیرفتنی نبود) ولی از اواسط کتاب تا انتها، دیگر حضور نویسنده در خلق فضا و موقعیت چندان به چشم نمی آمد. بیشتر شبیه کنار هم گذاشتن و بازنویسی داستانی گزارش های تاریخی منتخب بود.
با این وجود شاید برای کسی که از تاریخ زندگی حضرت زهرا (س) چیزی نمی داند یا می داند ولی دوست دارد یک بار دیگر به صورت داستانی بخواند تا حدودی خوشایند باشد. البته به شرط آنکه ریز موضوعات تاریخی یا کلامی برایش اهمیتی نداشته باشد. همچنین به صورت کلی اگر به داستان نگاه شود می توان گفت فضای تاریخی ترسیم شده در کتاب درباره دوران مدنظر نویسنده، از فضای تاریخی نقل شده در منابع متقدم  دور نیست.
داستان سه راوی دارد، حضرت خدیجه (س)، حضرت زهرا (س) و اسماء بنت عمیس و داستان زندگی حضرت فاطمه از ولادت تا شهادت به صورت پیوسته از زبان این سه راوی نقل می شود.
در مورد اعتبار منابع مورد استفاده و شیوه ارجاعات و ... مطلب زیاد دارم ولی چون تخصصی می شود اینجا نمی گویم.
فهم تاریخی نویسنده محترم، فضاسازی بر اساس آن فهم تاریخی و در مرحله ی بعد گذاشتن آن فهم و یا خود گزاره های تاریخی در فکر و زبان هر سه راوی که یک نفر از آنان معصوم است و دیگری حضرت خدیجه (س)، خودش نیز محل بحث مهمی است که باز هم این فضا برای بیانش مناسب نیست.
غلط های نگارشی و ویرایشی هم که متاسفانه در کتاب وجود دارد مانند حمته، فالله خیر الحافظا، اصبر یا خدیجه، حارثه بن زید در حالی که زید بن حارثه درست است و ...
در کنار این موارد، سوالات تاریخی زیادی نیز هنگام خواندن کتاب در ذهنم شکل گرفت که  برای نمونه، تعدادی از آنها را اینجا می نویسم:

۱. سوال اولم در مورد صحبت حضرت زهرا (س) با حضرت خدیجه (س) در دوران بارداری است. گزارشی که در منابع نقل شده آن است که حضرت خدیجه (س) این موضوع را با پیامبر (ص) مطرح نمی کند و پیامبر (ص) متوجه این موضوع می شود و از خدیجه (س) می پرسد: با که سخن می گویی و ...
آیا گزارش دیگری وجود دارد که خدیجه (س) از این اتفاق هیجان زده شده و این موضوع را با پیامبر (ص) مطرح می کند؟یا تخیل نویسنده موضوع را به این صورت مطرح کرده است؟ چهره ای که از حضرت خدیجه در این دو حالت تصویر می شود متفاوت است. گزارش منابع، خدیجه ای را تصویر می کند که این حالت را می پذیرد ، برایش عجیب نیست و هیجان زده نمی شود ولی خدیجه ای که در گزارش دوم تصویر می شود با بروز این حالت با عجله به حجره پیامبر (ص) می رود.
۲. در قسمتی از کتاب نویسنده از قول حضرت خدیجه اشاره می کنند وقتی قاسم و عبدالله و زینب و رقیه و ام کلثوم به دنیا آمدند سفره رنگین تری در خانه پهن بود و خانه از مهمان خالی نمی شد. این گزارش در کدام یک از منابع بوده؟ یا جز داستان پردازی های نویسنده است؟ اینکه آیا در گزارش های تاریخی هم به این موضوع اشاره شده یا نه و اگر اشاره شده این مهمان ها چه مردمانی بوده اند، در فهم شرایط حضور پیامبر (ص) در مکه تاثیرگذار است. همچنین در بررسی جایگاه خدیجه (س) بعد از ازدواج با رسول خدا (ص) در بین قریشیان.
۳. این تردید اسماء بنت عمیس برای رفتن به حبشه چطور؟ این هم جزء تخیلات است یا با مطالعه منابع به این نتیجه رسیده اند؟کدام منبع؟! اصلا منابع را کنار بگذاریم، در همین کتاب به دو کنیز در خانه پیامبر اشاره می شود یکی سلماء، یکی خضره، از طرفی ام ایمن هم مرتبا رفت و آمد دارد. زینب و ام کلثوم هم هستند. کل افراد خانه پیامبر (ص) هم ۳ نفر هستند. پیامبر (ص)، خدیجه (س) و فاطمه خردسال، اگر قول ۲۵ سال هم برای حضرت خدیجه در هنگام ازدواج بپذیریم در هنگام هجرت مسلمانان به حبشه حوالی ۴۵ تا ۴۷ ساله هستند. چطور می شود که یک بانوی ۴۵ ساله که تجربه بزرگ کردن ۳ دختر دیگر را دارد با دو کنیز و یک کمک کار پاره وقت و دو دختری که می توانند به او کمک کنند، در انجام امور خانه و نگهداری از یک کودک دچار مشکل شود که اسماء بخواهد به این خاطر همراه همسرش به حبشه نرود؟ یا اصولا سفر یکی دو روزه یا یکی دو ماهه بوده مگر؟ آیا اصولا همچنین شخصیتی از اسماء بنت عمیس در تاریخ ترسیم شده که در برابر نظر پیامبر (ص) اما و اگر بیاورد؟
۴. بعد از نزول آیه و انذر عشیرتک الاقربین و در هنگام نقل ماجرای دعوتی که پیامبر (ص) از خویشان انجام داد، نویسنده از زبان خدیجه (س) این چنین می گوید: "تمام آن شب منتظر بودم تا محمد لب به سخن بگشاید و پرده از راز نبوت خویش بردارد"، سوالم این است: طبق نقل منابع متقدم این دعوت از خویشان سه سال بعد از بعثت پیامبر (ص) اتفاق افتاده، کدام یک از منابع معتقدند قریش و اهالی مکه تا آن روز از بعثت پیامبر (ص) بی اطلاع بوده اند؟آیا اقدامات پیامبر (ص) در این مدت آنها را آگاه نکرده بود؟ پیامبر (ص) سه سال دعوت غیر عمومی داشت و بعد از سه سال این دعوت عمومی شد. قریش از آن دعوت غیر عمومی و بعثت پیامبر (ص) و به اصطلاح آیین جدید هم مطلع بود.
۵. در همین صفحات و در جریان همین مهمانی باز هم جمله ی عجیب دیگری بر زبان حضرت خدیجه (س) می آید: خوب به خاطر آوردم که از همان شب، قریش نسبت به بنی هاشم کینه برداشت. سوالم این است که دقیقا منظور از قریش چه کسانی هستند؟ عموی پیامبر(ص) مورد نظر است؟ داستان کینه های بین قریش که به خیلی قبل تر باز می گردد، کتاب النزاع و التخاصم مقریزی را ببینید‌. حداقل واضح ترینش که بسیار معروف است به زمان هاشم بن عبدمناف برمی گردد.
۶. در دو قسمت از داستان، یکی هنگام حضور حضرت فاطمه (س) کنار بستر حضرت خدیجه (س) و دیگری هنگام خروج فواطم از مکه و حمله به کاروان آنها، نویسنده از قول حضرت زهرا (س) نقل می کند که "امن یجیب" خواندم. در کدام منبع به این موضوع اشاره شده که حضرت زهرا (س) در هنگام گرفتاری "امن یجیب" خواندند؟ یا در کدام یک از منابع تاریخی و حدیثی ما از قول معصوم روایت شده که در هنگام گرفتاری آیه "امن یجیب" خوانده شود؟ آیا منظور نویسنده دعایی است که در بحارالانوار از قول معصوم نقل شده؟ آن دعا هم که "امن یجیب" نیست! این نسبت دادن عملی غیر قطعی به معصوم که بار استحباب برای آن کار ایجاد می کند، چه وجهی دارد؟
 ۷. در شب هجرت پیامبر (ص) گفتگویی بین حضرت فاطمه (س) و ام ایمن شکل می گیرد و حضرت زهرا (س) این گونه می گوید: نگران هجوم مشرکین مکه ام، پسرعمویم تنهاست و یاوری ندارد. ام ایمن هم می گوید: چه یاوری قدرتمندتر از خدا؟؟و سپس شرایط ناامنی حضور پیامبر (ص)  را در مکه توضیح می دهد‌. در ادامه از قول حضرت فاطمه (س) این گونه بیان می شود که ام ایمن درست می گوید.
سوالی که برایم ایجاد می شود این است که فاطمه ۸ یا ۹ ساله ای که در همین کتاب توصیفات جالبی در مورد شخصیت او دارد و او را کودکی عادی تصویر نکرده بلکه جملات و رفتارهایی به او نسبت می دهد که بسیار فراتر از سن اوست، چه طور به قدرت خدا آگاه نیست یا نیاز به یادآوری توسط ام ایمن دارد؟ آن هم فاطمه ای که از نگاه ما شیعیان معصوم است.
۸‌. این سلمایی که در کتاب به عنوان کنیز خانه ی حضرت خدیجه و حضرت زهرا (س) مطرح شده کیست؟ سلما ام رافع است یا سلما بنت عمیس خواهر اسماء یا یک سلماء خیالی؟ در گزارش های تاریخی ظاهرا دو فرد مطرح هستند که امکان داشته طبق وصیت و سفارش خدیجه (س) در شب زفاف حضرت زهرا (س) در کنار ایشان باشند. اسماء بنت عمیس یا سلمی بنت عمیس، در مورد اسماء، بعضی حضور او را به خاطر هجرت به حبشه محل اشکال می دانند و حضور سلمی بنت عمیس را محتمل تر می شمارند. این سلمی بنت عمیس همسر حضرت حمزه سیدالشهداست و کنیز نیست. آن سلما ام رافع هم در گزارش هایی که من دیدم کسی نیست که خدیجه (س) به او وصیت کرده باشد‌. انگار نویسنده محترم این شخصیت ها را در هم آمیخته اند و این موضوع برای کسی که با تاریخ آشنایی دارد اذیت کننده است‌. وقتی گزارش تاریخی و شخصیت تاریخی وجود دارد چه نیازی به این در هم آمیختن اطلاعات و شخصیت هاست؟ شاید هم نویسنده محترم گزارش های دیگری را دیده اند که در منابع محل رجوع من نبوده است!
۹. این جمله ای که نویسنده محترم از حضرت زهرا (س) نقل می کنند که به پدرم بگو برای زن خوب است که وجودش را از نامحرم محفوظ کند، درک نویسنده از آن روایت معروف است که آمده: بهترین چیز برای زنان آن است که او مردان را نبیند و مردان هم او را نبینند؟ اگر این روایت است چه نیازی به تغییر متن  و مفهوم آن بود؟ البته این حدیث هم از لحاظ منسوب بودن به حضرت زهرا (س) بین اساتید محل اشکال و اختلاف است که می توانید برای نمونه به مباحث خانم دکتر اخوان مقدم مراجعه کنید.
۱۰. گزارش اعتراض حضرت زهرا (س) به داشتن فرزندی که قرار است بعد از رسول خدا (ص) به دست امت او کشته شوند، به فرض صحت، در کتاب کافی درباره امام حسین (ع) آمده است(حکمت خلقت حسین (ع)) ولی در این کتاب درباره امام حسن (ع) ذکر شده است، دلیلی خاصی دارد یا نویسنده محترم در جایی دیگر این حدیث را نسبت به امام حسن (ع) هم دیده اند؟یا اشتباهی به امام حسن (ع) نسبت داده اند؟
۱۱. ماجرای رفتن مسلمانان با پیامبر (ص) به بیرون از شهر برای جنگ احد با آنچه مشهور منابع گفته اند، متفاوت نقل شده است، در مشهور منابع، سخن از مشورت پیامبر (ص) با مردم است. در نهایت برخی جوانان و برخی بزرگان تمایل به جنگیدن در بیرون شهر دارند و برخی هم نظر با پیامبر (ص) جنگیدن در داخل شهر را ترجیح می دهند‌. در نهایت پیامبر به رای اکثریت احترام گذاشته و جنگ در خارج از شهر را می پذیرد. وقتی برای پوشیدن زره جمع مسلمانان را ترک میکنند، آن کسانی که به جنگیدن در خارج از شهر اصرار داشتند در نظر خود دچار دودلی می شوند و میگویند ما نباید نظرمان را بر پیامبر (ص) تحمیل کنیم، اینجاست که پیامبر (ص) آن جمله را می گویند:سزاوار نیست زمانی که یک رهبر، تصمیمی گرفت آن را نقض کند یا وقتی زره پوشید آن را از تن خارج کند. اما آنچه نویسنده در کتاب نقل کرده مفهوم دیگری را به مخاطب منتقل می کند.
۱۲‌. کدام عباس با کمک علی (ع) می خواست پیکر حضرت حمزه را در جنگ احد جابجا کند؟ به نقل منابع متقدم، عباس عموی پیامبر (ص) که در جنگ احد حضور نداشت. نویسنده محترم این گزارش را از کدام منبع نقل کرده اند؟ البته در فصل آخر و وقایع مربوط به بعد از رحلت پیامبر (ص) نیز جملاتی به عباس بن عبدالمطلب نسبت داده می شود که باز هم کمی جای تعجب و البته تامل دارد.
۱۳. این جملاتی که درباره گریه نکردن بر حضرت حمزه از قول حضرت زهرا (س) نقل شده و تفسیری که از جمله پیامبر (ص) انجام شده مستند به کدام پژوهش و منبع است؟در من لا یحضره الفقیه، معجم الکبیر، طبقات الکبری، اسدالغابه و ... خلاف این تحلیل را مطرح کرده اند و معتقدند مردم مدینه بعد از این جمله پیامبر (ص) اول بر حضرت حمزه (ع) گریه می کردند و بعد بر میت خود و منعی هم اتفاق نیفتاد. ضمن اینکه حضرت زهرا (س) بر سر مزار شهدای احد و حضرت حمزه حاضر می شدند. پیامبر (ص) بر حضرت حمزه بسیار گریه کردند. نویسنده محترم بر چه اساسی این نظر را رد کرده و نظر دیگری را مطرح می کند؟ این مصداق جعل و تحریف در سیره نبوی نیست؟
۱۴. ماجرای اطعام مسکین و یتیم و اسیر توسط حضرت زهرا و امیرالمومنین علیهم السلام طبق نظر اساتید به بودن در یک روز نزدیک تر است تا در سه روز ولی نویسنده محترم به سه روز اشاره دارند. در تفسیر علی بن ابراهیم قمی، تفسیر مقاتل بن سلیمان و مسآر الشیعه شیخ مفید به یک روز اشاره شده است.
۱۵. ماجرای حدیث کساء در منزل ام سلمه بوده یا در منزل حضرت زهرا (س)؟ اگر حدیث مربوط به منزل حضرت زهرا (س) هم بپذیریم در این نقل هم این طور نبوده که علی (ع) بعد از اینکه زیر کساء قرار گرفت حضرت فاطمه (س) را صدا بزند ولی نویسنده این طور نقل می کنند که حضرت علی (ع) بعد از رفتن زیر کساء حضرت زهرا (س) را صدا می زند!!!! این اتفاقات در کدام منابع ذکر شده؟ یا باز هم تخیل نویسنده است؟
۱۶. صلح حدیبیه سال ششم هجری بوده، عمره القضا سال هفتم و جنگ موته سال هشتم هجری بوده ولی در شرح بیست و سوم کتاب این موارد کاملا درهم بیان شده است: بعد از جنگ موته بود که به موجب پیمانی که پدرم در حدیبیه بسته بود و رفت و آمد میان مکه و مدینه آزاد شده بود، پدرم راهی حج شد.
۱۷. در مورد آنچه که درباره وقایع بعد از رحلت پیامبر (ص)، شهادت حضرت زهرا (س) و دفن ایشان در بقیع در این کتاب آمده، صحبت زیاد است و  سوالات زیادی مطرح می شود. ولی ابتدایی ترین نکته در این رابطه، زمان هجوم به بیت وحی است که در این کتاب در روزهای نزدیک به رحلت حضرت رسول (ص) ذکر شده است، در حالیکه پژوهشگران و اساتید با تکیه بر منابع، بین ۳۰ تا ۵۰ روز بعد از رحلت پیامبر (ص) را برای آن ذکر کرده اند. همچنین غصب فدک، احتجاج با ابوبکر، خطبه خواندن فاطمه (س) در مسجد، رفتن به در خانه مهاجرین و انصار به گزارش منابع همه قبل از مضروب شدن حضرت زهرا (س) رخ داده است نه بعد از آن، در حالیکه در کتاب این وقایع همه بعد از مضروب شدن قید شده است. در منابع همچنین ذکر شده میزان آسیب دیدگی حضرت زهرا (س) به حدی بوده که بستری شدند و کارهای خانه را فضه انجام می داده است بعد چطور ممکن است در چنین شرایطی حضرت علی (ع)، حضرت زهرا (س) را سوار بر مرکبی به در خانه مهاجرین  و انصار ببرند؟ آن هم نه در یک شب بلکه در چند شب؟یا در قسمتی نویسنده محترم بیان داشته اند که حضرت زهرا (س) با قد خمیده و درد ناشی از مجروحیت برای خواندن خطبه به مسجد رفته اند و با همه ی اینها شبیه پیغمبر راه می رفته است. مطالبی به این سبک که در کتاب کم هم نیست، این تصور را به ذهن می آورد که انگار تلاش  شده است که گزارش های تاریخی به هر طریقی که ممکن بوده کنار هم قرار گیرند تا داستان به سرانجام برسد و این کار جالبی نیست...

      

12

        دزیره، یک رمان عاشقانه تاریخی  یا یک رمان تاریخی عاشقانه؟ به نظرم دومی توصیف مناسب تری است.
دزیره را صوتی با صدای خانم بستان دوست و ترجمه آقای پزشکزاد از نوار گوش دادم. همزمان نیم نگاهی هم به ترجمه آقای پاکروان داشتم. بعضی قسمت های ترجمه آقای پزشکزاد چنگی به دل نمیزد و ترجمه آقای پاکروان بیشتر مفهوم مورد نظر متن اصلی را منتقل می کرد‌. یکی از دم دستی ترین این موارد در بیان نسبت ها بود، آقای پزشکزاد بیشتر نسبت ها را، خاله، دخترخاله، پسرخاله و دایی ترجمه کرده بود، در حالی که این طور نبود.
داستان از حوالی تولد ۱۴ سالگی دزیره در مارسی شروع می شود و با تاجگذاری او به عنوان ملکه در سوئد به پایان می رسد. در این بین دزیره با ناپلئون جوان ملاقات می کند، عاشق می شود، رها می شود، با ژان باتیست آشنا می شود و ازدواج میکند، انقلاب فرانسه دوران پر فراز و نشیب خود را طی می کند، ناپلئون به کشورگشایی می پردازد، افراد خانواده خود را به مناصب عالی می رساند، آنچه جمهوری نامیده می شد، تغییر پیدا می کند و رنگ سلطنت و استبداد به خود می گیرد، ناپلئون با اروپا می جنگد، ژان باتیست ولیعهد سوئد می شود، فرانسه اشغال میشود، ناپلئون تبعید می شود و سرانجام می میرد...
در تمام داستان این رفت و برگشت نویسنده بین مطلوب بودن جمهوری یا سلطنت مشروط به رعایت حقوق بشر را حس می کردم. حتی آن جمله دزیره در اواخر کتاب که میگفت این گناه من نیست که یک سلسه تاسیس میکنم، به نظرم نشان دهنده همین تردید است. چطور میشود سلسله پادشاهی تاسیس شود و حقوق بشر رعایت شود؟!!! خود نویسنده هم در بعضی مکالمه ها اذعان می کند که نمی شود و این دو با هم جور در نمی آید. شاید گپ و گفت دزیره و پرسن یکی از بهترین نمونه ها برای این موضوع باشد:  
دزیره به پرسن گفت: من اکنون یک ملکه هستم در صورتی که من و شما همیشه جمهوری خواه بودیم. پرسن گفت: مادمازل کلاری ما در فرانسه جمهوری خواه معتقدی بودیم ولی در سوئد سلطنت طلب هستیم...
دزیره را مثل انسانهایی دیدم که سعی می کنند به اصول خود در طول زندگی پایبند باشند و شرایط زندگی را مطابق با آنچه می پسندند پیش ببرند ولی اگر نتوانند بر اوضاع تسلط پیدا کنند سعی می کنند وضع موجود را به گونه ای مدیریت کنند که حداقل از اصول مورد نظرشان زیاد فاصله نگیرند، حتی اگر خنده دار به نظر برسد. مثل توصیه هایی که دزیره در باب حقوق بشر به اسکار می کند... حقوق بشر انتخابی!!!!!

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

        رمان مادر داستان شکل گیری یک جنبش در میان طبقه کارگر و دهقان در روسیه است.
جنبشی که از درون خانه ی یک گارکر ساده شروع می شود، دوستانش را با او همراه می کند، کارگران کارخانه را تحریک می کند، اعلامیه پخش می کنند، زندان می روند، تبعید می شوند، آزاد می شوند، دوباره زندان می روند، در این راه و در اثر شکنجه ها یا شرایط کاری نامناسب می میرند ولی هر کس که می افتد دیگری جای او را می گیرد تا علم مبارزه زمین نیفتد.
و اما مادر، شخصیت ستم دیده ای که سالها در ندانستن غوطه ور بوده و حالا عطش دانستن و بیرون آمدن از این تاریکی ها را دارد، از پسرش می پرسد، با دوستان پسرش صحبت می کند، می فهمد، همراه می شود، برای آرمان های جنبش تلاش می کند، خطر می کند، اعلامیه پخش می کند، به پسر دربندش افتخار می کند، آرمان جنبش را فریاد می زند و ...
به نظرم با بررسی شخصیت مادر در این داستان  می توان روند یک انقلاب درونی را مشاهده کرد، می شود نقش اراده را در فهمیدن و حرکت از تاریکی به سمت روشنایی و نقش تلاش را برای به ثمر رسیدن آرمان ها دید.
به نظرم نویسنده در خلق تیپ های شخصیتی مختلفی که در جریان یک جنبش ممکن است شکل بگیرد موفق عمل کرده است‌. این کتاب را که میخواندم نظریه های مختلفی مانند نظریه مرتون که می تواند در مورد تحلیل عملکرد افراد حاضر در جنبش ها مطرح باشد، در ذهنم چرخ می خورد. بعضی وقتها هم ذهنم از میان داستان به سراغ مباحث علمی در مورد مراحل مختلف جنبش ها و دلایل شکست یا پیروزیشان می رفت. تفاوت این جنبش را با  انقلاب خودمان بررسی می کردم. به تفاوت آرمان های جنبش کارگری و عقاید افراد (که در گفتگوهای بین شخصیت ها نمود داشت) با انقلاب خودمان توجه می کردم.
خلاصه اینکه رمان مادر مرا دوباره سر کلاس درس جذاب جنبش های معاصر نشاند.
      

8

ویدئو در بهخوان
        بنا به دلایلی مجبورم کتاب‌های آقای صدقی را بخوانم. ۵ جلد 
 مجموعه آبنبات ها، غریزه وصلی، مغز نوشته های یک جنین و دومین و آخرین نشان مردی را فعلا خوانده ام. امروز که داشتم این کتاب‌ها را در ذهنم مرور می کردم یاد آن قسمت از سریال قصه های مجید افتادم که ناظم داشت سر صف، نمره های ریاضی مجید را می خواند و به یک نمره شاهکار رسید: هشت!
به نظرم قلم طنز آقای صدقی یک ویژگی هایی دارد که در کتاب‌های مختلف فقط شدت و ضعف پیدا می کند. در بعضی، شوخی های مبتذل و جنسی، ابزار اصلی برای خنداندن مخاطب است و بی احترامی ها، بددهنی ها، دروغ گفتن ها و سرکار گذاشتن ها در جایگاه بعدی قرار می گیرد. در بعضی دیگر مثل همین غریزه وصلی دروغ گفتن های مکرر، ساده لوح و فضول نشان دادن جنس زن، مسخره کردن ها و بی احترامی ها به عنوان ابزار اصلی برای گرفتن خنده مورد استفاده قرار می گیرد. البته با وجود اینکه شوخی های جنسی این کتاب در مقایسه با مجموعه آبنبات ها به نظرم کمتر است ولی متاسفانه در قسمتی از کتاب بسیار واضح تر از شوخی های آبنبات هاست و اوج آن در معرفی فیلمی است که نام کتاب از آن گرفته شده و مخاطب را نسبت به آن فیلم کنجکاو می کند.
شخصیت ها در این کتاب و سایر کتاب‌های آقای صدقی آنقدر برای سرپوش گذاشتن روی کارهای نادرستشان دروغ می گویند که با پایان یافتن کتاب و در عین حال دوست داشتنی بودن شخصیت ها در نظر مخاطب، زشتی دروغگویی برای خواننده کم می شود.
به نظرم تغییر تدریجی ارزش ها در قالب طنز در ذهن مخاطب به همین شیوه اتفاق می افتد. محسن، دایی اکبر، آقا جان و ... الان در کتاب‌های آقای صدقی دوست داشتنی هستند ولی با گذر زمان ویژگی این شخصیت های داستانی نیز در کف جامعه جذاب می شود.

یادم رفت بگویم به نظرم شاهکار آقای صدقی همان دومین و آخرین نشان مردیست چون همان طور که قبلا هم گفتم طنز تقریبا تمیزی دارد و البته صحبت در این باره بسیار زیاد است.

پ.ن. خداروشکر که این کتاب چاپ نشد...
      

3

        غرور و تعصب ماجرای یک خانواده با ۵ دختر است. از ۱۶ ساله تا بیست و یکی دو  ساله. خواهرهایی با روحیات کاملا متفاوت که در داشتن یک دغدغه با هم اشتراک دارند و آن هم ازدواج کردن است. مادر خانواده هم روحیات خاص خود را دارد اما مهم ترین دغدغه اش خوشگذرانی و ازدواج دخترهاست آن هم با خانواده هایی پولدار، نجیب و سرشناس...
به نظرم داستان بسیار روان است. فراز و فرود خاصی ندارد. درگیری ذهنی خاصی برای، خواننده  ایجاد نمی کند. از اواسط داستان و شاید قبل تر از آن، پایانش قابل پیش بینی است. این طور به نظرم آمد که سطح دغدغه دوشیزه بنت ها در پیدا کردن یک شریک رقص و ازدواج، آن هم در صورت ظاهری آن خلاصه میشد و از این جهت جین ایر یا حتی قصر آبی را یک سر و گردن و شاید بیشتر، بالاتر ار غرور و تعصب می دانم ولی توجه به اصول اخلاقی  توسط دو دختر بزرگ خانواده را خیلی دوست داشتم.
اوایل تا اواسط داستان برایم تا حدودی زجرآور بود چون دو محور عمده داشت که نمی پسندیدم:
۱. دغدغه مادر خانواده برای برگزاری مهمانی های متعدد برای پیدا کردن شوهر برای دخترهایش(نگرانی او را با توجه به قانون ارث در آن زمان درک میکنم ولی حجم رفتارهای برآمده از آن نگرانی را درک نمیکنم)/ دغدغه دو سه تا از دخترها برای آنکه با چه کسی برقصند/ تمایل به تفسیر لبخند یا توجه یک مرد به یک دختر خانم به عاشق بودن او
۲. یک طرفه قصاوت کردن در مورد آقای دارسی و بینگلی، این یک طرفه قضاوت کردن بعضی وقتها خیلی حوصله ام را سر می برد
اما با این وجود در دو قسمت، تغییر فضای داستان را خیلی دوست داشتم. یک بار آنجا که دلم می خواست الیزابت را به خاطر یکدندگی و اصرار بر قضاوت های نادرستش کتک بزنم 😆 ولی ناگهان نویسنده او را بسیار هنرمندانه متوجه اشتباهش کرد. بار دوم آنجا که آقای دارسی خاضعانه به نادرست بودن رفتار غرورآمیزش اعتراف کرد و نقش رفتارهای الیزابت را در این موضوع پررنگ دانست.
با یک موضوع هم کنار نمی آیم و آن هم نوع برخورد خانواده با فرار لیدیا بود. به نظرم آمد این دختر و آن داماد چندان بابت کارهای نادرستی که کرده بودندمتحمل ضرر نشدند و زشتی رفتارشان را درک نکردند. من هم به عنوان مخاطب از برخورد خانواده با آنها چندان نادرست بودن رفتارشان را برداشت نکردم هر چند که نارضایتی از این عمل لیدیا در گفتار بعضی از افراد خانواده به صورت واضح نمود داشت.
و باز هم مسئله به رسمیت نشناختن حق ارث برای زنان در اروپا که در سالهای نه چندان دور جز دغدغه های اصلی آنها بوده است.
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.