عطر خوش مرگ

عطر خوش مرگ

عطر خوش مرگ

3.2
44 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

62

خواهم خواند

39

"عطر خوش مرگ" رمانی ست است با ریتم تند، خواندنی و مسحور کننده. "آریاگا" حومه شهر مکزیک را که در ظاهر شبیه به بسیاری از شهرهای دیگر است با استادی به شکلی خیره کننده توصیف می کند و مخاطب را با خود به دشت های سوزان حوالی مکزیک می برد. کشف جسد دختر، جرقه ی مجموعه ای از حوادث را در روستا رقم می زند که با دیگر رازها و احساسات اهالی روستا تلفیق می شود. توطئه ای پر کشمکش که مبتنی بر پویایی جوامع محدود و کوچک سنتی و کوته فکرانه است. "آریاگا" به نحو احسن نشان می دهد که چگونه تفکرات بسته و سرخوردگی افراد ممکن است آن چنان بر دیگران تأثیر بگذارد که مسیر وقایع کل جامعه دچار تغییر شود.

لیست‌های مرتبط به عطر خوش مرگ

پست‌های مرتبط به عطر خوش مرگ

یادداشت‌های مرتبط به عطر خوش مرگ

Haniyeh

1403/4/19

          قتل دختر نوجوانی به نام "آدلا" در یک روستای کوچک باعث می‌شه همه‌ی روستا کارشون رو تعطیل کنن و داستان این قتل رو دنبال کنن. حین بررسی صحنه جرم که همه‌ی اهالی روستا حضور دارن، پسر فروشنده‌ی روستا به نام "رامون" به غلط، دوست‌پسر آدلا معرفی می‌شه و رامون هم این قضیه رو می‌پذیره اما بعد اوضاع پیچیده می‌شه، چون همه می‌گن که رامون باید قاتل رو پیدا کنه و با کشتنش، انتقام مرگ آدلا رو بگیره.

این کتاب می‌تونست خیلی بهتر باشه ولی متاسفانه جناب نویسنده علاقه‌ای به شخصیت‌پردازی نداشتن. مثلا درباره‌ی رامون تا آخر نمی‌فهمیم چی باعث شد چنین تصمیم احمقانه‌ای بگیره و تا آخر هم پاش بمونه.

❗از اینجا اسپویل کردم و اگر حساس هستید نخونید:
_ رامون همینجوری الکی قبول می‌کنه دوست‌پسر آدلا باشه. از اونجایی که چیزی از رامون نمی‌دونیم فقط همینجوری نظاره‌گر حماقت‌هاش هستیم تا وقتی که داستان تموم بشه. اگر مثلا یه آسیبی یا کمبودی یا علاقه‌ی پنهانی یا کلا یه چیزی بهمون نشون داده می‌شد می‌گفتیم دلیل رفتار رامون این بوده.
_ "خوستینو" و "کارملو" هم پلیس‌های فاسد روستا هستن که بودن یا نبودنشون فرقی نداره. اونا تلاشی برای پیدا کردن قاتل نمی‌کنن و حتی به داستان‌های پیش‌آمده دامن می‌زنن و سخت‌ترش می‌کنن. اما ما درباره اونا هم چیز زیادی نمی‌فهمیم.
_ گابریلا هم که اصلا وجودش حس نمی‌شه، سر جمع فکر کنم پنج تا دیالوگ هم نداشت درحالی‌که باعث بدبختی کولیه، از فکرش درباره‌ی کولی یا پدرو هم چیزی نمی‌گه. اینکه از زندگی الانش ناراضیه رو نمی‌گه یا اینکه کولی رو دوست داره یا مثلا اون رو راه رهاییش می‌دونه یا هرچیزی شبیه به این هم تو فکرش نیست. کلا یه کویر خالیه.
_ یه مشکل دیگه هم این بود که عشق این کتاب بیشتر عشق تخت‌خوابی بود. یعنی نویسنده معتقد بود همین که از روابط این‌چنینی شخصیت‌ها صحبت کنه باعث می‌شه عشقشون برای ما کاملا نمایان بشه و نیازی به نوشتن ابعاد دیگر عاشق‌بودن نیست. 

نتیجه‌ی این شخصیت‌پردازی بد و عشق‌های غیرقابل درک این شد که من با هیچ‌کدوم از شخصیت‌ها ارتباط نگرفتم.

_ پایان کتاب هم که چیز عجیبی بود. خود خوستینو به رامون کمک می‌کنه کولی رو بکشه، بعد وقتی این اتفاق می‌افته به رامون می‌گه فرار کن! بهش فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که جناب نویسنده می‌خواست یه پایان دراماتیک داشته باشه پس مجبور بود یه‌جوری اول رامون رو بفرسته بره که بعد بتونه دوباره به شهر برگرده و پایان جذابی رقم بخوره.

❕بدون اسپویل:
شخصیت‌پردازی، روابط و پایان داستان از نظر من به دلایلی که بالا گفتم خوب نبودن. بنابراین کتاب پیشنهادی نیست. 
        

4

        یکی که نه سر پیاز بود نه ته پیاز رو کردن دوست پسر دختره بعد یکی دیگه که اونم نه سر پیاز بود نه ته پیاز رو کردن قاتل دختره
آخرشم یکیشون رو مجبور کردن اون یکی رو بکشه😂
قاتل اصلیم که من نفهمیدم اصلا چیشد🤷‍♀️
نمیدونم من بد گوش دادم یا چی؟

نویسنده واقعا مغز مریضی داشته😶
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

          رمان "عطر خوش مرگ" با تِم جنایی معرفی می‌شود. 
نویسندهٔ کتاب گی‌یرمو آریاگا خوردان است که فیلمنامه‌های خوبی چون "۲۱ گرم" و "بابل" را در کارنامهٔ خود دارد. 
رمان با توصیفات زنده و مرتبطی که می‌دهد فضا و فرهنگ مکزیک را خیلی خوب به تصویر می‌کشد؛ به‌طوری‌که خواننده رمان را مثل فیلمی توی ذهنش می‌بیند. 
تعلیق و کششی که داستان در پیدا کردن قاتل ایجاد کرده نیز خواننده را تا انتها همراه خود می‌کشد. داستان با ریتم خوبی پیش می‌رود و دیالوگ‌ها لحن دارند. ترجمهٔ روان و خوش‌خوان محمدرضا فرزاد هم لذت خواندن کتاب را دوچندان کرده است.
🔻 ادامهٔ یادداشت ممکن است داستان را لو دهد:
اگرچه داستان پیرامون قتل زنی می‌چرخد اما درون‌مایه و خط داستان بیش از آن که در انتها به قاتل برسد، به شایعه‌پراکنی، سوء‌ظن و مرگ شخص بی‌گناه مرتبط می‌شود. 
دوست داشتم شخصیت گابریلا نقش بیشتری در رقم زدن پایان داستان ایفا می‌کرد. همچنین جا داشت به دوراهی سختی که شخصیت در آن قرار گرفته بود بیشتر پرداخته می‌شد.
        

1

        در مقایسه با آثار جنایی دیگر مثل اگاتی کریستی کمی کندی داشت روند داستان. ولی احساسات و نیت انسان هارو خوب نشون داده بود. چیزی که برام جالب بود تواین داستان عاشق یک دختر مرده شدن بود و اینکه پسر جوان  نسبت بهش احساس مسوولیت میکرد و میخواست انتقامشو بگیره هرچند با شایعه ی مردم قبول کرد که دوستش بوده. اسمها در ادبیات اسپانیا کمی سخته  و دنبال کردنشون در کل داستان مشکل به نظر میرسه ولی با نشانه گذاری برای هر اسم حل میشه. مشارکت مردم در پیدا کردن بهترین روش قتل هم خودش جای بحث داره و مورد آخر هم کشتن مردی که هیچ ربطی به ماجرا نداشته و گماشته  و معشوقه اش هم اینو میدونستند و دم نزدند جای افسوس داره. اینجایت که انگیزه های شخصی جلوی گفتن حقیقت رو میگیره و جون یک انسان بااین اهمال کاری و منفعت طلبی گرفته میشه. جای بسی تامل داشت. (نویسنده متبحری داشت در لفافه و بدون گفتن حرفی مستقیم که خواننده دل زده بشه منظورهارو قشنگ رسوند.)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

mahsa bgbn

1403/3/28

          ۲۵-۲۸ خرداد 1403 / یازدهم
دلم می‌خواد هیچی ننویسم. معمولا خیلی راحت می‌تونم در حین خوندنم، از کتاب‌ها بنویسم. اما وقتی تموم میشن انگار حرفام هم تموم میشن. مثل مرگیه که جریان زندگی رو یهو ساکت میکنه. با تموم شدن هر کتاب، دوس دارم مدتی ساکت شم و سوگواری کنم. برای آدم‌هایی که روزی بی‌هوا وارد زندگی‌م می‌شن، بهم اعتماد می‌کنن تا داستانشونو برام بگن، وقتی چشم‌هامو می‌بندم می‌تونم صورت‌هاشون و احساساتشون رو ببینم، شب‌ها با شنیدن داستانشون می‌خوابم و صبح‌هامو با شنیدن داستانشون شروع می‌کنم. من وارد زندگی اونا میشم و اونا وارد زندگی من. و بعد یهو تموم میشن، می‌ذارن میرن و من دیگه خبر ندارم بعدش چی میشه؟ مگه مرگ این نیست که دیگه کسی رو نبینی و صداشو نشنوی و خبری ازش نداشته باشی؟ مهم نیست جسم شخصیتی واقعا بمیره یا نه. وقتی من دیگه ازش خبری ندارم همونقدر ناراحت میشم که انگار مرده. گاهی وقتی حجم این مرگ‌ها رو قلبم سنگینی می‌کنه، دیگه نمیخوام بذارم آدم‌های جدید وارد زندگیم شن، دیگه کتاب نخونم، فیلم یا از اون بدتر سریال هم نبینم.
تو همین چند دقیقه دلتنگ خوسه و رامون و گابریلا و خوستینو و شنیدن لحظه به لحظه اسم آدلا و باقی اون اسم‌های عجیب و غریب و گوش‌نواز و از همه بدتر صدای احسان کرمی شدم. چه بلایی قراره سر همه‌ی این آدم‌ها بیاد؟ چیزی که این دلتنگی رو برام عجیب می‌کنه اینه همه‌ی این آدم‌ها یه مشت عوضی و خائن و خاکستری و قهوه‌ای بودن. و من دلتنگ همینا شدم! دلتنگ چندتا از اون همسایه‌های احمق که با حرف‌های بی‌اساسشون چندتا زندگی رو بهم ریختن!
شنیدن این کتاب مثل دیدن یه فیلم خوش‌ساخت مکزیکی بود با آدم‌های خطرناک و بی‌رحم و صورت‌های آفتاب‌سوخته و بدن‌های عرق‌کرده که یکم زیادی از انسانیت فاصله گرفتن. این کتاب تو ژانر جنایی و پلیسی قرار می‌گیره. جسد لخت چاقوخورده‌ی دختری همون صفحه‌ی اول کتاب لای ذرت‌زاری پیدا میشه و اگه به عادت جنایی‌های کلاسیک انتظار داشته باشین کارآگاهی پیدا شه تا قاتل رو براتون گیر بندازه و شما با مظنون شدن به تک تک شخصیت‌های کتاب منتظر لحظه‌ای باشین تا ببینین حدستون درست از آب درمیاد یا نه، باید بگم این کتاب تو این چارچوب قرار نمی‌گیره. هیچکس قرار نیست قاتل آدلا رو پیدا کنه. شما فقط درگیر داستان دو مرد میشین که به یکیش تهمت میزنن دوس پسر دختره‌س و به دیگری که قاتل دختره‌س و شما بین این دونفر گیر میفتین و فقط حرص و جوش میخورین. همین.
من هنوزم از احساسم به این کتاب چیزی بهتون نگفتم.
        

33