یادداشت مریم رضازاده
1402/11/24
برشی از کتاب: مامان حواله ام میداد به روزی که بابا برگردد و پدرم را دربیاورد. میدانم که این یک اصطلاح است. ولی من نمیتوانستم قبول کنم که بابا قرار است خودش را دربیاورد. یعنی از کجا دربیاورد؟ بیاختیار چیزی که این اصطلاح تصور میکردم این بود، بابا یک کت بلند سیاه پوشیده و مثل شعبده بازها از توی کلاهش به جای اینکه خرگوش یا کبوتر در بیاورد، چند تا از خودش را در میآورد و بعد همهی باباها با چوبهای شعبده بازی شان دنبالم میکنند و از همه طرف من را به چیزهای عجیبوغریب تبدیل میکنند و من در همان حالتی که هی تبدیل به موش و عنکبوت و سوسک و گراز و میمون و قورباغه میشوم از دستشان فرار میکنم. ✍️این کتاب ما را با خود میبرد به دنیای نوجوانی به نام داوود که با پدر و مادر و زری خواهرش زندگی میکند و صندوقی دارد با داله های دست ساز خودش که برای هر کدام اسم و قصه ای ساخته و ماجراهای تلخ و شیرینی را میگذراند و ما را با خودش همراه میکند تا اینکه در آخر کتاب یک غافلگیری همه را شوکه میکند، قلم استاد شرفی خبوشان مخاطب را میخکوب میکند تا آخر این کتاب را یک نفس بنوشید
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.