یادداشت ماهان خلیلی
2 روز پیش

"سیاست قلمرویی نیست که در آن بتوان همچون یک قدیس زیست؛ کسی که وارد آن میشود باید بپذیرد که لکهدار خواهد شد." ژان پل سارتر. در حزب بر روی هوگو لقب «راسکولنیکوف» را گذاشتهاند. دست به جنایتی میزند که خودش از علتش مطمئن نیست، اما به چرایی اتفاق افتادنش آگاهی دارد. این آگاهی در پایان نمایشنامه، هنگامی که میفهمد اعضای حزب همان برنامههای هودهرر را اجرا کردهاند، نقش بر آب میشود. جنایتش دیگر معنایی نخواهد داشت و با این بیمعنایی هم کار خودش را بیثمر شده و هم به مرگ هودهرر توهین شده. هودهرر، که با شلیک سه گلوله مرد. هوگو برخلاف چیزهایی که شنید، نه به چشمهایش نگاه کرد و نه زحمت فکر کردن به عقاید اورا به خودش داد. اما هوگو که اسلحه را به هودهرر داد و گفت هرگز دیگر نمیتواند اورا بکشد چه شد که اورا کشت؟ به دلیل حسادت بود؟ از اینکه ژسیکا میخواست با او همبستر شود کفرش درآمده بود؟ نمیتواند چنین باشد. هودهرر مرد چون هوگو « در را باز کرد» فقط چندثانیه بیشتر یا کمتر لازم بود تا وقایع طور دیگری شکل بگیرند. اگرچه مشخص نیست چرا هوگو دست به جنایت زد، اما معنای کلی کار نمایان است؛ هودهرر مرد چون حزب را میخواست تباه کند و هوگو و «رفقایش» موافق او نبودند. هودهرر کشته شد و رفقا مسیر اورا ادامه دادند، در زمان دیگری. در نهایت هوگو ماند و عقایدش، با سه گلولهای درجا شلیک شدند. حزب به اعضایش پشیزی اهمیت نمیدهد. جهانبینی خود را به طرز خطرناکی بر اعضایش مسلط میکند و هرگونه شخصیت مستقلی را از آنها میگیرد. اگر هوگو عضو حزب نبود و در همان لحظه در را باز میکرد، باز هم دست به قتل میزد؟ به هر صورت، وقتی وارد شدید دستهایتان آلوده میشود؛ گاهی اوقات تا آرنجها. بهترین کار این است که دستپوش دست کرد تا گرمی و لزج بودن خونهارا حس نکرد. "در دستهای آلوده قدرت واقعی سارتر در نمایشدادن تناقض میان اخلاق و سیاست آشکار است. اما او بیش از اندازه سیاست را بهصورت جدلی و انتزاعی میبیند. تئاتر باید بیشتر از این به انسانیت نزدیک شود. سارتر نشان میدهد که هیچ عمل سیاسی پاک نیست، اما خطر این است که اگر همهچیز آلوده باشد، انسان به پوچی و بیعملی میرسد. این همان چیزی است که من با آن مخالفم." آلبر کامو
(0/1000)
ماهان خلیلی
2 روز پیش
0