معرفی کتاب من زنده ام: خاطرات دوران اسارت اثر معصومه آباد

من زنده ام: خاطرات دوران اسارت

من زنده ام: خاطرات دوران اسارت

معصومه آباد و 1 نفر دیگر
4.5
448 نفر |
117 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

22

خوانده‌ام

1,187

خواهم خواند

193

ناشر
بروج
شابک
9789648683820
تعداد صفحات
556
تاریخ انتشار
1398/12/4

توضیحات

        معصومه آباد در این کتاب، نیم قرن زندگی اش را قلمی کرده است، دوران کودکی و نوجوانی و انقلاب، و دوران جنگ و اسارت.
بعثی ها او را «دختر خمینی» نام می گذارند و به او و همراهانش، ژنرال می گویند. معصومه می گوید: عنوان بنت الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرات بیشتری می داد... احساس کردم من سفیر انقلاب به سرزمین همسایه هستم! و تقدیر الهی این ماموریت را برایم رقم زده است. با همین نگاه، ترس را شکست می دهد و با امید، جسارت را تسلیم خود می کند. گاه با صدای بلند و لحنی زیبا، قرآن می خواند. گاهی با دوستانش، سرودهای انقلابی می خوانند: خمینی ای امام! خمینی ای امام! ای مجاهدای مظهر شرف... نیروهای بعثی با کابل های چرمی که از داخل شان سیم های برقی رد می شد، تا آنجا که قدرت داشتند به سر و تن او و شمسی و فاطمه و حلیمه زدند... معصومه یکباره کابل را از دست مامور بعثی کشید و تا آنجا که قدرت داشت به پاها و هیکل او ضربه زد! شجاعت معصومه و دوستانش، محمدجواد تندگویان را به وجد آورده بود. او که در سلول کناری بود، فریاد زد: «نصرمن الله و فتح قریب» و بقیه اسرای مرد هم یکپارچه و «بشرالمومنین» را فریاد کردند. اعتصاب غذای معصومه و شمسی و حلیمه و فاطمه ناهیدی، فرمانده زندان الرشید و ماموران بعثی را از پای درآورد و چهار زن ایرانی به هدف خود رسیدند. صلیب سرخ نام آنان را ثبت کرد و آنها به اردوگاه موصل منتقل شدند. در آن حرکت شجاعانه، معصومه برای رسیدن به آزادگی و زندگی، راه مرگ را پیش پای خود گذاشت و همسفر مرگ شد، تا به آزادی نسبی رسید.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به من زنده ام: خاطرات دوران اسارت

نمایش همه

پست‌های مرتبط به من زنده ام: خاطرات دوران اسارت

یادداشت‌ها

          ظلم بارترین واژه اسارت است.
و این جمله را در تک تک کلمات کتاب حس کردم. همیشه خواندن کتاب های جنگ به خصوص دفاع مقدس سخت است و خواندن کتاب های دوران اسارت به معنای واقعی کلمه دردناک. و من همیشه سعی کرده ام از آن فرار کنم ولی باید خواند. باید خواند تا فهمید "این داستان، داستان دنباله دار هبوط انسانیت در کسانی بود که خود را به خواب زده بودند تا وجدانشانشان آن ها را آزار ندهد و به خیال خود قهرمان جنگ باشند."
قلم خانم آباد خیلی قوی است به طوری که با هر ضربه ای که بعثی ها با کابل می زدند، من هم می لرزیدم. با هر ناله ای که اسرا از شدت درد می کردند، اشک هایم سرازیر می شد و با "نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ" های شهید تندگویان دلم آرام می گرفت. انگار که صدایشان را می شنیدم.

" خدایا تو هم دیدی که دیگر حسین تو تنها نیست و یارانش تنها هفتاد و دو نفر نیستند!
خدایا تو هم دیدی اسرا چگونه به سوال هل من ناصر ینصرنی حسین لبیک گفتند!"

موضوع دیگری که خواندنش خیلی برایم دشوار بود، زندانیان کردی بودند که به خاطر این که اجدادی ایرانی داشتند، در زندان های امنیتی عراق نگه داری می شدند. دختری پانزده ساله آن جا بود که در زندان متولد شده بود. نمی دانم برای کسی که تا به حال رنگ آزادی را ندیده چیزی به غیر از زندان وجود دارد؟
        

23

          خوب بود و در نوع خودش بی نظیر 
به عنوان آدم خاطرات خون ، یه بار دیگه فقط از زندان الرشید خونده بودم و اونم توی کتابی با عنوان زندان الرشید که خاطرات جناب آقای گرجی زاده بود. منتها تفاوت مهمی که وجود داشت آقای گرجی زاده در آخرین روزهای جنگ و هنگام سقوط مجنون به اسارت دراومده بود و تا برسه به زندان دیگ چیزی به نام جنگ وجود خارجی نداشت و طبعا رفتار عراقی ها هم با زندانیان تغییر می کرد. 
اما خاطرات خانوم آباد از چند منظر متفاوت بود 
اول جنسیت ایشان و 3 همراهشون دوم اسیر شدن در ماه اول جنگی که قرار بود هشت سال طول بکشه ، سوم زندانی شدن در الرشید و نزدیکی با شخصیتی که خیلی توی تاریخ ایران گمنام و مبهم موند به نام شهید محمدجواد تندگویان رحمت الله علیه و نهایتا حضور در اون فضای سیاه و سخت
کتاب به خوبی تونسته سبعیت و بی رحمی و بیمارگونه ی حکومت بعث رو به تصویر بکشه و یه علامت سوال خیلی بزرگ جلوی عملکرد نهادهای حقوق بشری بین المللی و سازمان ملل و حکومت هایی  که از این شعارها می دهند بگذاره 
خیلی خوب نشون می ده این کشورها و سازمان ها و نهادها هم کافی منافعشون تامین بشه تا چشمشون رو روی هر کثافتی ببندند و بزارن هر جنایتی توی دنیا رخ بده . 
با اشاره ای که به عملکرد شیخ علی تهرانی توی کتاب بود هم خیلی حال کردم و و اینکه بالاخره یکی پیدا شد تا از این موجود لعین هم حرف بزنه لذت بردم.
وقتی دردهای خانوم آباد رو می خوندم مرتب این عبارت از خانوم الکسیویچ توی گوشم تکرار می شد که :«جنگ چهره ی زنانه ندارد»
        

12