یادداشت مریم رضازاده
1402/11/24
4.1
221
پدربزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشوارهای زیبا و گرانبها که من طراحی کرده بودم، اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هر چند بعید میدیدم که مادرش زیر بار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. طراحی و ساخت این گوشواره، کار هاشم است. حرف ندارد! مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورنداز کرد. واقعا قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت میخواهیم. مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشوارههای قبلی را جستجو کرد. پدربزرگ گوشوارههای گرانبها را توی جعبه ی کوچکی گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سراند. از قضا قیمت این گوشوارهها دو دینار است. در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا میخواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم..... . . عشق پاک یک پسر سنی به دختر شیعه سرنوشت یک شهر رو تغییر میدهد و عنایت حضرت مهدی علیه السلام شامل حال او و خانواده اش میشود. داستانی که وقتی شروع میکنید تا تمامش نکنید زمین نمیگذارید. امیدوارم نگاه حضرت مهدی (ع) شامل حال نویسنده محترم آقای حجت الاسلام مظفر سالاری و همه ی ما بشود.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.