یادداشتهای ماهان خلیلی (64) ماهان خلیلی 3 روز پیش پدر سرگی لی یف نیکالایویچ تولستوی 3.9 63 کتاب شرح ماجرای تبدیل کاساتسکی، جوانی مغرور و موفق به پدر سرگیه و دوباره تبدیل شدن به کاساتسکیای که در جستجوی حقیقی خدا کوشش میکنه. در ابتدای کتاب، کاساتسکی، سبک زندگی و عقایدی تقریبا به مانند ایوان ایلیچ در «مرگ ایوان ایلیچ» داره، اما هنگامی که متوجه میشه دختری که قصد داشت اون رو به همسری بگیره، معشوقه سابق تزار بوده، تصمیم میگیره همهچیز رو رها بکنه و به صومعه بره، با "احساسی که به راستی مذهبی بود، که با غرور و شور نامآوری در میآمیخت" در ابتدای ورود به صومعه "به برتری خود بر دیگران آگاه بود و از رنجی که برای دست یافتن به کمال ظاهر و صفای باطن تحمل میکرد لذت میبرد" کاساتسکی اگرچه در ابتدای ورود به صومعه همچنان درگیر غرور و احساس ناخالص مذهبیه(احساسی که تا پایان کتاب در باطن پنهانه) و سوالاتی درباره سازوکار مسائله، بعد از مدتی اینهارو فراموش میکنه و تبدیل میشه به پدر سرگی؛ مردی که برای اینکه بتونه در مقابل اغوای زن زیبا مقاوت کنه، انگشتش رو قطع میکنه؛ پدر سرگی بعد این ماجرا، به شهرت بسیاری میرسه و طرفداران بسیاری پیدا میکنه. مریضهارو شفا میده، مردم رو در زندگی راهنمایی میکنه و بسیاری کار دیگه. تا اینکه در جایی، توان مقابله با اغوای دختری جوان رو از دست میده و دوباره تصمیم میگیره همهچیز رو دوباره رها بکنه و پیش پاشنکا، دختر دایی خودش بره تا جواب سوالاتشو از اون بگیره؛ زنی سیاه بخت و مفلوک، مادر دختری با چند فرزند که بدون چشمداشتی به گداها کمک میکنه، اما به خاطر لباسهای مندرس دیربهدیر به کلیسا میره. زنی که کم دعا میکنه، چون اعتقاد داره این کار از صمیم قلب نیست و دعا کردنش مانند عروسک کوکی میمونه. در کنار پاشنکا، کاساتسکی اون رو برتر از خودش میبینه. پدر سرگی شخصی بود که دعاهاش کوکی، پرهیزش ظاهری و در باطن علاقهمند به شهرت و آوازهای که براش به وجود اومده بود. پدر سرگی بعد از اغوا شدن، پیش خودش به این نتیجه میرسه که شاید اصلا هیچ خدایی وجود نداشته باشه. "باید کار را تمام کرد. خدایی در میان نیست" کاساتسکی در نهایت به جستجوی خدا میره؛ شاید خدا و ایمان حقیقی رو در کارهای بیچشم داشت و دیگر چیزها پیدا کنه. اما در حقیقت آیا بسیاری از مذهبیها، پدر سرگی نیستن؟ 1 43 ماهان خلیلی 1404/4/13 1984 جورج اورول 4.2 198 "بر این باور نیستم که جامعهی توصیف شده در رمانم قطعا موجودیت خواهد یافت. اما باور دارم چیزی کموبیش مشابه میتواند رخ دهد.-جورج اورول-" شاهکار کمنظیری که اورول در سالهای پایانی زندگی خودش دست به نگارشش زد، آنچنان غنی و درکشدنیه که خوندنش بسیار واجبه. کتاب به سه بخش تقسیم میشه؛ بخش اول شرح جامعه و کارکرد اونه و جایی که شخصیتها شکل میگیرن و به اوج خودشون میرسن، در بخش سومه. نوشتن در این چارچوب کار بسیار دشواریه و حرف زدن درباره کتاب و مفاهیمش نیازمند جای دیگر و پرداخت بهتریه. تنها چیزی که میشه گفت اینه که شاهکار کمنظیر اورول، فراموشنشدنی و اثریست چندوجهی. "اگر تمامی لذتهارا در روند کنونی زندگی نابود کنیم، چه آیندهای برای خودمان تدارک دیدهایم؟ اگر انسان نتواند از بازگشت بهار به وجد بیاید، چرا باید از آرمانشهری خرسند باشد که از زحمت جسمانیاش میکاهد؟ به اعتقاد من، اگر عشق ایام کودکی را به چیزهایی نظیر درختها، ماهیها، شاپرکها حفظ کنیم، تحقق آیندهای آبرومند و توام با آرامش اندکی محتملتر میشود، و اگر مروج نظریهای باشیم که چیزی را شایسته ستایش نمیداند مگر فولاد و بتن، صرفا این امکان را قطعیتر میسازیم که ابنای بشر برای مازاد نیرویشان مفری نیابند مگر نفرت و تقدیس قدرت." «جورج اورول» 1 17 ماهان خلیلی 1404/3/23 عطر خوش مرگ گی یرمو آریاگاخوردان 3.0 27 چندسال پیش خوندمش، تقریبا همون زمان انتشارش. روند داستانیش الان به صورت دقیق در ذهنم نیست، ولی پایانش رو خوب به یاد دارم؛ پایانی که نظرات زیادی دربارش هست. یادمه گفتگوهایی که با مترجم کتاب درباره پایان و کلا خود کتاب داشیم. آریاگاخوردان فیلمنامه نویس بسیار ماهریه، اما شاید داستانهاش به صورت کتاب آنچنان گیرا نباشن. البته که نباید قطعی گفت، چون گمونم تنها کتابیه ازش که به فارسی ترجمه شده. 0 22 ماهان خلیلی 1404/2/21 آدم خواران ژان تولی 3.9 205 "چند دست دیگر هم به هوا رفت. پنجتا. بعدش شد دهتا. بعضی از مردم سوال را هم نشنیده بودند، ولی چون میدیدند بقیه دستهایشان را بالا میبردند آنها هم بالا میبردند." «آدمخواران» با نام اصلی «اگر دوست دارید آن آقا را بخورید» کتابیه که ژان تولی، بر اساس یک واقعه تاریخی دست به نوشتن اون زده. وقتی میفهمیم که خب این واقعه عجیب واقعا اتفاق افتاده به وضوح کمی بیشتر شوک میشیم و به نوعی بیشتر عذاب میکشیم از خوندنش. ولی اما اگر ما نمیدونستیم این ماجرا واقعیه، آیا کتاب همون تاثیر رو روی ما میگذاشت؟ اینطور فکر نمیکنم. نثر نویسنده همونطور که مترجم اشاره میکنه بسیار شبیه به یک گزارش میمونه و در بعضی جاها شاعرانه میشه که من از خوندن این بخشها بسیار لذت بردم اما واقعیت اینه که روایت ماجرا در کتاب بسیار کلیه و از سر زدن به جزئیات شانه خانه میکنه. درد بیشتر جسمی به تصویر کشیده میشه تا روحی. به تعبیری قلم نویسنده آنچنان گیرا و قدرتمند نیست و تاثیر لازم رو ندارن به جز چند پاراگراف که واقعا گیرا و خوب بودن در پایان کتاب. کتاب، کتاب خوبیه اما آنچنان تاثیری که باید رو برای من نداره. "غریزهی جمعی کشتار احساس مسئولیت را از بین برده بود. خونریزی به نوجوانان و جوانان فرصتی میداد تا مردانگیشان را ثابت کنند و جایشان را در جامعه بین مردم باز کنند." 1 30 ماهان خلیلی 1404/1/22 مسخ و درباره مسخ ولادیمیر ناباکوف 3.8 111 "اگر کسی مسخِ کافکا را چیزی بیش از یک خیالپردازی حشره شناسانه بداند، به او تبریک میگویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است" «ولادیمیر ناباکوف» کلمات در ذهنم چفت و بست نمیشن تا اونچه واقعا احساس و درک کردم رو بنویسم. با اینکه وقتی کتاب رو ورق میزنم، یادداشتهای خودم رو توی حاشیه صفحات میبینم، اما وقتی الان میخوام بنویسم، کلمات نمیتونن از ذهنم به درستی خارج بشن و شکل بگیرن. بسیار معطل کردم برای خوندن این کتاب، و این بهترین کار بود برای من. آنچنان در اعماقم نفوذ کرده که نوشتن دربارش هم دشوار جلوه میکنه. "گرگور هرگز زنده نبوده که بخواهد بمیرد" «کافکا» "آقای محترم، تازگی برایم نوشتهاید که قرار است اتومار استارک تصویری برای روی جلد مسخ بکشد. خبر شما باعث شد شوک کوچک و شاید به طور کلی نالازمی به من وارد شود. فکر کردم نکند استارک بخواهد مثلاً تصویری از خود حشره برای روی جلد بکشد. مبادا چنین کاری بکند! خواهش میکنم، به هیچ عنوان! البته مایل نیستم اختیارات او را محدود کنم و صرفاً بر مبنای اطلاعاتم دربارهی محتوای داستان ــ که طبیعتاً دقیقاند ــ هست که چنین درخواستی میکنم. تصویر خود حشره نباید کشیده شود. حتی از دور هم نباید نشانش داد. قدردان شما خواهم بود اگر با او تماس بگیرید و بر درخواست من تاکید کنید. اگر بخواهم خودم پیشنهاداتی دربارهی تصویر روی جلد کتاب بدهم، باید بگویم که صحنههایی شبیه این را انتخاب میکردم: والدین و رئیس او جلوی در بستهای نشستهاند. یا حتی بهتر: والدین و خواهر گرگور در اتاق روشنی نشستهاند، در حالی که درِ اتاق مجاور که کاملاً تاریک است، باز است. کافکا" 2 43 ماهان خلیلی 1404/1/15 قمارباز فیودور داستایفسکی 3.9 188 "گاهی آخرین گولدن چه کارها میکند! اگر شکستم را پذیرفته بودم، اگر جرئت تصمیم نمیداشتم چه شده بود؟... فردا، فردا، همهچیز تمام خواهد شد." داستایفسکی در "قمارباز" آنچنان دقیق و محسوس دست به توصیف شخصیتهای قمارباز و دلبستگان به بازی میزند که گویی تنها فردی که تجربه زیستهای در این زمینه داشته، میتوانسته چنین اثری خلق کند. داستایفسکی این رمان را در عرض بیست و شش روز نوشت؛ نه از روی الهام ناگهانی، بلکه به دلیل بدهیهای سنگینی که در اثر قمار برایش به وجود آمده بود. این مسئله باعث شد که او نهتنها محتوای داستان، بلکه حال و هوای آن را هم به شدت تحت تأثیر قرار دهد. خواننده در جایجای کتاب میتواند اضطراب، هیجان، وسوسه و حتی جنون قمار را با تمام وجود احساس کند. "قمارباز" تنها درباره قمار نیست، بلکه درباره تسلیم انسان در برابر وسوسه، سقوط و بیهودگی است. شخصیت اصلی، آلکسی ایوانوویچ، در ابتدا به نظر میرسد که عاشق پولینا است، اما در حقیقت او بیش از هر چیزی، دلباخته قمار میشود. عشق او به چرخ بخت، به حس هیجان و امکان تغییر سرنوشت از طریق یک حرکت، بسیار قویتر از هر عشق دیگری است. او در دامی گرفتار میشود که نمیتواند از آن خارج شود، زیرا قمار چیزی بیش از یک بازی برای اوست؛ قمار برایش به یک چرخه بیپایان تبدیل شده که مدام او را به خود میکشاند، حتی پس از شکستهای پیدرپی. از پولینا تا مادربزرگ، داستایفسکی بار دیگر، همچون دیگر آثارش، به زنان نقشی کلیدی داده است. پولینا، زنی که آلکسی تصور میکند عاشق اوست، در واقع بیش از آنکه معشوق باشد، بازتابی از میل شخصیت اصلی برای وابستگی و معنا یافتن است. در سوی دیگر، مادربزرگ، زنی مسن که قدرت، ثروت و ارادهای قوی دارد، اما در برابر قمار ناتوان میشود و دارایی خود را در چرخ بخت نابود میکند. چرخهای که پایان ندارد؛ برد و باخت، امید و ناامیدی. آلکسی ایوانوویچ مانند بسیاری از قماربازان، به این امید زنده است که فردا، چرخ بخت یک دور دیگر بچرخد و زندگی او را از نو بسازد. "قمارباز" یکی از درخشانترین آثار داستایفسکی است که نهتنها از تجربه شخصی او سرچشمه گرفته، بلکه نگاهی عمیق به روان انسان، وسوسه و سقوط دارد. آلکسی ایوانوویچ میتوانست هرکدام از ما باشد؛ کسی که در جستجوی راهی برای گریز از وضعیت کنونی خود است، اما سرانجام در چرخشی بیپایان گرفتار میشود. این رمان، با وجود کوتاه بودنش نسبت به دیگر آثار داستایفسکی، یکی از تأثیرگذارترین و تاملبرانگیزترین نوشتههای او به شمار میرود. "کمی بیش از یک سال و نیم از آن زمان گذشته و احساس میکنم از یک گدا حقیرترم. گدا چیست؟ گدایی که اهمیتی ندارد. من خودم را به دست خودم نابود کردهام. چیزی نمیشناسم که بتوانم وضع خود را با آن مقایسه کنم. هیچ رغبتی ندارم که بهزور روحیه در خود القا کنم. در چنین وضعی هیچچیز بیمعنیتر از القای روحیه نیست. وای از این مردم از خود راضی! وراجی که خرجی ندارد! با چه خودپسندی سرشار از غروری داوری میکنند. اگر میدانستند که من وضع کنونی خود را تا چه پایه زشت و نفرتآور احساس میکنم زبانشان برنمیگشت که به من درس زندگی و اخلاق بدهند. آنها چه چیز تازهای دارند که به من بگویند که من خود ندانسته باشم؟ و آیا به راستی این مسئله مهم است؟ مسئله اینجاست که اگر این چرخ بخت یک دور دیگر میزد همهچیز عوض میشد و(من یقین دارم) معلمان اخلاق اولین کسانی بودند که با خوشرویی شوخیکنان نزد من میآمدند و به من تبریک میگفتند. و مثل حالا از من رو بر نمیگرداندند. اما من از همهشان بیزارم! من حالا چه هستم؟ هیچ! صفر! فردا چه خواهم شد؟ فردا ممکن است باز از میان مردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم. و انسان را، تا هنوز کاملا در من تباه نشده، کشف کنم." 2 28 ماهان خلیلی 1404/1/11 سیه روزی کابیلی آلبر کامو 5.0 1 "این مسائل تنها زمانی فراموش میشوند که بخواهی آنهارا فراموش کنی" آلبر کامو اینبار نه به عنوان یک نویسنده، بلکه در مقام یک روزنامهنگار، از 5 تا 14 ژوئن 1939،طی سفرش خود به کابیلی، ده گزارش از وضعیت زندگی مردمان اون منطقه و راه حلهای بهبود وضعیت مینویسه. وضعیت چنان اسفناک و غیرقابل درک که نه فقط در کابیلی، بلکه همین الان، در کشور خودمون هم بسیاری از مناطق به همچین وضعیتهایی دچار هستند. آلبر کامو برای نشون دادن سیه روزی کابیلی، از آمار دقیق استفاده میکنه تا وضعیت اسفناک بهداشت، آموزش، درمان، زندگی و... رو در اونجا نشون بده. شاید آغازکننده خوبی باشه برای فهم سیهروزی ها جریان یافته در همینجا و برداشتن قدمی براشون. "حقیر است که بگوییم این افراد با همه چیز سازگار میشوند. خود آقای آلبرت لبرون اگر ماهانه ۲۰۰ فرانک برای امرار معاش به او می دادیم با زندگی زیر پلها ،با ،خاک و با پوسته ی نان موجود در سطل زباله سازگار میشد. در دلبستگی یک مرد به زندگیاش چیزی قوی تر از تمام بدبختی های دنیا وجود داردـ حقیر است که بگوییم این افراد نیازهای ما را ندارند. اگر او نداشت خیلی وقت پیش آنها را برای او ایجاد میکردیم. باید ببینیم چگونه میتوان از ویژگی های یک مردم برای توجیه انحطاطی که در آن نگهداری میشوند استفاده کرد و چگونه متانت ضرب المثل دهقان کابیلی میتواند گرسنگی که او را میجود مشروعیت بخشد. نه اینطور نیست که به مسائل نگاه کنیم و ما آنها را این گونه نخواهیم دید. زیرا ایدهها و تعصبات آماده زمانی نفرت انگیز میشوند که آنها را در دنیایی به کار ببریم که در آن انسانها از سرما میمیرند و کودکان به غذای حیوانات تقلیل می یابند، بی آنکه غریزهای داشته باشند که مانع از بین رفتنشان شود. حقیقت این است که ما هر روز با مردمی در تماس هستیم که سه قرن عقبتر زمانهی خود زندگی میکنند و ما تنها کسانی هستیم که نسبت به این شکاف شگرف بی احساس هستیم. " 1 20 ماهان خلیلی 1404/1/7 پشت و رو آلبر کامو 3.5 1 "اگر کافهها و روزنامهها نبودند سفر کار دشواری میشد. اما یک ورقه چایی به زبان خود ما، مکانی که شبها در آن با انسانهایی برخورد داشته باشیم به ما اجازه میدهد که هرجا هستیم حالت آشنای کسی را بازیابیم که در کشور خود داریم، و هنگامی که از آن دوریم چنین برایمان بیگانه است. زیرا ترس، بهایی است که باید برای سفر پرداخت. در واقع سفر صحنهآرایی درون مارا ویران میکند. دیگر نمیتوانیم نیرنگ بزنیم، از ساعات کار خود در اداره یا کارگاه صورتک برای خویش بسازیم(ساعاتی که با شدت بسیار مورد اعتراض ما و با اطمینان بسیار پشتیبان ما در برابر رنج تنهایی است)به همین سبب من همیشه دلم میخواهد داستانهایی بنویسم که قهرمانهایش بگویند:«اگر ساعات کار اداری نبود چه میکردیم؟» یا «همسرم درگذشته اما خوشبختانه یک نامه کوتاه دارم که فردا بنویسم» سفر این پناهگاه را از ما میگیرد. دور از کسان خویش، زبان خویش، جدا مانده از تکیه گاههای خویش، محروم از صورتکهای خویش" اولین کتاب 1404؛ "پشت و رو"اولین داستانهای کامو که در سن بیست و دو سالگیش نوشته شده شامل میشه. داستانهایی که هرکدوم، به نوعی در تمامشون، عشق به زیستن یافت میشه.عشق به زیستن؛ کلمه جالبیه. آیا واقعا ما این حس رو به زندگی خودمون داریم؟ این رو هم باید گفت که درسته که جزو اولین نوشتههای آلبر کامو هست، اما به هیچ عنوان برای خوندن اولین اثر از او مناسب نیست. خوندنش لذتبخش و برای من همراه عصیانی در وجودم بود تا شاید این عشق به زیستن رو بیشتر تجربه کنم. " آن زن درحال مردن اما هنوز زنده بود که دخترش جامه گور به او پوشانید. چنین مینماید که این کار تا اندامهای انسان خشک نشده آسانتر باشد. اما در ضمن جای شگفتی است که ما در میان آدمهایی چنین شتابزده زندگی میکنیم" 2 22 ماهان خلیلی 1403/12/26 دادگسترها (نمایشنامه در پنج پرده) آلبر کامو 4.0 19 "آدمهایی هستن که حتی پستتر از آدمکشهان؛ آدمهایی که دیگران رو وادار میکنن دست به جنایت و آدمکشی بزنن، آدمهایی که ذاتاً جنایتکار و آدمکش نیستن." نمایشنامهای در پنج پرده. اوج هنرنمایی آلبر کامو در خلق یک نمایشنامه برای من. برگرفته از واقعهای تاریخی هستش که تمام شخصیت های داستان،همون نام اصلی خودشون رو دارن.شخصیتهایی پخته،که واقعا واقعی هستن،نه صرفا کاراکترهایی شعاری. بسیار باشکوه بود،تمام دیالوگها،حواث،همهچیز. سوال های بسیار مهمی در طول نمایشنامه مطرح میشه که تامل کردن دربارشون امری ضروری ،بعد از خوندنشه. دیگه ناتوانم برای بیشتر نوشتن.خودتون بخونید و بیاید دربارش بسیار صحبت و تامل کنیم. بسیار لذت بردم. "اگه میشد فقط برای یک ساعت رنج و بدبختیِ این دنیا رو از یاد برد، و دل رو به دل سپرد که هرجا میخواد بره و تو رو با خودش ببره. یک ساعت، به هوای دل خود، یک ساعت و نه بیشتر. میتونی فکرش رو بکنی؟" 2 18 ماهان خلیلی 1403/12/25 بوف کور صادق هدایت 3.7 220 "حس میکردم که نه زندهی زنده هستم و نه مردهی مرده. فقط یک مردهی متحرک بودم که نه رابطه با دنیای زندهها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده میکردم." بارها دوست من و استاد بزرگی که دارم بهم پیشنهاد کردن ”بوف کور“رو مطالعه کنم. پارسال، به صورت آنلاین کتاب رو خوندم اما چندان برام جالب نبود. تا اینکه فهمیدم امسال وقتشه دوباره سراغ این کتاب برم. به هیچ نوع نمیتونم درباره این کتاب بنویسم. نوشتن در وصف این شاهکار، برای من کاریه دشواریه. تنها میتونم بگم کتابی نیست که همه بخونن؛ نه از این نظر که درکش دشواره، بلکه اینکه در نظر بسیاری یا تبدیل به یک کتاب آشغال میشه، یا یک شاهکار.چون کتابیه که فهم باطنش شاید کمی دشوار باشه، عقیدهای جز این دو به نظرم بعید میاد. در هر صورت، بوف کور صادق هدایت، اثری بینظیر در ادبیات ایرانه. از خوندن این کتاب بسیار لذت بردم، و اگر مجالی برای زندگی داشته باشم، بارها میخونمش. "کسانی هستند که از بیست سالگی شروع به جان کندن میکنند، در صورتی که بسیاری از مردم فقط در هنگام مرگشان خیلی آرام و آهسته مثل پیهسوزی که روغنش تمام بشود، خاموش میشوند" 2 11 ماهان خلیلی 1403/12/21 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 70 کاری که من در زندگیام کردهام به منتها رفتن در جهتی بوده که شما جرئت پیمودن نیمه راهش را هم نداشتهاید..." نیچه این کتاب رو تنها رمان ”اگزیستانسیالیسم“ واقعی برای تمام دوران میدونه. اما در اینجا کاری به این مسئله ندارم. میشه ساعتها نشست و درباره عظمت داستایفسکی در نوشتن داستانهای نه فقط معمولی، بلکه فسلفی، اجتماعی، سیاسی و... و خلق شخصیتهایی تماما واقعی، صحبت و اون رو ستایش کرد. کدوم نویسنده دیگری اینچنین تسلط بالایی بر انسان و احوالاتش داره؟ چه کس دیگهای این چنین میتونه روان انسان رو به این خوبی شناخته باشه؟ اما صحبت بیشتر از این مسائل کمی اضافهگویی میشه. ”یادداشتهای زیرزمینی “یکی از میشه گفت فهمناشده ترین آثار این نویسنده بزرگ میتونه باشه. کتابی یکی از اثراتی که داشت، تاثیر روی آلبر کامو برای خلق ”سقوط“بود. کتاب دو بخش داره؛ بخش اول به نوعی میشه گفت خطابهای از مرد زیرزمینی هست. خطابهای که همهچیزش درباره انسانه، به خصوص شاید انسان مدرن. بخش دوم هم که اوج داستان و روایتی از گذشته مرد زیرزمینی و گذشته اونه. آیا به نوعی این مرد، ”یحیای تعمید دهنده“عصر ما نیست؟ آیا ما به نوعی یک شخصیت زیرزمینی در اعماق وجود خودمون نداریم؟ درباره صفحه به صفحه این کتاب میشه نوشت. اما این کار از عهده من خارجه؛ چون نه از فهم خودم اطمینان دارم و نه حوصله انجام این کار رو. تنها چیزی که میشه گفت اینه که باید ”یادداشتهای زیرزمینی“رو باید خوند(اما نه به عنوان اولین اثر از ”داستایفسکی “) و دربارش تامل کرد. باید پیچیدگی، شخصیتها(که بسیار واقعیان و جای دیگه کمتر پیدا میشن)، حوادث و صحبتهای ”مرد زیرزمینی “رو درک کرد. بسیاری از ما زندگیای که در کتاب شرح داده میشه رو زیست کردیم، اما درکی از این شرایط ممکت هست نداشته باشیم. "بگویید ببینم، کدام شیر پاک خوردهای بود که اولین بار در آمد گفت، آدمها فقط به این دلیل دست به کار بد میزنند که علایق واقعیشان را تشخیص نمیدهند؟ اگر بیاییم و روشنشان کنیم و چشمشان روی علایق واقعی و طبیعیشان باز شود، آن وقت درجا بدی را میگذارند کنار و خوب و نیکوکار میشوند، چون وقتی آدم آگاه شود و سود واقعیاش را بشناسد، نفع شخصیاش را در همین نیکی میبیند آن وقت از آنجا که مسلما هیچ آدمیزادی نمیآید خلاف نفع شخصیاش عمل کند، در نتیجه مجبور است که خوب باشد… اینها را کی گفته، ها؟ آه طفل معصوم، ای وروجک بیگناهی که برداشتهای و چنین اراجیفی را به هم بافتهای! اولا طی این هزاران سال کِی بوده که آدمیزاد فقط طبق نفع شخصی خودش عمل کند؟ پس با آن میلیون واقعیتی که شهادت میدهند آدمها آگاهانه – با علم کامل به نفع حقیقیشان – آن را رها کردهاند و کم اهمیت دانستهاند و به راه دیگری رفتهاند، چه میکنی؟ آنهایی که بیتوجه به سودشان و اما و اگر رفتهاند چه؟ آن هم بدون اینکه اجباری به چنین کاری داشته باشند، انگار فقط دلشان نمیخواسته به راه از پیش تعیین شده بروند و از سر لجاجت و خود سری راه دیگری را انتخاب کردهاند که سخت و پر سنگلاخ است و باید آن را در ظلمات جست. پس به نظر میرسد که واقعا خود این خود سری و اختیار برایشان بهتر و خوشایندتر از هر منفعتی بوده... منفعت! " 0 48 ماهان خلیلی 1403/12/17 حکومت نظامی (شهربندان) آلبر کامو 3.8 10 "زندهباد مرگ. دیگر از آن نمیترسیم" حکومت نظامی، نه فقط استعارهای از حکمرانی فرانکو بر اسپانیا، بلکه درباره تمام دیکتاتورهایی است که ناگهان سر میرسند و با رضایت ظاهری مردم و حاکمان قبلی، قدرت را به دست میگیرند و با قدرت مطلق و عوامفریبی به سلطه خود بر یک سرزمین ادامه میدهند. طاعون از راه میرسد و دستور میدهد مردم پارچه در دهان بچپانند تا صحبت نکنند، گواهی زنده ماندن دریافت کنند و زیر سایه ترس مرگی که هر لحظه ممکن است از راه برسد، به زندگی ادامه بدهد. اما همیشه، افرادی مانند دیهگو پیدا میشوند تا قدرت عشق نفهته در وجودشان، فریاد آزادی و عدالت سر بدهند و با نفرت مبارزه کنند.طاعون میرود اما حاکمان دیگری روی کار میآیند تا باز به عوام فریبی ادامه بدهند. دیهگو ها میآیند و میروند، اما توده فریب خورده مردم، همیشه باقی میمانند. درک نمایشنامه بینظیر کامو، برای ما طاعونزدهها کار دشواری نیست. "گروه مردها: برادر، به حرفهایت گوش میدهیم. ما مردم فقیر، بیچارههایی که جز نان و زیتون چیزی برای خوردن نداریم، داشتن یک قاطر برایمان ثروت بزرگی است. ما که دوبار در سال، در سالگرد تولد و روز ازدواجمان لب به شراب میزنیم، داریم رفته رفته امیدوار میشویم اما آن ترس قدیمی هنوز از دلهامان بیرون نرفته. زیتون و نان هراندازه هم که کم به ما بدهند طعم زندگی را به ما میدهد. میترسیم همان را هم از دست بدهیم و از گرسنگی بمیریم. دیهگو: اگر بگذارید وضع به این صورت بماند هم نان را از دست میدهید هم زیتون و هم جانتان را." 4 35 ماهان خلیلی 1403/12/12 اسطوره سیزیف آلبر کامو 3.9 25 "تنها یک مسئله فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است. تشخیص اینکه زندگی ارزش دارد یا به زحمت زیستنش نمی ارزد در واقع پاسخ صحیح است به مساله اساسی فلسفه. باقی چیزها، مثلا اینکه جهان دارای سه بعد و عقل دارای نه یا دوازده مقوله است مسائل بعدی و دست دوم را تشکیل می دهد. این ها بازی است. نخست باید پاسخ قبلی را داد." کامو در جستار فسلفی خودش،"اسطوره سیزیف"همانطور که خودش در ابتدا اشاره میکنه، تنها به موضوع حساسیت مبتنی بر پوچی میپردازه، نه فلسفه پوچی. کامو در ابتدا در مقابله پوچی دو سرانجام برای انسانها در نظر میگیره؛ خودکشی و پایان دادن به زندگی خود و یا خودکشی فلسفی و زندگی در بیمعنایی. در پایان، او سیزیف رو خوشبخت میپنداره، چون به پوچی عمل خودش آگاهه؛ اما اسیر اون نمیشه، بلکه علیه اون طغیان میکنه. طغیان در مقابل پوچی، بهترین نتیجه مقابله با پوچی جهانی هست که هیچ جوابی برای پرسشهای ما نداره. "اسطوره سیزیف" نه برای شروع آثار کامو مناسبه، نه پایانشون؛ بلکه در نظرم باید در میانه خوندن آثار او، با این اثر مواجه بشیم تا درک درستی از آثار و فلسفه کامو پیدا کنیم. در آخر هم باید از ترجمه مناسب و شایسته مهستی بحرینی برای کتاب گفت. "گاه آرایه ها فرو می ریزند. از خواب برخواستن، تراموای سوار شدن، چهار ساعت کار در دفتر یا کارخانه، غذا، خواب، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنج شنبه، جمعه، شنبه. زندگی همواره می گذرد و تنها یک روز است که «چرا» خود می نمایاند و همه چیز در خستگی آغشته وبه حیرت آغاز می شود." 2 50 ماهان خلیلی 1403/12/9 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 25 صادق هدایت در مجموعه داستانهای کتاب، هشت داستان گردهم آورده:«سگ ولگرد، دنژوان، بنبست، کاتیا، تخت ابونصر، تجلی، تاریکخانه، میهنپرست.» هر کدوم از این داستانها، با درونمایهای که دارن و سبک نوشتاریشون، از همدیگر متمایزن. تمام داستانهای کتاب، خاص، دارای شخصیتهایی واقعی و پیامهای مورد نظر صادق هدایت هستن. تجربه بسیار عالیای بود. 0 12 ماهان خلیلی 1403/12/6 گدا غلامحسین ساعدی 3.4 8 خواندنی بود. 0 7 ماهان خلیلی 1403/12/4 شهرش، گوسفندان هاروکی موراکامی 3.0 6 جالب بود؛ با توصیفات کوتاه و دقیق موراکامی، احساس کردم داخل خود ژاپن هستم. 2 5 ماهان خلیلی 1403/11/28 کالیگولا آلبر کامو 4.1 51 "من زندهام، من میکشم. من قدرت سرسامآور خدای نابودکننده را به کار میبرم که قدرت خدای آفریننده، در مقابل آن، تقلید مسخرهای بیشتر نیست. این است خوشبخت بودن. خوشبختی همین است، همین رهایی طاقتفرسا، همین تحقیر نسبت به هرچه که هست، همین خون و نفرت دور و برم، همین تنهایی بینظیر مردی که سرتاسر زندگیش را در پیش چشم دارد، همین شادی بیحد و حصر قاتلی که کیفر نمیبیند، همین منطق قهاری که زندگی مردم را خرد میکند، که تو را خرد میکند، کائسونیا، تا عاقبت، آن تنهایی جاوید را که آرزو دارم کامل کنم. " نمایشنامه کالیگولا، بر اساس سرگذشت سومین امپراطور روم است که جزو وحشتناکترین پادشاهان تاریخ از آن یاد میشود. بر اساس منابع تاریخی، کالیگولا، با خواهران خود بیپرده رابطهجنسی داشت و سر پدران را مقابل پسران میبرید. شروع داستان، که از نظر تاریخی تقریبا دقیق است، با برگشتن کالیگولا به کاخ، بعد از اینکه به دلیل مرگ خواهرش ناپدید شده بود آغاز میشود. او که حالا، دچار نوعی جنون شده، حرف از به دست آوردن ماه میزند، تا شاید آزادیاش را به دست بیاورد؛ مگر در عقیده او آزادی همان ممکن کردن ناممکنها نبود؟ در پرده دوم، کالیگولا دیگر تبدیل به یک مستبد کور ذهن شده است که عبایی از هیچکاری ندارد؛ و البته نیاز به هیچ دلیلی برای ارتکاب جنایت! جالبترین شخصیت از نظر من، کرئاست؛ شخصی که میخواهد تنها زندگی کند و خوشبخت باشد و این مسئله، انگیزهای حتی بیشتر نسبت به بزرگزادگان تحقیر شده و یا اسکیپون که پدرش دست کالیگولا کشته شده به او میدهد تا کالیگولا را از سر راه بردارد. کالیگولا بعد از مرگ دروسیلا میفهمد "آدمها میمیرند ولی خوشبخت نیستند" او شاید خوشبختی خود را در آزاد بودن میدید، آزادیای که در پایان، پس از آنهمه جنایت، فهمید نه آنرا به دست آورده و نه توانسته حتی قدمی به سمت ماه بردارد. "من باید به آن ها یک هدیه شاهانه بدهم، هدیه برابری همه انسان ها. و وقتی همه در یک سطح قرار بگیرند، هنگامی که نا ممکن به زمین بیاید و ماه در دستان من قرار گیرد، شاید بعد از آن من به موجودی بهتر تبدیل شوم و جهان تازه شود، پس از آن است که دیگر آدم ها نخواهند مرد و شاد خواهند بود." 0 21 ماهان خلیلی 1403/11/28 چشم در برابر چشم غلامحسین ساعدی 2.9 10 "رأست رأستى عدالت اجرا شد؟ بله؟عدالت اجرا شد! كدوم عدالت اجرا شد؟عدالت چی اجرا شد؟" جالب و خواندنی بود، البته فکر میکنم این مسئله که ازش خوشتون بیاد یا نیاد، سلیقهای باشه. 0 13 ماهان خلیلی 1403/11/28 شرط بندی آنتون چخوف 4.2 40 فوقالعاده. 0 10 ماهان خلیلی 1403/11/18 مرگ شادمانه آلبر کامو 3.8 3 "زندگی مشمول زمان است اما مثل دیگر آثار هنری نیاز به تامل دارد. مورسو به زندگیاش فکر میکرد و عقل سردرگمش را بهکار میانداخت. او در کوپهی قطار، جایی مثل سلولهای زندان، در پی خوشبختی بود، و میخواست بداند کیست." "مرگ شادمانه" از آلبر کامو، بیشتر از هر چیزی درباره خود زندگیه؛ زندگیای که بدون هر پیشفرض و قضاوتی، با خودِ بودن معنا پیدا میکنه. تو این کتاب دو شخصیت اصلی داریم؛ زاگرو و مورسو. زاگرو انگار آئینهایه برای مورسو، آئینهای که فقط در انتهای مسیر جلوه واقعی خودش رو نشون میده. این دو نفر، در عین تضاد، مکمل همدیگه هستن. زاگرو، نماینده یک نوع زندگیه که به گذشته چسبیده، به حسرتها و رویاهای ازدسترفته. مورسو اما در جستجوی آیندهست، هرچند سردرگم و گاهی بیهدف. مورسو، از همون آغاز، در جستجوی خوشبختیه؛ خوشبختیای که در پایان، به نوعی دیگه، در پذیرش و هماهنگی با سرنوشتش، بهش میرسه. انگار کامو میخواد بگه خوشبختی چیزی نیست که بشه از بیرون گرفت، بلکه توی لحظهها و تصمیمهای ساده زندگی خود آدم جا داره. یکی از چیزایی که به نظرم جالبه اینه که توی کتاب، طبیعت و مناظر خیلی مهمن. توصیف خورشید، دریا، کوهها و حتی بوی زمین، انگار همهشون به ما میگن زندگی سادهتر از اون چیزیه که ما فکر میکنیم. این جزئیات یه حس عجیبی به آدم میده، انگار قرار نیست دنبال معنی بزرگی بگردی، فقط باید لحظهها رو بپذیری. البته باید بگم کتاب پر از توصیفهاییه که واقعاً خوندنشون لذتبخشه، ولی برای من، از یه جایی حس کردم این توصیفها داره ملالآور میشه. شاید چون خیلی توی جزئیات گم میشه. اما حتی همین جزئیات هم انگار قراره بهمون بگن که زندگی چیزی جز همین لحظههای ساده نیست. "امروز فهمیدهام که عمل کردن، دوست داشتن و رنج بردن، به راستی همان زندگی کردن است، اما زندگیای که آدم در آن روراست باشد و سرنوشتش را بپذیرد، مانند بازتاب پرشور و شادمانهی رنگین کمانی که برای همه یکسان است." 0 14