امین شوشتری

@amsh1317

19 دنبال شده

22 دنبال کننده

                      تکنسین صدا
علاقه مند به کتاب و کتابخوانی

من به همراه دوستانم یه گروه فرهنگی هنری داریم که در اون "محتوای صوتی" تولید میکنیم.
از جمله ی این محتواهای صوتی کتاب صوتیه که میتونه به شما (در کنار کتاب چاپی) در بیشتر مطالعه کردن اون هم در زمان های مرده کمک کنه.
این محتواهای صوتی رو میتونید توی سایت ما ببینید و بشنوید.

راستی اسم گروه فرهنگی هنری ما یَم هستش  و سایتمون هم avayam.ir

کتاب صوتی همراه خوبیه برای احیای زمان مرده ی شما.
                    
avayam.ir
amsh1317

یادداشت‌ها

                من و همکارانم در گروه فرهنگی هنری یم نسخه صوتی کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است را تولید کرده ایم. در این متن معرفی این کتاب صوتی را برایتان نوشته ام.

خاطرات این حاجیه خانم آنقدر شیرین و شنیدنی هستند که حتی اگر هیچ ویرایشی بر سخنان ایشان صورت نگیرد و شما مستقیما خاطرات ایشان را بشنوید هیچگاه ایشان را فراموش نخواهید کرد.

 کتاب صوتی درگاه این خانه بوسیدنی است خاطرات مادر شهیدان خالقی پور است که زینب عرفانیان این خاطرات را با قلم توانا و پر کشش خود بر جذابیت آن افزوده و اعظم کیانی نیا با صدای گرم و لحن صمیمانه خود آن را شنیدنی تر کرده است.

 خانواده شهیدان خالقی پور ساکن محله نازی آباد تهران هستند که در برخی از ایام سال در زنجان ساکن می شوند، اولین شهید این خانواده شهید داود خالقی پور، متولد 1344 است که در سال1362  طی عملیات خیبردر جزیره مجنون به فیض شهادت نائل آمد، دو شهید دیگر این خانواده نیز رسول و علیرضا متولدین 1346 و 1350 بودند که به طور همزمان در سال1367  در منطقه شلمچه،عملیات پاسگاه زید، همزمان با عملیات مرصاد در جنوب کشور انجام شد در آغوش یکدیگر به فیض شهادت نائل آمدند. بانو فروغ مُنهی، مادر شهیدان خالقی‌پور است که با صبر و پایداری راه فرزندان خود را ادامه می‌دهد. مادری که هنوز هم مثل ایام هشت سال دفاع مقدس، با اقتدار و محکم صحبت می‌کند و می‌گوید هنوز دفاع تمام نشده است و جنگ با دشمن ادامه دارد تا ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.

خاطره ای از حاجیه خانم فروغ منهی: در زمان ارتحال امام خمینی (ره) در مساجد برای احداث حرم امام خمینی (ره) کمک های مردمی را جمع آوری می کردند، من نیز سه تا النگو داشتم که برای کمک به ساخت حرم امام به مسجد بردم هنگام بازگشت، متصدی گفت خانم خالقی پور قبض فراموشتان نشود، برگشتم و نگاه معناداری را به وی کردم، خودش متوجه شد و گفت خانم خالقی پور برای دادن بچه هایش قبض نگرفته است.

در بخشی از این کتاب صوتی می‌شنوید:
کنار تابوت زانو زدم. پوستش از شیمیایی مُلتهب و تن سفیدش پر از دانه‌های ریز قرمز بود. مثل وقتی که سرخک گرفت. به پوستش دست کشیدم. زخم ترکش‌ها‌ی زبر. چقدر حرف برای گفتن داشتم. به صورتش دست کشیدم. سرمای تنش در جانم خزید. چرا قدر پسرم را ندانستم؟ تا چشم بر هم زدم، از پیشمان رفت. من ماندم و حسرتی که دلم را می‌سوزاند. دستش را در دستم گرفتم. موهایش را نوازش کردم. صورتم را نزدیکش می‌بردم و عقب می‌آوردم. حرف می‌زدم و گریه می‌کردم. ساکت می‌شدم و نگاهش می‌کردم. می‌بوییدم و می‌بوسیدمش. همة تنش را لمس کردم. ذره‌ذرة داوود را به خاطر می‌سپردم.

برای دریافت کتاب صوتی درگاه این خانه بوسیدنی است به لینک زیر مراجعه کنید:
https://yamcag.ir/dib/
        
                عاشقانه ای برای 16 ساله ها، داستان زندگی دختر نوجوانی که کشتندش
شامگاه 24 فروردین ماه 1387 بود که خبر انفجار بزرگی در شهر شیراز منتشر شد. این انفجار که در حسینیه سید الشهدای کانون رهپویان وصال همزمان با برگزاری مراسم جلسه هفتگی هیأت این کانون رخ داد. در این انفجار 14 نفر از هم وطنان، از کودک و خردسال و زن و مرد، مظلومانه به شهادت رسیده و بیش از 300 نفر مجروح شدند.
در بین شهدای این فاجعه غم انگیز، نام یک دختر نوجوان 16 ساله به نام راضیه کشاورز به چشم می‌خورد. راضیه در ابتدا مجروح میشود و در بیمارستان نمازی بستری می‌شود. ولی در آخر در تاریخ دهم اردیبهشت ماه سال 1387 او هم به جمع شهدای این حادثه تروریستی پیوست.

در متن کتاب عاشقانه ای برای شانزده ساله ها آمده که راضیه در همان سن کم هم برای اینکه از یاران امام زمان باشد برنامه ریزی می‌کند و آرزو میکند تا با شهید شدن بتواند به یاران امام زمان بپیوندد. او با خواندن 40 روزه ی دعای عهد به مادر خود نوید این موضوع را داده بود.

راضیه تا قبل از بهار 16سالگیش موقعیت‎‌های چشمگیری را در زمینه ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد.
تعدادی از افتخارات شهیده راضیه کشاورز:
مقام اول مسابقات قرآن یادواره عزت و افتخار حسینی در سال تحصیلی 81-82 در دبستان پیام انقلاب 1
مقام اول مسابقات قهرمانی فارس در رشته کومیته در سال 82
مقام اول انفرادی استان در رشته کاتا نوجوانان در سال 84
کسب گواهینامه کمربند سیاه دان یک در سبک شوتوکان از فدراسیون کاراته جمهوری اسلامی در سال 83
و...

در ساعات اولیه روز بعد از انفجار بود که شبکه معاند یورو تی وی که ارگان رسانه ای انجمن پادشاهی ایران بود در بیانه ای مسئولیت این انفجار را به عهده گرفت و عامل این انفجار را گروه تروریستی تندر معرفی نمود. چندی پیش خبری منتشر شد که سربازان گمنام امام زمان سرکرده این گروه تروریستی را در خارج از مرز های کشورمان دستگیر نموده و به ایران منتقل کردند.
نویسنده کتاب عاشقانه ای برای 16 ساله ها در مقدمه این کتاب می‌نویسد:
مدت زیادی از شهادت رفقای هم هیئتی مان نگذشته بود که با دوستان مان در واحد شهدای کانون بر آن شدیم تا زندگینامه 14 شهید این فاجعه را به صورت کتاب در آوریم تا هم به مخاطب نوجوان و جوان الگویی از جنس خودش معرفی کنیم و هم اینکه شاید بتوانیم کمی از دِینی که همیشه از شهدا بر گردنمان بوده و هست را بکاهیم. از آنجا که دو تن از شهدا دختر بودند و ما هم در واحد شهدای خواهران مشغول بودیم، تصمیم گرفتیم کار را با جمع آوری خاطرات آن ها شروع کنیم. برای شروع کار قرعه به نام شهیده راضیه کشاورز افتاد و با او بسم الله را گفتیم. راضیه 16 سال بیشتر سن نداشت که به فیض عظیم شهادت نائل آمد؛ به همین جهت او خوب می‌توانست الگوی خوبی برای هم سن و سالانش باشد و راه را همواره برایشان روشن کند.

کتاب عاشقانه ای برای 16 ساله ها که زندگینامه داستانی این شهید عزیز است در سال 1398 در انتشارات شهید کاظمی منتشر شد. گروه فرهنگی هنری یم نیز در تابستان سال 1400 نسخه صوتی آن را تولید کرده و در پلتفرم های طاقچه و نوار منتشر نموده است.
        
                محاصرۀ سنگین و کامل تروریست‌های تکفیری در دو روستای شیعه‌نشین «کفریا» و «الفوعه» که ساکنانش مردم عادی و زنان و کودکان بی‌دفاع بودند. ثبت خاطراتی بین مرگ و زندگی و لحظات دست‌وپنجه نرم کردن با گرسنگی و مرگ مردمی که یک‌باره با سقوط ادلب به محاصره افتاده بودند و حالا گذران زندگی برای آن‌ها دیگر شبیه سابق نبود. آنچه جهان خارج از الفوعه و کفریا از این محاصره سنگین سه‌ساله می‌دانند چیزی جز کلیات نیست و تقریباً می‌توان گفت تنها نوشته‌هایی که از جزئیات محاصرۀ سه‌سالۀ این دو منطقۀ شیعه‌نشین وجود دارد، همین روزنوشت‌هاست. یادداشت‌هایی که جزئیات و لحظه‌به‌لحظۀ بیم و امید این مردم را مجسم می‌کند و مظلومیت شیعه را روایت می‌کند.

بخشی از کتاب پانصد صندلی خالی:
من شهروندی از الفوعه هستم و حالا دارم سریالی از نا امیدی های مردم را بازی میکنم. نا امیدی های پشت سر هم. نا امیدی های پی در پی
و حالا بزرگترین نا امیدی من، نا امیدی از آب و نان نیست، من از آدم ها نا امیدم...
        
                اگر در این روز ها مادر آفتاب رو نشنوید و نخونید پس کی وقتشه؟
یکی از مخاطبای این کتاب صوتی یم، توی طاقچه کامنت زده بود: برخلاف تصورم این کتاب صوتی چیز های جدید زیادی بهم یاد داد.

مجموعه چهارده خورشید یک آفتاب در کل کتاب هایی درمورد چهارده معصوم علیهم السلام هستش توی صد تا داستان کوتاه. از ولادت تا پس از شهادت این بزرگواران.
ما معمولا توی روند توید نسخه صوتی این کتاب ها اول بخش بندی میکنیم و بعد تولید رو شروع میکنیم.

کتاب صوتی مادر آفتاب در پنج بخش با صدای زهرا یوسفی تولید شده. زهرا یوسفی هم مثل علیرضا توحیدی مهر (کتاب‌خوان آفتاب بر نی) این کتاب رو با اعتقاد قلبی خودش اجرا کرده که هر چه از دل برآید لاجرم بردل نشیند.
این کتاب صوتی کلا 78 دقیقه ست اما پر از اطلاعات جدیدی که شاید تا به حال نشنیده باشیدشون. مثلا شنیده بودید امیرالمومنین حضرت علی بعد از دفن حضرت زهرا با اون هایی که میخواستن قبر حضرت زهرا رو پیدا کنن چکار کردن؟

این نکته رو هم بگم که کتاب صوتی هیچوقت جای کتاب چاپی رو نمیتونه پر کنه اما میتونه توی احیای زمان مرده تون کمک خیلی زیاده بکنه.

برای دریافت کتاب صوتی مادر آفتاب میتونید به سایتمون یا https://yamcag.ir/ma/ این لینک برید.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

سلام خیلی خوشحالم که دو تا از کتاب صوتی هامون رو گوش کردید و خدا رو شاکریم که به دلتون نشسته. سرکار خانم رفیعی، ما توی یم به داشتن مخاطبانی مثل شما افتخار میکنیم. زمان های مرده تون رو با کتاب صوتی های دیگرمون مثل مار و پله و خط مقدم و... به نحو احسن احیا کنید. بقیه ی محصولاتمون رو هم توی سایتمون یعنی Avayam.ir ببینید و به دوستانتون معرفی کنید. راستی پیشنهاد ویژه ی من به شما گوش کردن دراماپادکست مقتل آب هست... خیلی ممنونم که نظرتون رو برای ما نوشتید و امیدوارم بیشتر از این کار ها بکنید (:
            من و همکارانم در گروه فرهنگی هنری یم نسخه صوتی کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است را تولید کرده ایم. در این متن معرفی این کتاب صوتی را برایتان نوشته ام.

خاطرات این حاجیه خانم آنقدر شیرین و شنیدنی هستند که حتی اگر هیچ ویرایشی بر سخنان ایشان صورت نگیرد و شما مستقیما خاطرات ایشان را بشنوید هیچگاه ایشان را فراموش نخواهید کرد.

 کتاب صوتی درگاه این خانه بوسیدنی است خاطرات مادر شهیدان خالقی پور است که زینب عرفانیان این خاطرات را با قلم توانا و پر کشش خود بر جذابیت آن افزوده و اعظم کیانی نیا با صدای گرم و لحن صمیمانه خود آن را شنیدنی تر کرده است.

 خانواده شهیدان خالقی پور ساکن محله نازی آباد تهران هستند که در برخی از ایام سال در زنجان ساکن می شوند، اولین شهید این خانواده شهید داود خالقی پور، متولد 1344 است که در سال1362  طی عملیات خیبردر جزیره مجنون به فیض شهادت نائل آمد، دو شهید دیگر این خانواده نیز رسول و علیرضا متولدین 1346 و 1350 بودند که به طور همزمان در سال1367  در منطقه شلمچه،عملیات پاسگاه زید، همزمان با عملیات مرصاد در جنوب کشور انجام شد در آغوش یکدیگر به فیض شهادت نائل آمدند. بانو فروغ مُنهی، مادر شهیدان خالقی‌پور است که با صبر و پایداری راه فرزندان خود را ادامه می‌دهد. مادری که هنوز هم مثل ایام هشت سال دفاع مقدس، با اقتدار و محکم صحبت می‌کند و می‌گوید هنوز دفاع تمام نشده است و جنگ با دشمن ادامه دارد تا ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.

خاطره ای از حاجیه خانم فروغ منهی: در زمان ارتحال امام خمینی (ره) در مساجد برای احداث حرم امام خمینی (ره) کمک های مردمی را جمع آوری می کردند، من نیز سه تا النگو داشتم که برای کمک به ساخت حرم امام به مسجد بردم هنگام بازگشت، متصدی گفت خانم خالقی پور قبض فراموشتان نشود، برگشتم و نگاه معناداری را به وی کردم، خودش متوجه شد و گفت خانم خالقی پور برای دادن بچه هایش قبض نگرفته است.

در بخشی از این کتاب صوتی می‌شنوید:
کنار تابوت زانو زدم. پوستش از شیمیایی مُلتهب و تن سفیدش پر از دانه‌های ریز قرمز بود. مثل وقتی که سرخک گرفت. به پوستش دست کشیدم. زخم ترکش‌ها‌ی زبر. چقدر حرف برای گفتن داشتم. به صورتش دست کشیدم. سرمای تنش در جانم خزید. چرا قدر پسرم را ندانستم؟ تا چشم بر هم زدم، از پیشمان رفت. من ماندم و حسرتی که دلم را می‌سوزاند. دستش را در دستم گرفتم. موهایش را نوازش کردم. صورتم را نزدیکش می‌بردم و عقب می‌آوردم. حرف می‌زدم و گریه می‌کردم. ساکت می‌شدم و نگاهش می‌کردم. می‌بوییدم و می‌بوسیدمش. همة تنش را لمس کردم. ذره‌ذرة داوود را به خاطر می‌سپردم.

برای دریافت کتاب صوتی درگاه این خانه بوسیدنی است به لینک زیر مراجعه کنید:
https://yamcag.ir/dib/