معرفی کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است اثر زینب عرفانیان

درگاه این خانه بوسیدنی است

درگاه این خانه بوسیدنی است

4.7
115 نفر |
55 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

211

خواهم خواند

57

شابک
0000000161779
تعداد صفحات
240
تاریخ انتشار
1399/7/27

نسخه‌های دیگر

توضیحات

کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است، نویسنده زینب عرفانیان.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به درگاه این خانه بوسیدنی است

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 208

مادر شوهرم به حاجی می‌گفت: این پسرها پشتت را پر می‌کنند. حالا حاجی مانده بود و عکس پسرهایش. یک عکس در کوهسنگی مشهد با بچه‌ها داشت که دو طرفش ایستاده‌اند. دستانش را دور رسول علیرضا حلقه کرده. هر بار عکس‌ را می‌دید، می‌گفت: «دست‌هام خالی شد.» از خانه ما، حاجی اولین نفر به جبهه اعزام شد، علیرضا هم آخرین نفر. حاجی همیشه آه می‌کشید و سری تکان می‌داد که «قدم اول را من برداشتم؛ ولی علیرضا از من جلو زد.» راست می‌گفت علیرضا خیلی زود به آرزویش رسید. همه ابراز ناراحتیش در همین حد بود. همیشه غمش را در دلش می‌ریخت. نه به من می‌گفت، نه دوست داشت مردم را ناراحت کند. پنج پسری که خدا بهمان داد. فقط امیرحسین دو ساله برایش ماند. شب‌ها می‌دوید دست پسرش را می‌گرفت تا با هم به مسجد بروند. یک شب از مسجد برگشت، گفت: - خانم دیگه امیرحسین رو با من مسجد نفرست. فکر کردم بچه شیطنت می‌کند،نمی‌گذارد نماز بخواند؛ ولی گفت: - من قبلاً با سه تا جوون به مسجد می‌رفتم. الان با این بچه دو ساله،مردم دلشون برام می‌سوزه. ناراحت میشن. خوب نیست مردم رو ناراحت کنیم.

6

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به درگاه این خانه بوسیدنی است

نمایش همه

یادداشت‌ها

          با زینب خانم عرفانیان در کارگاه نویسندگی آشنا شدم. استادم بود. منظم و سروقت. نمی‌شناختمش. شنیده بودم تقریظ رهبری گرفته است. دوست داشتم کتاب‌هایش را بخوانم. از کتاب‌هایش مثل بچه‌هایش حرف می‌زد. عمر و سلامتی‌اش را گذاشته بود پای کتاب‌هایش اما طوری کار کرده بود که همه شخصیت‌های کتاب‌هایش را بیشتر می‌شناسند تا خودش را. با کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» شروع کردم. نمی‌دانم این کتاب، کتاب چندم بانو عرفانیان است اما قلم زیبای ایشان کاری با من کرد که بارها به گریه افتادم. اما صد البته که شخصیت خاص سرکار خانم منهی هم در کشش و محتوای غنی کتاب بی‌تاثیر نیست.
کتاب «درگاه این خانه بوسیدنی است» برگرفته از خاطرات زندگی سرکار خانم فروغ منهی مادر شهیدان خالقی‌پور است که از روز عروسی فروغ شروع می‌شود و به درگاه خانه ابدی شهیدانش در بهشت زهرا(س) می‌رسد. کتابی که با چاپش در سال ۹۹ خیال فروغ را راحت کرد.
این کتاب را می‌توانم به تمام زنان سرزمینم توصیه کنم. به نوجوان‌ها، چون علیرضا و محمد دو شخصیت نوجوان در این داستان هستند که ممکن است نوجوان‌ها با آن‌ها همذات‌پنداری کنند. همچنین بخشهای ابتدایی کتاب به شدت برای کسانی که به زندگینامه خواندن علاقه دارند، ممکن است جذاب باشد. این کتاب از آن کتاب‌هایی است که می‌توانید و دلتان می‌خواهد در یک روز بخوانید. قصه زنی از دیروز که از جنس امروز است. از جنس خودمان. 
زنی خواندنی. زنی که قبل از انقلاب در کشورهای غربی چادر به سر دارد و با نوزاد بدون اطلاع همسرش به تظاهرات می‌رود. زنی که مثل خودمان برای جدا شدن از وابستگی‌هایش جان می‌دهد. زنی که …
فروغ منهی فقط مادر سه شهید نیست.
و اما در این کتاب با خواندن وصیتنامه زیبای شهیدان خالقی‌پور بیشتر با عظمت روح ایشان آشنا می‌شوید و با دیدن عکسهای زیبای ایشان بیشتر از خواندن کتاب لذت می‌برید.

اگر اشتباه نکنم از این کتاب پنج سری تجدید چاپ شده و شما می‌توانید نسخه صوتی این کتاب را از طاقچه بی‌نهایت بشنوید. این کتاب چهارده فصل به نامهای (جایی در انتظار بهشت، کادوی پدرم، از تو یک قهرمان می‌سازم و …) دارد که همگی به بهترین شکل نامگذاری شده‌اند.
کتاب دویست و چهل صفحه است و جزو کتاب‌های کم حجم به حساب می‌آید. بنابراین به کسانی که وقت کمی دارند توصیه می‌کنم.
بخشی از کتاب که فروغ به دیدن امام می‌رود اولین بخشی بود که من را به شدت احساساتی کرد. از آن به بعد فقط گریه بود و گریه.  قسمتهایی از کتاب را مطالعه بفرمایید:
دیگر مطمئن شدم چه به روزم آمده. خبری که چهل روز منتظر شنیدنش بودم، حالا داشت خفه ام می کرد. تنم از باد سرد پاییز سوزن سوزن می شد. در را بستم و داخل آمدم. خانه مان به نظرم خیلی خلوت آمد؛ سرد و خسته. سکوت مثل یک مار سیاه رویش چنبره زده بود. خودم را از پله ها بالا کشیدم. داغ خبر دلم را می چزاند. آرام نداشتم. دهانم خشک و تلخ شده بود. دوستم، خانم آقایی مهمانم بود. مبهوت نگاهم می کرد تا حرفی بزنم. زهرا و عزیز هم چشم به دهان من دوخته بودند. دلم نیامد چیزی بگویم. نمی توانستم بنشینم. دراز کشیدم. انگار روی فرشی از میخ بودم. همۀ سلول هایم درد می کرد. می لرزیدم. داشتم از درون متلاشی می شدم. خانم آقایی بالای سرم نشست: چرا این طوری می شی؟ بلند شدم نشستم. حالم بدتر شد. سرم روی تنم سنگینی می کرد. دوباره دراز کشیدم. آن لحظه فکر کردم جان دادن هم همین قدر سخت است. خانم آقایی از وضع من به گریه افتاد. دوست نداشتم مهمانم ناراحت باشد:  چرا گریه می کنی؟ اشک هایش پشت هم می ریخت: به حال تو. چرا اینجوری می کنی؟…
        

7

          مادرها لطیفند دیگر، همه این را می‏دانند اما دنیا همیشه یادش هست تا به هر بهانه‏ای این را به یادمان بیاورد. اولین جملات کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است این است
روی تابوت علی را باز کردم، در بهشت باز شد. ته تغاری شهدایم. چه قدر آرام خوابیده بود. دیگر سرفه نمی‏کرد. چهل روز زیر آفتاب ماندن، از صورت سرخ و سفیدش چیزی باقی نگذاشته بود. دلم چشم‏هایش را می خواست. کاش بازشان می‏کرد و قربان صدقه‏اش می‏رفتم.
سرم را کنار گوشش بردم: علی جان! اون دنیا مامان را یادت نره‏ها. حلالم کن.
علی تمام جانم بود. دلم می‏خواست کنارش بمانم. ببوسمش، ببویمش و برایش لالایی بخوانم. 
لب روی لب‎هایش گذاشتم. انگار یک تخته چوب زیر لبم بود. سخت و خشک. هیچ گوشتی به تن بچه‏ام نبود. یاد روضه اباعبدالله کنار پیکر علی اکبر دلم را چنگ زد. آقا کنار پیکر پسرشان چه کشیدند؟ بچه‏هایم خاک پای علی اکبرش هم نبودند. چشم‏هایم را بستم. صورت به صورت علی. عمیق نفس می‏کشیدم تا بوی جانش در مشامم بماند. دیگر نه چیزی می‏دیدم نه چیزی می‏شنیدم. از این دنیا جدا شده بودم. شناور در بی‏وزنی و خلسه‏ای عمیق. جایی میان زمین و آسمان. جایی در انتظار بهشت. دستم را زیر سرش بردم تا بغلش کنم، مثل وقتی به دنیا آمد.
هی جمله‏ای نوشتم، هی پاک کردم. دوباره. بعد از این حرف‏ها دیگر چیزی نداشتم که بنویسم. قلب من هم همراه فروغ کنار پیکر علی آب شده بود. سومین پسر شهیدش. 
انگار فقط خداست که از قلب مادرها خبر دارد. قلب‏های داغدارشان و فقط خودش آن جاست. برای همین است که بهشت را گذاشته است زیر پاهایشان و خودش قلب آن‏ها را در دست گرفته است
        

8