شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
رضا ظهرابی

رضا ظهرابی

7 ساعت پیش

        ملکوت بهرام صادقی، به نظرم، ترکیبی جذاب و آزاردهنده از «مرشد و مارگریتا»ی میخائیل بولگاکف و «بوف کور» صادق هدایت است، با مازوخیسم بیشتر، عمقیتر و تاریک‌تر.
شخصیت های ملکوت را دنبال کنید چیزهای عجیبی در ورای متن دستگیرت می شود. ولندِ مرشد و مارگریتا در مسکو آشوب و عدالت پیچیده‌ای را به راه می‌اندازد، یا راوی بوف کور، زن اثیری را می کشد. صادقی هم میم لام را معرفی می‌کند تا جایگزینی برای مرشد در کتاب بولگاکف باشد، وجدان داستان که شیطان را به زانو در میاورد و شیطان می‌پذیرد که میان این همه ابتذال هنوز می‌توان به رستاخیر انسان امیدوار بود. 
اما شباهت‌ها به سرعت تغییر مسیر می‌دهند و «ملکوت» رگه‌های تلخ‌تر خود را نشان می‌دهد. در مرشد و مارگریتا، شیطان رستاخیز «پونتیوس پیلاتس» را می‌پذیرد و برای امید به عشق، با آنکه عاشق مارگریتا شده، او را به وجدان بیدار مرشد می‌بخشد. اما در ملکوت، صادقی امر ویرانه راهیست بی پایان و شیطان رستاخیز را نمی‌پذیرد و به ویران کردن آدم ادامه می‌دهد. انگار که شیطانِ مسیحیت پذیرفته که بنده خداست و او در قرائتی مامور خدا برای آزمون‌های الهیست. اما در قرائت ایرانی، شیطان بی کم و کاست پیش می‌رود تا انسان را در راهی بی نهایت ویرانی همراهی کند. او حتی در برابر وجدان‌هایی که تصمیم به رستاخیر می‌گیرند می‌ایستد و با کوچکترین خطایی یادآور می‌شود که گذشتی در کار نیست. 
دکتر حاتم را اگر جایگزین ولند کنیم، نه تنها پیلاتس بلکه تمام نفرین شدگان را به دوزخ می‌فرستد چرا که امیدی به رهایی انسان از ابتذال ندارد. همانگونه که میم لام را تنها بابت آرزوی جاودانگی به مرگ محکوم کرد.
در «مرشد و مارگریتا»، ولند، با وجود ماهیت اهریمنی‌اش، در نهایت هدف بالاتری را دنبال می‌کند؛ او مامور الهی برای بیداری وجدان‌های آگاه است و به نوعی رستگاری و آرامش برای نفرین‌شدگان ایمان دارد و عاملی مطیع در طرحی الهی است. اما در «ملکوت»، میم لام نه تنها خادم رستگاری نیست، بلکه به یک جلاد تبدیل می‌شود.
اینجاست که روح «بوف کور» نمود پیدا می‌کند: شیطان "مارگریتا"(ساقی) را می‌کشد و "مارگریتاهای" قبلی نیز کشته شده است همان‌طور که زن اثیری در بستری از عشق و خیانت توسط راوی بوف کور کشته می‌شود. 
در روایت ایرانی، راوی هیچ نوری، هیچ راهی به سوی رستاخیز نمی‌بیند، بلکه تنها در آغوش ناگزیر مرگ فرو می‌رود. تا آنجا که راوی خود را نیز می‌کشد.
این حس فراگیر ناامیدی فراتر از خود «ملکوت» و بوف کور می‌رود و در کل روایتِ روایتگران ایرانی حضور دارد. همانطور که مارشال برمن در «تجربه مدرنیته» به آن می‌پردازد، تجربه غربی مدرنیته، که در شخصیت فاوست تجسم یافته، اغلب ویرانی را مقدمه‌ای برای تولد دوباره و تحول می‌بیند. شیطان در این بستر، کاتالیزوری برای آغازهای جدید است، هرچند دردناک. اما در تجربه ایرانی، تلاش برای رستاخیز، به مرگ تمام عناصر درگیر می‌انجامد.
روایتگری ایرانی همواره در همین مسیر تلخ ویرانگر قدم بر می‌دارد. در تداوم این روایتگری، روایتگر معاصری نیز مانند اصغر فرهادی در «درباره الی»، تقریباً شبیه راوی هدایت عمل میکند، راوی او نیز از دور نظاره‌گر ناپدید شدن و مرگ "زن اثیری" (الی) در دریاست؛ تماشاگرِ فقدان. در واقع راوی در اینجا نیز زن اثیری را می کشد. در جای دیگر راوی در «جدایی نادر از سیمین»، این بار درگیر روایت خود است؛ فرهادی دیگر ناظری دور نیست، بلکه در دل کشمکش‌ها قرار گرفته و گویی از در میان همان ناامیدی‌ای که خودش روایت می‌کند، "کشته می‌شود".
به نظر من، نقش راویان و روایتگری در تاریخ ایران به شکلی عمیق، منحصر به فرد و تأثیرگذار بوده است. این حس وجود دارد که روایتگران ایرانی، شاید تحت تأثیر ترومایی تاریخی، به سمت روایت مرگ، زوال و نابودی هرگونه امکان رستاخیز متمایل شده‌اند. گویی آن‌ها تاب تحمل تضادهای درونی تجربه تاریخی خود را نداشتند و به ناچار، به سمت یک خودتخریب‌گری در روایت ایران روی آوردند.
راویان ایرانی، بر خلاف سنت‌های دیگر، نه واسطهٔ نجات‌اند، نه ناظر بر رستگاری، بلکه خود در دل مرگ ایستاده‌اند و تنها اقدامشان، ثبت فاجعه است. این همان‌جاست که ملکوت شبیه «بوف کور» می‌شود، و هم‌زمان در تضاد با «مرشد و مارگریتا»‌ی بولگاکف قرار می‌گیرد.
در «مرشد و مارگریتا»، شیطان، گرچه در ظاهر شر است، اما نقشی رهایی‌بخش دارد. عاشق می‌شود، وصل می‌دهد و رستگاری را در دل ویرانی ممکن می‌سازد. اما در «ملکوت»، شیطان، میم.لام را نه فقط پس از رستاخیز، بلکه به‌خاطر آرزوی تداوم آن می‌کشد. در این‌جا، نه فقط نجاتی در کار نیست، بلکه عطش نجات هم مهلک است.
مارگریتا در ادبیات روسیه زنده می‌ماند؛ اما در ملکوت، مارگریتاها کشته می‌شوند — یکی پس از دیگری، و راوی؟ نه تنها نجات نمی‌دهد، بلکه تسلیم می‌شود. او فقط تماشاگر مرگ است. این همان روح ایرانی است که از دل بوف کور برمی‌خیزد: روایت، فقط وقتی اصیل است که تاریک باشد.
ملکوت به من یادآوری کرد که چرا روایت در ایران، اغلب با مرگ، خودویرانگری، و انهدام گره خورده است. گویی راوی ایرانی، از پس شکست‌های پیاپی، دیگر نه توان زیستن در تضاد را دارد، نه امیدی به افق‌های دور. و درست همین‌جا، تفاوت ما با سنت روایت‌گری روسی یا حتی غربی آشکار می‌شود. آن‌جا شکست، آستانهٔ عبور است؛ این‌جا، بن‌بست محتوم.
ملکوت روایت کوتاهی است، اما پژواک بلند یک ترومای تاریخی‌ است: ترس از رستگاری، فرار از امید، و خستگی عمیق راویانی که باور کرده‌اند هیچ نوری در راه نیست.
      

8

زهراخزاعی

زهراخزاعی

8 ساعت پیش

        یادداشت پابرهنه ها اثر زاهاریا استانکو
یکی از آثار کلاسیک اروپای شرقی 
و دلیل خواندن من سفارش رهبری در مورد خواندن این کتاب بود تا از خلال آن با اروپای قرن نوزده آشنا شویم.  با زندگی مردم کوچه و بازار و به خصوص روستاییان.
کتاب مربوط به قبل از جنگ های جهانی است. 
به زندگی روزمره مردم و دهقانان و رعیت های روستایی در رومانی میپردازد،  و حقایقی از زندگی اروپای شرقی در قرن گذشته که انسان انگشت حیرت به دهان میماند... 
از بیگاری مدام و بردگی مدام مردم و رعیت.. تا جاییکه حتی هنگام بیگاری در تاکستانهای اربابی به دهانشان از کوچک و بزرگ پوزه بند فلزی میزدند که مبادا یک حبه انگور در دهان بگذارند. 
از زمستانهایی که نیم بیشتر بچه های روستا را میبلعد. و تازه این وضع کارگران و رعیت هایی است که خودشان اهل رومانی هستند و برده های کشورهای دیگر نیستند. 
  خط داستان به خصوص در نیمه اول کتاب خیلی پرش دار و باید حواس جمع بخوانی تا خط سیر را گم نکنی و از نیمه کتاب تا آخر خیلی روانتر پیش میرود.  

این کتاب یک ادامه ای هم دارد به نام کتاب بازی با مرگ به قلم همین آقای استانکو که اگر دوست داشتید ادامه زندگی شخصیت اصلی داستان را  پیگیری کنید آنجاست. 
   


      

16

نعیمه خانی

نعیمه خانی

9 ساعت پیش

        چرا اسم کتاب عزاداران بیل هست؟ (جلوتر جواب می دم)
بیاین یکم عمیق بشیم ببینیم تو بیل چه ها گذشته!
این کتاب داستان آدمایی رو میگه که توان عبور از رنجو ندارن و چون نمی‌تونن پردازشش کنن و ازش عبور کنن، مدام تکرارش می‌کنن. جایی که نه سوگواری می‌کنن، نه فراموش؛ فقط تکرار!
تو این کتاب شخصیت ها نمی‌تونن بین خودشون و حیوانات، اشیاء و حتی مرگ تفکیکی قائل بشن. تجربه هاشون خام و دست نخورده می‌مونه رو دستشون.
یه نظریه‌ای درباره زبان و روان داریم که میگه توی مرحله پیش کلامی (که هنوز زبان یاد گرفته نشده) فرد چیزی رو حس میکنه اما نمی‌فهمه پس باهاش یکی میشه. مثلا تو داستان گاو مش حسن، او نمی‌تونه فقدان رو بفهمه پس خودش رو با اون یکی می‌کنه. اما وقتی وارد مرحله کلامی بشه، می‌تونه اونو درک‌ کنه و بپذیره و بعدم ازش عبور کنه.
انگار روان بیل هنوز به کلام‌ نرسیده. پس تکرار و تکرار و تکرار ...

اهالی بیل مرگ، عزا، بیماری، جنون و ترس را در زندگی روزمره‌شون بازتولید می‌کنن، حتی زمانی که واقعه‌ای برای سوگواری در میان نیست. در واقع، مرگ به‌عنوان رخداد، جای خودش رو به «مرگ به‌مثابه وضعیت» داده است؛ مرگی که به تجربه‌ی دائمی روان جمعی اون ها تبدیل شده. (جواب سوال ابتدای متن)

.......

داستان ۵ و ۶ داستان های مورد علاقم بود و داستان آخر خیلی خیلی منو رنجوند.

پ.ن: پسر مشدی صفر، خیییییلی رو مخم بود و اینجوری بودم که بزنید تو دهنش، مردک بی عقلِ جانی.

کنجکاوم کتابای بیشتری از این نویسنده بخونم.
      

29

ریحانه خرّم

ریحانه خرّم

9 ساعت پیش

        باورم نمی‌شد همینگوی بخواهد کتابش را اینگونه تمام کند و این بهت و شوک را در مخاطب به جا بگذارد.
 وداع با اسحله ارنست همینگوی را بسیار روان، لطیف و تمیز یافتم. راستش اولش از اینکه رمان جنگی می‌خوانم ناراحت بودم ولی همینگوی با استادی تمام هنرش را به رخ کشیده بود که چگونه می‌شود از جنگ گفت ولی روی تعداد توپ و تانک‌ها و گلوله‌ها تاکید نکرد. 
 شخصیت داستان خودش رفتن به جنگ را انتخاب کرده بود ولی خداحافظی‌اش با جنگ انتخاب خودش نبود. تا پایان آخرین کلمه نگران این بودم که این خداحافظی برایش گران‌تر از این حرف‌ها تمام شود. 
 در این کتاب همینگوی زیاده‌گویی نمی‌کند. خیلی کوتاه و موجز حرفش را می‌زند و می‌گذرد و اجازه می‌دهد خودت از احساسات پشت جمله‌ها و کلمه‌ها با خبر شوی. 

 کتاب تلخ تمام شد ولی فکر می‌کنم قصد همینگوی هم همین بود. می‌خواست تلخی اتفاق‌ها را حس کنی و تو را با همان حال بد رها کند و بگوید جنگ چیز خوبی نیست و همه چیز در زندگی هم تحت کنترل ما نیست. 
 کتاب را دوست داشتم و خواندن وداع با اسحله را به هر کسی که می‌خواهد یک اثر فاخر بخواند و از داستان‌گویی همینگوی لذت ببرد پیشنهاد می‌کنم.
      

10

زهرا توکلی

زهرا توکلی

10 ساعت پیش

        داستانی قدیمی که برایش آهنگ‌ها و اپراها ساخته شده و به نظرم برای غربیان یک ‌جور نوستالژی دارد. قطعا مثل هر داستان قدیمی نسخه‌های مختلفی دارد و  ویژگی خاص این نسخه، تصویرگری زنده و پر از جزئيات و کاملا منطبق بر داستان است. 
جان گرفتن اسباب‌بازی‌ها و وارد شدن  صاحب اسباب‌بازی به  دنیای آن‌ها و  تاثیرگذاری در آن دنیا همه در تخیلات کودکی هفت ساله  کاملا قابل باور است و خیلی‌جاها بار طنز زیادی  همراه دارد.  در عین حال چون داستان خیلی قدیمی است مظاهر مردسالاری در داستان دیده می‌شود. مثلا شاه هوس خوردن سوسیس می‌کند و ضیافتی برپا می‌کند و ملکه با دست خود سوسیس درست می‌کند اما هنگام درست کردن سوسیس ملکه موش‌ها به سراغش می‌آيد و تقاضا می‌کند از چربی جزغاله به او و خانواده‌اش‌ هم بدهد. ملکه اینقدر در این بذل و بخشش زیاده‌روی می‌کند که چربی برای سوسیس‌‌هایش کم می‌آيد. شاه سر میز شام از ناراحتی از هوش می‌رود و وقتی به هوش می‌آيد با زحمت می‌گوید:"آه چربی بسیار کم" و ملکه از این که خاطر ملوکانه شاه به این دلیل مکدر شده از حال می‌رود😂 و بماند که سوسیس هم از بهترین خوک‌های خودداری سلطنتی درست شده و خب در فرهنگ ما خیلی امر قریب به ذهنی نیست .
به نظرم خواندن این کتاب را به کودکان بالای ده سال می‌توان پیشنهاد داد و بعد از آن درباره فرهنگ و تغییرات آن در طول زمان   و تفاوت‌ها و شباهت‌های فرهنگی گفتگو کرد.  
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.